Ali Ohadi's Blog, page 6

February 2, 2025

محمود اعتمادزاده

دهم خرداد سالگرد درگذشت محمود اعتمادزاده (به آذین)، نویسنده و مترجم ایرانی ست که در ۹۲ سالگی درگذشت. ترجمه های به اذین علاوه بر آشنا کردن جامعه ایران با ادبیات غرب سبب شد که بسیاری به کتاب خوانی روی بیاورند. محمود اعتمادزاده (به آذین) از اولین مترجمان ایرانی نبود ولی یکی از تاثیرگذارترین آنان بود. خودش احساس غبن می‌ کرد که فرصت نویسندگی نداشته. اما چند کتاب قصه‌ ای را هم که در فرصت‌ هائی به دست مخاطبان خود رساند، نتوانست جای ویژه ‌ای در ادبیات داستانی باز کند. به آذین اما در مورد دیگری هم تاثیر گذار بود. تاسیس کانون نویسندگان که بازگشایی آن در بحبوحه انقلاب و ادامه راه پس از انقلاب، منجر به اخراج او و یارانش از کانون شد. بحث کانون و جدایی او از آن هم چنان در پرده‌ ای از ابهام باقی مانده. او با جان شیفته رومن رولان را به جامعه ی ادبی ایران معرفی کردهمان گونه که شولوخف با «دن ارام». "جان شیفته" اش را به پایان برده بود که خستگی همه ی دوران به سراغش آمد و سکته گریبانگیرش شد. تازه می‌ خواست نفسی بکشد. دیگر دوران بیکاری و نداری را پشت سر گذاشته بود و با ترجمه ‌هایی سخت مورد پسند خوانندگان هم جای خود را باز کرده بود. چندین بار سفر به فرانسه و دیدار با پسر و عروس و معالجه در بیمارستان کمی به حالش مفید واقع شده بود. سر و صدای شورش ‌های انقلابی اما گویا خون تازه‌ ای به بدنش وارد کرده بود. رژیم غذایی را با اصرار همسر رعایت می ‌کرد اما گویا انقلاب نقطه عطفی بود در زندگی و سلامت او. دوستان به سراغش می‌ آمدند و با او صلاح و مصلحت می‌ کردند. موقعیت را باید در می ‌یافت. "آن چه سرخی روزگار طلب می ‌کند جواز گفتنش را نداری". سیاست اما گویا دوست و دشمن نمی ‌شناسد. به هیچ کس نباید اعتماد کرد حتی به یاران نزدیک و همیشه دمخور. این همه را یک عمر تجربه کار سیاسی در حزب توده و زندان رفتن‌ های چند باره به او آموخته بود. آخرینش "یادداشت ها شهر شلوغ" فریدون تنکابنی بود که سه ماهی به خوردن آب خنک در زندان دعوتش کرد تا شلوغی شهر را از یاد ببرد و به خلوت زندان خو کند. "این به گمانم آخرین جنبش و آخرین نشانه زندگی کانون بود". در زندان بود که با دیدن شور و شوق جوانان و بحث و مبادله نظر با آنان به این نتیجه رسید که راه بهشت از دوزخ می‌ گذرد. "آنچه از خوش بینی و امید با خود از زندان آوردم تا چندی پایدار ماند و "مهمان این آقایان" و نمایش نامه "کاوه" یادگار آن است". به آذین آغاز کار کانون در سال ۱۳۴۷ را نیز با دوگانگی همراه می‌ دید. اختلافشان در خانه جلال آل احمد بر سر واژه آزادی بود. علت مخالفت نیز واکنش سخت رژیم به این واژه بود. "اما من و دوستانم بر سر گره خوردن مسئله آزادی با موجودیت کانون پافشاری کردیم و گفتیم که جز در این صورت بدان نمی ‌پیوندیم. و همان شد. کانون نویسندگان ایران، زیر شعار آزادی گفتار و قلم نزدیک به شصت نویسنده و شاعر و مترجم را که بیشترینشان جوان بودند گرد هم آورد". بیست و سه سالی از کودتای ۲۸ مرداد می ‌گذشت ولی به آذین با همه شور و شوق انقلابی هم چنان خود را در نقطه آغاز می‌ دید: "از برخی جهات هنوز در همان نقطه‌ ایم که در آغاز. نیروها پراکنده، تلاش‌ ها خنثی کننده یکدیگر و دست دشمن همه جا در کار. و دریغا که جنگ ناکرده، چه تلفاتی داده ‌ایم". دوستان نویسنده و شاعر در همهمه ی شعارهای آزادی خواهانه مردم حالا به یاد آزادی از دست رفته خود افتاده بودند. همه پیشنهاد بازگشایی کانون نویسندگان را می‌ دادند و به آذین نیز در دل با شوق به دنبال آن بود. کانون اما قرار بود که صنفی باشد و نه سیاسی. جلسات پشت سر هم تشکیل می‎‌ شد اما تصمیم گیری کار چندان راحتی نبود. به آذین نیز یاران قدیم را گرد آورده بود. تنکابنی همراه با سایه و کسرایی و برومند در کنارش بودند. به صداقتش ایمان داشتند و به حرف ‌هایش باور. تنکابنی می ‌گوید: "یکی از چشمگیرترین ویژه ‌گی ‌های به آذین صداقت و صمیمیتش بود. هیچ نوع تظاهر یا دروغ در کارش و عملش نبود. رفتارش گاهی حالت پرخاشگری یا انتقاد داشت، آدم در آن لحظه ممکن بود که ناراحت بشود ولی می ‌دانستیم که از روی نیکخواهی می‌ گوید. من در این سال ‌ها خیلی چیزها از او یاد گرفتم". کانون اما باید به ثبت می‌ رسید. انتشار یک نشریه و محلی برای تجمع از خواست‌ های اساسی کانون بود. دکتر احسان نراقی و رضا قطبی (رئیس رادیو تلویزیون ملی ایران) دو تنی بودند که از سوی رژیم برای مذاکره با اعضای کانون برگزیده شدند. به آذین اما حتی نتیجه مثبت مذاکرات را به نفع رژیم می ‌دانست. «من خود کمترین امیدی به نتیجه بخشی این تماس‌ ها ندارم. اگر احتمالا به همه خواست‌ ها تن بدهند باز هم برد با اوست (شاه). تلاشم بر این است که نگذارم اختیار مذاکره با کانون به کسی داده شود. همین قدر بگذار بروند و خبر بیاورند". مذاکره به هر حال در آن زمان تنها راه حل بود، اما چرا به آذین مخالفت می‌ کرد؟ فریدون تنکابنی مخالفت او را منطقی می ‌داند و حق را نیز به جانب به آذین می دید: "به آذین امیدی نداشت و گذشت زمان هم نشان می ‌داد که حق با ایشان بود. یک جمعیت صنفی بود و به ما تهمت می ‌زدند که شما سیاسی هستید. کسی که کانون را سیاسی کرد خود دستگاه بود. آقای به آذین می‌ گفت که رژیم چنین کاری را نمی‌ کند. کسانی هم که از طرف کانون به سلیقه شخصی خودشان می‌ رفتند آنها را می‌ دیدند فقط جنبه کسب خبر دارد ما نباید دل ببندیم". کانون می ‌خواست نشریه ‌ای داشته باشد و جایی برای تجمع. احتمالا همه این کارها با یک سیاست گام به گام قابل حل نبود؟ "ایشان مخالف خوان نبود ولی خوش خیال هم نبود. محلی که مال یکی از دانشکده‌ ها بود و در اختیار ما گذاشته بودند حتی آن را هم ساواک مخالفت کرد و ما به اجبار محل را تخیله کردیم. نشریه را هم اجازه ندادند. حتی ثبت کانون را. ما می ‌خواستیم برای یک کانون صنفی اجازه بگیریم مثل صنف بقال و قصاب. باید از شهربانی اجازه می‌ گرفتیم. از همان قدم اول گفتند نخیر، موافقت نشد. کسی که از طرف کانون رفته بود گفته بود این مسئله را کتبا برای ما بنویسید. گفته بودند که ما شما را به رسمیت نمی‌ شناسیم که کتبا بنویسیم. همین طوری می‌ گوییم. در اسناد ساواک گفته ‌اند که به هیچ‌ وجه نباید با تشکیل کانون نویسندگان موافقت شود". ده شب شعر در انستیتو گوته آلمان با حضور صدها نفری که در زیر باران و با همه ترس و وحشت از رژیم به سخنان اعضای کانون گوش می‌ دادند بوته آزمایشی بود که موفقیت کانون را در این راه تضمین کرد. بسیاری تشکیل ده شب شعر را یکی از عوامل موثر در پیروزی انقلاب می ‌دانند. حالا دیگر نسیم آزادی وزیدن گرفته بود و نزدیک به یک سالی همه نوع نشریه با هرگونه محتوایی منتشر می ‌شد. نسیم اما کم کم به طوفانی از بگیر و ببندها تبدیل شد. نشریات یکی بعد از دیگری توقیف شدند. روزنامه آیندگان به محاق تعطیل افتاد و کیهان نیز تسخیر شد. زمزمه ‌هایی به گوش می ‌رسید که چرا حالا کسی اعتراضی نمی‌ کند. همان روشنفکرانی که مسببین پیروزی انقلاب بودند چرا حالا ساکت نشسته ‌اند؟ دکتر ناصر پاکدامن که در سازمان ملی دانشگاهیان در آن دوران بود از کوشش روشنفکران برای نوشتن بیانیه ‌ای مشترک در اعتراض به وضعیت موجود می ‌گوید: "بعد از اولین هفته ‌های دولت موقت اتفاقات خیلی خونین و خفقان آوری در اینجا و آنجا می ‌افتاد و دوستانی که از انجمن ‌های دموکراتیک بودند با ما تماس گرفتند که یک موضعی بگیریم. کانون نویسندگان هم آمد. آقای باقر پرهام نماینده‌ شان بود. ما متنی نوشتیم. چند روزی به درازا کشید، همه فشار می‌ آوردند که کار متن به کجا کشید؟ از کانون جوابی نیامد. با کانون تماس گرفتیم. علت تاخیر را از آقای به‌ آذین پرسیدم. ایشان گفت آقا خبری نشده که. چرا شما عجله می ‌کنید. اهمیتی ندارد. تاخیر مانعی ندارد". با این همه متن سرانجام به امضای گروه‌ های دموکراتیک و اعضای کانون نیز می ‌رسد. اختلاف بعدی اما بر سر تشکیل ده شب شعر دیگری در سال ۵۸ بود. کانون تصمیم می ‌گیرد که یک بار دیگر با برپایی شب‌ هایی زیر عنوان فرهنگ و آزادی اعتراض خود را به گوش همه مردم ایران برساند. امنیت جانی این تجمع اما باید از سوی دولت تضمین می ‌شد. شرایط اما به گونه دیگری بود. کیوسک روزنامه فروشی به آتش کشیده شد و فرزند روزنامه فروش کشته شد. جلوی توزیع نشریات گرفته شده بود و بسیاری از دفاتر آنان نیز در اثر حملات گروهی بسته شده بود. پیشنهاد اعضای کانون در چنین شرایطی با مخالفت گروه پنج نفره به آذین، سایه، تنکابنی، کسرایی و برومند روبرو شد. فریدون تنکابنی شرایط پیش از انقلاب و پس از آن را این گونه توصیف می ‌کند: "قبل از انقلاب که عضویت در کانون نویسندگان ایران کار خطرناکی بود و حتی کسانی را که کارمند دولت بودند تهدید می ‌کردند که کارشان را ازشان بگیرند یا حقوقشان را ندهند، خیلی ها عضو کانون نبودند. ما بودیم و سخت ‌ترین شرایط را تاب آوردیم. بعد از انقلاب آن اشکالات رفع شده بود. همه آمدند عضو کانون شدند از جمله افراد گروه‌ های سیاسی که خارج از کشور بودند و برگشته بودند. اینها می ‌خواستند در مورد جمهوری اسلامی هم همان روشی را پیش بگیرند که در مقابل رژیم شاهنشاهی. ما در شرایط آغاز پس از انقلاب با این کار مخالف بودیم. مثلا می ‌گفتند که همین ده شب شعر را درست کنیم و ما مخالفت می‌ کردیم. در شرایط شورش حاکم ما نمی ‌توانیم حالت مخالف نسبت به جمهوری اسلامی داشته باشیم. یکی هم این که ما نمی ‌توانیم سلامت افراد را تضمین کنیم. اگر ده هزار نفر بیایند کافی است که کسی نارنجک بیاندازد. البته الان بنده معتقدم که مخالفت ما کار زائدی بود. زیرا دولت جمهوری اسلامی به هیچ وجه اجازه نمی ‌داد که چنین شب‌ هایی برگزار شود. کما این که بعدا هم اجازه نداد و کانون را به کلی تعطیل کرد. این را بهانه ‌ای کردند. در نامه‌ ای مخالفتمان را ابراز کرده بودیم. اول عضویت ما را معلق کردند و بعد ما را اخراج کردند. بعدها خود کسانی که به اخراج ما رأی داده بودند اعتراف کردند که کارشان نادرست بوده است. از جمله خانم هما ناطق". ناصر پاکدامن اما علت اصلی اختلاف را دو قرائت متفاوت از انقلاب می ‌داند: "یک قرائت این بود که خواست این انقلاب دموکراسی است و می‌ باید به خواست ‌های دموکراتیک احترام گذاشت. بنابراین باید آزادی اجتماعی، عدم تجاوز به حقوق مردم سانسور و سرکوب و... قبول داشته باشید. خوانش دیگر عبارت از این بود که مسئله مهم انقلاب ایران مبارزه با امپریالیسم است. هر کسی این مبارزه را ادامه بدهد ما حاضریم که از آن طرفداری کنیم که حزب توده از آن طرفداری می ‌کرد. آقای کیانوری از ابتدا این حرف را زد و این را به آذین ضابطه اصلی می ‌دانست". ناصر پاکدامن از درک نادرست حزب توده از تغییر و تحولات جامعه ایران در فاصله کودتا تا زمان انقلاب می‌ گوید: "جامعه ایران جامعه سال ۱۳۳۲ نبود. جامعه‌‎ ای بود که یک نهضت بزرگ را پشت سر گذاشته بود و همه طعم استقلال را چشیده بودند و حاضر نبودند بپذیرند که جز در سایه کشورهای بزرگ نمی‌ توان کاری کرد. استقلال نهاد کانون را درک نکردند. کانون از این نظر تنها نبود. هیچگاه متوجه نشدند که یک دوران را پشت سر گذاشته بودند". گروه پنج نفره کوتاه مدتی پس از اخراج، شورای نویسندگان را تاسیس کرد که بنا به گفته فریدون تنکابنی بسیاری از اعضای کانون هم به آن پیوستند. در سخنان ناصر پاکدامن اما نشانی از پشیمانی نیست: "هیچ گاه از رأیی که دادم پشیمان نشدم. مردم ایران بیخودی داد نمی ‌زدند آزادی، استقلال. مردم دنبال دموکراسی بودند. چرا این همه نشریه ایجاد شد یا کمیته تشکیل شد؟ این میل به شرکت در تعیین سرنوشت مردم بود. علت تشکیل شوراها بیان کننده این حرکت دموکراتیک بود. ما باید از این حرکت دفاع می ‌کردیم و این خواست‌ ها را دنبال می‌ کردیم".
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on February 02, 2025 03:05

January 26, 2025

علی دشتی

سرگذشت کتاب 23 سال
iدکتاب ۲۳ سال از کتاب ­های کم نظیر و آگاهی بخش است که پیش ‌‌از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، به صورت پنهانی در میان اهل نظر دست به دست می­ گشت. پس از انقلاب نیز این کتاب سر منشاء و الهام بخش بسیاری از نوشته ­های روشنگرانه ­ای شد که در بارۀ اسلام و پیام ­آورش نوشته شد. به عبارت دیگر به همان شیوه ای که پدران ما پس از تازش اعراب و سقوط سلسله ی ساسانی به رویارویی اسلام برخاسته بودند، این بار نیز پس از سقوط سلسله ی پهلوی و تسلط آخوندها بر ایران، فرزانگان ارانی به رویارویی حکومت آخوندها برخاستند. اسناد و مدارک متعدد تاریخی، گواهی می ­دهند که ایرانیان، نخستین مردمانی بودند که دین اسلام را به تجزیه و تحلیل کشیدند و محتوای آن را از نظر دینی و جنبه فلسفی مورد مطالعه و بررسی و نقد قرار دادند. باز ایرانیان بودند که با افزودن روایاتی در قالب حدیث و سنت و تدوین فقه و دیگر ملزومات یک دین، اسلام سادۀ عربی را به صورت یک دین جهانشمول در آوردند. چرا که واقعیت­ های تاریخی به روشنی نشان می­ دهند که اعراب مسلمان شده، آن توان فکری و فرهنگی را نداشتند که چیزی به دین ساده و ابتدایی پیغمبر خود بیفزایند. نگاهی به اسلام اولیه و تنها سند باقی مانده از پیغمبر آن، "قرآن"، به سادگی نشان می ­دهد که آنچه امروزه به نام دین اسلام و مذاهب و مکاتب مربوطه به آن وجود دارد، همان‌ هایی هستند که ملل تحت استیلای اعراب و در رأس آنها، ایرانیان تهیه و تدوین کرده و به اسلام افزوده ­اند، تا بتوانند در سایۀ اختناق حاصل از سلطۀ خشونت بار اعراب، به سلامت زندگی کنند. بی ‌گمان پیروان مکتب معتزله نخستین کسانی بودند که کوشیدند با نگاه خردمندانه، احکام و قوانین اسلام را تعبیر و تفسیر عقلانی کنند که متاسفانه کارشان بی ­نتیجه ماند. با این همه، فرزانگان ایرانی دست از تلاش و کوشش برنداشتند. در این کارزار، روزبه پوردادویه (ابن مُقّفَع) که او را می ­توان به عنوان پیشگام و نخستین فرزانۀ روشنگر ایرانی بعد از ظهور اسلام نامید، با ترجمۀ آثار نیاکان خود، این زمینه را آماده ساخت تا هم­ میهنانش بتوانند با افکار و اندیشه ­های پدران خود آشنا شوند و آنها را با تعالیم اسلام، مقایسه کنند. در پی او شاخص ­ترین شخصیت ایرانی که در این زمینه می ­توان از او نام برد، محمد بن زکریای رازی، فیلسوف، شیمیست و پزشک نامدار ایرانی است که همزمان با ارائۀ فلسفۀ "قدمای خمسه"، در مقابل توحید اسلامی، شدیدترین انتقادات را به اصل نبوت و حرفۀ پیغمبری وارد کرد. نام بردن از فرزانگانی که در طول ۱۴۰۰ سال گذشته با افکار و اندیشه ­های خود به مصاف اسلام رفته ­اند، در این مختصر نمی­ گنجد، و ما در اینجا به همین اندازه اکتفا می ­کنیم که بگوئیم: ‌نقد تحلیلی احکام و قوانین به اصطلاح الهی یا آسمانی، قرن­ ها قبل از این که غرب مسیحی به این اندیشه بیفتد، در ایران اسلامی شروع شده بود. علت این که بینشوران ایرانی مانند اندیشمندان غربی در کار خود موفق نشدند، یکی این بود که ایرانیان در میان همۀ کشورهای مسلمان شده، تنها مردمانی بودند که این بار سنگین را به دوش می ­کشیدند. دیگر این که هنوز صنعت چاپ در کشورهای شرقی، مانند عصر روشنایی در غرب، شروع نشده بود. سه دیگر این که، ایران در چهار راهی قرار داشت که از چپ و راست و از شمال و جنوب مورد هجوم اقوامی بود که در گیری با آنها، فرصت کافی برای مردم آن باقی نمی ­گذاشت که بتوانند با فراغ بال به این کار بپردازند. پس از عصر روشنایی در غرب و تابش انوار آن به شرق، بار دیگر بینشوران ایرانی، دست به کار شدند. نمونه­ های شاخص آن میرزا فتحعلی آخوند زاده، میرزا آقا خان کرمانی، میرزا عبدالرحیم طالبوف و بسیاری دیگر هستند. وقتی هم در اثر کوشش فرزانگان ایران، نهضت مشروطه پا گرفت و ایرانیان نیز توانستند با تشکیل پارلمان و ایجاد حکومت مشروطه تا حدودی به استبداد حکومتی پایان دهند. تکلیف باورهای دینی نیز با ظهور رضا شاه بزرگ به صورت یک امر کاملاً شخصی در آمد. بگذریم از این که با تبعید او کار بزرگ وی ناتمام ماند.
الف: علی دشتی؛ در سال ۱۲۷۶ شمسی، در شهر کربلا در یک خانواده روحانی ایرانی متولد شد. تحصیلات ابتدایی او مطابق معمول آن زمان، در مکتب خانه ­های قدیمی کربلا گذشت و پس از آن به حوزه­ های علمیه کربلا و نجف رفت و آخوند شد. در سن ۲۴ سالگی در اواخر جنگ جهانی اول، به ایران آمد. زمان کوتاهی در دشتستان اقامت گزید و سپس به شیراز و از آنجا به اصفهان رفت و در نهایت راهی تهران شد. در بررسی زندگی نامۀ علی دشتی به آسانی می­ شود به دو حوزۀ کاملاً متفاوت و جدا از هم اشاره کرد:
۱- حوزۀ سیاست که علی دشتی نیز مانند بسیاری از هم عصرانش در زد و بندهای سیاسی زمان خود شرکت کرد و همانند هر سیاستمداری، بازیگری­ های خاص خود را داشت. به همین علت نیز در طول ایامی که به سیاست مشغول بود، هم طعم زندان را و هم مزۀ تبعید را چشید. بی­ شک از مزایای سیاست بازی نیز به حد کمال بهرمند شد! نماینده مجلس شورای ملی و سنا، سفیر کبیر ایران در مصر و لبنان شد و کوتاه مدتی نیز لباس وزارت بر تن کرد که در این نوشتار کاری به بررسی حوزۀ سیاسی او نداریم.
۲- در حوزۀ فرهنگ و ادبیات، علی دشتی علاوه بر مقاله نویسی و انتشار روزنامه "شفق سرخ"، یکی از کارهای عمده­اش ترجمه کتاب از زبان عربی و فرانسه به زبان فارسی بود که آن را در زندان شروع کرد. و سپس مانند بسیاری از صاحبان قلم، به قصه نویسی پرداخت و آثار ماندگاری مانند: فتنه، جادو، سایه، هندو و غیره به ادبیات فارسی ارمغان کرد و به عنوانِ یکی از نویسندگان پر کار عصر خود شناخته شد. علی دشتی، پس از موفقیت در عرصۀ قصه نویسی، چشم از آن پوشید و به عرصۀ تحقیق در ادبیات کلاسیک قدم گذاشت. با انتشار کتاب‌ های فاخری مانند: "نقشی از حافظ"، "سیری در دیوان شمس"، "دمی با خیام"، "نگاهی به صائب"، "در قلمرو سعدی"، "شاعر دیر آشنا (نقدی بر خاقانی)"، "کاخ ابداع اندیشه گوناگون حافظ"، "در دیار صوفیان"، "تصویری از ناصر خسرو" که هر یک در نوع خود در ادبیات ایران تازگی داشت و شاهکاری به حساب می ­آمد. علی دشتی کتاب‌ های بسیاری نیز در جهت روشنگری و بیداری ایرانیان به رشته تحریر در آورد، مانند "پردۀ پندار"، "تخت پولاد"، "جبر است یا اختیار"، "عقلا بر علیه عقل"، "در دیار صوفیان" و غیره که در هر یک از این کتاب‌ ها به مراتب از کتاب ۲۳ سال تند و تیزتر به دکانداران دین و مذهب حمله کرد. یادمان باشد که در دوران پر جنب و جوش و حرکت شتاب آمیز دگرگونی ­های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دوران رضا شاه زرگ و سپس در زمان پسرش محمد رضا شاه، بسیاری از بزرگان و صاحبنظران دلسوز ایرانی، ضمن این که این دو پادشاه را یاری می ­دادند، در عین حال نیز می ­کوشیدند با تألیف و ترجمه و تعبیر و تفسیر نوشته ­های بزرگان ایران و جهان در بیداری مردم ایران و آگاه ساختن آنان نقشی برعهده داشته باشند. در این عرصه ما می­ توانیم به نام ده ­ها، بلکه صدها تن از این بزرگان اشاره کنیم و آثار گرانبهایشان را به یاد آوریم که چگونه هر یک از این شخصیت ­ها، چه خدمات ارزنده ­ای به فرهنگ ایران کرده ­اند و چه اثراتی در بیداری ایرانیان داشته­ اند که یکی از برجسته ­ترین این شخصیت ­ها علی دشتی است. نگاهی به کتاب­ هایی که علی دشتی جهت آگاهی و بیداری ایرانیان نوشته و منتشر کرده است، نشان می­دهد که این مرد بزرگ چه قدم مهمی برداشته و چه خدمت گرانبهایی به مردم ایران کرده است. او با احساس خطری که همیشه از جانب دینمداران دکاندار می ­کرد، کوشید تا حاصل تحقیقات و تجربیات و تفکرات خود را در اختیار هم­ میهنان خود قرار دهد تا مبادا از نو به دام فریب و نیرنگ این قشر از جامعه بیفتند. در طول هزار و چهار صد و اندی سال از تاریخ اسلام، تنها در ایران و به زبان فارسی هزاران کتاب و مقاله و نقد و بررسی در بارۀ اسلام نوشته و منتشر شده است که سر بسیاری از نویسندگان آنها هم به باد رفته و بسیاری از آن نوشته ­ها هم معدوم شده است. با این همه می ­توان گفت که هیچ یک از آن نوشته­ ها به اندازۀ کتاب ۲۳ سال در امر روشنگری اثر گذار نبوده و مورد استقبال مردم قرار نگرفته است. گواه بارز آن نیز این است که پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، کتاب ۲۳ سال که تا آن تاریخ به صورت پنهانی و آن­هم در نزد خواص حضور داشت، یک باره در سطح وسیع و گسترده ­ای در سرتاسر ایران، در دسترس همگان قرار گرفت. واقعیت این است که با وقوع انقلابی که آن را رنگ و لعاب دینی و مذهبی زدند و بخش بزرگی از گردانندگان آن هم آخوندها بودند، "حرکت روشنگری عصر جدید ایران" هم آغاز شد. حرکتی که زیر بنای فلسفی آن، کتاب ۲۳ سال علی دشتی بود. علی دشتی بی­ آنکه خبر از وقوع انقلاب، آن هم از نوع اسلامی ­اش، داشته باشد، با کتاب ۲۳ سال خود جامعۀ ایرانی را به رویاروئی مکتب و مسلک آخوندها فرا خوانده بود. مکتب و مسلکی که خود او به خوبی از کهنگی و بی­ پایه و بی ­اساس بودن آن، کاملاً آگاه بود. او با کتاب ۲۳ سال خود، چشم و گوش مردم، به ویژه قشر نو ظهور طبقۀ متوسط جامعۀ ایران را باز کرد، قشری که شوربختانه فریب وعده ­های کاذب گردانندگان فریبکار و خدعه گر انقلاب را خورد و هیزم بیار معرکۀ کهنۀ آخوندها شد. علی دشتی را در زندان حکومت اسلامی آن ­قدر شکنجه و آزار دادند که پیر مرد کارش به بیمارستان کشید و در آنجا بود که خسته و درمانده از دوست دیرین خویش، زنده یاد سعیدی سیرجانی تقاضای قرص سیانور کرد تا به زندگی ­اش پایان دهد. زیرا دیگر توان تحمل خفت و خواری و شکنجه ­های روحی و جسمی را نداشت. گفتنی است، دژخیمان اسلامی وقتی دیدند که چراغ عمر پیر مرد در اثر درد و رنجی که به جسم نحیف و به جان ضعیفش داده ­اند، رو به خاموشی است، رهایش کردند تا در خانه ­اش بمیرد و ننگ کشتن یک ادیب فرزانۀ دیگر به گردن حکومت اسلامی نیفتد! به خصوص این که این ادیب فرزانه، روز و روزگاری خود به جامعۀ آخوندی تعلق داشت و در مکتب آخوندها تلمذ کرده و به اجتهاد رسیده بود. کسی که بهتر از همۀ آخوندها از چم و خم تاریکخانۀ دین و مذهب اطلاع داشت و خصلت آخوندها را هم خوب می­ شناخت. به همین علت هم مانند بسیاری از فرهیختگان ایرانی، دیر زمانی بود که از جرگۀ این جماعت جدا شده و به اختیار خود، خویشتن را خلع لباس آخوندی کرده بود. از عجایب روزگار این که، بیشتر زمامداران حکومت اسلامی، از خمینی گرفته تا آخوندهای ریز و درشت آن، نه می­ دانستند و نه باور می ­کردند که بزرگ ­ترین ضربه به بنیاد حکومتشان، از سوی کتاب ۲۳ سال علی دشتی خواهد خورد. و، این طنز تلخ تاریخ است که همزمان با ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ که خمینی بر اریکه قدرت نشست، در هر گوشه و کنار شهرها و شهرستان­ ها، حتی در خارج از ایران، علی دشتی با کتاب ۲۳ سال خود، حضور پیدا کرد و با افشاگری ­های تاریخی خود، بنای مکتب و مسلکی که خمینی و آخوندها آن را نمایندگی می ­کردند، به باد نقد گرفت. تا پیش از ظهور و به قدرت رسیدن خمینی و عرضۀ ولایت فقیه او، مردم ایران، کاری به چگونگی پیدایش دین اسلام و مذهب شیعه نداشتند و با ناهنجاری­ های گذشتۀ این دو پدیده نیز کنار آمده، به گونه ­ای با آنها مدارا می ­کردند. گذشتۀ اسلام و نحوۀ مسلمان و سپس شیعه مذهب شدن پدرانشان را هم به فراموشی سپرده بودند و کاری هم به دین و ایمان دیگران نداشتند. پس از ظهور رضا شاه و تلاش­ های سرسختانه او برای کوتاه کردن دست آخوندها از سر مردم و حکومت، اینان به صورت جدی به حاشیه رانده شده بودند تا جائی که کوشش سرسختانۀ آنها، پس از رضا شاه نیز نتوانست مردم ایران را مانند گذشته، از نو به زیر چتر سلطۀ آخوندی بکشاند. اگر دخالت بیگانگان نبود که از گذشته­های دور با قشر آخوند، بده و بستان ­های آنچنانی داشتند که اسناد و مدارک آن به فراوانی منتشر شده است؛ و اگر حمایت جهان غرب از دین برای مقابله با ایدۀ کمونیسم نبود، مسلماً مسألۀ آخوند و معرکۀ آخوندی در کشور ما برای همیشه از رونق و اعتبار می­ افتاد. علی دشتی با کتاب ۲۳ سال، پل ارتباط روشنگران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، با روشنگرانی است که پس از انقلاب اسلامی پا به این میدان گذاشتند. روشنگرانی که برعکس دورا­ن ­های پیش از ۱۳۵۷، دیگر ترسی از جان باختن و هراسی از ضرب و شتم آخوندها و دارو دستۀ آنها ندارند. بی پروا می ­کاوند و می ­جویند و می­اندیشند و بی ­باکانه می ­گویند و می ­نویسند و در بیداری و آگاهی هم ­میهنان خود می ­کوشند.
ب: دکتر علینقی منزوی؛ نویسنده، ادیب، محقق، اسلام شناس و کتابشناس نامدار ایرانی است که در انتشار کتاب ۲۳ سال نقش مهم و اساسی را بر عهده داشت. او بزرگ­ ترین پسر شیخ آقا بزرگ تهرانی، دانشمند و عالم شیعی و مولف کتاب مشهور "الذریعه" بود که از دانشگاه تهران، دکترای الهیات در رشتۀ معقول و منقول و از دانشگاه سن ژوزف بیروت دکترای فلسفه داشت. علینقی منزوی در تألیف لغتنامۀ دهخدا با علی اکبر دهخدا و محمد معین همکاری می­ کرد و مدت ­ها هم از همکاران مرکز دائرۀ ­المعارف بزرگ اسلامی بود. پس از درگذشت دکتر محمد معین هم کرسی استادی او در رشتۀ فوق لیسانس دانشکدۀ ادبیات بر عهده وی گذاشته شد. علینقی منزوی در سال ۱۳۴۵ به علت اتهامات سیاسی به عراق گریخت و به مدت ۹ سال در عراق و لبنان به سر برد. در سال ۱۳۵۴ در زمان سفارت منصور قدر در لبنان، به درخواست دخترش، دکتر پروین منزوی و به روایتی با پا درمیانی ناتل خانلری و علی دشتی که از دوستان او بودند، پروندۀ سیاسی ­اش مختومه شد و به ایران بازگشت. آثار بسیار گرانبهائی که در رشته­ های مختلف ادبی و فرهنگی از دکتر علینقی منزوی بجا مانده، بیانگر آن است که او اندیشمند سخت کوشی در خدمت فرهنگ ایران بود. با این که او در یک خانوادۀ روحانی متولد شده، رشد و نمو کرده بود و مانند بسیاری از بزرگان پیشین کشورمان محصل مکتب خانه­ ها و حوزه ­های مذهبی بود، با بسیاری از اهل ادب و فرهنگ ایران آشنائی، دوستی و همکاری داشت. متوسل شدن علی دشتی از تهران به علینقی منزوی در بیروت، برای چاپ کتاب ۲۳ سال، نشانگر پیوند فکری این دو انسان فرزانه بود. علی دشتی برای چاپ کتاب خود، با همۀ امکاناتی که در ایران در اختیارش بود، دست به دامان علینقی منزوی شد و این بار گران را بر دوش او نهاد. کسی که بی کمترین تردیدی، این مسئولیت را پذیرفت، بی ­آن که کوچک ­ترین هراسی به دل راه دهد، یا تصور آن را بکند که به خاطر کمک به انتشار این کتاب، ممکن است وی را به زندان بیفکنند و شکنجه ­اش دهند... لازم به یاد آوری است که لبنان و شهر زیبای بیروت آن، همیشه یکی از مراکز مهم فرهنگی خاورمیانه و جهان اسلام بوده است. بسیاری از کتب دینی و فلسفی اسلامی بدون کمترین سانسوری در بیروت چاپ و منتشر می ­شد، و در این مورد خاص شهرت بسزائی داشت. از این­ رو بودن دکتر علینقی منزوی در بیروت را یکی از دلایل عمده ­ی متوسل شدن علی دشتی به او باید در نظر داشت. کتاب ۲۳ سال تا زمانی که به صورت کتاب منتشر شود، مسیر جالبی را طی کرده بود. می ­گویند، مطالب این کتاب در جلساتی که در خانۀ علی دشتی با حضور بعضی از خواص بر پا می ­شد، مورد بحث و گفتگو قرار می­ گرفت.
- زنده یاد دکتر محمد عاصمی، سردبیر فصل نامه وزین کاوه، پس از مرگ علی دشتی، در مقدمۀ انتشار این کتاب که در خارج از ایران انجام گرفت و اسم علی دشتی به عنوان نویسنده این اثر ذکر شده بود، شرح قصۀ کتاب ۲۳ سال و انتشارش در فصل نامۀ کاوه را چنین توضیح داده بود: "دشتی در سال ۱۳۵۲ در سفری که به مونیخ کرد، از من (محمد عاصمی) خواست که با او ملاقات کنم. در این دیدار کتابی را به من داد که سه روزه مطالعه کنم و نظرم را نسبت به آن به ایشان بگویم". عاصمی می­ نویسد: "کتابِ ۲۳ سال را بیست و چهار ساعته خواندم و از پیشداوری‌ های خود نسبت به دشتی شرمنده شدم". بیست و سه سال بدون نام و نشان نویسنده در کاوه به چاپ می ­رسد. عاصمی هم بر سر قول خود می ­ایستد و این راز را تا پس از مرگ دشتی پنهان نگاه می دارد.
- جواد وهاب زاده یکی از دوستان علی دشتی نیز در سایت "انقلاب اسلامی" در بارۀ کتاب ۲۳ سال، در ۲۷ آگوست ۲۰۱۲ چنین نوشته است: "در اواخر تابستان ۱۳۵۱ سپتامبر ۱۹۷۲ طبق مرسوم همه ساله ایشان را به مونیخ آوردم. این بار زنده یاد علی دشتی در هتل کونیکش هوف، کتابی استنسیل شده به من مرحمت فرمودند که در صفحه نخست آن، عنوان کتاب ۲۳ سال بود. اما نامی از نویسنده کتاب برده نشده بود. ایشان تأکید کردند که آن را بعداً بخوانم و نظر خود را در مورد مطالب کتاب ابراز دارم ... فصل آخر کتاب مرا بیش از فصول دیگر به خود مشغول داشت. سبک نگارش کتاب برایم جای شبهه­ ای نمی ­گذاشت که نگارنده کتاب کسی جز زنده یاد دشتی نیست". روز بعد به اتفاق دوست قدیمی خود آقای دکتر محمد عاصمی که مایل به ملاقات با ایشان بود، به دیدار زنده یاد دشتی رفتیم. پس از ساعتی عاصمی خدا حافظی کرد و رفت و من و دشتی تنها ماندیم. پس از ساعتی در حین خداحافظی، ایشان به من توصیه کردند که کتاب را برای مطالعه در اختیار دوستم دکتر عاصمی بگذارم. من و دکتر عاصمی هر دو مسحور مطالب کتاب ۲۳ سال شده بودیم و به تشویق و خواهش او من در دیدار بعدی از زنده یاد دشتی پرسیدم که آیا اجازه می ­دهد بخش‌ هایی از کتاب را در مجله کاوه چاپ کنیم؟. ایشان پاسخ دادند که بعداً از تهران شما را مطلع می ­کنم. از تهران به من پیغام فرستادند که چاپ بخش­هایی از کتاب در مجله کاوه مانعی ندارد، اما بدون ذکر نام ایشان. با مشورت دکتر عاصمی فصل آخر کتاب ۲۳ سال را که تحت عنوان پس از ۲۳ سال، ماجرای خلافت ابوبکر بود، انتخاب کردیم و در فروردین ۱۳۵۲ مارس ۱۹۷۳ همراه با مقدمه ­ای از نگارنده به چاپ رسید که نقل آن خالی از فایده نیست: "عاصمی عزیز، یکی از دوستان ارجمند و بزرگوار من که نویسنده­ ای سرشناس و مردی است مردستان، از راه لطف و مهربانی کتاب پیوست را که تحت عنوان بیست و سه سال نوشته به من سپرده است. وقتی کتاب را خواندم به این فکر افتادم که با نظر تو در باره چاپ و نشر آن تصمیمی اتخاذ کنیم. ولی چون با وضع مالی مجله آشنا هستم و از مشکلات کار تو در این زمینه آگاهم، می ­دانم که در حال حاضر چاپ جداگانۀ این اثر نفیس برای کاوه امکان ندارد. به همین جهت پیشنهاد می ­کنم قسمت ‌هایی از این کتاب را در مجله به چاپ
برسانی، تا وقتی که از نظر مالی دستت باز شد به چاپ جداگانه آن مبادرت ورزی. این نویسنده صاحب عقیده از رجال ادبی اجتماعی معروف ایران است. سال­ های درازی که من و تو هنوز خود را نمی ­شناختیم روزنامه نویسی بنام بوده است و شماره تألیفاتش از اعداد دو رقمی در گذشته است و سیر و سلوکش در دیوان­ های متقدمین بر جسته سرزمین ما از تفحص­ های مؤثر و جاندار دوران اخیر بوده است. ایشان دلشان نمی­خواهد این مطالب فعلاً با نام خودشان نشر شود. می­ گویند سبک هر نویسنده ­ای با خود آن نویسنده است و طبیعی است که با این فتوا خوانندگان هوشیار مجله به فراست در خواهند یافت که این نثر محکم و مستدل و سنگین و دلپذیر از خامه کدام هنرمند خلاقی تراویده است. با سلام و اخلاص و سپاس، جواد وهاب زاده". مجله کاوه را همراه نامه ­ای برای زنده یاد دشتی به تهران فرستادم. ایشان بلافاصله در نامه ­ای طولانی، پس از تفقد و تشویق متذکر شدند که با خواندن این مقدمه همه کس متوجه می ­شود که نویسنده کتاب من هستم و حتی به شوخی نوشته بودند که این مقدمه فقط نام و نشانی منزل من را کم داشت و تأکید کردند که حتماً در شمارۀ بعدی کاوه به نحوی به اصلاح آن بپردازم. در شماره بعدی مجله کاوه خرداد ماه ۱۳۵۲ برابر با ژوئن سال ۱۹۷۳ در بخش دوم تحت عنوان ۲۳ سال، سودای غنیمت با نامه ­ای کوتاه از من به شرح زیر به چاپ رسید: "عاصمی عزیز، مقدمه شماره گذشته اشتباهی داشت که با این تذکر امید رفع آن را دارم. قضیه این است که دوست صاحب نظر بنده که این مطالب را به اختیار من گذاشته ­اند، نویسنده آن نیستند و متأسفانه نویسنده اصلی را ایشان هم نمی­ شناسند. بهرحال آنچه مسلّم است و عکس­ العمل خوانندگان مجله هم مؤید آن است، مطالبی است عمیق پر مغز و روشنگر، و علی فرموده است: بنگر که چه می ­گوید، منگر که، که می ­گوید. بنابر این باید از این نوشته ­ها بهره گرفت و بر غنای اندیشه کمک کرد. نویسنده هر که باشد خدایش توانایی بیشتر در اندیشیدن بدهد که ما را نیز از این رهگذر نصیبی رسانده است. باسلام و اخلاص و سپاس - جواد وهاب زاده". جواد وهاب زاده می ­گوید: شادروان علی دشتی میل داشت کتاب ۲۳ سال را در ایران چاپ و منتشر کند و بعدها برای من تعریف کرد که: "کتاب ۲۳ سال را به یکی از مهم ­ترین رجل سیاسی آن ایّام که من اکنون میل ندارم نام او را افشا کنم دادم، خواند و بسیار هم پسندید. اما به من گفت: صلاح نیست در ایران چاپ شود". کتاب پس از مدت کوتاهی در لبنان منتشر شد. در سفر بعدی که به اروپا آمد، چند جلد کتاب همراه خود برای من هدیه آورد که هنوز من یک نسخه آن را در کتابخانه خصوصی خودم دارم. پس از انقلاب افراد گوناگونی را به اتهام نوشتن کتاب ۲۳ سال دستگیر و زندانی کردند. از جمله دکتر علینقی منزوی را که مدت ­ها در بند بود. در همین ایام شادروان علی دشتی هم دستگیر شد. یکی از دلایل دستگیری ایشان نوشتن همین کتاب ۲۳ سال بود ...
پ:‌ من و کتاب ۲۳ سال؛ اوایل سال ۱۳۵۴ بود که دکتر علینقی منزوی، یکی از فعالین سیاسی حزب توده که از کشورمان متواری بود، از جانب منصور قدر سفیر ایران در لبنان، به عنوان کارمند محلی استخدام و در بخش فرهنگی سفارت مشغول به کار شد. دلیل حضور او و آشنائی ­اش با سفیر ایران را دقیقاً نمی ­دانم. اما گفته می ­شد که دختر دکتر علینقی منزوی، خانم دکتر پروین منزوی، با مراجعه به سفارت و گفتگو با سفیر ایران، از ایشان درخواست کرده بود، ترتیبی فراهم کند که پدرش بتواند به ایران برگردد. آقای قدر هم با نظر موافق، همزمان با ارسال درخواست خانم دکتر پروین منزوی و پدرش به ایران، خود منزوی را هم به خاطر تسلط کاملش به زبان عرب، به عنوان کارمند محلی برای قسمت فرهنگی سفارت استخدام می­ کند تا ترتیبات لازم برای بازگشت او به ایران فراهم گردد. حضور دکتر منزوی در سفارت ایران، سبب شد که من هم که در آن زمان به عنوان رئیس نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت کشور در بیروت مشغول انجام وظیفه بودم، با او آشنا و با هم دوست شویم. ضمن این که، او در بعضی موارد هم در ترجمۀ متن­ های عربی که مورد نیاز ما بود، دوستانه به ما کمک می­ کرد. غروب یکی از روزهائی که پس از تعطیل سفارت، در دفترم مشغول کار بودم، آقای دکتر علینقی منزوی به دیدارم آمد و با نگرانی گفت: مشکلی برایم پیش آمده که برای کمک و یاری خواستن از شما در این ساعت مزاحمتان شدم و در ادامه افزود: آقای علی دشتی که از دوستان بسیار قدیمی من هستند، کتابی برایم فرستاد که آن را در بیروت چاپ کنم و به ایران بفرستم. کتاب ارسالی ایشان را به چاپخانه ­ای که متعلق به یک "ایرانی – عراقی" است، و شما هم او را می ­شناسید، سپردم و تمام هزینه چاپ آن را هم پیشاپیش پرداخت کردم. ایشان چندی پیش به من خبر داد که کار چاپ کتاب به پایان رسیده و آمادۀ تحویل است. متاسفانه به علت یک سفر فوری که برایم پیش آمد، نتوانستم به موقع برای دریافت کتاب ‌ها به چاپخانه مراجعه کنم. پس از تاخیر چند روزه، وقتی برای تحویل گرفتن کتاب ‌ها رفتم، صاحب چاپخانه همزمان با تحویل چند نسخه به عنوان نمونۀ چاپ شده گفت: "کتاب چاپ شده است، ولی در فاصلۀ مدتی که شما برای دریافت کتاب ‌ها تاخیر داشتید، بعضی از آخوندهای مخالف حکومت ایران که از عراق به بیروت آمده و به دفتر من هم رفت و آمد دارند، با دیدن نمونه­ های چاپ شدۀ این کتاب و آگاهی از چاپ آنها توسط من، به اعتراض پرداخته و از من خواسته ­اند که از تحویل کتاب ‌ها به شما خودداری کنم تا آنها با مراجعه به مجلس اعلای شیعیان لبنان و آقای موسی صدر، تکلیف این کتاب را روشن کنند. در همین فاصله نیز تنی چند از همین آخوندها، به مجلس اعلای شیعیان لبنان مراجعه و با عنوان کردن این که کتاب ۲۳ سال، توسط یک فرد کمونیست بی ­دین و ایمان علیه پیغمبر اسلام نوشته شده، از مجلس شیعیان خواسته­ اند که مانع تحویل کتاب ‌ها به شما و ارسالشان به ایران گردند. خواستۀ آنها از مجلس اعلای شیعیان این بود که کتاب‌ ها با نظارت روحانیون شیعه توقیف و بررسی و معدوم شود. صاحب چاپخانه در ادامه افزود: دو روز پیش هم همین آخوندها خبر ارسال درخواست مجلس اعلای شیعیان به وزارت کشور لبنان را به من دادند که خواستار توقیف کتاب‌ ها شده­ اند. به همین بهانه نیز آنها از من خواسته­ اند که تا طی مراحل قانونی، از تحویل کتاب ‌ها به شما خودداری کنم. و من اکنون در انتظار رسیدن حکم توقیف کتاب ‌ها هستم و متأسفم که نمی ­توانم آنها را در این شرایط به شما تحویل دهم. دکتر منزوی گفت: من در موقع بستنِ قراردادِ چاپ کتاب، نامی از آقای علی دشتی نبرده و نویسندۀ کتاب را یکی از استادان دانشگاه ایران معرفی کرده بودم، که نمی­خواهد نامش مطرح گردد. از این ­رو، صاحب چاپخانه و آخوندها، مرا به عنوان کسی که این کتاب را نوشته است، می­دانند و به همین علت هم در مراجعه به مجلس اعلای شیعیان، نویسندۀ کتاب را یک کمونیست بی­ دین و بی­ خدا عنوان کرده­اند. از دکتر منزوی پرسیدم: مگر آقای موسی صدر می ­تواند جلوی چاپ و انتشار یک کتاب را در یک کشور آزاد جهان مثل لبنان بگیرد؟ گفت: نه! ولی ایشان از طرف مجلس اعلای شیعیان می­ توانند از حکومت لبنان بخواهند که به علت بی­حرمتی به پیغمبر اسلام، جلوی چاپ و انتشار آن را بگیرند و چنانچه چاپ شده، آنها را توقیف و نابود کنند. گفتم: با توجه به این که پای دولت لبنان به میان کشیده شده، بهتر است شما با سفیرمان جناب قدر صحبت کنید که ایشان این موضوع را به صورت رسمی پیگیری کنند. دکتر منزوی گفت: نظر شما درست است، اما مصلحت این است که پیش از به میان کشیده شدن پای دولت لبنان به این قضیه، مسأله را با خود آقای موسی صدر حل و فصل کنیم، و افزود: همان ­طور که می­ دانید رابطۀ آقای موسی صدر با سفیرمان جناب قدر، چندان حسنه نیست و آقای صدر به حرف ایشان ترتیب اثر نخواهند داد. در عوض با توجه به احترامی که آقای صدر برای شما قائل هستند، اگر این تقاضا را شما از ایشان بکنید، بی ­شک از کمک کردن مضایقه نخواهند کرد. گفتم: ممکن است نسخه­ ای از این کتاب را در اختیار من بگذاری تا نگاهی به آن بیندازم. با خوشحالی گفت: حتماً! و از کیف خود نسخۀ چاپی کتاب ۲۳ سال را بیرون آورد و به من داد و گفت: در این کتاب، هیچ گونه اهانت و بی­ احترامی به ساحت پیغمبر اسلام نشده است. کتاب به صورت تاریخی، سیر تحولات اسلام را با شرح حال پیغمبر اسلام از زمان طفولیت تا دوران بعثت و رحلت ایشان را شرح می­ دهد. کتاب را از دکتر منزوی گرفتم و در اولین نگاه، مطلبی که توجهم را جلب کرد، این بود که کتاب فاقد شناسنامه است. نام نویسنده، ناشر، آدرس چاپخانه و غیره در کتاب قید نشده بود. پرسیدم: از کجا می­ شود فهمید که این کتاب نوشتۀ آقای علی دشتی است؟ نام او که به عنوان نویسنده در کتاب ذکر نشده!؟ دکتر منزوی گفت: ما نمی ­خواستیم نام نویسندۀ کتاب را ذکر کنیم. اگر آخوندها بفهمند که آقای علی دشتی چنین کتابی نوشته است، غوغا به پا می­ کنند و جان ایشان هم مانند احمد کسروی و دیگران به خطر می­ افتد. در همین هنگام دفتر تلفن خود را از کیفش بیرون آورد و شمارۀ تلفن آقای علی دشتی را در تهران به من داد و گفت: لطف کنید و به ایشان تلفن بزنید و جویای صحت و سقم عرایض من بشوید. شمارۀ تلفن آقای علی دشتی را یادداشت کردم و به دکتر منزوی گفتم: اجازه بدهید من کتاب را بخوانم و با تهران نیز تماس بگیرم، نظرم را به شما اطلاع خواهم داد، کتاب ۲۳ سال را همان روز شروع به خواندن کردم و تمام شب نیز خواندن را ادامه دادم تا به پایان رساندم. همان ­طور که دکتر منزوی گفته بود، من هم هیچ نوع توهین و بی ­احترامی به پیغمبر اسلام در کتاب ندیدم. در عوض خیلی روشن، نه تنها به دوران بعث پیغمبر اسلام آشنا شدم، بلکه از شرح حال او از تولد تا بعثت نیز آگاه گشتم، چیزی که تا آن روز کوچک­ ترین اطلاعی از آن نداشتم. فردای آن روز، مراتب را به تهران منعکس کردم و شمارۀ تلفن آقای علی دشتی را هم برایشان فرستادم که صحت و سقم اظهارات دکتر منزوی مبنی بر نام نویسندۀ کتاب را روشن کنند. در ضمن در مورد کمک به رفع مشکل دکتر منزوی، نیز نظرشان را استعلام کردم. پاسخ تهران، همان روز رسید که گفته بودند: نویسندۀ کتاب آقای دشتی است. اما،‌ در مورد کمک به دریافت و ارسال آنها به ایران، شما رسماً و مستقیماً دخالتی نکنید! آقای منزوی را به دفتر خود دعوت کردم. نخست نظرم را در بارۀ کتاب ابراز داشتم و سخنان ایشان را که گفته بودند، کتاب حاوی هیچ نوع بی­ حرمتی و اسائۀ ادب نسبت به پیغمبر اسلام نیست، تأئید کردم. بعد هم موضوع دستور مرکز را برای عدم دخالت در این امر به ایشان گوشزد نمودم. دکتر منزوی پس از شنیدن سخنان من گفت: شما کتاب را خواندید و دیدید که هیچ مطلب توهین آمیزی به پیغمبر اسلام در کتاب نیست. بنابراین، نه به خاطر آقای دشتی و نه به خاطر کمک به من، بلکه برای روشن شدن حقایق تاریخی و موضوعاتی که به دین و مذهبمان، به کشور و ملتمان مربوط می­ شود، کمک کنید، این کتاب سلامت بماند و به ایران فرستاده شود! مردم ایران باید این کتاب را بخوانند و دست کم از حقایق درست دین و مذهبشان آگاه گردند! منزوی با هیجان غیر قابل وصفی می ­گفت: باور کنید! چنین کتابی تا به امروز نه در ایران و نه در هیچ کشور اسلامی نوشته نشده. حیف است، اکنون که یکی از بزرگان میهنمان خطر کرده و چنین کتاب ارزشمندی نوشته است، به خواستۀ تنی چند از آخوندهای بیکاره و بی ­سواد، از میان برود و مملکت ما از داشتن یک کتاب بسیار گرانبهای تاریخی محروم بماند. و اضافه کرد: مطمئن باشید، نه تنها از این کار خود پشیمان نخواهید شد، بلکه روز و روزگاری از این خدمتی که برای آگاهی و بیداری هم میهنان خود کرده ­اید، به خود خواهید بالید و به کاری که انجام داده­اید، افتخار خواهید کرد. او برای قانع کردن من، مدت­ ها صحبت کرد. زیرا به خوبی می ­دانست که در آن شرایط تنها راه حل مشکل او، قانع کردن من بود که با آقای موسی صدر گفت ­و گو کنم، و برای مشکل او راه حلی پیدا کنم. وگرنه همۀ زحماتی که او برای انتشار کتاب دوست سرشناس خود کشیده بود، به هدر می­ رفت. در آن روز، علینقی منزوی در مقابل من نشسته بود و به خاطر سنگی که تنی چند از آخوندهای معاود عراقی به سوی ثمرۀ زحمات فرهنگی دوستش، علی دشتی انداخته بودند، می ­کوشید که مرا با خود همراه کند، تا مگر نوزاد روشنگر تاریخی ایران را که در بدو تولد نیاز به تیمار داشت، از مرگ و نابودی نجات دهد. آن ­روز، یکی از روزهای استثنائی زندگی من بود. رو در رویِ،‌ مرد فرزانه ­ای نشسته بودم که با همۀ وجودش می ­کوشید تا اثری را که با همۀ‌ دانش و اندوخته ­های فرهنگی ­اش، ارزش واقعی آن را می­دانست، از گزند حرامیان نجات دهد. کسی که به درستی می­دانست، که در آینده این اثر یگانه چه جنبش بزرگی می ­تواند در جامعۀ عقب ماندۀ فکری و فرهنگی مردم ایران بر پا کند. در آن روز، من منطق و استدلال منزوی در بارۀ ضرورت نجات کتاب ۲۳ سال را با همۀ احساسم پذیرفتم، بی­ آن که بدانم این پذیرش در اثر تأثیر محتوای کتاب ۲۳ سال بر من بود، یا شنیدن سخنان صمیمانه و پاکدلانۀ او. مهم ­تر از همه این که من می ­باید برخلاف دستور صریح سازمانی که در آن خدمت می ­کردم، دست به کار شوم و پادرمیانی کنم تا بتوانم کتاب ۲۳ سال علی دشتی و علینقی منزوی را از توقیف و معدوم شدن نجات دهم. امروزه با گذشت سالیان دراز، وقتی به آن لحظات پر از نگرانی و دلواپسی ­ها می ‌اندیشم، به این نتیجه می ­رسم که در آن روز، من هم تحت تأثیر سخنان صمیمانه ­ی منزوی و هم متأثر از محتوای کتاب ۲۳ سال بودم، کتابی که در ناخودآگاه من اثر گذاشته بود. دریغ است که این مبحث را بدون ذکر این نکته به پایان ببرم! و آن این که کتاب ۲۳ سال اگرچه بیانگر افکار و اندیشه­ های روشنگرانۀ زنده یاد علی دشتی و به نظر بسیاری از صاحبنظران، مهم­ ترین اثر فرهنگی او به شمار می ­رود. اما، از دیده من،‌ بی ­انصافی و به دور از فضیلت فرهنگی است که تلاش و فداکاری دکترعلینقی منزوی در چاپ و ارسال آن به ایران، در آن روزهای آسیب پذیر، نادیده گرفته شود. من نمی ­دانم که نقش دکتر منزوی در تدوین و تنظیم و آرایش و ویرایش کتاب ۲۳ سال چقدر بوده؟ اگرچه به نظرم این قسمت، اهمیت چندانی هم ندارد، ولی این را می­دانیم که علینقی منزوی نیز مانند علی دشتی در عراق متولد شده، تحصیلات خود را در حال و هوای محیط مذهبی آنجا گذرانده بود. هر دو نیز به زبان علمی و ادبی عرب و به تاریخ اسلام، احادیث و روایات و غیره آشنائی و احاطه کامل داشتند. تاره یادمان هم باشد که علینقی منزوی، بر خلاف علی دشتی، علاوه بر دانش دینی و مذهبی رایج، در حوزه­ ها و تلمذ در نزد بزرگان عالم شیعه، قدمی فراتر گذاشته و در "الهیات و فلسفه" نیز دکترای این دو رشته را به پایان رسانده بود و از نظر علمی و آکادمیک نیز شخصیتی صاحب نام به شمار می­آمد. او، در زمینه ­های گوناگون فرهنگ ایران و اسلام تحقیق کرده، تألیفات بسیار ارزنده ای از خود بجا گذاشته که هر یک از آن آثار در ردیف بهترین آثار تحقیقی است. با این همه و بی­ آن که نقش دکتر منزوی را در تهیه و تدوین کتاب ۲۳ سال در نظر بگیریم، زحمات او را برای چاپ و ارسالش به ایران، در شرایط سخت پیش آمده به نحوی بود که باید گفت: کتاب ۲۳ سال بدون حضور و کمک دکتر علینقی منزوی به سامان نمی­رسید و ما صاحب چنین گنجینۀ گرانبهائی نمی­ شدیم. بخصوص این که بنا به گفتۀ آقای جواد وهاب زاده، دوست علی دشتی که بخشی از سخنانش در این نوشته آمده، در فصل نامۀ کاوۀ مونیخ دکتر محمد عاصمی، فقط بخش پایانی کتاب ۲۳ سال چاپ شده بود، نه همۀ کتاب.
باری، در آن روز تحت تأثیر سخنان صمیمانه و منطق میهن دوستانۀ دکتر منزوی، به او قول دادم که فردا به مجلس اعلای شیعیان و به دیدار آقای موسی صدر بروم تا شاید با کمک ایشان، این کتاب را از مخمصه ­ای که گرفتارش کرده ­اند، بیرون بیاوریم. فردای آن روز به مجلس اعلای شیعیان لبنان و به دیدار آقای موسی صدر رفتم و ماجرای آقای علینقی منزوی و کتاب ۲۳ سال را، برایشان شرح دادم. کتابی را هم که با خود برده بودم، در اختیارشان قرار دادم تا ببینند که هیچ بی­احترامی به پیغمبر اسلام نشده است و برای حل و فصل موضوع آن، از ایشان چاره اندیشی کردم. آقای صدر گفتند: از ماجرای این کتاب خبر دارم. عده ­ای از آخوندهای ایرانی به مجلس مراجعه کرده و خواسته­ اند که جلوی تحویل کتاب آقای علینقی منزوی را که در بارۀ پیغمبر اسلام نوشته و به چاپ رسانده است، بگیریم و نگذاریم که این کتاب به ایران فرستاده شود، و افزودند: شما که این آخوندهای بیکاره را که از عراق به لبنان آمده ­اند، می ­شناسید! اگر ما در این مورد اقدامی نمی­کردیم، همین فردا داد و فریاد به راه می­ انداختند و مدعی می­شدند که ما هم در چاپ این کتاب دست داشتیم و در ممانعت از خروج آن از لبنان کوتاهی کرده­ ایم. با تأئید نظر آقای صدر، پرسیدم: با همۀ اینها، به نظر شما، چکار می ­توان کرد تا بشود این کتاب را که هیچ ضدیتی با اسلام و پیغمبر اسلام ندارد، سالم به ایران فرستاد؟ آقای صدر پس از دقایقی تأمل گفتند: مجلس اعلای شیعیان، نامه ­ای مبنی بر توقیف این کتاب به خاطر بی­ حرمتی احتمالی به ساحت پیغمبر اسلام نوشته و به وزارت کشور لبنان فرستاده است. ما از وزارت کشور لبنان خواسته­ ایم که این کتاب ‌ها را تا طی مراحل قانونی و تعیین تکلیف آنها، در اختیار خود بگیرند. در این مرحله تنها کاری که می­ توان انجام داد، این است که در فاصلۀ رسیدن نامۀ مجلس اعلای شیعیان به وزارت کشور لبنان و طی مراحل اداری آن که به یقین ده پانزده روزی طول خواهد کشید، شما پا در میانی کنید و شخصاً از صاحب چاپخانه بخواهید که کتاب ‌ها را مطابق قراردادی که با آقای منزوی داشته، تحویل ایشان بدهد. منزوی هم در اسرع وقت آنها را از لبنان خارج کند. در آن صورت با رسیدن حکم توقیف کتاب‌ ها به چاپخانه، این کتاب در چاپخانه و در کشور لبنان وجود نخواهد داشت که توقیف شود. آقای صدر با اظهار تأسف، مجدداً تأکید کردند که: به نظر من، حتماً خود شما با صاحب چاپخانه صحبت کنید که مبادا در تحویل کتاب‌ ها اشکال تراشی کند. چون، به باور من، خود او خبر چاپ کتاب را به آخوندهای ایرانی داده، وگرنه آنها از کجا خبر داشتند که چنین کتابی در آنجا به چاپ رسیده است!؟ از آقای صدر به خاطر راهنمائی ­اش تشکر کردم و به سفارت بازگشتم. در دیداری که همان روز با آقای منزوی داشتم، ماجرای گفتگویم با آقای صدر را شرح دادم. و گفتم:‌ متاسفانه آقای صدر به دلیلِ موقعیتی که دارد، نمی­ تواند در این امر، مستقیماً دخالت و کمک کند. اما با اطلاعاتی که در مورد مراحل اجرائی درخواست مجلس اعلای شیعیان به وزارت کشور لبنان دادند، می ­توان اقداماتی انجام داد که از معدوم شدن کتاب‌ ها جلوگیری کرد. کاری که باید انجام شود، این است که همین حالا با مراجعه به شرکت‌ های حمل و نقل لبنانی، ببینید کدام یک از آنها زودتر می­ تواند بار شما را از لبنان به ایران حمل کند؟ با مشخص شدن آن، سریعاً قرار داد حمل کتاب‌ ها از چاپخانه به ایران را ببندید. فردا صبح هم من با صاحب چاپخانه صحبت خواهم کرد تا ایشان را قانع کنم که کتاب‌ ها را بدون در نظر گرفتن حرف و حدیث ‌های آخوندها که هیچ رسمیت قانونی ندارد، به شما تحویل دهد. بعد هم قرار گذاشتیم که فردا آقای منزوی پیش از رفتن به چاپخانه با من تماس بگیرد که من نتیجۀ صحبتم با صاحب چاپخانه را به او خبر دهم. فردا صبح به صاحب چاپخانه تلفن زدم و موضوع کتاب آقای منزوی را مطرح و مدتی در مورد چاپ آن و موضوعاتی که پیش آمده، با او گفتگو کردم. صاحب چاپخانه پس از مدتی طفره رفتن، در نهایت به این شرط پذیرفت کتاب ‌ها را به آقای منزوی تحویل دهد، که اگر از طرف دولت لبنان و مجلس اعلای شیعیان مشکلی برای او ایجاد شد، من شخصاً دخالت کنم و مشکل او را برطرف سازم. به آقای دکتر منزوی موافقت صاحب چاپخانه را خبر دادم و از ایشان خواستم سریعاً به چاپخانه برود و تا طرف پشیمان نشده کتاب ‌ها را تحویل بگیرد. خوشبختانه دکتر منزوی هم با شرکتی که آن روز کامیونی عازم ایران داشت، صحبت کرده و پذیرفته بودند که بار ایشان را که چندان بزرگ و سنگین هم نبود، به ایران ببرند. آقای دکتر منزوی به چاپخانه می­ رود و با جدال­ های لفظی فراوانی که با صاحب چاپخانه پیدا می­ کند، که شرح آن طولانی است، کتاب‌ ها را تحویل می ­گیرد و همان روز به ایران می ­فرستد و روز بعد با خیال راحت به دیدار من آمد. دکتر علینقی منزوی در آن دیدار ضمن تشکر فراوان از من، چند نسخه از کتاب ۲۳ سال را هدیه­ ام کرد و گفت: در دفتر چاپخانه، بگو و مگوی شدیدی با صاحب چاپخانه داشتم. او از این که من پای سفارت و شخص شما را به میان کشیده بودم، عصبانی بود. دلیل عدم تحویل کتاب‌ ها را هم مشکلاتی عنوان می ­کرد که فردا آخوندهای ایرانی برایش ایجاد خواهند کرد. دکتر منزوی می ­گفت: این کتاب به همت و یاری شما از توقیف و معدوم شدن نجات پیدا کرد. اگر شما وارد این قضیه نمی ­شدید و اگر آخوندها بعد از آقای موسی صدر، متوسل به سفارت می ­شدند، آقای سفیر با اختلافاتی که با آقای صدر داشتند، معلوم نیست، سرنوشت این کتاب به کجا کشیده می ­شد! من آن روز و روزهای بعد، هرگز به اهمیت کاری که برای دکتر منزوی کرده بودم، پی نبردم. تا روزی هم که انقلاب ۱۳۵۷ به وقوع پیوست و حکومت اسلامی آخوندها برسر کار آمد، نمی‌ دانستم که در آن روزی که به دیدار آقای موسی صدر رفته بودم که با کمک او کتاب ۲۳ سال را از نابود شدن نجات دهم، بعد هم تعهدهائي که برای قانع کردن صاحب چاپخانه برای تحویل کتاب ‌ها به دکتر منزوی داده بودم، چه کار بزرگی کرده بودم؛ و اگر من در آن روزها در کار کتاب ۲۳ سال دخالت نکرده بودم، ‌معلوم نبود که بر سر این کتاب چه می ­آمد! و چه سرنوشتی پیدا می ­کرد! پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ و خروجم از کشور بود که متوجه شدم چه خدمت بزرگی به مملکتم کرده ­ام و چه قدم ارزشمندی برای بیداری و آگاهی مردم میهنم برداشته ­ام. چرا که این کتاب، زیر بنای فکری جنبش فرهنگی عظیمی شد به نام "حرکت روشنگری عصر جدید ایران". حرکتی که بزرگان بسیاری مانند، دکتر شجاع ­الدین شفا، دکتر کورش آریامنش، دکتر مسعود انصاری و صدها فرزانۀ دیگر، دنبالۀ کتاب ۲۳ سال علی دشتی را گرفتند و با افروختن چراغ­ های روشنگر بیشتر، نهضت عظیم بیداری ایرانیان را به راه انداختند. نهضتی که در طول تاریخ هزار و چهار صد سالۀ اسلام نظیرش را در هیچ زمان و در هیچ یک از کشورهای اسلامی نمی ­توان پیدا کرد. حکایتی است، بس عجیب! کتابی که نه نویسندۀ آن، نه کسی که آن را به چاپ رساند و نه آن کسی که با حضورش در این عرصه مانع معدوم شدن کتاب شد، نمی دانستند که چه کار بزرگ و چه خدمت مهمی به فرهنگ کشور خود انجام داده ­اند. آنهائی هم که در بیروت به دنبال توقیف و از بین بردنِ این کتاب بودند، کسانی که پس از انقلاب ۱۳۵۷به دنبال یافتن نویسندۀ کتاب می ­گشتند، بازجویانی که در زندان، علی دشتی و علینقی منزوی را شکنجه می­ دادند، و حتی آنانی که پس از پیروزی انقلاب به سرعت کتاب ۲۳ سال را در تیراژ بسیار وسیعی چاپ و در سرتاسر ایران پخش کردند، هیچ یک از میزان تأثیری که این کتاب بر افکار و اندیشه ­های ایرانیان خواهد گذاشت، آگاه نبود. و نمی ­دانست که این سلاح برنده ۲۳ سال، چگونه بیخ و بن مکتب و مسلکی را که امثال خمینی و آخوندهای دار و دسته او منادی آن بودند، به تیشه خواهد زد و به باد خواهد سپرد. شاید! تنها کسی که به درستی این پیش ­بینی را می ­کرد، کسی بود که در آن روز به یادماندنی، در دفتر من در سفارت بیروت، رو به رویم، نشسته بود و با همۀ وجودش می ­کوشید، مرا برای پیش گیری از معدوم شدن این کتاب با خود همراه سازد. کسی که با همۀ پیر سالی، مانند کودکی برای نجات این کتاب به خواهش و تمنا نشسته بود، و آن شخص کسی نبود، مگر زنده یاد دکتر علینقی منزوی، فرزانۀ یگانۀ سرزمین ما که یادش گرامی باد. نظیر کتاب ۲۳ سال را در هیچ یک از انقلاب ­ها و دگرگونی ­­های فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی دنیا پیدا نمی ­کنیم. کتابی که پس از ۱۴۰۰ و اندی سال، یک ملت بزرگ را از یک غفلت تاریخی دیرگاهش با خبر می ­کند و نکته به نکته دروغ ‌های تاریخی را که از زمان ‌های بسیار دور به عنوان واقعیت به گوش پدرانش تا به امروز به گوش خود او می­ خوانند، بر ملا می ­سازد. کتاب ۲۳ سال، حاوی حقایقی است که قر­ن ­های متمادی، گروهی با همۀ توانشان کوشیده بودند که از بر ملا شدن آنها به مردم ایران جلوگیری کنند. و از شگفتی ­های دیگر روزگار این است که، کسانی هم که باعث برملا شدن این حقایق شده­ اند، دانش آموختگان مکتب­ خانه ­ها، مدرسه ­ها و حوزه ­های دینی بودند. کسانی که در خانواده ­های روحانی زاده شده و تعلیم و تربیت دیده و خود روزگاری روحانی بودند. علی دشتی و علینقی منزوی که به اختصار شرح حال آنان داده شد، هر دو آخوند و آخوند زاده و تحصیلاتشان هم در حوزه­ های آخوندی طی شده بود. در این مورد خاص گفتنی است که هیچکس به قدر خود آخوندها خبر از بی ­پایه و بی ­اساس بودن مبانی دین و مذهبشان ندارند. زیرا، جماعتی که می ­خواهند وارد جامعۀ روحانیت یک دین و یک مذهب بشوند، ناچارند که در بارۀ آنها به مطالعه بپردازند، و آنجاست که پی به محتوای نهادهائی می ­برند که به آن تعلق اعتقادی دارند. بی­ شک، کسانی که با تأمل و تعقل در آئین خود جستجو می ­کنند، به درستی می ­فهمند که نهاد مورد اعتقادشان با چه دروغ‌ ها و نیرنگ ‌هائی همراه است. اما اکثر آنها به خاطر سودجوئی و منفعت شخصی سکوت اختیار می‌ کنند و از برملا کردن واقعیت ‌ها پرهیز می ‌نمایند، مگر افراد معدودی که دست از سود شخصی بر می­ دارند و دست به افشاگری می‌ زنند.
سرگذشت کتاب ۲۳ سال هم چنان ادامه دارد. زیرا اثرات شگفت انگیز این کتاب در میان ایرانیان اهل نظر و صاحبان اندیشه و آنهائی که با نگرانی به دنبال پی­ بردن به ریشه­ های تاریخی سکوت و بی­ تفاوتی ایرانیان در حوادثی که مربوط به سرنوشت خود و کشورشان هستند،‌ آن­ قدر زیاد است که مطرح کردنشان در ا
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on January 26, 2025 01:35

علی دشتی

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on January 26, 2025 01:30

January 18, 2025

لغت نامه

دهخدا
علی اکبر دهخدا، در سال ۱۳۲۴، برگه‌ دان‌ های مربوط به "لغتنامه دهخدا" را به مجلس شورای ملی وقت اهدا کرد. رقم این برگه ‌دان ‌ها (فیش) به ۳ تا ۴ میلیون رسیده بود. او اطلاعات لازم برای تدوین لغتنامه را در این برگه ‌دان ‌ها جمع ‌آوری کرده بود. در سال ۱۳۲۴ با پیشنهاد عبدالحمید زنگنه، نماینده وقت مجلس شورای ملی، و امضای برخی نمایندگان دیگر از جمله محمد مصدق، طرحی دو فوریتی در مجلس چهاردهم به تصویب رسید که طبق آن، هزینه ‎های لازم برای چاپ و نشر لغتنامه تامین می ‌شد. به این ترتیب، "سازمان‌ لغتنامه دهخدا" شکل گرفت. دهخدا فراز و نشیب ‌های سیاسی بسیاری در زندگی پشت سر گذاشته بود. شکل ‌گیری انقلاب مشروطیت را به چشم دیده بود و خود در آن دخالت داشت. او با به قدرت برگشتن محمدعلی شاه در قامت شاهی مستبد و ضد مشروطه و انحلال مجلس شورای ملی در سال ۱۲۸۷ طعم تبعید و دوری از وطن را چشیده بود. در۱۳۲۴، برگه‌دان‌ های مربوط به "لغتنامه دهخدا" را به مجلس شورای ملی وقت اهدا کرد. رقم این برگه ‌دان ‌ها (فیش) به ۳ تا ۴ میلیون رسیده بود. او اطلاعات لازم برای تدوین لغتنامه را در این برگه ‌دان ‌ها جمع ‌آوری کرده بود. دهخدا فراز و نشیب ‌های سیاسی بسیاری در زندگی پشت سر گذاشته بود. پس از بازگشت از پاریس به ایران به عنوان نماینده مجلس انتخاب شد اما وقوع جنگ جهانی اول، مسیر زندگی او را به سمت و سویی دیگر سوق داد. جنگ جهانی اول و دخالت دول خارجی در ایران باعث شد که دولت وقت ایران سقوط کند، دهخدا مجبور شد به کرمانشاه برود و قریب دو سال در آن خطه به سر برد. در این تبعید تازه بود که فکر تدوین لغتنامه به ذهن دهخدا خطور کرد. جمع ‌آوری و یادداشت برداری را آغاز کرد و بیش از چهل سال از عمر خود را تا زمان مرگ وقف این لغتنامه کرد. از آنجا که دهخدا همیشه همیال سیاست بود، فکر تدوین لغتنامه را هم باید منتج از رویکرد او به سیاست دانست. چنانکه خود او گواهی داده باید به "سلاح وقت"، یعنی آموختن "علوم امروزی" مسلح شد تا بیگانه و مستبد بر ما "آقایی روا" ندارند. اما "آموختن آن اگر به زبان خارجی بود؛ البته میسر نمی شد و اگر بر فرض محال میسر می ‌گردید، زبان ‌ها که اساس ممیزات ملت است، متزلزل می‌ گشت؛ پس بایستی آن علوم و فنون را ما ترجمه کنیم و در دسترس مکاتب ایرانی بگذاریم و این میسر نمی شد جز بدین امر که اول لغات را لازم داشت. این بود که من به فکر تدوین لغت نامه افتادم". دهخدا با لغتنامه ‌های قدیمی ایران همانند لغتنامه فرس به همت اسدی طوسی، شاعر و سراینده گرشاسپنامه، در قرن ۵ هجری قمری را با حدود ۳۰۰۰ کلمه و برهان قاطع تالیف محمد حسین بن خلف تبریزی در قرن یازدهم با ۲۰۰۰۰ هزار کلمه آشنا بود را می شناخت. اما آنچه دهخدا در سر داشت به گفته خود او این بود که "همه لغات فارسی زبانان تاکنون احیا و در جایی جمع ‌آوری نشده و چه بسا لغات زیادی است که در کتب دیگر، خصوصا در اشعار آمده است که ما آنها را در اینجا (لغتنامه) نقل کرده‌ایم." او با توجه به نارسایی ‌های لغتنامه ‌های پیشین اضافه می‌ کند: "هزاران لغت فارسی و غیر فارسی ... به کار می ‌رود که تاکنون کسی آنها را گرد نیاورده یا اگر گرد آورده به چاپ نرسانیده است. ما بسیاری از این لغات را به تدریج از حافظه، نقل و سپس آنها را الفبایی کرده ‌ایم." کاری را که دهخدا یک تنه آغاز کرد، تبدیل به یک موسسه و همکاری افراد بسیاری شد. به ادعای خودش در تمام مدت تدوین لغتنامه، هیچ وقفه ‌ای در کار نینداخت جز در زمان درگذشت مادرش و چند روز بیماری. در این باره او نوشت که کار لغتنامه "عمر هفت کرکس" می‌ خواهد: "این کار به هیچ فصل و قطعی، بیرون از بیماری صعب چند روزه و دو روز رحلت مادرم تعطیل نشد و بجز اتلاف دقایقی چند برای ضروریات حیات در روز، می‌ توانم گفت که بسیار شب‌ ها نیز، در خواب و میان نوم و یقظه در این کار بودم. چه بارها که در شب از بستر بر می ‌خاستم و پلیته می ‌کردم و چیز می‌ نوشتم." بنا به برخی اسناد، زمانی که مجلس شورای ملی، چاپ لغتنامه را به صورت ماده واحد قانونی درآورد، عناوینی چون "دایره ‌المعارف فارسی" یا "دایره‌ المعارف علی اکبر دهخدا" به آن داد. اما گفته می ‌شود چون اسدی طوسی نام کتاب خود را "لغتنامه فرس" گذاشته بود (که به عنوان نخستین واژه نامه فارسی شناخته شده)، دهخدا به پیروی از آن، نام لغتنامه را برگزید. لغتنامه دهخدا به خاطر گستردگی خود صرفا لغتنامه ‌ای که معنای واژگان در برابر هر واژه آمده باشد، نیست. بلکه علاوه معانی، چگونگی تلفظ واژه، وجه دستوری آن، اسامی خاص، اعلام جغرافیایی و تاریخی، دستور زبان فارسی و اطلاعت عمومی گنجانده شده است. به این ترتیب، عنوان دایره‌ المعارف را می ‌تواند بر خود داشته باشد. دهخدا کار لغتنامه را از ۱۲۹۵ شمسی آغاز کرده بود و با وجود آماده بودن برخی جلدها، عملا به چاپ نرسیده بود. سال ۱۳۱۹ یک جلد نزدیک به پانصد صفحه در چاپخانه بانک ملی به چاپ رسید اما تا زمان تصویب مجلس دوره چهاردهم در سال ۱۳۲۴ و تصویب بودجه هیچ جلدی چاپ نشد. مجلس چهاردهم در ابتدا مبلغ بیست و پنج هزار ریال برای چاپ تخصیص داد تا لغتنامه در چاپخانه مجلس چاپ شود. موسسه دهخدا ابتدا در خانه او، سپس در سال ۱۳۳۴ به مجلس شورای ملی انتقال یافت. در سال ۱۳۳۶ با تصویب مجلس، موسسه دهخدا به دانشگاه تهران منتقل شد و دانشکده ادبیات عهده ‌دار چاپ لغتنامه شد. لغتنامه دهخدا تا سال ۱۳۵۹ به طور کامل در چاپخانه دانشگاه تهران به چاپ رسید. ابتدا بصورت جزواتی در امد که بعدها یابه علت همت خریداران جزوات یابه همت خود "سازمان لغتنامه دهخدا" به صورت مجلداتس در امد. سازمان لغت نامه بعدها به "موسسه لغتنامه دهخدا" تغییر نام داد. دهخدا در ۱۳۳۴ درگذشته بود. او به دو شیوه کار واژگان را ثبت و ضبط می‌ کرد: واژگانی را که در کتاب‌‌ ها می‌ یافت یا واژگانی را که از حافظه ضبط می ‌کرد. درباره شیوه کارش گفته می‌ شود که کتابی را با "سرعت خاص و دقت لازم" می‌ خواند و واژگان لازم را در برگه ‌ای می‌ نوشت و زیر آن واژه در متن کتاب، خط می‌ کشید و در حاشیه کتاب می ‌نوشت: "نقل شد". در زیر برگه نام شاعر یا نویسنده و "شاهد و مثال" (عبارتی که واژه در آن به کار رفته) را می‌ نوشت. سپس بین واژه ثبت شده در برگه و شاهد آن، معنای آن واژه را می ‌نوشت. وارثان دهخدا پس از تصویب مجلس در رابطه با چاپ لغتنامه، هم چنین خود مجلس، دولت وقت را مکلف کردند که همکارانی برای کمک به دهخدا تامین کند. از میان همکاران دهخدا، محمد معین خود نیز فرهنگ لغاتی را به نگارش درآورد. اما میراث دهخدا!
دهخدا بیش از چهل سال از عمر خود را تا زمان مرگ وقف این لغتنامه کرد. از آنجا که او همیشه همیال سیاست بود، فکر تدوین لغتنامه را هم باید منتج از رویکرد او به سیاست دانست. چنانکه خود او گواهی داده باید به "سلاح وقت"، یعنی آموختن "علوم امروزی" مسلح شد تا بیگانه و مستبد بر ما "آقایی روا" ندارند. اما "آموختن آن اگر به زبان خارجی بود؛ البته میسر نمی شد و اگر بر فرض محال میسر می ‌گردید، زبان ‌ها که اساس ممیزات ملت است، متزلزل می‌ گشت؛ پس بایستی آن علوم و فنون را ما ترجمه کنیم و در دسترس مکاتب بگذاریم و این میسر نمی شد جز بدین که اول لغات را لازم داشت. این بود که من به فکر تدوین لغت نامه افتادم". دهخدا با لغتنامه ‌های قدیمی ایران همانند لغتنامه فرس به همت اسدی طوسی، شاعر و سراینده گرشاسپ نامه، در قرن ۵ هجری قمری با حدود ۳۰۰۰ کلمه و برهان قاطع تالیف محمد حسین بن خلف تبریزی در قرن یازدهم با ۲۰۰۰۰ هزار کلمه آشنا بود. اما آنچه دهخدا در سر داشت به گفته خود این بود که "همه لغات فارسی زبانان تاکنون احیا و در جایی جمع ‌آوری نشده و چه بسا لغات زیادی است که در کتب دیگر، خصوصا در اشعار آمده که ما آنها را در اینجا (لغتنامه) نقل کرده‌ایم." او با توجه به نارسایی ‌های لغتنامه ‌های پیشین اضافه می‌ کند: "هزاران لغت فارسی و غیر فارسی در تداول به کار می ‌رود که تاکنون کسی آنها را گرد نیاورده یا اگر گرد آورده به چاپ نرسانیده است. ما بسیاری از این لغات را به تدریج از حافظه، نقل و سپس آنها را الفبایی کرده ‌ایم." کاری را که دهخدا یک تنه آغاز کرد، تبدیل به یک موسسه و همکاری افراد بسیاری شد. به ادعای خودش در تمام مدت تدوین لغتنامه، هیچ وقفه ‌ای در کار نینداخت او می نویسد که کار لغتنامه "عمر هفت کرکس" می‌ خواهد: "این کار به هیچ فصل و قطعی، بیرون از بیماری صعب چند روزه و دو روز رحلت مادرم تعطیل نشد و بجز اتلاف دقایقی چند برای ضروریات حیات در روز، می‌ توانم گفت که بسیار شب‌ ها نیز، در خواب و میان نوم و یقظه در این کار بودم. چه بارها که در شب از بستر برمی ‌خاستم و پلیته می ‌کردم و چیز می‌ نوشتم." بنا به برخی اسناد، زمانی که مجلس شورای ملی، چاپ لغتنامه را به صورت ماده واحد قانونی درآورد، عناوینی چون "دایره ‌المعارف فارسی" یا "دایره‌ المعارف علی اکبر دهخدا" به آن داد. اما گفته می ‌شود چون اسدی طوسی نام کتاب خود را "لغتنامه فرس" گذاشته بود (که به عنوان نخستین واژه نامه فارسی شناخته شده)، دهخدا به پیروی از آن، نام لغتنامه را برگزید. لغتنامه دهخدا به خاطر گستردگی خود صرفا لغتنامه ‌ای که معنای واژگان در برابر هر واژه آمده باشد، نیست. بلکه علاوه معانی، چگونگی تلفظ واژه، وجه دستوری آن، اسامی خاص، اعلام جغرافیایی و تاریخی، دستور زبان فارسی و اطلاعت عمومی گنجانده شده است. به این ترتیب، عنوان دایره‌ المعارف را می ‌تواند بر خود داشته باشد. دهخدا کار لغتنامه را از ۱۲۹۵ شمسی آغاز کرده بود و با وجود آماده بودن برخی جلدها، عملا به چاپ نرسیده بود. سال ۱۳۱۹ یک جلد نزدیک به پانصد صفحه در چاپخانه بانک ملی به چاپ رسید اما تا زمان تصویب مجلس دوره چهاردهم در سال ۱۳۲۴ و تصویب بودجه هیچ جلدی چاپ نشد. مجلس چهاردهم در ابتدا مبلغ بیست و پنج هزار ریال برای چاپ تخصیص داد تا لغتنامه در چاپخانه مجلس چاپ شود. موسسه دهخدا ابتدا در خانه او، سپس در سال ۱۳۳۴ به مجلس انتقال یافت. در سال ۱۳۳۶ با تصویب مجلس، موسسه دهخدا به دانشگاه تهران منتقل شد و دانشکده ادبیات عهده ‌دار چاپ لغتنامه شد. لغتنامه دهخدا تا سال ۱۳۵۹ به طور کامل در چاپخانه دانشگاه تهران به چاپ رسید. گفتنی است "سازمان لغتنامه دهخدا" بعدها به "موسسه لغتنامه دهخدا" تغییر نام داد. او به دو شیوه کار واژگان را ثبت و ضبط می‌ کرد: واژگانی را که در کتاب‌‌ ها می‌ یافت یا واژگانی را که از حافظه ضبط می ‌کرد. درباره شیوه کارش گفته می‌ شود که کتابی را با "سرعت خاص و دقت لازم" می‌ خواند و واژگان لازم را در برگه ‌ای می‌ نوشت و زیر آن واژه در متن کتاب، خط می‌ کشید و در حاشیه کتاب می ‌نوشت: "نقل شد". در زیر برگه نام شاعر یا نویسنده و "شاهد و مثال" (عبارتی که واژه در آن به کار رفته) را می‌ نوشت. سپس بین واژه ثبت شده در برگه و شاهد آن، معنای آن واژه را می ‌نوشت. وارثان دهخدا پس از تصویب مجلس در رابطه با چاپ لغتنامه، هم چنین مجلس، دولت وقت را مکلف کرد که همکارانی برای کمک به دهخدا تامین کند. از میان همکاران دهخدا، محمد معین خود نیز فرهنگ لغاتی را به نگارش درآورد. اما میراث دهخدا در فرهنگ‌ نویسی گسترده شد به طوری که امروزه تعداد قابل توجهی لغتنامه و فرهنگ نامه به چاپ رسیده است.
فرهنگ معین: از جمله مشهورترین همکاران دهخدا که بعدها او را به عنوان وصی خود انتخاب کرد، معین بود. پس از درگذشت دهخدا، ریاست موسسه بر عهده معین قرار گرفت و تا زمان درگذشت معین، لغتنامه زیر نظر او بود. فرهنگ معین، شش جلدی است. چهار جلد لغتنامه است، یک جلد اصطلاحات خارجی و یک جلد اعلام است. این فرهنگ هم چنین دارای تصاویر است. فرهنگ معین، در سال ۱۳۵۰، به همت جعفر شهیدی، یکی دیگر از همکاران دهخدا و جانشین معین در موسسه دهخدا، در انتشارات امیرکبیر به چاپ رسید. معین در سال ۱۳۴۵ سکته کرد و قریب پنج سال در حالت اغما بود تا در سال ۱۳۵۰ درگذشت.
فرهنگ عمید: فرهنگ عمید یکی از فرهنگ‌ های معروف است که به طور مکرر به چاپ رسیده است. حسن عمید، نویسنده و روزنامه ‌نگار خراسانی بود که بخشی از عمر خود را صرف تالیف این فرهنگ کرد. او ابتدا "فرهنگ نو" را در دهه سی به چاپ رساند. سپس فرهنگ عمید که متشکل از معانی واژگان و اصطلاحات خارجی موجود در زبان فارسی است، در دو جلد در دهه چهل به چاپ رسید. ناشر این فرهنگ در ابتدا ابن سینا بود و بعدها امیرکبیر امتیاز آن را خریداری کرد. او در سال ۱۳۵۸ درگذشت.
فرهنگ سخن: حسن انوار که از همکاران موسسه دهخدا بود، به گفته خود طرح فرهنگ سخن را در سال ۱۳۷۳ به انتشارات سخن داد. این فرهنگ مشتمل بر هشت جلد است که به روزترین فرهنگ محسوب می ‌شود. به نوشته داریوش آشوری، پژوهشگر و مترجم، که خود فرهنگ واژگان و اصصلاحات علوم سیاسی را به نگارش درآورده، فرهنگ سخن از "روش" برخوردار است و "می کوشد از نگاه سنتی ادیبانه به فرهنگ نویسی فاصله بگیرد و از دستآوردهای فرهنگ نویسی مدرن در زبان اروپایی در حد امکان الگوبرداری کند." فرهنگ سخن، هشت سال طول کشید که به اتمام برسد تا به قول انوار "پیش از آن که مرگ فرا رسد نتیجۀ کار خود را به صورت چاپ شده ببینم، خلاف چند تن از فرهنگ نویسان قرن که متأسفانه مرگ امانشان نداد و نتوانستند حاصل کار خود را به صورتی چاپ شده ببینند، نه ناظم الاطبا، نه دهخدا، و نه معین". فرهنگ سخن حسن انوار، در سال ۱۳۸۲ در انتشارات سخن به چاپ رسید.
آنچه دهخدا در سر داشت به گفته خود این بود که "همه لغات فارسی زبانان تاکنون احیا و در جایی جمع ‌آوری نشده و چه بسا لغات زیادی است که در کتب دیگر، خصوصا در اشعار آمده است که ما آنها را در اینجا (لغتنامه) نقل کرده‌ایم." او با توجه به نارسایی ‌های لغتنامه ‌های پیشین اضافه می‌ کند: "هزاران لغت فارسی و غیر فارسی در تداول به کار می ‌رود که تاکنون کسی آنها را گرد نیاورده یا اگر گرد آورده به چاپ نرسانیده است. ما بسیاری از این لغات را به تدریج از حافظه، نقل و سپس آنها را الفبایی کرده ‌ایم." کاری را که دهخدا یک تنه آغاز کرد، تبدیل به یک موسسه و همکاری افراد بسیاری شد. به ادعای خودش در تمام مدت تدوین لغتنامه، هیچ وقفه ‌ای در کار نینداخت
"برای ضروریات حیات در روز، می‌ توانم گفت که بسیار شب‌ ها نیز، در خواب و میان نوم و یقظه در این کار بودم. چه بارها که در شب از بستر برمی ‌خاستم و پلیته می ‌کردم و چیز می‌ نوشتم." بنا به برخی اسناد، زمانی که مجلس شورای ملی، چاپ لغتنامه را به صورت ماده واحد قانونی درآورد، عناوینی چون "دایره ‌المعارف فارسی" یا "دایره‌ المعارف علی اکبر دهخدا" به آن داد. اما گفته می ‌شود چون اسدی طوسی نام کتاب خود را "لغتنامه فرس" گذاشته بود (که به عنوان نخستین واژه نامه فارسی شناخته شده)، دهخدا به پیروی از آن، نام لغتنامه را برگزید. لغتنامه دهخدا به خاطر گستردگی خود صرفا لغتنامه ‌ای که معنای واژگان در برابر هر واژه آمده باشد، نیست. بلکه علاوه معانی، چگونگی تلفظ واژه، وجه دستوری آن، اسامی خاص، اعلام جغرافیایی و تاریخی، دستور زبان فارسی و اطلاعت عمومی گنجانده شده است. به این ترتیب، عنوان دایره‌ المعارف را می ‌تواند بر خود داشته باشد. دهخدا کار لغتنامه را از ۱۲۹۵ شمسی آغاز کرده بود و با وجود آماده بودن برخی جلدها، اما عملا به چاپ نرسید. سال ۱۳۱۹ یک جلد نزدیک به پانصد صفحه در چاپخانه بانک ملی به چاپ رسید اما تا زمان تصویب مجلس دوره چهاردهم در سال ۱۳۲۴ و تصویب بودجه هیچ جلدی چاپ نشد. مجلس چهاردهم در ابتدا مبلغ بیست و پنج هزار ریال برای چاپ تخصیص داد تا لغتنامه در چاپخانه مجلس چاپ شود. موسسه دهخدا ابتدا در خانه او، سپس در سال 1324 به مجلس انتقال یافت. در سال ۱۳۳۶ با تصویب مجلس، موسسه دهخدا به دانشگاه تهران منتقل شد و دانشکده ادبیات عهده ‌دار چاپ لغتنامه شد. لغتنامه دهخدا تا سال ۱۳۵۹ به طور کامل و بصورت مجلدات در چاپخانه دانشگاه تهران به چاپ رسید. گفتنی است "سازمان لغتنامه دهخدا" بعدها به "موسسه لغتنامه دهخدا" تغییر نام داد. او به دو شیوه کار واژگان را ثبت و ضبط می‌ کرد: واژگانی را که در کتاب‌‌ ها می‌ یافت یا واژگانی را که از حافظه ضبط می ‌کرد.
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on January 18, 2025 00:58

January 12, 2025

سعدی یک

سعدی پس از سال ها سير و سياحت و گشت و گذار در سرزمين های دور و نزديک و نشست و برخاست با خواص و عوام و گفت و شنود با مردمانی با کيش و آيين و آداب گوناگون و تجربه آموزی های بسيار، پيرانه سر، به زادگاهش شيراز باز گشت.
نوآوری های او در نثر و شعر فارسی؛ محمد علی فروغی می گويد، گلستان و بوستان سعدی يک دوره کامل از حکمت عملی است. سعدی گوهر علم سياست و اخلاق و تدبير، یک ماکیاول است، در پهنه ی ادبیات او حاکم و درويش و توانگر و زاهد و عارف و کاسب و تاجر و عاشق و رند و مست و آخرت دوست و دنياپرست را به نیکی می شناسد. در باب هفتم گلستان، "جدال با مدعی". "توانگر را پای ارادت شکسته است" و "کريمان را به دست اندر درم نيست/ خداوندان نعمت را کَرَم نيست". "از معده خالی چه قوّت آيد وز دست تهی چه مروِت". توانگران "سخن نگويند الا به سفاهت و نظر نکنند الا به کراهت. علما را گدا و فقرا را بی سر و پا گردانند". جدال سعدی و مدعی به داوری قاضی کشیده می شود. قاضی هم ثناگوی توانگران و هم طرفدار تهی دستان، همه را به مدارا و اعتدال دعوت می کند.
در ۱۶۳۴ میلادی آندره دوريه، شرق شناس و ديپلمات فرانسوی، بخش هایی از گلستان را به زبان فرانسوی ترجمه می کند. یک سال بعد، نخستین ترجمه آلمانی گلستان از روی متن ترجمه فرانسوی منتشر می شود. گئورگيس گنتيوس، نويسنده و ديپلمات آلمانی، در سال ۱۶۵۱ میلادی ترجمه ای کامل از گلستان را به زبان لاتین به صورت دوزبانه (فارسی و لاتين) در آمستردام به چاپ می رساند. اما ترجمه ی آدام اولئاریوس به آلمانی بر اساس متن فارسی در ۱۶۵۴ در آمستردام سبب آشنايی کسانی چون لافونتن، ولتر، يوهان گوتفريد هِردِر و وُلفگانگ گوته با سعدی می شود. از گلستان و بوستان در بین سال های ۱۸۰۰ تا ۱۹۰۰ میلادی سه ترجمه به زبان فرانسه، هفت ترجمه به انگلیسی، يک ترجمه به زبان لهستانی و بیش از هشت ترجمه به زبان آلمانی انتشار می یابد. "هردر" جايی می گويد "بس است، به اندازه کافی غزل های حافظ را شنيده ايم. سعدی به مراتب برايمان مفيدتر است...". گوته به معرفی ساقی نامه و شرط شاهد بازی سعدی می پردازد.
در مجالس پنج گانه، مثالی دارد از "طایفه"ای که شب همه شب گرد شمعی جمع بودند و از گرما و نورش بهره می بردند و احترام و اعتبارش می گذاشتند، تا آن که صبح آمد و خورشید برآمد، شمع را "سر بریدند" و از گردش پراکنده شدند. بعد مثال می آورد از سر و همسر و خدم و حشم مالداری که همه فرمانش می بردند و اطاعتش می کردند و در مقابلش حقیر بودند، تا آن که خواجه بر بستر مرگ افتاد و رفتنی شد. خانواده و بندگان همه از اطرافش پراکنده شدند. سعدی می گوید آن خواجه نیز، چون شمع، جمع را روشن می کرد. تا زنده بود بر آب و آتش می زد و با هزار خدعه، مال می اندوخت تا خانواده و خدم و حشم را اداره کند و قدرت خویش محفوظ بدارد. اما همین که مرد، کسی از آنان را احتیاجی به او نبود تا مجیز گویند و دولا و راست شوند.
از بایزید بسطامی می گوید که همه روز و شب عبادت حق می کرد و در نماز و نیاز بود تا آن که "یک شب در خلوت" خود "آتش عشق در نهاد برافروخت و زبان را از در عجر و درماندگی بگشاد" که بارالهی مرا به دیدار خود برکت ده که در هجران تو سوختم. "ندا آمد که بایزید، هنوز توئی تو همراه تست". پس شیخ شیراز نتیجه می گیرد که "کدام عاشق است که استحقاق آن دارد که بر معشوق حکم کند" که "عاشق از هر تصرفی معزول باشد".
در مجلس چهارم از مجالس پنجگانه می گوید؛ "زندگانی دنیا بازی ست و بازی کار کودکان است"، بارانی بر زمین بارد و "گیاهی سبز برویاند و روزی چند بماند و خرم باشد و خلق را بشگفتی می آورد، پس باندک روزگار خشک کرده شود و زرد شود، پس خاک گردد و از آن سبزی و طراوت هیچ نماند".
ابراهیم ادهم بر گاه خود در بارگاه خود بر نشسته بود و غلامان صف زده ایستاده، درویش درآمد. غلامان گفتند کجا می روی؟ گفت به این کاروانسرای شوم. گفتند این درگاه پادشاه بلخ است، گفت کاروانسراست. ابراهیم خبر شد، بفرمود او را بیارند. گفت درویش، این سرای من است، نه کاروانسرای. گفت این سرای، اول از آن که بود. گفت از آن جدم. گفت چون او درگذشت از آن که بود. گفت از آن پدرم. گفت چون او در گذشت، گفت از آن من. گفت تو بمیری که را شود؟ گفت پسرم را. گفت ای ابراهیم، جائی که یکی در شود و یکی بیرون آید، کاروانسراست، نه سرای.
ای مردی که بهر ذره از ذرات وجود خود قبله ای ساخته ای، بت پرستان را عیب مکن که اگر ایشان عبدالصنم اند، تو عبدالدیناری.

مجلس پنجم، یکی پیش سلطان عارفان بایزید بسطامی شد و گفت "یا شیخ، همه ی عمر در جستجوی حق بسر بردم، چند بار حج پیاده بگذاردم و دشمنان دین را سر از تن برداشتم و مجاهده ها کردم و خون جگرها خوردم و... مقصودی حاصل نمی شود. هیچ توانی گفت کی به مقصود می رسم". بایزید گفت "تا تو در بند آن باشی که چه خورم تا خلق را خوش آید و چه گویم تا خلق را خوش آید"... مقصودت حاصل نشود.
مرغی را تیز زدند، مرغ باز پس نگریست و با تیر گفت تو چون بما رسیدی؟ گفت از تو چیزی در ما تعبیه کرده اند، آن آشنا مرا به تو رسانید، آنچه ما را به تو رسانید، آن است که تو خود به ما رسانیدی. (مرگ، توامان زادن است)

در رساله ی دوم، صاحب دیوان صاحبقرانی چند سوال از شیخ اجل می پرسد؛ اول این که دیو بهتر یا آدمی، دیگر آن که حاجی بهتر یا غیر حاجی و سیم آن که علوی فاضل تر یا عامی، و.... شیخ اجل پاسخ می دهد؛
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
آدمیزاده نگه دار که مصحف نبرد
و
از من بگوی حاجی مردم گزای را
کو پوستین خلق به آزار می درد
حاجی تو نیستی، شتر است از برای آنک
بیچاره خار می خورد و بار می برد
و
بعمر خویش ندیدم من این چنین علوی
که خمر می خورد و کعبتین می بازد

در رساله ی چهارم در وصف معرفت، وصفی زیبا دارد؛ "چنانکه درویشی بگنجی فرو افتد..." به این معنی که فقیر و نادار که زر ندیده و نشناسد، چون بگنجی افتد، چه داند که چیست! یا "رونده ی این راه (معرفت) را در هر قدمی، قدحی دهند، و (آن که نشناسد) طاقت شراب زلال نتواند و به یک قدح مست و بیهوش شود و از حضور، غایب گردد و بیابان به پایان نرساند!" کانرا که خبر شد خبری باز نیامد. نشان دریای آتشین از که می پرسی که بر کناره می سوزد.

در رساله ی پنجم می گوید؛ "دزدان دو گروه اند، چندی به تیر و کمان در صحراها، چندی به کیل و ترازو در بازارها..."
سلطان که دفع دزدان نکند، در حقیقت خود کاروان می زند
سر گرگ باید هم اول برید نه چون گوسفندان مردم درید
(آنجا که بی هنران تکریم شوند و سفلگان تعظیم، کس در پی کسب هنر و بزرگی بر نیاید)
چو گرگان پسندند بر هم گزند برآساید اندر میان گوسپند
چون دشمن برونی (باشد و) زحمت دهد از دشمن درونی ایمن باشد.
برد مرغ دون، دانه از پیش مور
اگر داد در دو جهان باشد، گدا در دو دنیا گداست.
السیف آخرالحیل، مصاف وقتی روا باشد که تدبیر نماند.
دوست آن است که عیب ترا در روی تو گوید تا دشخوارت آید، نه آن که عیب تو بپوشد تا بدنام شوی.
بدان را گوشمال دادن و گذاشتن همان مثلست که گرگ گرفتن و سوگند دادن.
دفع مار و کژدم آن نیست که به خانه ی همسایه اندازی.
گربه در خانه ایمن است از بی آزاری، و گرگ در صحرا سرگردان از بداقبالی، گدایان در شهر آسوده از سلیمی و دزدان در کوه و صحرا نهان از حرامزدگی (گربه اگرچه ضعیف است اگر با شیر در افتد بضرورت بزند و بچنگال چشمانش وی را برکند).
اعتماد بر آن نکن که من در حمایت پادشاهم که اگر کسی ترا بغفلت بکشد و پادشاه به کین تو اقلیمی بفرماید کشتن، تو را زنده نتواند کردن.
به هلاک دشمن کسی شادمانی کند که از هلاک خویش ایمن شده باشد.
طعام آنگه خورد که اشتها غالب آید و سخن آنگه گوید که ضرورت باشد و سر آنگه نهد که خواب آید
چون زنبور که هرکه مر او را ناتوان و افتاده بیند پای در سر مالد.
از دیوان زیر زمین چندان بر حذر نباید بود که از دیوان روی زمین.
جایی که لطف باید کردن به درشتی سخن مگوی و جایی که قهر باید بلطفات مگوی
اگر از آن کس که فرمانده تست اندیشناک باشی با آن که فرمانبر تست تلطف کن
تا کسی را در چند قضیه نیازمایی اعتماد مکن
در حالت آسانی دل ها به دست آر تا در هنگام دشخواری بکار آیند.
ظلم صریح، از گناه خاصگیان تن زدنست و عامیان را گردن زدن
همه حال با دوستان نگوید که دوستی همه وقتی نماند

گلستان
می گوید اگر فضل و بلاغت سعدی شهره ی عالم شده، از لطف و مرحمت ابوبکر سعدبن زنگی ست
زانگه که تو را بر من مسکین نظر است / آثارم از آفتاب مشهورتر است
گر خود همه عیب ها بدین بنده در است / هر عیب که سلطان بپسندد هنر است
اندیشه کردن که چه گویم، به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم
هر که گردن به دعوی افرازد / خویشتن را به گردن اندازد
سعدی افتاده ای ست آزاده / کس نیاید به جنگ افتاده

باب اول در سیرت پادشاهان
قصه ی پادشاهی که به کشتن اسیری فرمان می دهد، و اسیر، پادشاه را دشنام داد، شاه پرسید چه می گوید؟ یکی از وزراء گفت می گوید آنها که بر خشم خود پیروز شوند، نزد مردم نیکوتر اند. شاه از سر خون اسیر گذشت. وزیر دیگر گفت این کذب است که این اسیر پادشاه را دشنام داد. شاه روی در هم کشید و گفت مرا آن دروغ پسندیده تر آمد تا این راست که گفته اند؛ "دروغ مصلحت آمیز به ز راستی فتنه انگیز"!

در داستان پسرک کوتاه قد پادشاه، و برادران بلند قد او،
اسب تازی اگر ضعیف بود / هم چنان از طویله ای خر به
تا پسر به جنگ می رود و یارانش هزیمت می کنند، می گوید "ای مردان بکوشید تا جامه زنان نپوشید" و سواران بر سر غیرت می آیند و لشکر دشمن تار و مار می کنند

قصه ی دزدان بر سر کوه که گرفتار می آیند و در میان آنان جوانی ست که وزیری واسطه می شود که او را نکشند. شاه می گوید؛
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است / تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. که افعی کشتن و بچه نگاهداشتن کار خردمندان نیست. وزیر می گوید این جوان هنوز روح پذیرش و تعلیم دارد که
با بدان یارگشت همسر لوط / خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند/ پی نیکان گرفت و مردم شد.
باری شاه آن جوان را می بخشد (بخشیدم اگرچه مصلحت ندیدم). وزیر پسر را به تعلیم و تربیت گماشت و در ناز و نعمت بار آورد و بزرگی شد نغز گوی. شاه هم چنان می خندد که؛
عاقبت گرگ زاده گرگ شود / گرچه با آدمی بزرگ شود.
تا این که با گروهی اوباش بهم بر می آید و وزیر و دو پسرش را می کشد و مال آنها را بر می دارد و می گریزد. شاه چون این شنید، دست تحیر به دندان گزید که؛
شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی / ناکس به تربیت نشود ای حکیم، کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست / از باغ لاله روید و از شوره بوم، خس
نکویی با بدان کردن چنانست / که بد کردن بجای نیک مردان

در قصه ی سرهنگ زاده ای که عقل و کیاستی و فهم و فراستی داشت، و هم گنان در حق او بد می گفتند و بد می کردند، تا آن که شاه او را پرسید؛ سبب دشمنی اینان با تو چیست. و سرهنگ زاده گفت ای خداوند، همه را راضی کردم الا حسودان را که راضی نمی شوند جز به زوال نعمت من.
گر نبیند به روز، شب پره چشم / چشمه ی آفتاب را چه گناه؟

در داستان بعدی، یکی از ملوک عجم که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده و .... وزیرش او را پند دهد که؛
بنده ی حلقه بگوش ار ننوازی برود / لطف کن لطف، که بیگانه شود حلقه بگوش.

پادشاهی با غلامی دریا ندیده به کشتی نشست، و غلام که ناآرامی می کرد و شیون و فغان از دریا و کشتی، تا حکیمی طریق خاموش کردن غلام، به پادشاه نشان داد؛ غلام را در آب انداختند تا چند غوطه خورد، پس بگرفتند و به کشتی آوردند، از سلامت کشتی آرام گرفت و به گوشه ای نشست. حکیم گفت این غلام محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی دانست.

در داستان هرمز که وزیران پدر در بند کرد، و گفت اینان از مهابت من بیمناک اند، ترسیدم که قصد هلاکم کنند که گفته اند؛
نبینی که چون گربه عاجز شود / برآرد به چنگال، چشم پلنگ
از آن مار بر پای راعی زند / که ترسد سرش را بکوبد به سنگ

درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد، حجاج بن یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت دعای خیری بر من بکن. گفت خدایا جانش بستان. گفت از بهر خدای، این چه دعاست؟ گفت دعای خیر است ترا و جمله مسلمانان را.
بچه کار آیدت جهانداری مردنت به که مردم آزاری

یکی از ملوک بی انصاف، پارسایی را پرسید از عبادت ها کدام فاضل تر است. گفت تو را خواب نیمروز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.

یکی از وزرا معزول شد و به حلقه ی درویشان درآمد. برکت صحبت ایشان در او سرایت کرد و جمعیت خاطرش دست داد. ملک بار دیگر بر او دل خوش کرد و عمل فرمود. قبولش نیامد و گفت معزولی به که مشغولی. ملک گفت هرآینه ما را خردمند کافی باید که تدبیر مملکت را بشاید. گفت انسان خردمند کافی آنست که بچنین کارها تن ندهد.

سیه گوش را گفتند تو را ملازمت صحبت شیر، به چه اختیار افتاد. گفت تا فضله ی صیدش می خورم و از شر دشمنان در پناه سولت او زندگی می کنم. گفتند اکنون که به شکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزدیک تر نیایی تا به حلقه ی خاصانت در آرد و از بندگان مخلصت شمارد. گفت هم چنان از بطش او ایمن نیستم.
اگر صد سال گبر آتش فروزد به یک دم کاندرو افتد، بسوزد
ندیم حضرت سلطان را زر بیابد، و باشد که سر برود. حکما گفته اند از تلون طبع پادشاهان بر حذر باید بودن که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت، به دشنامی خلعت دهند.

روباهی را دیدند گریزان و بی خویشتن، افتان و خیزان. کسی گفتش چه آفت است که موجب چندین مخافتست. گفتا شنیده ام که شتر را به سخره می گیرند. گفت ای سفیه، شتر را با تو چه مناسبت است وتو را بدو چه مشابهت. گفت خاموش! اگر حسودان بغرض گویند که شترست و گرفتار آیم، که غم تخلیص من دارد تا تفتیش حال من کند، و تا تریاق از عراق آورده شود، مارگزیده مرده باشد.

دوستان در زندان بکار آیند، که بر سفره همه دشمنان دوست نمایند.

که هیچ کس نزند بر درخت بی بر، سنگ

مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود، سنگ را نگاه همی داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاهش کرد. درویش اندر آمد و سنگ بر سرش کوفت. گفتا تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت من قلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر من زدی. گفت چندین روزگار کجا بودی؟ گفت از جاهت می اندیشیدم. اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم.
صلح با دشمن اگر خواهی هر گه که ترا / در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن / سخن آخر به دهان می گذرد موذی را / سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن.

آن را که برای تست هردم کرمی / عذرش بنه ار کند بعمری ستمی

گر گزندت رسد ز خلق، مرنج / که نه راحت رسد ز خلق، نه رنج

از خدا دان خلاف دشمن و دوست / که دل هر دو در تصرف اوست
گرچه تیر از کمان همی گذرد / از کمان دار بیند اهل خرد
اول ارديبهشت ماه را "روز گراميداشت سعدی" نام گذارده اند. اول ارديبهشت روزی سرنوشت ساز در زندگی شيخ مصلح الدين سعدی شيرازی و روز خجسته برای ايرانيان و دوستداران ادبيات فارسی در سرتاسر جهان است. سعدی پس از سال ها سير و سياحت و گشت و گذار در سرزمين های دور و نزديک و نشست و برخاست با خواص و عوام و گفت و شنود با مردمانی با کيش و آيين و آداب گوناگون و تجربه آموزی های بسيار، پيرانه سر، به زادگاهش شيراز باز می گردد. سعدی آنگاه که در اول ارديبهشت ماه جلالی، به سال ششصد و پنجاه و شش هجری، در شيراز ره صحرا و باغ می گيرد و سايه درختان می جويد و ناپايداری گُل و بی وفايی گلستان به ياد می آرد، طرح بوستانی هماره پُر گُل و گلستانی هميشه خوش می ريزد که تا امروز نه از تطاول باد خزان بر برگ های سبز و پُر طراوتش آسيبی رسيده و نه گزند گردش زمان بر سخن روشن و معانی دلنشين غباری نشانده است. سعدی با گلستانش، با بوستانش و با حکايات شيرين و آموزنده و با غزل های دل انگيزش، نقشی از خود بر جای گذاشته است که امروز نه تنها بر دیوار آرامگاه او در شیراز و بر کتیبه ها و کتاب های بسياری نقش بسته و بر زبان مردمان سرزمین های فارسی زبان جاری است، بلکه آوازه سخن او دیری است جهانگير شده و مردمانِ هر سرزمینی- اگر بخت یارشان باشد - سخن او با زیبایی تمام، به زبان خود توانند خواند. سعدی در عرصه ادبيات کلاسيک جهان و تاريخ انديشه از جايگاهی يگانه برخوردار است. نوآوری های او در نثر فارسی و تلاش او در ترويج اخلاق مداری و رواداری، از سعدی شخصيتی استثنايی ساخته است. نثر او به رغم سادگی، از زيبايی و شيرينی و گيرايی ويژه ای برخوردار است که شگفتی و ستايش خواننده را برمی انگيزد. سعدی در عصر خود مصلحی آگاه و پيشرو در عرصه اجتماع بود و همواره دلنگران گسترش بی اخلاقی و بی عدالتی در جامعه. اين سخن محمد علی فروغی بسيار بجاست؛ آنجا که می گويد، گلستان و بوستان سعدی يک دوره کامل از حکمت عملی است. سعدی گوهر علم سياست و اخلاق و تدبير را در اين دو کتاب به گونه ای دلنشين گردآورده است. سخنان او در نهايت سنگينی و متانت، از مزاح و خوش طبعی خالی نيست. و چنان که خود گويد "داروی تلخ نصيحت به شهد ظرافت برآميخته تا طبع ملول از دولت قبول محروم نماند". در نصيحت به ملوک و پادشاهان، گاه او را با نيکولو ماکياولی مقايسه می کنند؛ و اين در حالی است که ماکياولی عمل نيک و بد پادشاهان را معيار موفقيت در کشورداری نمی داند، بلکه پيروزی و شکست سياست های آنان را ملاک قرار می دهد. اما سعدی با نگاهی واقع گرايانه و با تکيه بر خِرد و اخلاق و با پرهيز از يکسونگری، با دليری، آينه ای در برابر پادشاهان و صاحبان اقتدار می گيرد تا خود، رفتار خويش در آن ببيند و چه بسا که عبرت گيرند. او آنان را به نيکويی در سياست و دادگری و مردم داری فرا می خواند. سعدی نه تنها حاکمان، که درويش و توانگر و زاهد و عارف و کاسب و تاجر و عاشق و رند و مست و آخرت دوست و دنياپرست را از مصالح و مفاسد اعمالشان آگاه می کند.
سعدی در باب هفتم از گلستان، در "جدال با مدعی"، با زيرکی و هوشياری بسيار، صحنه ای پديد می آورد تا در آن نمايشی از يکسونگری و تندروی به تماشا گذارد و سرانجام طريق مدارا و راه اعتدال در پيش روی ما گذارد. سعدی نقد بی پروایِ ثروت و قدرت را بر زبان درويشی می گذارد تا بگويد که "توانگر را پای ارادت شکسته است" و آنکه "کريمان را به دست اندر درم نيست/ خداوندان نعمت را کَرَم نيست". سعدی اما در اين داستان، نقش ثناگويی توانگران و نقادی درويشی و تنگدستی را خود به عهده می گيرد و بی محابا در وصف تنگدستی می گويد که "از معده خالی چه قوّت آيد وز دست تهی چه مروِت و از دست گرسنه چه خير". اين سخن مبالغه آميز بر درويش سخت می آيد و عنان طاقت از دست می دهد و توانگران را "مشتی متکبر مغرور و مفتتن جاه و ثروت" می خواند که "سخن نگويند الا به سفاهت و نظر نکنند الا به کراهت. علما را به گدايی منسوب کنند و فقرا را به بی سر و پايی معيوب گردانند و به عزّت مالی که دارند و عزّت جاهی که پندارند برتر از همه نشينند و خود را به از همه ببينند". سعدی برآشفته می شود و می گويد "مذمت اينان روا مدار که خداوند کَرَمند. بر بخل خداوندانِ نعمت وقوف نيافته ای الا به علت گدايی، وگرنه هر که طمع يکسو نهد، کريم و بخلش يکی نمايد. و سنت جاهلانه است که چون به دليل از خصم فرو مانند، سلسله خصومت بجنبانند". چنان که از ديرباز تا امروز، جدل و جدال ميان طرفداران توانگران و سرمايه داران با هواداران تنگدستان و زحمتکشان ادامه دارد، جدال سعدی و مدعی نيز چنان بالا می گيرد که چه بسا به گريبانگيری برسد. سعدی در اينجا بازيگر ديگری را وارد صحنه نمايشش می کند. او قاضی را به داوری فرا می خواند تا "مرافعه اين سخن" را با حکم عادلانه خود فيصله دهد. قاضی راه اعتدال در پيش می گيرد و هم ثناگوی توانگران و هم طرفدار تهی دستان را از مبالغه و تندروی پرهيز می دهد و به مدارا و اعتدال می خواند و آنکه "مقربان حق تعالی توانگرانند، درويش سيرت و درويشانند، توانگر همت". و چنين است که سخن سعدی در جهان پراکنده می شود و آنچه بيش از همه انديشمندان اروپايی را به سوی آثار سعدی می کشاند، ژرفای انديشه و زيبايی سخن اوست و اخلاق گرايی و روادری نهفته در آثارش.
با نگاهی گذرا، تنها به ترجمه آثار سعدی به برخی زبان های اروپایی، نشان می دهد که سعدی بسیار پیشتر از دیگر سخنسرایان نامدار پارسی زبان، شهرت جهانی یافته و در دل پیر و جوان جای گرفته و بر زبان خاص و عام افتاده است. در سال ۱۶۳۴ میلادی آندره دوريه، شرق شناس و ديپلمات فرانسوی، بخش هایی از گلستان را به زبان فرانسوی ترجمه می کند. دوريه با آنکه ترجمه قرآن را پيشتر از ترجمه گلستان آغاز کرده بود، اما "قرآن محمد" او سيزده سال پس از گلستان منتشر می شود. یک سال بعد، نخستین ترجمه آلمانی گلستان از روی متن ترجمه فرانسوی منتشر می شود. گئورگيس گنتيوس، نويسنده و ديپلمات آلمانی، در سال ۱۶۵۱ میلادی ترجمه ای کامل از گلستان را به زبان لاتین به صورت دوزبانه (فارسی و لاتين) در آمستردام به چاپ می رساند. اما يکی از ترجمه های تأثيرگذار، ترجمه ای است که آدام اولئاریوس برای نخستين بار بر اساس متن فارسی به زبان آلمانی انجام می دهد و در سال ۱۶۵۴ میلادی در آمستردام منتشر می کند. آغاز هر فصل از اين ترجمه، با تصاويری جالب و جذاب آراسته شده است. آشنايی انديشمندان اروپايی عصر روشنگری با سعدی نيز نخستين بار با همين ترجمه اولئاریوس از گلستان صورت گرفت و آشنايی کسانی چون لافونتن، ولتر، يوهان گوتفريد هِردِر و وُلفگانگ گوته را با آثار سعدی فراهم آورد. از گلستان و بوستان سعدی تنها در میان سال های ۱۸۰۰ تا ۱۹۰۰ میلادی سه ترجمه به زبان فرانسه، هفت ترجمه به انگلیسی، يک ترجمه به زبان لهستانی و بیش از هشت ترجمه به زبان آلمانی انتشار می یابد. تمام اين ترجمه ها بر اساس نسخه کليات سعدی صورت گرفت که جان هارينگتون در سال ١٧٩١ ميلادی به خط نستعليق در کلکته منتشر کرده بود. هِردِر و گوته در آثارشان از سخنان آموزنده و اخلاق گرایانه سعدی و رواداری او بهره بسیار گرفته اند. هردر در جايی می گويد "بس است، به اندازه کافی غزل های حافظ را شنيده ايم. سعدی به مراتب برايمان مفيدتر است... سعدی برای من در دوران جوانی آموزگارِ دوست داشتنی اخلاق بود". گوته در یادداشت ها و رساله هایی که برای درک بهتر "دیوان غربی- شرقی" نگاشته است، در کنار ديگر بزرگان ادب فارسی، به معرفی سعدی می پردازد و در شرح ساقی نامه و شرط شاهد بازی، دو حکایت از گلستان را نیز به مثل بازگو می کند؛ از آنجمله حکایتی که در باب "عشق و جوانی" آمده و ماجرای آشنایی سعدی با پسری است در کاشغر که "مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و...".
در میان ترجمه هایی که از گلستان به زبان آلمانی صورت گرفته است، بی گُمان ترجمه منظوم اشعار گلستان که "فریدریش روکرت" زبان شناس و شاعر آلمانی در سال ۱۸۴۷ میلادی به انجام رساند، از بهترین و زیباترین ترجمه هايی است که تا کنون از این دفتر منتشر شده است. ترجمه روکرت از گلستان بیش از سی سال پس از مرگ او، نخستین بار به سال ۱۸۹۵ میلادی در "مجله تاریخ ادبیات تطبیقی" منتشر شد. او بوستان سعدی را نیز به صورتی زیبا به آلمانی ترجمه کرد. انتشار این کتاب نیز در زمان حیات او صورت نگرفت. اين ترجمه از بوستان، تاکنون چندين بار در آلمان منتشر شده است که واپسين نوبت آن در سال ٢٠١٣ ميلادی بود. روکرت گزیده ای از غزلیات سعدی را نیز به آلمانی ترجمه کرد. طرفه آنکه ترجمه او از غزلیات هم در زمان حیات او منتشر نشد و بیست و هفت سال پس از مرگش، در سال ۱۸۹۳ میلادی به چاپ رسید. با اين همه، ترجمه های بوستان نسبت به ترجمه هايی که از گلستان سعدی صورت گرفته است، چندان با اقبال علاقه مندان به ادبيان کلاسيک فارسی در اروپا روبرو نشد. شاید "جان آربری" حق داشت که می گفت از ترجمه هایی که تا کنون از بوستان به انگلیسی منتشر شده است چنان بر می آید که این درخت در خاک اروپا ب00000ه بار نمی نشیند. خسرو ناقد
 •  1 comment  •  flag
Share on Twitter
Published on January 12, 2025 02:43

November 30, 2024

بی پدر مادری سیاست

قدیمی ها که می گفتند "سیاست پدر و مادر ندارد" حالیم نمی شد. یعنی چه؟ یعنی سیاست زیر بته به عمل آمده؟ با این همه در میان سیاستگران و سیاست بازان فرنگی، هیچ کدامشان مرا به خود شیقته نکرده بود. از اولاف پالمه، نخست وزیر سوسیال دمکرات سوئدی که کشته شد و معلوم نشد قاتلش کیست و چه نشانی دارد، بگیر و بیا تا جان کندی رییس جمهور آمریکا که او هم کشته شد و برای یافتن قاتلش خر تو خری راه انداختند که هیچ کس دنباش را نگرفت، و نلسون ماندلا اولین رییس جمهور سیاه آفریقای جنوبی؛ او هم کم از آن دیگران نداشت، قرار بود قهرمانی پیامبر گونه بیافرینند، و مندلا دم دست ترین بود. فکر کنم زود فهمید بازی را باخته، کنار کشید. باری از هر کدامشان چیزهایی می دانم یا می دانستم، که کافی بود علاقه ی مرا بر نیانگیزند. اما فرانسوا میتران، رییس جمهور سوسیالیست دهه ی هشتاد فرانسه، از آن همه مستثنا بود. هرچه علیهش گفتند، مرا نگرفت. تا رییس جمهور شد، و من به دوستانی که از علاقه ام به این مومن مسجد ندیده، خبر داشتند، خندیدم و از کلام عبید از زبان آن قزوینی مایه گرفتم که "حالا تو بهتر از خود گسپندم، مفهمی؟". وقتی فرانسوی ها که مو را از ماست می کشند، به میتران رای می دهند، من و تو نباید کاسه ی داغ تر از اش بشویم/
روزهای اما در روزخت انتخایبات فرانسه در دهه ی هشتاد کتابی به دستم رسید که یک روزنامه نگار فرانسوی به نام "پی یر پنان" تالیف کرده بود و نظرم را نسبت به فارنسوی ها و میتران پاک عوض کرد. از اتفاق این کتاب در استانه ی انتخاباتی منتشر شده، که در ان فرانسوی ها به ریاست جمهوری میتران "آری" گفتند. کتاب به یک بیوگرافی شبیه است که به یک فاجعه پرداخته؛ بیوگرافی آقای میتران. جالب آن که نویسنده اذعان می کند که برای نشر این کتاب، چند باری (هفت بار شاید!) هم با آقای میتران ملاقات داشته، و آقای میتران در این ملاقات ها نه تنها مطالب ناجور و ضد سیاسی را که علیه او بکار رفته، مانند اعوان جمهور اسلامی تکذیب نکرده، بلکه کلی هم در آن موارد داد سخن داده و بر مطالب کتاب افزوده است. بعداز انتشار کتاب مورد نظر هم کلی از نویسنده تقدیر کرده و او را تحسین کرده است. بماند که از زمان ازادی قاتل دکتر بختیار با بخشش قاتلش توسط رییس جمهور میتران، من دیگر از این بت عیار هم بریده بودم، اما این کتاب رای مرا بکلی از میتران و فرانسوی ها گردانید.
کتاب بیشتر به زندگی میتران بین سال های 1935 تا چهل و هفت پرداخته، یعنی دوران جنگ دوم که هیتلر راه انداخته بود. در آن جنگ و در سال چهل که المان به فرانسه حمله کرد، فرانسه اشغال شد و ژنرال پتن که ان هنگام نخست وزیر بود، در ویشی، جنوب فرانسه، به عنوان رییس جمهور تازه، دولتی تشکیل داد که به "دولت ویشی" معروف است. دولت ویشی یا همان دولت پتن با هیتلری ها ساخت و فرانسه را تحویل المان داد، اگرچه او به نام "دولت مستقل" فرانسه عمل می کرد ولی از جمله تعهداتش به هیتلر، برکناری و حذف فیزیکی کلیه ی فرانسوی های کلیمی از دستگاه دولت، و اصولن اخراج از فرانسه و سپردن انان به دست المانی ها بود. آقای میتران در آن روزها جزو نیروی مقاومت فرانسه بود که توسط ژنرال دوگل؛ از انگلستان راهبری می شد.
با وجودی که وقتی این رییس جمهور سوسیالیست، یعنی جناب فرانسواز میتران، قاتل شاپور بختیار را بخشید و اجازه داد به ایران بازگردد، در نگاه من از عرش به فرش افتاد، اما این کتاب 580 صفحه ای "نسلی از جوانان فرانسوی..." که روزگاری اقای میتران هفتاد و هشت ساله ی امروز را از 1937 تا 1947، ان هم در استانه ی انتخابات فرانسه در دهه ی هشتاد، منتشر شده، و بسیاری ار فرانسوی ها را که به این مومن مسجد ندیده رای دادند، از چشم من انداخت. چرا که پی یر پنان در متن کتابی که با نظارت شخص میتران منتشر شده، می نویسد؛ اقای میتران با "رنه بوسکه" رییس پلیس دولت ویشی، رفاقتی صمیمانه داشته است. پنان می گوید فکر می کردم وقتی از میتران از رفاقتش با بوسکه بپرسم، دلگیر می شود. اما برعکس شنید که میتران برای بوسکه شخصیتی استثنایی قایل است. پنان می نویسد میتران از آنجا همه چیز را اعتراف کرد، چون می دانست بالاخره روزی کسی این ارتباطات را فاش می کند و گندش در می اید. او می گوید میتران می خواسته این فرصت را هم از دیگران بگیرد. او میتران را شخصی هراسان از یک نواختی، می خواند. میتران به پنان گفته در مورد گرایش ضد یهودی دولت ویشی چیزی نمی دانستم، اما می دیدم که عناصر ضد یهودی در دولت ویشی بسیارند. با این همه در سال چهل و سه، عالی ترین نشان دولت ویشی، نشان فرانسیسک، به اقای میتران اهداء شده است. میتران در این مورد می گوید دولت ویشی سعی داشت بهر قیمتی شده در دل سازمان های مقاومت، جایی دست و پا کند.
اگرچه مارشال پتن، رییس دولت ویشی، بعداز جنگ محاکمه و به اعدام محکوم شد، اما ژنرال دوگل این محکومیت را به حبس ابد تبدیل کرد. در مورد بوسکه اما چند سالی زندان نصیبش شد و سپس اعاده ی حیثیت، و آزاد. حتی نشان لژیون دو نورش به او بازگردانده شد. رنه بوسکه، رییس پلیس دولت ویشی، کسی ست که با راینهاروت هانریش رییس مقتدر سازمان امنیت آلمان هیتلری روابط نزدیکی داشت. بوسکه پس از جنگ، با احراز عدم شایستگی ملی محکوم به پنج سال زندان شد. اما هنوز سه سالش تمام نشده بود که به دلیل ارتباط نزدیک با نهضت مقاومت فرانسه در طول جنگ، از او اعاده حیثیت و آزاد شد. در ابتدای دهه ی شصت میلادی به معاونت مدیر کل یک بانک در آمد و سیپس تر در هیات های نمایندگی شرکت های بزرگی که بانک مزبور در آنها سهیم بود، شرکت می کرد و از 1975 ناظر بانک هندوچین شد و به باشگاه های غیر قابل نفوذ ثروتمندان فرانسه وارد شد و در 1978 فاش شد که وی در گروه جمع آوری و دستگیر کننده ی یهودیان در میدان قدیمی دوچرخه سواری پاریس و حمل آنها به اردوگاه آشویتس بوده است. از همان زمان روابط آقای میتران با رنه بوسکه محدود شد. در 1983 از سوی فرزندان یهودیان قربانی جنگ، شکایتی علیه بوسکه به دادگستری رسید اما بنظر می رسد وزارت دادگستری فرانسه مایل به محاکمه ی بوسکه نبود. پس از ریاست جمهوری آقای میتران، وکیل قربانیان جنگ، از وزیر دادگستری وقت بابت این سکوت، گلایه کرد و دادگاهی که صلاحیت خود را برای این محاکمه رد کرده بود، این بار صلاحیت خود را تایید کرد اما پیش از آن که محاکمه اغاز شود، یا در طی محاکمه (درست به یاد ندارم) شخصی به خانه ی اقای بوسکه در محله ی اعیان نشین پاریس مراجعه کرد و بوسکه را کشت. قاتل سپس به دلیل جنون محاکمه نشد و معلوم نشد چه بر سرش آمد. اما باید پرسید؛ اقای میتران تنها سیاستمدار شناخته شده است که دوست رنه بوسکه بود؟ میتران در کتاب آقای پنان می گوید، بوسکه مردی متعادل و شریف، و دوستی مطمئن بود. با این دفاع اقای میتران از بوسکه، چگونه فرانسویان به او رای دادند تا رییس جمهورشان بشود؟ حتی پیش از آن وقتی بوسکه خود را کاندید انتخابات مجلس کرد، آقای میتران و حزب کوچکش در آن زمان (یو. دی. اس. آر. که علیه گلیست ها و کمونیست ها تشکیل داده بود) بوسکه را حمایت کرد. بوسکه هم چنین سفر میتران به چین و ملاقات او با مائو را ترتیب داد. میتران می گوید تا سال هشتاد و شش بوسکه را می دیده است.
جالب است که میتران برای آشنایی با بوسکه و دولت ویشی در دو مصاحبه دو تاریخ متفاوت را بیان می کند و کسی هم به این تناقض گویی اعتنا نمی کند. در مورد توقف محاکمه ی بوسکه می گوید؛ فرانسویان متفرق اند و این جار و جنجال ها جامعه را متشتت می کند. و جالب تر آن که حزب سوسیالیست فرانسه و دبیر اولش اظهارات میتران را پشتیبانی می کند و با خوشبختی می گوید؛ خوشحال است که جمعی از دشمنان نتوانستند ایرادی به میتران بگیرند! اما پی یر موروا، وزیر بعدی آقای میتران، می گوید؛ نباید میترانیسم را با سوسیالیزم اشتباه کرد، ما یک رییس جمهور سوسیالیست داریم و به او افتخار می کنیم! و.... شاید بیلان کاری آقای میتران برای فرانسه بیش از آن است که من فکر می کنم. اما انحراف او را نیز باید در نظر گرفت. اگر چه ژاک ژولیار، نویسنده ی نول ابسرواتور، همان روزها میتران را به یک جراح بیمار تشبیه کرد و نوشت؛ او باید استعفا بدهد، و سخنگوی سابق دولت میتران، اقای گالو، میتران را استاد دو دوزه بازی می داند و با وجودی که میتران چهارده سال بر سر قدرت بود، معتقد بود شایسته تر از میتران در بین سوسیالیست ها هست، ولی من ان زمان هم از فرانسوی ها دل خوشی نداشتم. رهبر سوسیالیست های چپ همان روزها گفت؛ فرا
حالاخوب می فهمم منظور او که اولین بار گفته "سیاست پدر و مادر ندارد" یعنی کنار گذر به دنیا آمده، چه بوده. می گویم "اولین بار" چرا که ما عادت داریم جملات این و آن را بدون ذکر ماخذ و منبع بر زبان آوریم، و از این طریق بزرگنمایی خود را به رخ دیگران بکشیم. کلماتی که به کنه معنایش پی نبرده ایم. باری، "سیاست پدر و مادر ندارد" را اولین بار از پدزم شنیدم.
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on November 30, 2024 01:47

October 31, 2022

سردرد جمهوری

عصر هزاره ی دوم بود و شب هزاره ی سوم که یک هم ولایتی جوان مهمانم بود. تمام شب از دموکراسی گفت و لعن و نفرین و ناسزا نثار مستبدین و دیکتاتورها کرد. گفتم جایی که بسیاری چاقوهایشان را برای روز بعد از سقوط آخوندها تیز کرده اند تا اولین آخوند را ذبح کنند و به پیشگاه "آزادی" تقدیم کنند. جایی که شعارها پر است از "می کشم، می کشم" یا "مرگ بر این، مرگ بر آن" نمی شود شب دیکتاتور به بستر رفت و صبح، دموکرات برخاست. طبق معمول همیشه ی این روزها، با صدای بلند گفت؛ یعنی شما هم ما مردمان را شایسته ی دموکراسی و ازادی نمی دانید؟ گفتم صبور باش و پیش از راندنم به تهمت های معمول، پاسخم را بشنو. اولن دموکراسی تحمل و تامل می طلبد که ما هیچ کدامش را نداریم. ابتدا باید یاد بگیریم که یکدیگر را تحمل کنیم و در قضاوت دیگران تامل داشته باشیم. جایی که هرکس کتاب قانون را زیر بغل گرفته و ماده قانون ها را به نقع خود تفسیر و تاویل می کند، قضاوت شخصی مهم تر از دموکراسی ست. گفتن این که کرد و ترک و بلوچ، چشم مایند با عملکردش تفاوت دارد. باید پرسید اگر این کرد و ترک و بلوج از ایران جدا بشوند هم به همین عزیزی اند؟
نمی دانم، این روزها هم برخلاف بسیاری که شاد و شنگول اند، در دلم هول و هراسی ست، نامتصور. غم و غصه رهایم نمی کند. ما ملت خوش باور، پیشاپیش همه چیز را جشن می گیریم. اگر این بار آخوندها به قدرت فشنگ و نیزه و تقلب و دروغ نظیر حمله به زندان اوین و شاهچراغ، مردم را به خانه ها پس راندند، تا چهل سال دیگر و دو نسل دیگر، امیدی به سقوط آخوند نیست. سال 88 یادتان است؟ سه میلیون "رای من کو" وسط خیابان بود، همه هم می گفتند؛ وای به حال آخوندهای حکومتی اگر موسوی و کروبی دستگیر بشوند و به زندان بیافتند. موسوی و کروبی دستگیر شدند، از لونی دیگر، به زندان افتادند، از لونی دیگر، سال های سال، و اب هم از اب تکان نخورد! شعارها و تظاهرات ها هم دو ماهی بیشتر به درازا نکشید. گفتن "مرگ بر دیکتاتور" کار مشکلی نیست، مهم این است که دیکتاتور بر سریر قدرت نماند. اگر اخوندها بمانند و مردم ساکت شوند، این دیکتاتوری تا سالیان دراز دیگر سایه اش را بر سر این مردم نگاه می دارد. آنها با دروغ، تاریخ را مچاله کردند. به شعارهای این روزها توجه کنید؛ یکی شان می گوید؛ "بی غیرتا نشستند، زنا به ما پیوستند"! این شعار از دل ان کلامی بیرون می اید که می گوید؛ کدام مردی ست کز زنی کمتر بود! اینجا بی غیرت ها نشسته اند، و زن ها برخاسته اند. جالب آن که سر دادن این گونه شعارها توسط دانشجویان اغاز می شود که باید پیشرو دموکراسی باشند! تاریخ را اما اگر از امثال من بپرسید، زن ها از همان اول به سر درد این جمهوری تبدیل شدند. یک هفته از پیروزی انقلاب نگذشته بود که به دلیل همین روسری و اجبار ان توسط خمینی، زنها بیرون ریختند و زمانی که هیچ مردی جرات نداشت به خمینی بگوید بالای چشمت ابروست، زنان فریاد سر دادند، "مرگ بر دیکتاتور". و جوانان به پشتیبانی رهبرشان فریاد می زدند "یارو سری یا تو سری" حالا چه شد که زن ها جای بی غیرت ها را گرفتند؟
چندین سال پیش در مطلبی به کنایه ی "ننه قمر" اشاره کرده بودم که هر ننه قمری این را می فهمد، اگرچه نه گمانم ننه قمری درتاریخ ان مرز و بوم وجود داشته، جمعی از جوانان فمینیست مرا نقد کردند که فلانی زن ستیز است. دوست داشتم بدانم این فمینیست ها امروز کجا هستند. باری، بازاری ها بند دوم این شعار را تغییر دادند، یادم نیست ولی آبرومندانه شده است.
باید بگویم بسیاری از تابوها در تظاهرات اخیر شکسته شده است، از جمله دیدم خانه ی خمینی در خمین را آتش زده اند، با این همه اگر گروهی فریاد می زنند "تا اخوند کفن نشود، این وطن وطن نشود" من بشخصه ایمان دارم در ان خطه "تا خدا کفن نشود، ان وطن وطن نشود". کرفتاری اسلام آن است که هرچه هرجا حرام و مردود شده، اینجا (در اسلام] خدا نکند پای مسلمان یا خود اسلام در میان اید، همه چیز حلال و جایزمی شود. دروغ، تهمت، افترا، غیبت و حتی دزدی در نجات اسلام و مسلمان جایز است، برای نجات اسلام و مسلمین می توانی به امریکا، اسرائیل و حتی عربستان تهمت بزنی، و از مال مردم بدزدی. همان خدا هم نمی تواند اعتراض کند.
1 like ·   •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on October 31, 2022 03:07

August 10, 2022

تغییرات

دوستان وعلاقمندان به گودریدز. گویا سیاست یاران گودریدز بر این مبنا قرار گرفته که از اول سپتامبر تمامی معرفی ها و ریویو ها پاک شود. بنابراین پیشنهاد می کنم معرفی هایی که مورد علاقه تان هست را جایی برای خود ثبت کنید
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on August 10, 2022 02:46

May 18, 2022

بی پدر مادری سیاست

قدیمی ها که می گفتند "سیاست پدر و مادر ندارد" حالیم نمی شد. یعنی چه؟ یعنی سیاست زیر بته به عمل آمده؟ با این همه در میان سیاستگران و سیاست بازان فرنگی، هیچ کدامشان مرا جان کندی رییس جمهور اوایل دهه ی شصت آمریکا، که کشته شد وبالاخره هم معلوم نشد قاتلش کیست، و برای یافتن قاتلش خر تو خری راه انداختند که هیچ کس دنباش را نگرفت، بگیر و بیا تا اولاف پالمه، نخست وزیر سوسیال دمکرات سوئدی که کشته شد و معلوم نشد قاتلش کیست و چه نشانی دارد، و نلسون ماندلا اولین رییس جمهور سیاه آفریقای جنوبی؛ او هم کم از آن دیگران نداشت، از کشته شدن پاتریس لومومبا در آفریقا، قرار بود قهرمانی پیامبر گونه بیافرینند، و مندلا دم دست ترین بود. فکر کنم خودش هم زود فهمید بازی را باخته، و کنار کشید، اینها هیچ کدامشان مرا به خود شیقته نکرده بود. باری از هر کدامشان چیزهایی می دانم یا می دانستم، که برایم کافی بود تا علاقه ام را بر نیانگیزند. اما فرانسوا میتران، رییس جمهور سوسیالیست دهه ی هشتاد فرانسه، از آن همه مستثنا بود. هرچه علیهش گفتند، مرا نگرفت. تا رییس جمهور شد، و من به دوستانی که از علاقه ام به این مومن مسجد ندیده، خبر داشتند، خندیدم و از کلام عبید از زبان آن قزوینی مایه گرفتم که "حالا تو بهتر از خود گسپندم، مفهمی؟". وقتی فرانسوی ها که مو را از ماست می کشند، به میتران رای می دهند، من و تو نباید کاسه ی داغ تر از اش بشویم.
اما این روزها کتابی از یک روزنامه نگار فرانسوی به نام "پی یر پیان" به دستم رسیده که نظرم را در مورد میتران و فرانسوی ها، پاک عوض کرده است. از اتفاق این کتاب در استانه ی انتخاباتی منتشر شده، که در ان فرانسوی ها به ریاست جمهوری میتران "آری" گفتند. کتاب به یک بیوگرافی شبیه است که به یک فاجعه پرداخته؛ بیوگرافی آقای میتران. جالب آن که نویسنده اذعان می کند که برای نشر این کتاب، چند باری (هفت بار شاید!) هم با آقای میتران ملاقات داشته، و آقای میتران در این ملاقات ها نه تنها مطالب ناجور و ضد سیاسی را که علیه او بکار رفته، مانند اعوان آن جمهوری کذا تکذیب نکرده، بلکه کلی هم در آن موارد داد سخن داده و بر مطالب کتاب افزوده است. بعداز انتشار کتاب مورد نظر هم کلی از نویسنده تقدیر کرده و او را تحسین کرده است. بماند که از زمان ازادی قاتل دکتر بختیار با بخشش رییس جمهور میتران، من دیگر از این بت عیار هم بریده بودم، اما این کتاب رای مرا بکلی از میتران و فرانسوی ها بر گردانید.
کتاب بیشتر به زندگی میتران بین سال های 1935 تا چهل و هفت پرداخته، یعنی دوران جنگ دوم که هیتلر راه انداخته بود. در آن جنگ و در سال چهل که المان به فرانسه حمله کرد، فرانسه اشغال شد و ژنرال پتن که ان هنگام نخست وزیر بود، در ویشی، جنوب فرانسه، به عنوان رییس جمهور تازه، دولتی تشکیل داد که به "دولت ویشی" معروف است. دولت ویشی یا همان دولت پتن با هیتلری ها ساخت و فرانسه را تحویل المان داد، اگرچه او به نام "دولت مستقل" فرانسه عمل می کرد ولی از جمله تعهداتش به هیتلر، برکناری و حذف فیزیکی کلیه ی فرانسوی های کلیمی از دستگاه دولت، و اصولن اخراج کلیمی ها از فرانسه و سپردن انان به دست المانی ها بود. آقای میتران در آن روزها دست راستی بود و جزو نیروی مقاومت فرانسه که توسط ژنرال دوگل؛ از انگلستان راهبری می شد.
با وجودی که وقتی این رییس جمهور سوسیالیست، یعنی جناب فرانسواز میتران، قاتل شاپور بختیار را بخشید و اجازه داد به ایران بازگردد، در نگاه من از عرش به فرش افتاد، اما کتاب 580 صفحه ای "نسلی از جوانان فرانسوی..." که روزگار اقای میتران هفتاد و هشت ساله را از 1937 تا 1947، ان هم در استانه ی انتخابات فرانسه در دهه ی هشتاد، منتشر شده، فرانسوی ها را هم که به این مومن مسجد ندیده رای دادند، از چشم من انداخت. چرا که پی یر پیان در متن کتابی که با نظارت شخص میتران منتشر شده، می نویسد؛ اقای میتران با "رنه بوسکه" رییس پلیس دولت ویشی، رفاقتی صمیمانه داشته است. پیان می گوید فکر می کردم وقتی از میتران مساله ی رفاقتش با بوسکه را بپرسم، دلگیر می شود. اما برعکس می شنود که میتران برای بوسکه شخصیتی استثنایی قایل است. پیان می نویسد میتران از آنجا همه چیز را اعتراف کرد، چون می دانست بالاخره روزی کسی این ارتباطات را فاش می کند و گندش در می اید. او می گوید میتران می خواسته این فرصت را هم از دیگران بگیرد. او میتران را شخصی هراسان از یک نواختی، می خواند. میتران به پیان گفته در مورد گرایش ضد یهودی دولت ویشی چیزی نمی دانستم، اما می دیدم که عناصر ضد یهودی در دولت ویشی بسیارند. با این همه در سال چهل و سه، عالی ترین نشان دولت ویشی، نشان فرانسیسک، به اقای میتران اهداء شده است. میتران در این مورد می گوید دولت ویشی سعی داشت بهر قیمتی شده در دل سازمان های مقاومت، جایی دست و پا کند.
اگرچه مارشال پتن، رییس دولت ویشی، بعداز جنگ محاکمه و به اعدام محکوم شد، اما ژنرال دوگل این محکومیت را به حبس ابد تبدیل کرد. در مورد بوسکه اما چند سالی زندان نصیبش شد و سپس اعاده ی حیثیت، و آزاد. حتی نشان لژیون دو نورش به او بازگردانده شد. رنه بوسکه، رییس پلیس دولت ویشی، کسی ست که با راینهاروت هانریش رییس مقتدر سازمان امنیت آلمان هیتلری روابط نزدیکی داشت. بوسکه پس از جنگ، با احراز عدم شایستگی ملی محکوم به پنج سال زندان شد. اما هنوز سه سالش تمام نشده بود که به دلیل ارتباط نزدیک با نهضت مقاومت فرانسه در طول جنگ، ار او اعاده حیثیت و آزاد شد. در ابتدای دهه ی شصت میلادی به معاونت مدیر کل یک بانک در آمد و سپس تر در هیات های نمایندگی شرکت های بزرگی که بانک مزبور در آنها سهیم بود، شرکت می کرد و از 1975 ناظر بانک هندوچین شد و به باشگاه های غیر قابل نفوذ ثروتمندان فرانسه وارد شد و در 1978 فاش شد که وی از جمع آورندگان و دستگیر کننده گان یهودیان در میدان قدیمی دوچرخه سواری پاریس و حمل آنها به اردوگاه آشویتس بوده است. از همان زمان روابط آقای میتران با رنه بوسکه محدود شد. در 1983 از سوی فرزندان یهودیان قربانی جنگ، شکایتی علیه بوسکه به دادگستری رسید اما بنظر می رسید در آن زمان که آقای میتران رییس جمهور بود، وزارت دادگستری فرانسه مایل به محاکمه ی بوسکه نیست. وکیل قربانیان جنگ، از وزیر دادگستری وقت بابت این سکوت، گلایه کرد و دادگاهی که صلاحیت خود را برای این محاکمه رد کرده بود، این بار صلاحیت خود را تایید کرد اما پیش از آن که محاکمه اغاز شود، یا در طی محاکمه (درست به یاد ندارم) شخصی به خانه ی اقای بوسکه در محله ی اعیان نشین پاریس مراجعه کرد و بوسکه را کشت. قاتل سپس به دلیل جنون محاکمه نشد و معلوم نشد چه بر سرش آمد. اما باید پرسید؛ اقای میتران تنها سیاستمدار شناخته شده است که دوست رنه بوسکه بوده؟ میتران در کتاب آقای پیان می گوید، بوسکه مردی متعادل و شریف، و دوستی مطمئن بود. با این دفاع اقای میتران از بوسکه، چگونه فرانسویان به او رای دادند تا رییس جمهورشان بشود؟ حتی پیش از آن وقتی بوسکه خود را کاندید انتخابات مجلس کرد، آقای میتران و حزب کوچکش در آن زمان (یو. دی. اس. آر. که علیه گلیست ها و کمونیست ها تشکیل داده بود) بوسکه را حمایت کرد. بوسکه هم چنین سفر میتران به چین و ملاقات او با مائو را ترتیب داد. میتران می گوید تا سال هشتاد و شش بوسکه را می دیده است.
جالب است که میتران برای آشنایی با بوسکه و دولت ویشی در دو مصاحبه دو تاریخ متفاوت را بیان می کند و کسی هم به این تناقض گویی اعتنا نمی کند. در مورد توقف محاکمه ی بوسکه می گوید؛ فرانسویان متفرق اند و این جار و جنجال ها جامعه را متشتت می کند. و جالب تر آن که حزب سوسیالیست فرانسه و دبیر اولش اظهارات میتران را پشتیبانی می کند و با خوشبختی می گوید؛ خوشحال است که جمعی از دشمنان نتوانستند ایرادی به میتران بگیرند! اما پی یر موروا، وزیر بعدی آقای میتران، می گوید؛ نباید میترانیسم را با سوسیالیزم اشتباه کرد، ما یک حزب سوسیالیست داریم و یک رییس جمهور سوسیالیست که به او افتخار می کنیم! و.... شاید بیلان کاری آقای میتران برای فرانسه بیش از آن است که من فکر می کنم. اما انحراف او را نیز باید در نظر گرفت. اگرچه ژاک ژولیار، نویسنده ی نول ابسرواتور، همان روزها میتران را به یک جراح بیمار تشبیه کرد و نوشت؛ او باید استعفا بدهد، و سخنگوی سابق دولت میتران، اقای گالو، میتران را استاد دو دوزه بازی می داند و با وجودی که میتران چهارده سال بر سر قدرت بود (از 1981 تا 1995)، معتقد بود شایسته تر از میتران در بین سوسیالیست ها بسیار هست، ولی من ان زمان هم از فرانسوی ها دل خوشی نداشتم.
حالاخوب می فهمم منظور او که اولین بار گفته "سیاست پدر و مادر ندارد" یعنی کنار گذر به دنیا آمده، چه بوده. می گویم "اولین بار" چرا که ما عادت داریم جملات این و آن را بدون ذکر ماخذ و منبع بر زبان آوریم، و از این طریق بزرگنمایی خود را به رخ دیگران بکشیم. کلماتی که به کنه معنایش پی نبرده ایم اما به راحت
ی استعمال می کنیم و جالب آن که وانمود می کنیم که این حرف از "من" است.'
Une Jeunesse Francaise Francois Mitterrand, 1934-1947 by Pierre Péan
1 like ·   •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on May 18, 2022 01:12

April 20, 2022

حزب توده و .......

چند وقت پیش سردبیر ادبیات مجله ی تازه تاسیس شده ای در ایران، ..طی ئی میلی پر طمطراق شامل احترامات فائقه از حقیر خواست که با مجله همکاری کنم. نوشتم اسم من دردسرساز است، پاسخم مخلوطی بود از "اشتباه می کنید". تحربه نشان داده که اول و آخر این تعارفات، یک مقاله است، و تمام. یکی از عناوین را انتخاب کردم و مطلب زیر را نوشتم و ارسالیدم. دیگر پاسخی نیامد، حتی یک نسخه از مجله که احتمالن مطلب من در آن چاپ شده (نه گمانم شده باشد) را برایم ارسال نکردند. پس نتیجه ی آن همه "افتخار بدهید" و همکاری کنید، آفتابه لگن پیش از شام و نهار بود. که از قبل می دانستم.
حزب توده و ادبیات معاصر
از تاثیر حزب توده در ادبیات معاصر ایران بسیار گفته و نوشته اند، و البته بیشتر اعضاء و علاقمندان آن حزب این مطلب را در بوق و کرنای خود دمیده اند، و گاه آثار منتشر شده ی قبل از تشکیل حزب را نیز از این تاثیر شگرف بی بهره نگذاشته اند. از هدایت و علوی تا نیما و دیگران را در تحول و نوخواهی به ناف حزب توده بسته اند. به عنوان مثال باید گفت که چمدان علوی در هزار و سیصد و سیزده منتشر شده، یک سال پیش از دستگیری او با گروه ارانی. ان زمان هفت هشت سالی مانده تا حزب توده تاسیس شود. پس قضیه باید به گونه ای دیگر باشد؛
بعداز شهریور بیست و با سقوط رضاشاه تشکل های بسیاری شکل گرفتند، انتشار روزنامه ها و نشریات مختلف فضائی از عصبیّت و پرخاشگری در مطبوعات ایران رواج یافت که می توان آنرا "ادبیّات دشنام" نامید آنچنان که به قول مدیر روزنامۀ "ارادۀ آذربایجان": "...قلم جای نیزه و چُماق را گرفت؛ هرکس قادر به انتشار روزنامه ای در چهار صفحه، دو صفحه، حتی به صورت اعلامیه بود، خود را مجاز دانست به حیثیّت و شرف افراد تاخته، و هرکه قلم را تیزتر و فحش را رکیک تر و افراد موردِ حمله را از شخصیّت های سرشناس تر انتخاب می کرد، از معروفیّت بیشتری برخوردار می شد... با پیدایش حزب توده و رواج نوعی تاریخ ایدئولوژیک، دوران تازه ای از منازعات سیاسی در ایران آغاز شد. ایدئولوژی ها اغلب توجیهاتی هستند برای "مقاصد شریرانه ی پنهان". حزب توده با داشتنِ جمعیّت ها، سازمان ها و سندیکاهای مختلف و با حدود یکصد نشریه و روزنامه در تهران و شهرستان ها، تاخت و تاز می کرد. از انجا که تمامی این تشکل ها به نوعی گرایش مذهبی داشتند یا در این زمینه در مرامنامه یا اساسنامه ی تشکل، سکوت کرده بودند، روشنفکران بی خدا و لامذهب را به حزب توده جذب شدند که تنها حزب بظاهر غیر مذهبی بود. به یک معنا نه از حب علی که از بغض معاویه. می گویند سلیمان میرزا اسکندری (گویا عموی ایرج اسکندری بوده که بعدها در غربت رییس کمیته ی مرکزی حزب توده شد) نمازش ترک نمی شده. شاید هم همین امر سبب شد تا احمد نخشب به فکر تاسیس حزب سوسیالیست های خداپرست بیافتد. نامی که سبب خنده می شد. سوسیالیزم اصلی بر مبنای بی خدایی یا درواقع بی اعتقادی به خدا به عنوان خالق جهان استوار بود. بنابراین سوسیالیزم و خداپرستی، همان گونه که اسلام و جمهوری دو مقوله ی کاملن متفاوت اند که جمع آنها به یک شوخی می ماند. متاسفانه در مدایح توده ای ها آنقدر به احسان طبری پرداخته شده که فرصتی به دیگر مهره های بی بدیل حزب توده نداده است. مهره هایی چون رحمان هاتفی (حیدر مهرگان) فرج الله میزانی (ف م جوانشیر) هوشنگ ابتهاج (ه الف سایه)، شاهرخ مسکوب، مهرداد بهار، مرتضی کیوان و ...! اگرچه احسان طبری دانشمندی روشنفکر و بی نظیر بود اما نمی توان به بدعت های زبانی و نگاه ویژه به شاهنامه توسط شاهرخ مسکوب، یا اشعار سایه که همراه با شعر شهریار، از نگاه زبان و بدعت با حافظ و سعدی پهلو می زنند، یا آثار تحقیقی دکتر مهرداد بهار در اساطیر ایران و... به سادگی گذشت. در دورانی که مذهبیون فردوسی را تحریم می کردند، جوانشیر "حماسه داد" را نوشت که در ستایش فردوسی بود. برخلاف آنچه انور خامه ای می گوید، تخم اولیه ی حزب توده، نه در شکم "پنجاه نفر و سه نفر" که در دل همان "پنجاه و سه نفر" کاشته شد. اگر ادعاهای انورخامه ای راست بود، باید پیش از مرگ علوی و آل احمد و دستگیری کمیته ی مرکزی حزب توده در سال شصت و یک منتشر می شد! چگونه است که "کیف کش" دکتر خلیل ملکی، ناگهان همه کاره ی حزب و مسوول اصلی انشعاب سال بیست و پنج می شود؟ این ادعاهای دروغ و تهمت های بیجا هم از ارثیه ی همان حزب است که در فرهنگ ما جا افتاد.
ادبیات ایران در طی قرون گذشته همواره به دو بن اصلی فرهنگ ایرانی، خیر و شر، پیکار تاریکی و روشنایی، نیکی و بدی، زیبایی و زشتی و یزدان و اهریمن سخن گرایش داشته است. هنر و ادبیات معاصر ایران نیز همه جا مخاطب خود را از تاریکی هراسانده و به روشنایی هدایت کرده، بی آن که هیچ کدام را خود تجربه کرده باشد، یعنی مرز بین تاریکی و روشنایی هرگز معلوم کسی نشده. به یک معنا همه چیز تحت تاثیر یک توهم پا در هوا بوده؛ پیروزی روشنایی بر تاریکی، و یزدان بر اهریمن، هر روز به تعویق می افتد، مانند آقای گودو که آمدنش را هر روز به فردا وعده می دهد؛ فردایی که همیشه فردا می ماند؛ در حقیقت چنین پیروزی قاطعی، یک توهم بیش نیست! هم از این رو ادبیات ما همیشه پر بوده از پند و اندرز به آیندگان. در قطع نامه ی کنگره ی نویسندگان سال بیست و پنج هم، آرزو شده که نویسندگان ایران در نظم و نثر، سنت دیرین ادبیات فارسی، یعنی طرفداری از حق و عدالت و مخالفت با ستمگری و زشتی را پیروی نمایند و در آثار خود از آزادی و عدل و دانش و دفع خرافات هواخواهی نموده، و به حمایت صلح جهانی و افکار بشر دوستی و دموکراسی حقیقی (دموکراسی استالینی!؟) برای ترقی و تعالی ایران کوشش کنند.... چنین مقولاتی در ادبیات گذشته ی ایران، نه تنها وجود ندارد، که اگر هم وجود داشته باشد، تکراری ست از یک توهم؛ موضوعاتی که تنها در کلام و روی کاغذ اظهار می شده، و از نوعی تظاهر و تقیه که در فرهنگ ما سابقه ی درازی دارد، ریشه می گیرد. این آرزوها نه هرگز وجود خارجی داشته تا نویسندگان "به خلق روی آورند و انتقاد ادبی سالم و علمی را که شرط لازم پیدایش ادبیات است، رعایت نمایند". این دروغ و غلو در مورد گذشته و حال، باضافه ی تهمت و افترا به مخالفین را می توان بازتاب وجود حزب توده قلمداد کرد. "آمریکای جهانخوار" نیز از ترشحات مغزی شارلاتانی بنام کیانوری ست. این نواده ی شیخ فضل الله، پا جای پای پدر بزرگش گذاشت؛ "ره چنان رو که رهروان رفتند..." حزب توده به رهبری کیانوری و همدستی فامیلش (شوهر خواهرش!؟) صمد کامبخش و دیگر دستیارانشان در کمیته ی مرکزی، از دیرباز کارشان همین دشمن تراشی از مخالفان و تهمت و افترا به انها بوده، کاری که امروز کیهان تهران بی دلیل و مدرک و بی پروا انجام می دهد. خیانتی که این گروه (سردمداران حزب توده به رهبری کیانوری) به جنبش چپ ایران کردند، بی نظیر است. اضافه بر این حزب توده ترور اسمی و رسمی مخالفان را بنیاد نهاد. تنها تاثیر وجود حزب توده بر آن جامعه همین بوده است. خلیل ملکی، اذربایجانی اگاه، مومن به سوسیالیسم و ایران، سیاست پیشه ای توانا نیز با جدایی از حزب و انشعاب، تمامی این تهمت ها را به جان خرید. او کسی بود که پس از انشعاب، در رهبری نیروی سوم، چنان میهن دوستانه رفتار کرد که با وجود مخالفت با مصدق و جبهه ی ملی به آن پیوست و در مرداد سی و دو به مصدق گفت آقای دکتر، این راهی که می روید به ترکستان است اما ما تا جهنم همراهتان خواهیم بود. با این همه هنگام انشعاب پس از جریانات آذربایجان، پشتیبانان کمیته ی مرکزی حزب، ملکی را صورت یک پول کردند. رفتار کیانوری و دار و دسته به گونه ای بود که روشنفکران آنها را ستون پنجم "ام آی سیکس" انگلیس می خواندند. به اعتبار آن جوک معروف در مورد ساواک شاه، اگر کیانوری و اعوان و انصارش پول می گرفتند تا ملت را علیه جماهیر شوروی و اقمارش بدبین کنند به این خوبی عمل نمی کردند که به خیال خود در راستای اعمال استالین (برادر بزرگ) گام بر می داشتند. پرویز ناتل خانلری، وزیر فرهنگ وقت، در کنگره ی نویسندگان می گوید: “در دوره دیکتاتوری رضاخان فشار پلیس و سانسور به ‌حدی شدید بود که ذوق را در دل‌ نویسندگان خاموش می کرد و آنها در ستایش دیکتاتور قلم ‌فرسایی می‌ کردند".(همان ترشحاتی که این روزها در مورد پهلوی ها می پراکنند) نمی توان منکر تأثیر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی اعضاء حزب توده، در ادبیات معاصر ایران شد اما، این مساله هیچ ربطی به حکومت پلیسی رضاخان ندارد. عبدالرحیم خلخالی، ناشر یکی بود یکی نبود به جمال ‌زاده می ‌نویسد: "کتاب شما به تهران ولوله انداخت. علمای اعلام و سایر مؤمنین، گفتند رایحه ی کفر از آن استشمام می شود و… بعدها معلوم شد نه تنها نویسندهِ را تکفیر بلکه مهدورالدم کرده بودند"!
گرفتاری فرهنگی ما گرایش به توتالیتاریسم است. از هرکه بترسیم فرمان می بریم، و تصویرش دیوار اتاقمان را تزیین می کند. رضاخان این موضوع را درک کرده بود، دست اندرکاران امروز هم به این روحیه ی فرهنگی ما پی برده اند. این که مثل هر جای دیگر، اینجا هم متوهمانه ادعا کنیم که ما از ازل عدالت خواه و طرفدار حقوق بشر بوده ایم، دردی را دوا نمی کند؛ به اعتبار شیخ شیراز؛ "گیرم پدر تو بود فاضل..."! اگرچه هدایت “حاجی اقا" را در اوایل دهه ی بیست شمسی نوشته اما اصولن به دوران رضاشاهی توجهی نداشته، بلکه او حاجی تراب را از بدنه ی فرهنگی ما جدا کرده و شرح داده، حاجی ترابی که بخاطر تقلب و شیره مالیدن بر سر خلق الله به مکه می رود، از دوران صفویه در فرهنگ ما معمول و رایج شده و امروز هم نمونه هایش در پیشانی های گازسوز متولیان وابسته، دیده می شود. احمد محمود هم اگرچه عضو آن حزب بوده، “همسایه ‌ها” را از روی خاطرات خود نوشته، به همین دلیل هم به شخصیت پردازی نیازی نداشته، در رمان های بعدی اما، که نیاز به شخصیت سازی داشته، کم آورده و “داستان یک شهر” یا "زمین سوخته" به یک سلسله وقایع سفارشی می مانند، اگرچه همراه زبان ساده و شیرین احمد محمودند.
اصولن تعهد نویسنده که سارتر ان را مطرح می کند، توسط ال احمد در جهان ادبی ما تبلیغ شد (آخوند زاده ای که از مذهب گریخت و به حزب توده پیوسته، و البته بعدها دوباره رنگ عوض کرد). دولت آبادی از نویسندگانی ست که به این تعهد پایبند بوده و در رمان هایش به یک سری قهرمان های کلیشه ای پرداخته است. گاه از شولوخوف روبری کرده (کلیدر)، گاه از پروست (روزگار مردم سالخورده) و گاه از مارکز (کلنل). اگر آنچه تولستوی در “جنگ و صلح” و ماکسیم گورکی در “کلیم سامگین” از زمینه های پیدایی انقلاب اکتبر ترسیم کرده اند را کنار هم بگذاریم، یک واقعه ی راست و حسینی در آنها یافت نمی شود. شخصی به نام محمد قوچانی می ‌نویسد: “اما این حزب همچنان مضمون روزگار ماست، چرا که ذهن و زبان هر ایرانی به‌ شدت تحت تأثیر زبان و ادبیات توده ای است... متاسفانه آنچه توده ای ها تعریف و تمجید می کردند، سوسیالیزم واقع گرا بود. اینجا هم باید گفت واقع گرایی با سوسیالیزم دو مقوله ی متفاوت اند. در دوران گورباچف که سوسیالیزم شوروی به حقیقت گویی و واقع گرایی میل کرد، دیدیم که "اتحاد جماهیر" مانند برف آب شد. احسان طبری [...] حزب را نه تنها موجد یک رستاخیز اجتماعی و سیاسی، بلکه در عین حال پرچمد‌ار یک رستاخیز عظیم معنوی و روحی می‌ داند [...]. "این رستاخیز فکری... تنها در نتیجه مبارزه سخت و جدی در جبهه ‌های ایدئولوژیک، فلسفه، هنر و علم عملی می‌ شود"(به نقل ازیکی از نشریات حزب مزبور، در دوران ماضی). حرف و حرف و حرف و ادعا! بسیاری از آنها که در کنگره ی نویسندگان شرکت داشتند، نه عضو حزب بودند و نه کارگزار غیر مستقیم آن؛ ترکیبی از ملک ‌الشعرای بهار، عباس اقبال، احسان یارشاطر، سعید نفیسی، علی ‌اکبر دهخدا، حبیب یغمایی، مشفق کاظمی، محمود اعتماد زاده (به آذین)، محمدعلی افراشته، صادق هدایت، پرویز ناتل خانلری، فاطمه سیاح، عیسی بهنام، ذبیح ‌الله بهروز، بزرگ علوی، کریم کشاورز، عبدالحسین نوشین، ابراهیم پورداوود، لطفعلی صورتگر، شهریار...؛ و ابتهاج (سایه)، نیما، شاملو و مرتضی کیوان! پرویز ناتل‌‌ خانلری، که به عنوان یک نوپرداز شناخته شده بود نیما را مورد حمله قرار داد و شعر او را "مبهم" خواند که "نه مورد پسند عوام و نه مورد قبول خواص است" و حمیدی شیرازی او را دیوانه خطاب کرد؛ احسان طبری می گوید: "من نیما را سُکاندار کشتی شعر در معبر از یک اقیانوس به اقیانوس دیگر (دنیای شعر کلاسیک به شعر معاصر) می ‌دانم". در همان ایام آقا بزرگ علوی نیما را مخبط و، "پرت و پلا‌گو" می خواند، با این همه جانب داران حزب، بعدها اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، شاملو و شاهرودی را هم متاثر از حزب می دانستند، و معتقد بودند امثال محمد حجازی، علی دشتی، حسینقلی مستعان، و... از ادبیات دور افتاده اند و میدان ادبیات جولانگاه دو صادق؛ چوبک و هدایت، بزرگ علوی و ال احمد شده که همه از حزب توده متاثر بودند، و معتقدند صادق هدایت، تحت تاثیر حزب توده از فضای "بوف کور" قدم در عرصه "ولنگاری" و "آب زندگی" نهاد و نوشته ‌هایی چون "افسانه آفرینش"، "توپ مرواری" و "حاجی‌ آقا" را نوشت. در جهان تیاتر و نمایش، عبدالحسین نوشین؛ مستنطق (پریستلی)، ولپن، مردم یا توپاز، پرنده آبی (مترلینگ)، چراغ گاز (پاتریک هامیلتون) و ... "روسپی بزرگوار" سارتر را با بازی مهین اسکوئی و شباویز و مصطفی اسکوئی، بادبزن خانم ویندرمیر (اسکاروایلد)، شنل قرمز (اوژن بریو)، میرزا کمال‌الدین یا تارتوف (مولیر) را به صحنه آورد. هیچ کس منکر تاثیر او بر فضای نمایش و تیاتر در ایران نیست. نوشین اما حزب توده نیست، و هرگز نبوده است.او عضو حزب توده بود، و به دلیل دانش تیاتری و شهرتش به کسوت عضویت کمیته ی مرکزی آن حزب هم درامد اما....
2 likes ·   •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on April 20, 2022 00:20