علیرضا قزوه's Blog, page 16

September 14, 2010

به کشیشی که خودسوزی کرد در فلوریدا...

اگر خدا بخواهد


 ابرهه می سوزد در  فلوریدا


و آب می پاشد بر سر آتش


حالا از ونکور تا کشمیر


مردم به خیابان ریخته اند


کشیش بی کششی بودی


آقای جونز!


بدان خیال که سوزد کتاب در آتش


دوباره ابرهه ای ریخت آب در آتش


کشیش بی کششی بودی که فکر می کردی


آفتاب را می توان سوزاند


و ذره بین گرفتی 


تا پشت دست خورشید را بسوزانی


خیال کردی قرآن پاک سوختنی ست


خیال کردی اگر آفتاب در آتش...


کشیش بی کششی بودی که کبریت کشیدی بر خودت


الا برادر شیخ النجد


کشیش بی کشش! از کوشش تو و ابلیس


تو را نصیب چه شد؟ جز عذاب در آتش


font

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on September 14, 2010 11:28

September 9, 2010

وداع با رمضان

آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان

هر چه جان بود سپردیم به آواز خدا
هر چه دل بود شكستیم به ساز رمضان
سر به آیینه «الغوث» زدم در شب قدر
آب شد زمزمه راز و نیاز رمضان
دیدم این «قدر» همان آینه «خلّصنا»ست
دیدم آیینه‌ام از سوز و گداز رمضان
بیش از این ناز نخواهیم كشید از دنیا
بعد از این دست من و دامن ناز رمضان
نكند چشم ببندم به سحرهای سلوك
نكند بسته شود دیده باز رمضان
صبح با باده شعبان و رجب آمده بود
آن كه دیروز مرا داد جواز رمضان
شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع
خواب...
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on September 09, 2010 11:31

September 7, 2010

این شب ها

ز فرط گريه باران مي چکد از دستم اين شب ها
يکي دستم بگيرد ، مست مست مستم اين شب ها



غزل مي خوانم و سجاده ام پر مي کشد با من
نمي خوابند يک شب عرشيان از دستم اين شب ها



خدا را شکر سوزي هست ، آهي هست ، اشکي هست
همين که قطره اشکي هست يعني هستم اين شب ها



به جاي خون به رگ هايم کبوتر مي پرد تا صبح
تشهد نامه مي بندد به بال دستم اين شب ها



دلي برداشتم با تکه ابري از نگاه خود
به پابوس قيامت بار خود را بستم اين شب ها

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on September 07, 2010 02:34

September 1, 2010

شب قدر است٬ لبخندی بزن ٬ مولای درویشان!

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان
شب قدر است  لبخندی بزن ٬ مولای درویشان!

اگر همسو نمی گردند با فریادهای تو
نمی گریند دل ریشان٬ نمی چرخند درویشان

هنوز آن سوی دنیا قدر خوبی را نمی فهمند
فراوانند بدخواهان و بسیارند بدکیشان

رها از خود شدم آن قدر این شب ها که پنداری
نه با بیگانگانم نسبتی باشد نه با خویشان

به مرگ زندگی!...  من مرگ را هم زندگی کردم
جدا از زندگانی کردن این مرگ اندیشان

شب قدر است لبخندی بزن تا عید فطر من
تبسم عیدی من باد ٬ بادا عیدی ایشان<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on September 01, 2010 09:27

August 16, 2010

رمضان آمده عین رمضانید شما

رمضان کشتی نوح است نمانید شما

ترسم آن است که  خود را نرسانید شما


بادبان های شب قدر چنین می گویند


این زمان جانب خورشید برانید شما


همه رفتند، همه جانب خورشید شدند


هان بیایید اگر سوخته جانید شما


سوی آن گنبد و گلدسته سبز ازلی


چون کبوتر همگی دل بپرانید شما


دل من مرده هلا زنده دلان شب قدر


بر دلم فاتحه ای تازه بخوانید شما


شب هجران است اشکی بفشانید ز دل


روز میدان است اسبی بدوانید شما


وقت آن است که جانی بکشانید به اوج


دم آن است که روحی بدمانید شما


از جوان پیری ما هیچ مگیرید سراغ


دمتان گرم که پیران...

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on August 16, 2010 10:57

August 11, 2010

یا چراغ رمضان ! در من روشن باش...

چند وقت است چراغ شب من کم سوست


رمضانی بوزان در دل من، یا دوست


 یا چراغ رمضان! در من روشن باش


من کی ام غیر چراغی که شرارش اوست


 دیگران در طلب دیدن ابرویش


بر سر بام شدند و روی من این سوست


دیگران در طلب ابروی ماه او


حجّت شرعی من رؤیت آن گیسوست


هر کجا می گذرم حلقه ی آن زلف است


هر کجا می نگرم گوشه ی آن ابروست


ماه من  زمزمه در زمزمه پیش چشم


ماه من آینه در آینه رو در روست


ماه را دیدم و گفتم که صباح الخیر


 ماه را دیدم و گفتم چه خبر از دوست؟


گفت من نیز به تنگ آمده ام از خویش


گفت من نیز برون آمده ام...

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on August 11, 2010 06:29

یا چراغ رمضان ! در من روشن شو...

چند وقت است چراغ شب من کم سوست


رمضانی بوزان در دل من، یا دوست


 یا چراغ رمضان! در من روشن شو


من کی ام غیر چراغی که شرارش اوست


 دیگران در طلب دیدن ابرویش


بر سر بام شدند و روی من این سوست


دیگران در طلب ابروی ماه او


حجّت شرعی من رؤیت آن گیسوست


هر کجا می گذرم حلقه ی آن زلف است


هر کجا می نگرم گوشه ی آن ابروست


ماه من  زمزمه در زمزمه پیش چشم


ماه من آینه در آینه رو در روست


ماه را دیدم و گفتم که مساء الخیر


 ماه را دیدم و گفتم چه خبر از دوست؟


گفت من نیز به تنگ آمده ام از خویش


گفت من نیز برون آمده ام...

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on August 11, 2010 06:29

August 9, 2010

سلام بر همه الا به انقلاب فروش

 

تمام تیمچه ها پر شد از نقاب فروش


زمانه ای ست که حلاج شد طناب فروش


شهیدتر ز شهیدان بی کفن ، شاعر


غریب تر ز نویسنده ها، کتاب فروش


الا شما که به ییلاق خورد و خواب شدید


هماره اجر شما باد با کباب فروش


حراج عشق ببین در دکان سمساران


قمار عقل نگر در سرای قاب فروش


خروس ها همه چون مرغ کرچ خوابیدند


حکیمکان زمان اند قرص خواب فروش


نمانده  حجب و حیایی،  همین مان کم بود


همین که فاحشه ی شهر شد حجاب فروش


مده زمام دل خود به دست پیر هوی


مرو به کوی هوس پیشه ی خراب فروش


پی کدام عقوبت گناهکار شدیم


سیاه نامه تر...

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on August 09, 2010 07:10

August 5, 2010

طرحی نو برای حفظ برخی از آثار فرهنگی و در اتمام حجت با طنازی که در یک اقدام مشکوک سبیلش را زد...

۱


دیدن عکس زرویی بی سبیل


باعث اندوه و دلتنگی شود


عده ای این رنگی و آن رنگی اند


تو مبادا سبلتت رنگی شود


بعد از این کوچک ترین تغییر آن


با همه باید هماهنگی شود


طرح من این است: اول آن سبیل


ثبت در میراث فرهنگی شود!


۲


تو ابوالفضل زود پیر شدی



سن و سال قیافه ات بالاست


ریش ها زود می شوند سپید


ریش ها را بزن تو بی کم و کاست


لیک اندر سبیل کن دقت


تو که مو را کشیده ای از ماست


[image error]


نه در ایران زمین که اندر مصر


سر موی سبیل تو غوغاست


شاید این خدعه کار اسرائیل


شاید این حیله کار آمریکاست


گویمت با زبان خوش حرفی


...
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on August 05, 2010 01:19

در اتمام حجت با طنازی که در یک اقدام مشکوک سبیلش را زد...

تو ابوالفضل زود پیر شدی


سن و سال قیافه ات بالاست


ریش ها زود می شوند سپید


ریش ها را بزن تو بی کم و کاست


لیک اندر سبیل کن دقت


تو که مو را کشیده ای از ماست


[image error]


نه در ایران زمین که اندر مصر


سر موی سبیل تو غوغاست


شاید این خدعه کار اسرائیل


شاید این حیله کار آمریکاست


گویمت با زبان خوش حرفی


تا بفهمند جمله از چپ و راست


با تو اتمام حجت است این حرف


خیر بیناد آنکه خیر تو خواست


بعد از این بی سبیلت ار بینیم


قتل عمدت اگر کنیم بجاست


ریش خود را خودت بزن، منبعد


اختیار سبیل تو با ماست

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on August 05, 2010 01:08

علیرضا قزوه's Blog

علیرضا قزوه
علیرضا قزوه isn't a Goodreads Author (yet), but they do have a blog, so here are some recent posts imported from their feed.
Follow علیرضا قزوه's blog with rss.