علیرضا قزوه's Blog, page 19
May 3, 2010
گریه انگورها
دور شو از خود که بانگ دورها را بشنوی
در نمازت گریۀ انگورها را بشنوی
تار شد شب های تنهاییت، چنگی زن به دل
تا صدای هق هق تنبورها را بشنوی
رکعتی از رنگ بیرون آی، ای همرنگ نور
نور شو، تا ربٌنای نورها را بشنوی
سعی کن آیینه را هر صبح، لب خوانی کنی
سعی کن با یک نظر، منظورها را بشنوی
پنبه را از گوش بیرون آر، ای حلاج وهم
تا اناالحق گفتن منصورها را بشنوی
بی که موسی باشی از طور تجلی بگذری
بی که اسرافیل باشی صورها را بشنوی
تو سلیمان می توانی شد، ولی با چند شرط
شرط اوّل آن که حرف مورها را...
April 30, 2010
گود نایت اوبی جان
شعر کراک اوباما خیلی ها را عصبانی کرده و بیشتر اینها هم به شهادت ردپایی که در وبگذر باقی گذاشته اند بچه های آنور آبند که آثار خیسی شان هم برجاست!!!
اینها آدمهایی هستند که خودشان به مراتب ادبیات سطح پایینی دارند. من تمام این یادداشت ها را دارم. یادداشت هایی که شرم می کنم از خواندن شان و چاپ شان. شاید بد نباشد یک نسخه اش را بفرستم به آدرس دفتر کار آقای اوباما تا در مورد مریدانش تجدید نظر کند. نامه های بچه های دو رگه ای را که خیلی هاشان وامدار آقای کراک اند و برخی شان نشئه و برخی شان مست. من...
April 28, 2010
ترجمه انگلیسی شعر اینقدر پارس نکن آقای کراک اوباما
تنها چند ساعت بعد از نوشتن این شعر دوست شاعری از یکی از ایالت های امریکا برایم با ایمیل ترجمه این شعر را فرستاد. مترجم محترم که خود از شاعران و نویسندگان صاحب تجربه است این شعر را در اختیار رسانه های آن کشور نیز قرار داده است. این ترجمه را ببینید تا اگر خودش راضی بود نامش را به عنوان مترجم بنویسم.
*Retire Barking Mister Crack Obama*
In their eyes still, a Niger you are
Still, Neo-Nazis
Westerns
And fair gorellied
Are seeking your murder
Though you ranked first on Times
And second on...
April 26, 2010
اینقدر پارس نکن آقای کراک اوباما!
تو هنوز در چشم آنها یک کاکاسیاهی
هنوز هم نئونازی ها
وسترن ها
و شکم گنده های بور
دنبال قتل تواند
با وجود آن که در تایمز اول شدی
و در ای بی سی دوم
در سی سی یو به انتظارت می نشینم تا سوم شوی
تو هر شب به عقل های ما حمله می کنی
به تأسیسات هسته ای احساس ما
مثل بچه های تخس که با تفنگ بادی شان هی شلیک می کنند
بچه های آتاری و لاتاری
تو هم درست برنده شدی در یک قرعه کشی
با شرط این که
حمله کنی
به اورانیوم غنی شدۀ اشعار ما
تو هر روز عکس می گیری با مشاورانت
دوش ادوکلن می گیری با سگت
و فکر می کنی که دنیا...
April 20, 2010
درد ما را تازه کن یا قاضی الحاجات ما!
وقت آن کس خوش که شوری ریخت در اوقات ما
آتشی زد بر حصیر کهنۀ طاعات ما
عیسی یی از عرش آمد سمت دلتنگان خاک
موسی یی از طور آمد جانب میقات ما
با دلم از حضرت دهلی به نیشابور شد
با فریدالدین حکایت کرد از حالات ما
یاد آن صبحی که تیغ مرتضی در رقص بود
نغمۀ توحید برمی خاست از رایات ما
گرچه بودی مهر و علم و حلم، قوت عاشقان
گرچه بودی عشق و درد و سوز، سور و سات ما،
فصل هی هی ها و هاهاها و هوهوها رسید
فصل غفلت ها و هی ها گفتن و هیهات ما
"شکر نعمت های تو چندان که نعمت های تو
عذر تقصیرات ما چندان که...
April 14, 2010
طوطی قصّه ی مولانا ...
سلسله ی ماست همین سلسله ی موها
گوش کن گوش به لب خوانی ابروها
هوهو و هی هی و هاها مزن ای عاشق
های و هوی است همه هاها- هوهوها
خواب دیدم همه می چرخیم، می چرخند
کعبه می چرخد و می چرخند گیسوها
***
من دلتنگ، من خسته کجایم باز؟
پشت دانایی گل در شب شب بوها!
بال بگشایید با من همه سی مرغان
هدهد این جاست بگو با بط ها ، قوها
همه مرغان به سوی کعبه شدند و من
سردر آورده ام از معبد هندوها!
طوطی قصّه ی مولانایم شاید
مُردم و زنده شدم، آه پرستوها
آخر قصه همین است که می بینید!
هند من گم شده...
April 7, 2010
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟
روزی با مرحوم قیصر صحبت از رفاقت ها و جدایی ها بود و او دو بیت خواند که در ادبیات مضمون متّضاد داشت و هر دو طناب و رشته و گره در آن بود. یک بیتش را فراموش کرده ام اما مضمونش این بود که اگر این رشته و طناب پاره شود به هر حال گرهی در آن وجود دارد و این گره می ماند و گره است و بیت بعدی به گمانم این بود که :
من رشته محبّت تو پاره می کنم
شاید گره خورد به تو نزدیکتر شوم
نمی دانم چرا نتوانستم بیت قبلی را حفظ کنم امّا بیت دوم در خاطرم ماند و شد شیوۀ زندگی من در بسیاری از گیرودارهای رفاقت و دوستی ها و...
April 5, 2010
حرف هایی از سر ناچاری با جبّارخان خودمان
عید است هنوز اینجا در دل من و همان یک خورده حال حوّل حالنایی ام به من می گوید پاشو دو تا نازبالش بگذار در اتاق و منتظر باش که دو مهمان داری یکی امید و یکی جبار. دو رفیق از دو نسل یکی از نسل گل و یکی از نسل غنچه های گل محمّدی. من حالم هنوز اینطوریه آقا جبار! نمی توانم نازبالش تو را مخمل و نازبالش دیگری را از کرباس انتخاب کنم. شما هر دو عزیزید و هر دو مهمانید و هر دو رفیقید و هر دو ادیبید و هر دو تا همین چند وقت پیش شهید شعر بودید در نظر من. نمی توانم جور دیگر ببینم اما وقتی آمدید اینجا...
April 1, 2010
اینجا که من هستم...
با خودم می گویم امّا حال من بد نیست
درد آن دردی که روحم را بسوزد هست
ابر آن ابری که بر جانم ببارد نیست
زندگی اینجا که من هستم همه درد است
درد حدی دارد... اینجا درد را حد نیست
مرگ در شهری که من هستم نمی میرد
زندگانی نیز جز مرگ مجدّد نیست
آدمی اینجا که من هستم دلش تنگ است
هیچ جا مانند اینجا غم زبانزد نیست
با وجود این پر از آرامش است انسان
شادمانم من... ولی آرامشم صد نیست
گاه با ایمان خود در شک و تردیدم
گرچه در کفر خود اینجا کس مردّد نیست
مرده سوزان است...
March 29, 2010
آشنایی با نقی عباس شاعری جوان از هند
نقی عباس پسر دکتر حسن عباس است و حسن عباس یکی از بهترین پژوهشگران هند و از دوستان مخلص و بی ریای زبان فارسی در هند است که دکتری اش را از دانشگاه تهران گرفت و این روزها در دانشگاه هندوی بنارس استاد زبان فارسی ست و نقی عباس حالا مدتی ست که لیسانس زبان فارسی را در دانشگاه اسلامی علیگره هند تمام کرده و برای دوره فوق لیسانس به دهلی آمده و پای ثابت انجمن ادبی بیدل است و مدتی کمتر از یک سال است که دل به سرودن داده و استعدادی شگفت و کوششی وصف ناپذیر یار او در این مسیر پر پیچ و خم بوده است. نام...
علیرضا قزوه's Blog
- علیرضا قزوه's profile
- 25 followers

