علیرضا قزوه's Blog, page 20

March 24, 2010

از این بهار هرچه بگویی برمی آید

"سرور ونجای" را هنوز ندیده ام و نخستین بار شاعری از آنسوی ایران – از ایلام – به نام عبدالحمید یعقوبیان یا همان میثم دادخواه  او را به من معرفی کرد. و گفت که هندی ست و تا رفتیم نشانی اش را پیدا کنیم دیدیم چله نشین نجف تا کربلاست و از آنجا تا ایران و الحال لابد هنوز در تاجیکستان است و همین روزها شاید قدم رنجه کند به اینحایی که من هستم و پیشتر او بود و پیشتر بیدل بود و شعر پارسی بود و پارسایی بود.


وجود نادرشاعرانی چون ونجای در این روزگار صد بار بیشتر از الماس کوه نور می ارزند و وجود جوانان...

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on March 24, 2010 01:18

"سرور ونجای" را هنوز ندیده ام و نخستین بار شاعری از آنسوی...

"سرور ونجای" را هنوز ندیده ام و نخستین بار شاعری از آنسوی ایران – از ایلام – به نام عبدالحمید یعقوبیان یا همان میثم دادخواه  او را به من معرفی کرد. و گفت که هندی ست و تا رفتیم نشانی اش را پیدا کنیم دیدیم چله نشین نجف تا کربلاست و از آنجا تا ایران و الحال لابد هنوز در تاجیکستان است و همین روزها شاید قدم رنجه کند به اینحایی که من هستم و پیشتر او بود و پیشتر بیدل بود و شعر پارسی بود و پارسایی بود.


وجود نادرشاعرانی چون ونجای در این روزگار صد بار بیشتر از الماس کوه نور می ارزند و وجود جوانان...

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on March 24, 2010 01:18

March 17, 2010

میر نوروزی ما دعوی سلطانی کرد

"...اریکه قدرت میرنوروزی سراسر شهر بود. این حاکم سیزده روزه بر تخت می نشست و حکم صادر می کرد حکم هایی که گاه رگه هایی از خشونت داشت و گاهی همراه با شادی و مضحکه بود. بنابر آنچه در منابع به جای مانده است، این حاکمان سیزده روزه را از بی خبرانی انتخاب می کردند و می گذاشتند هرجوری که دل شان می خواهد حکم برانند. اما در یک دوره این فرد را از بین اهالی محل و ترجیحا آدم های ساده لوح و یا کم هوش بر می گزیدند تا جشن بهاری به واسطه حکمرانی او با شادمانی و خنده بیشتری برگزار شود.
نکته مهم در میر نوروزی...

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on March 17, 2010 04:53

March 12, 2010

از خاطرات

 


بعد رفتم به سراغ چمدان های قدیمی


عکس های من و دلتنگی  یاران صمیمی


روزهایی همه محبوس در انباری خانه


خاطراتی همه زندانی در دفتر سیمی


رفته بودم به چهل سالگی غربت بابا


با همان سوز که می گفت: خدایا تو کریمی


مشهد و عکس پدر، ضامن آهو و دل من


گریه هم پاک نکرد از دل من  گرد یتیمی


تازه همسایۀ  باران و خیابان شده بودیم


کاشی چاردهم روبروی کوی نسیمی


عشق را تجربه می کردم در ساعت انشا


شعر را تجزیه می کردم در دفتر شیمی


نام هایی که نه در خاطره ماندند و نه در دل


ساعت جبر شد و غرغر استاد عظیمی


اردوی رامسر...

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on March 12, 2010 04:01

March 10, 2010

جستجو

در همان صبحی که انسان ها به دنیا آمدند


شانه ای لرزید، باران ها به دنیا آمدند


توی گلدان زمین انسان گلی دلتنگ بود


گل تبسم کرد ، گلدان ها به دنیا آمدند


گیسویی آشفت، اندوه غریبان تازه شد


شانه ای خم شد، پریشان ها به دنیا آمدند


بعد باران آمد و دنبال زلف ما دوید


بال وا کردیم،  توفان ها به دنیا آمدند


حسرتی خشکید، باغ فطرتی بیدار شد


حیرتی گل کرد، عرفان ها به دنیا آمدند


دیده وا کردیم دیدیم آسمان در چشم ماست


چشم را بستیم مژگان ها به دنیا آمدند


پیش تر از ما و من اویی به نام عشق بود


این و آن مردند تا ...

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on March 10, 2010 04:01

March 7, 2010

خبر از دین مداحان ندارم

 


پریشانان  پری را می پرستند


گدایان گوهری را می پرستند


بت بوداییان از جنس رقص است


اگر نیلوفری را می پرستند


دل ساقی هزاران دور خون شد


که مستان ساغری را می پرستند


اگر جمع پرستوها گسسته ست


بهار پرپری را می پرستند


قیامت را نمی بینند آنان


که صور محشری را می پرستند


خبر از دین مداحان ندارم


خطیبان منبری را می پرستند


سواران پرچمی را می ستایند


دلیران سنگری را می پرستند


چه می دانند اینان از شهیدان


که خون و خنجری را می پرستند


خدا را عالمان و مفتیان هم


کتاب و دفتری را می پرستند


به بیت الله رفتم دیدم...

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on March 07, 2010 01:42

March 3, 2010

این روزها

مرگ در جانم تلاطم می کند این روزها
زندگی دارد مرا گم می کند این روزها

عشق می آید خبر می گیرد از اندوه من
درد می آید تبسّم می کند این روزها

گاه تنهایی می آید می نشیند پای حوض
سنگ هم با من تکلّم می کند این روزها

مرگ از جسمم نمی پرسد که حتّی کیستی
مرگ بر روحم ترحّم می کند این روزها

روح بازیگوش، می خندد به جسم خسته ام
جسم، روحم را تجسّم می کند این روزها

دختران کوزه بر سر می رسند از راه دور
کوزه گر خاک مرا خُم می کند این روزها ... 

                           مرداد 1387

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on March 03, 2010 09:12

February 19, 2010

بث الشکوی

رفيق جان منا دوره ي رفاقت نيست
سر گلايه ندارم که جاي صحبت نيست 


يکي به مفتي شهر از زبان ما گويد
اطاعتي که تو را مي کنند طاعت نيست


چگونه نقشه ي آسايش جهان بکشيم
به خانه اي که در آن جاي استراحت نيست 


همه به سايه ي هم تير مي زنند اينجا
ميان سايه و ديوار هيچ الفت نيست


چقدر بي تو در اين شام ها دلم خون شد
چقدر بي تو در اين روزها صداقت نيست 


مجو عدالت از اين تاجران بازاري
که در ترازويشان نيم جو مروّت نيست 


حراميان همه دولت شدند و دولتمند
گناه دولتيان و گناه دولت نيست 


دل شهيد به ابريشم هوس داديد
به چشم...

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on February 19, 2010 04:52

February 15, 2010

علی محمد مودب و دنیای حقیقی او

 


 


این روزها فضای مجازی همه را مجازی کرده و کم بیش بچه های با هویتی مثل علی محمد هم بی هیاهو دارند شعرشان را می گویند و آرام تن به این دریا زده اند. عده ای را هم اینترنت دچار توهم کرده و هنوز غوره نشده عارف کامل شده اند و صاحب بیانیه! خدا آخر و عاقبت مان را به خیر کند. فعلا که داریم با  اینترنت پرسرعت می گازیم و می رویم اما ته جاده کجاست خدا عالم است. فعلا بیا خوشبین باشیم و علی محمد را لینک کنیم و وجودش را غنیمت بدانیم تا بعد. این تکه ای از شعر بلند (سفر بمباران) او و این هم نشانی کاشی...

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on February 15, 2010 07:59

February 14, 2010

من و ستارخان و پلوي سفارت انگليس و کيک و سانديس صلواتي

داشتم فکر می کردم به دانشجویان خط امام که سفارتخانه آمریکا را گرفتند و دست کم ده بیست سال خیالمان از بابت شرارت های مستقیم آنها راحت بود. اگر بچه های دانشجوی ما مثل آن دانشجویان اول انقلاب فکرشان یک خورده بیشتر کار می کرد باید دست کم پنج سال پیش در سفارتخانه انگلیس را گل می گرفتند تا امروز شاهد این همه پدرسوختگی ها نمی شدیم. آدمی را گاهی مار می زند و گاهی عقرب اما این انگلیسی ها نه مارند و نه عقرب. اژدهایند. رضا خان های میرپنج دوره شان سرآمده، حالا نوبت  میرشش هاست.  


ایمیلم این روزها خیلی...

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on February 14, 2010 08:25

علیرضا قزوه's Blog

علیرضا قزوه
علیرضا قزوه isn't a Goodreads Author (yet), but they do have a blog, so here are some recent posts imported from their feed.
Follow علیرضا قزوه's blog with rss.