این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP Quotes

Rate this book
Clear rating
این ساعت شنی که به خواب رفته است  THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP by Rosa Jamali
33 ratings, 3.48 average rating, 6 reviews
این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP Quotes Showing 1-23 of 23
“تاريك بود
با عناصرِ فلزي اش ولغزندگيِ يخ كه بر من آوار شد
ماهي چروك كه روي سايه ام راه مي رفت ماهياني ست كه به گور ريخته ام
خاطره اي عتيق كه روي سقف آويزان است
قرن هاست كه ادامه دارد
رويِ صورتكي كه حرف مي زند
اداهايش شكل مي گيرند
يخ ها كه مي ريزند، شاخه های مشبكم شكسته اند
عروسك كاغذي ما بود
كه بر باد داديم اش
و نقش اش كهنه شد بر سقف”
rosa jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“که آفتاب در کیفم بود



كه آفتاب در كيفم بود
و جهان بر دست هاي كوفته ام سنگيني مي كرد
به هم رسيده بوديم
ومن شاخه هاي كور را بلعيده بودم
گويي از طلايِ س‍ُرخِ تو بر من ريخته بود
و من حياتِ وحش بودم
و صداي من تيرِساكتِ تو در انعكاس صدا ي من بود.

شبیه ارواحِ مردگانم جار می‌کشد

منم كه در شاخه ها دويده ام
شبيه موريانه اي در تو زيسته ام
و به حياتِ وحش پيوسته ام.”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“نهنگ



نهنگي ست كه خوابش كرده ام
تار وُ پودش را به اقيانوس ريخته ام
و از مرزهاي لوط گذشته ام !

اينجا اسكلتي بودكه بر فقراتم كِبره بسته بود
بر دريايي كه همخوابه ام بود
و جلبك ها كه به موهايم وفادار بودند
مادياني ست مست كه پيچيده است لاي موهايم
و اين مارها كه سراسيمه بر شانه هايم روييده اند!

اسب هايش از مرزهاي خوابم گذشته اند
بر آبهاي خليج اش سال هاست كه دويده ام
مارها بر گوشه هاي دريايي مرده اند
و اسكلتي كه رو به ديوارنقش بسته است!

وحشي ترين اسب زمين ام!
كه با نهنگي خوابيده ام
و در بادهاي مغربي پيچيده ام
كه بر خواب هاي نهنگي لنگر كشيده ام
و از راه ابريشم گذشته ام
و در آب هاي خليج ساكن ام !
عروسِ زمين ام!

عروس جهان است
كه به تسخير دنيا آمده است.
با دستي كه به جهان آلوده است
و اسب هايي كه بر زمين رانده است....

كه تمام آب هاي جهان من بودم!”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“سرگيجه

قرار نبود امروز را له نكني؟
شال گردنم كه پشمي نيست!
چرا تمام سطوح را گرد گيري كرده اي؟

منحني ها و شعاعِ روز
در من پيچيده بودي انگار
در سكته ي ناقصي به ناتمامي رسيده بودي انگار
مراقب باش،
آن پيچش تند
خرده هايي ست كه بر زمين ريخته بود
وقت نبود
تاريك بود
منحني ها بركسري از من در سقف شكسته بودند.

بر ورقه اي از كاغذ، امواج سكته كرده اند
اتصالي نيست
سرگيجه كوتاه است
دستم به سقف نمي رسد
ازمو هم به آن طناب باريك بند نيستم...

همين!
خيابان تصوير من نيست
تصوير تند عقربه هاي كور است
اسير ثانيه ها بوده ام
و آب كه قطره قطره بر سينك مي چكيد...

اين شبح كه در من پيچيده است به تيك تاك ساعت مي ماند
چند ساعت است كه خواب بوده است؟”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“دكمه


چشم هام به نورِكم عادت كرده اند
به آن ها دكمه دوختم
در تاريكي لمس ام كن!”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“فانوسِ دریایی


به پهلو خوابيده بودم ،
داشتم با پاهام اقيانوس ها را يكي در ميان جابجا مي كردم
همان گرمسيرمدامي ست كه هر چند لحظه يكبار از كمرم مي گذرد
همان كه تمام قبايل وحشي را و سواحل قناري را و نواحي استوايي را
با حفظ نام بر تنم نقاشي كرده است .....!
اقيانوس منجمد شمالي را كجا كشانده اي؟
يك دسته از موهام نخل هاي تاريك اند
ابروهام مسير باد شمال
دست هام بادبانهاي اطلس اند
چشم هام فانوس دريايي
لب هام حفره هاي ته دريا...”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“تك سلوليِ ساعت


چيزي به اشتباه مي ميرد
و آفتاب كه نم برداشته است ، خيس و مات است
اگر به اين خطوط ادامه دهم؛
آن شيء منجمد كه اسيرِ دست توست به اشتباه مي لغزد
و گرنه چندي ست كه روز به پايان رسيده است.

پوك به خانه كه مي رسم
چندي به مكعب ها خيره ام
جريان ِ ساكنِ آب بود
و آفتاب كه نم بر نمي داشت
بر سپيدي اين همه كاغذ
بر رخت هاي پيرم كه گريه كرده بودم !

عناصري جزء به جزء كه به من وابسته اند
و از خونِ من رنگ مي گيرند.
اين سرزمين كه بي وقفه بر من مي بارد!
و ماه كه هنوز پهناور است .


اينجا بر ديرك باريكي يخ بسته ام
و براي ِ توست كه زمان را به رودخانه ريخته ام


زمان هوسِ تندي بود كه از دستم رفت !
اين لحظه ها كه به آساني پاك مي شوند...


به كبودي اين ديوار مي مانيم
من و اين رختِ تاريك
كه به جوي آب ريخته ايم.

گوساله ايست كه از مرگ شير مي نوشد...

اين چيست
كه بر زمينه اي خنثي ته رنگ مي گيرد؟
مي شد رنگِ ديگري داشته باشد
روزهاست كه به نخي بندم...

ماهي چروك كه از سقف مي افتد...

بوران است
در دور دست سنگي سست مي شود
تصويري از انجماد كه روي شيشه مانده است
پلي كه اينجا شكسته است
و سكوت كه روي نوارِ فلزي جاري ست
همه چيز قرار است كه به نقطه اي كور بينجامد.”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“شش وُ پنج دقيقه ي نيمروز



خلاف عقربه هاي ساعت بر مدار كهنه اي چرخيده اي
و اين آبشار همان برج السرطان ست كه به خواب مي ديدي
زيستگاه اين پرنده ي مهاجر آفريقاي مسكون است
و تيره ي گياهي نایابی ست این!...”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“سالِ گاو



1

موش رگِ سياهِ تندي ست كه در من مي خواند
ببرها صامت اند
پنجه هايش آهسته رويِ برف جان مي كنند...


2

تاريك بود
با عناصرِ فلزي اش ولغزندگيِ يخ كه بر من آوار شد
به كلي تاريك بود...



ماهي چروك كه روي سايه ام راه مي رفت...ماهياني ست كه به گور ريخته ام...
خاطره اي عتيق كه روي سقف آويزان است!...

قرن هاست كه ادامه دارد
رويِ صورتكي كه حرف مي زند
اداهايش شكل مي گيرند....

يخ ها كه مي ريزند... شاخه هايِ مشبكم شكسته اند...


عروسك كاغذي ما بود
كه بر باد داديم اش
و نقش اش كهنه شد بر سقف ...



3



تابوتِ شيشه اي پشتِ پنجره است
زمان بر من ماسيده است
سايه اي كه بر تغار مانده است...

رويِ شيشه هاي لرزاني كه مي لرزيد...


ديروز را به خاك سپرده ام
انگشت ها بر شيشه ساكن اند
زمان لابه لايِ آنها گير كرده است...


آن ابر هيچوقت به پايان نرسيد...آن خطوط به كلي تاريك بودند... آيينه اي كه تا ابد در من راه مي رفت...و ماه كه از دست ام به تنگ آمده است!

زمين مجرايي كهنه است كه پوسيده است
كلاغ ها كه بر باد رفته اند!
خيلِ مورچگاني كه به خانه ام ريخته اند
اين باران هفتصد سال است كه مي بارد
آن كور كه در راهست
و امسال كه سالِ گاو است...


4

اين خرگوش كه از سمتِ راست مي آيد
با برف هايِ سفيد خوابيده است
اين خرگوش كه به رگ هام آغشته است
خونِ برف ها را جويده است...”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“ریشه هام


دیدی که راهِ شیری چه طور کلافه ام می کرد
با آب شُشم داشتم مسیر گنگِ هستی را شخم می زدم
دارم به عصاره ی میخک ها و ریشه ی کاسنی
چسبندگیِ سفتی پیدا می کنم به رودخانه ی گَنگ؛
از ریشه هام تا مرکزِ دایره ای شکلِ زمین
لمیده بر ضلعِ افقی اش خاکِ نرم وُ سبکی رشد می کند
گدازه هاش چشم هات را کور می کند ساعتی بعد؛
وَ تو تمامِ آن سرزمینِ گرمسیری را
در ظروفِ منجمدی پخته ای
وَ تمامِ راه را عمودی دویده ای
و این آتشفشانِ زخمی را
سفت کرده ای با مچ دستت
به تعمیرِ زمین نشسته ای
با انگشت هایی که فقط به سرکه وُ نعنا آغشته ست...

حیف!
خطوط روی هم افتاده اند
بدجور!
فکرش را هم نکرده بودی
در نگاه اول!...
و صدایت به من نمی رسد
با این که از دیوز برف باریده است
از موج وُ شن خبری نیست!...

داشتم ازسمتِ چپ با نُکِ پا از راه ابریشم می گذشتم
و جلگه ها و مراتعِ ساکنی از علفزار
آهسته بر جعبه ی فلزی نقش بسته است
ساقه های توفانی اش و راه آهن و این ریل ها
همه چوبی ست
مسیر پیچیده ای ست با همه ی سادگی اش!...
چسبیده ست و از رشد سرطانیِ سلول ها کاسته است!”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“كسوف


ماهي به فلس هاش عادت كرده بود
اقيانوس به رويِ ده انگشت اش مي چرخيد
خراب صدف ها شده بود
جسم كوچكش در تابوت جا نمي شد
ته دريا به جلبك ها پيچيده بود
پاها ي باريكش بر اقيانوس ها مي رقصيد
مرجان هاي له شده را به گونه هام مي پاشيد
و آن خطوط به لب هام دوخته مي شد.

كسوف بود
در جاذبه اي كه نُكِ انگشتهاش آبها را به حركت وا مي داشت
كسوف بود
بركِشِشي كه زمين را وارونه مي كرد.

گوشواره هاي لوزي شكلش را به خاك سپرديم؛
رشته اي از گوش ماهي ها به موهاش بند شده بود
و روي آويز بوي عطرش هر سال تكرار مي شُد.

اين مارها كه در من مي خزند ازقنديل هاي يخ شكل گرفته اند
و غارهاي تنهايي ام را به ته دريا پيوند زده اند.

واين عطر كه در شكم ماهي نهفته است!

مرجان ها از سنگ قبرش روييده اند
وبر ديوارها رسته است.

مارها به پاهايم پيچيده اند.

هنوز شناوري،ماهي؟
چگونه لاله هاي دريايي به تو از ما نزديكترند؟
چه جور بر اسفنج ها لم داده اي؟
به سنگواره ها و جانوراني كه زير آب اند
هنوز در سفري، ماهي؟

بي بي خشت!
شال سياهت كه براي من مانده است
اين چرخشي ست كه باد و ثانيه ها را به من سپرده است
با نيمه اي كه چتر من است.”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“زواياي اين قاب







1
سال ها از آنروز گذشته است
كه من به چهره ي پيرم در آينه نگاه مي كنم
سال ها ازآنروز گذشته است
كه من به ماسه ها و شن ها لو مي روم
سال ها از آنروز گذشته است !

2
اين حكايت از مويرگ هاي دهليزي ست كه شما نمي بينيدش

3
اين گاو كه سالهاست از سينه ام مكيده است
و تنگ در قابم كه فرو رفته ام.


4
مي دانستم كه توجيه اش آسان نيست
اين قاعده خلافِ جريان بود
و ما از ابهامات آن بي خبر بوديم
يك اتفاقٍِِ نادر
كه به قانون هاي طبيعي توجيه نمي شود
و ما در كتِ آن سال هاست كه مانده ايم .

5
اين زمينِ عاريتي بخشي ازآن جزيره ي آبسكون است
فقدان دستي كه منجر به بن بست شد
و نقش هايي كه رسم شده بودند
براي ترسيم اين منحني به پرگار نيازي نبود.

6
اسب هايي ست كه بي وقفه در خونم مي خوانند
آن اسب ها كه ياران خوني منند
اين شكل ها به شعاع آن منحني بسته اند
درخت ساكني ست
كه بر اشكوبه ها ريشه كرده است.


7
نمي شد به بازي عقربه ها پايان داد
به ثانيه هاي شكسته برنمي گرديم
روزهايي كه در پي هم چيده ام
و اسب هايي كه از بازي من گريخته اند .

8
حصيري كه روي آن خوابيده بودي
من به سكون اين خانه بدجور عادت كرده ام
چيزي كه قرار بود از مركز زمين دور شود
و ترا به من برساند .


9
قرني از تو گذشته است
و ما كه در اين خانه مانده ايم ....

10
ابعاد گذشته تغيير كرده است
و اين منحصر به رنگ سقف نيست
حروفي كه ما را چون ساكنان اين سرزمين پذيرفتند
و چنانكه مجرمي از اين خاك گريختند
و ما به سكونِ اين شهر عادت كرديم .”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
tags: شعر
“طبیعت بیجان

براي سطح ميز يك لامپ كافي ست


(نور پس زمينه آنقدر زياد است كه بر نرمه ي انگشت هايم به موازاتش كش مي آيد
پايين مي كشد صاف و لخت
يكدست تا عرض و قسمتي از طولش را سايه مي زند
براي سطح ميز يك لامپ كافي ست...
اين باد بود كه در را بست
اين جا را به سرعت برق پيدا كرده بود
آن خروس كه فردا را خوانده بود....

زاويه ي باد مناسب نبود
يا حركت عقربه ها پيش بيني نشده بود
شيري ولرم كه سر مي رفت ازكناره هايش
ومن كه از ثانيه اي پيش شكسته بودم
با توده اي موسمي كه از شمال به شرق مي رفت
با باريكه هايي عمود
وقتيكه از بندهاي من پس مي كشيد
آن دقيقه به نوارهاي باريكي از انگشت هايم دوخته شده بود.

(بر پلك هاي من خوابيده بود,كه آرام آرام به سمت آب مي رفت,بر محدوده اي گنگ كه مرسوم بود , خطوطي موازي كه به قطب مي رفت...

مرسوم است كه اين منحني واسطه ي مناسبي براي لكه هاي جوهر نيست

نقطه اي ثابت فرض شده بودم
وباريكه هايم يخ بسته بود
پاره اي از من بر آب بود
كه يكدست در لحظه از من جدا مي شد
و با يك حركت مستقيم به فراموشي مي رفت

جائيكه روي سطح يخي اش رخنه كرده بود و شكافهايش را دوپاره مي كرد , بر نيمه اي كه منتشر مي شد , باد قاطع رسوخ مي كرد ....

من از كناره هاي كاغذ پس كشيده بودم
كه باريكه هايم از اينجا رخت بر بست
ارتفاعي نه متري كه داشت فرو مي ريخت
در ثانيه اي كه معكوس مي رفت
من بر لبه هاي شيشه سايه انداخته بودم
يك حركت باد بود كه به كاغذها خاتمه داد
و چارچوب در را بست .

كركسي ساده روي ديوار نشسته است, بگذار به آب بريزم آنچه را كه از فرط ما گذشته است , ديگر هجاهايش خوانده نمي شود, محو بر سرزميني از ياد رفته است....

كه توده هاي لرزانم بر آب است:
اين جا كركسي ست كه با آب همخوابه مي شود .


توده اي موسمي
كه شيار به شيار حافظه ام را مي بريد
آن خط مورب را عجيب به خاك سپرده بود.”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“دودگيرها



دودگيرها در نوسان وحشيِ خود يك جانبه برهاله اي ازسياره ام يورش مي بُردند
قطعاتِ شيشه اي كه شكست درپوش ويژه ي خود را ناشيانه گم كردم
اجاق ام از پريروز به روز يا شب روشن است
و در من اكنون پناه گرفتي ، اي يار!
به التهاب وحشيِ مغزم چنگ زدي،
اين نيروگاه خورشيديست شايد
شايد متصلم كرده است به سلسله اي ازفقراتت
اين جرقه هم نماي خارجي زندگي ست .

( فراموش نكن امشب دما كاهش پيدا مي كند... )

كه من وُ اجاق ها از ذرات چراغ مايه گرفتيم
كه من وُ اجاق ها وابسته به دقايقي از سراسيمگي در مسيرهاي برگشتيم
و سوخت منحصر به فردم از رگ هات انرژي گرفته است، اي يار!
كه از ترفندهاي ساز گار به محيط زيست بيزاربودي
كه دقيق نيستم
و از مارپيچ هاي لو رفته خميازه مي كشم
و سلول هايت گرم بود انگار،
كه از برف ها بُريدم...
وَ
همين شد كه دست هات دست هام را به جاي ِدستكش گرم كرده است !”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“زندگيِ گياهي ام


تمام روز سردرد كلافه ام كرده بود
شايد خوني از من رفته بود
كه طاقتم به كوه بسته بود
و از نخِ باريكي گذر نمي كرد.

خوني كه سال هاست جويده ام
و رگ هايي كه از جسم ام گريخته اند
اين ياخته ها كه از من فرار كرده اند.

همان جرعه اي كه زير پوست جذب نمي شود،
و كافئين كه داشت با ضربانش يكريز بر كتفم سفت مي شد
به شيري آميخته بود كه موهام را شسته بود و رفته بود...

زندگيِ گياهي ام ؛
اين روزها.

اين همه برگ كه در رگ هام سست شده است
به كرختي كوه پهلو مي زند
كم خوني ات را به برگ ها ببخش!
به موازات سبزينه ها بايست!

و خوابم مي گيرد....

ظرفِ ثانيه اي كه پس داده است
به حاشيه ي ليوان گرفته ام؛

رگبرگ هاش كه بر آب كبره مي بست
با هر دو دستم به خاك گلدان چنگ مي زدم ؛
چرا به درونم نمي رسي؟
آه ،
هموگلوبين ناياب!”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
tags: شعر
“شطرنجيِ يك شهر


اين شهر رگ هاي من است كه به خواب رفته است
يا شبكه ي گنگي از آن بر مغزم لانه كرده است
يا بخشي از حافظه ام را بر باد داده است:


امروز صبح همه چيز بي سابقه بود
سگي كه از حاشيه مي ترسيد
روي پلك ها رخنه كرده بود
امروز صبح همه چيز بي سابقه بود.

تازه تصوير گنگي از ماهواره رسيده است!


سفيد، شهري ست كه بر طنابِ رخت مانده است:
همه چيز مناسب بود
امواج را به خود كشيده بودم
گرما كلافه ام كرده بود.

تنها من در بزرگراه پيچيده ام
باقي همه ريل است
تا چشم كار مي كند...

اين پيچِ تند ابدي بود؟


اين فلز هميشه ناياب بوده است
و جيوه سايه انداخته است بر چاهار گوشه ي ميز؛
يك درجه گرمتر از ديروز شده است!

رگ هاي من است اين شهر، كه به خواب رفته است.

ريل ها به موازاتِ خواب اند
شهر بر چار گوشي آوار شده است.

به همسرم گفتم :"صبحانه ات را خورده اي؟"

مي شُد از سمت راست خارج شد...

منشورها در باد مي پيچند
و اين لباس كهنه بر باد رفته است.

بر دستي كه خواب رفته است
شطرنجي يك خطِ شكسته نيستم
و جسمِ كوچكم كه بر آب مي رفت.”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
tags: شعر
“اتاقِ تاريك


تك نوري ست كه بر مخفي ترين سمت مي تابد
در عصب ها گسيل مي شود
كافي ست
به اندازه اي ست كه بر عنصرِ تازه اي دلالت مي كند.

ياخته هاي كور را به كناري گذاشته ام
تا در اجسامِ كِدِر نفوذ كنند
ورقه هايي كه بار گرفته اند در تاريكي ادامه مي يابند.


با كَسري از من متناسب است
چنانچه جِرمي سنگين كه از شاخه هايِ درخت آويزان است
به رنگِ سردِ جسمِ تُست
تقلاي من.

چيزي ست كه در بطنِ خود منجمد است
يك قطعه يِ تاريك است
شعاعِ نازكي ست
كه در انسدادِ در محبوس است.

بلوري كه به دست آمده
در سيالات نقش مي گيرد
انتهايِ اين مسيركجاست؟

طرحي از عصب ها بر كاغذهايِ سياه افتاده است .

رسوب مي كنم
شماري از اجسام ضخيم اند
ظرف ها را بُرده ام
قدري آب تهِ ليوان هست.”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
tags: شعر
“به وقتِ گرينويچ


لرزه‌نگاری اين خواب را به فردا بسپاريد
مسافتی را که پيموده بوديم قسمت کرده‌ايم
ارتفاع نامحدودی‌ست که از شبکه خارج شده است
از پهنه‌ای گسترده بر زمين
بر چاه‌هايی که نقب‌های هوايی ما بودند
گذر کرده است؛
روی دوری کند
که شبکه‌هايی بی‌نام را نام‌گذاری کرده بوديم
نصف‌النهاری که ما را به عرض زمين مربوط می‌کرد
مدارهايی که درجات جغرافيايی را گم کرده بودند
روی دوری کند
شبکه‌ای‌ست بی‌نام!
اين جا مربعي‌ست مطرود که از حاشيه‌ی جهان بيرون زده است، از فقراتِ تاریخ جدا شده است ، روی خطی صاف که برش زده‌ايم

ديگر جهان با ساعت تو تنظيم نخواهد شد...

يعنی نبض‌های شما هم يکنواخت با ما می‌زند؟

گزارش اين زمين‌لرزه هنوز به منطقه‌ی ما نرسيده است
اينجا زمين بن‌بست است
به شکلی تصادفی
چند درجه از عرض جغرافيايی مورد نظر عقب افتاده‌ايم
اما به طور قطع
روزی از خبرگزاری‌های جهان اعلام خواهد شد:
که اينجا چرخه‌ی حيات سالم بوده است.

نصف‌النهاری را که رد کرده بوديم عرض زمين را شکافته است
با يک طول جغرافيايی نامحدود
که ماهواره‌ها را می‌پيمود
اين جهانی‌ترين کتيبه‌ی ماست:
نشانی ما را از روی چاه‌هايی که به اعماق خاک نقب می‌زدند پاک کنيد!

منشورها در دوری نامحدود می‌چرخند
ديگر اما دير شده است
ساعت اينجا هميشه عقب‌تر است
چه مسافتی را می‌بايست طی می‌کرديم؟

بايد از مرزهايی کور، سرزمينی به‌نام برمودا گذر کنم
برای شما در مکاتبه‌ای با حروفی درشت اسمی کبير را خواهم نوشت
در آنجا که با حروفی نامرئی امتداد پيدا کرده‌ايم
آخرين تلاش‌های ما برای بقا
نيمروزی رو به غروب
آنچه از آن شکل قديمی به جا مانده است
و مکعبی که سال‌ها پيش تبعيد شده است
و محض، بر پهنه‌ای که به فراموشی سپرده می‌شد...

حروفی رمزی
کلمه‌ی عبور را مخدوش خواهند کرد.”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“تقويم



پيچيده ام به روزها شبيه پنج عصر؛
همان عصايي كه هوا را شكافتم با آن وَ حادثه را وَ زمان را....
همان منشور مدورم كه از دو قرن پيش به تو وُ تاريخ پيچيده است
شبيه همان چشم هايي شده ام كه به ساعت دوخته ام هزار وُ پانصد سال
به روزهايي شكسته، ضميمه در تقويم
چسبيده ام ده قرن
كه در هوا شكارم كردي
و تقويم را بهم زدي
پريروز.

( من سفت با انگشتم تقويم را نگه داشته ام اين جا....!)

هردوبا اين عصا زمان را شكافته ايم شايد
و دقيقه ي كندي شديم انگار ثابت بر حاشيه اي از روزي كه تمام نمي شود ،
نه!..
تمام نخواهد شد!...

در لحظه ايي كه چند ثانيه پيش بود انگار
و جهاني كه برايم تعبيه شد ديروز.”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
tags: شعر
“شعله هاي گرمايي



نشسته بوديم سكونِ معلق هوا را يكريزبه نخ مي كشيديم
تمام ذهنم اين بود كه لايه هاي بهشت را در مغزم ذخيره كنم
وبدوزم به تكه هايي از ارديبهشت شخصي ام .

گفتي از پانصد سال پيش با هم بوده ايم
واز روزي كه به دنيا آمده ام بر آن درخت وحشي نقر شده ايم
و قابمان گرفته اند
هر دو
و با پيراهن هايي از ما كه منتشر شده است در زماني كه افليج مان كرده است از اضطراب
هيولايي از تپشِ قلب
جداره هاي من را از زمين بي واسطه كنده است
و به تو وصلم كرده است.”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“بر اين منطقه البروج استوايي ام


اسفند امسال از هميشه طولاني تر بود
ارديبهشت در هجوم شهاب سنگ هام گرگ و ميش زده بود
بر صفحات استوايي ام خاك نيمه تَرَش دارند تجزيه مي شوند
و فرسايشم عمودي ست
و جنگل هاي باراني ام فرسايشي...
بر عرض جغرافيايي نامعلومي كه من مي چرخم
از سطح دريا شش فرسخ فاصله دارم
و ارتفاع من از سطح آب چيزي شبيه صفر است
با اينكه برمرتفع ترين پله ايستاده ام
ماه را رويت نمي كنم
و تقويم روزِ ديگري را ورق نمي زند...

(بواسطه ي جلبك ها ست كه مي شناسيدم و هواي منجمدم كه دما را حفظ مي كند...

شبيه گزنه اي به چسبندگي زمين وابسته ام
خرچنگ ها و اجرام آسماني از كوره ي واحدي سُريده اند
وبر اين محيط گرم طوفاني ام ذرات تجزيه مي شوند
و باران هاي سيل آساست
و باران هاي سيل آساست....

بر اقيانوس منجمد شمالي ، جزيره اي ست گرمسيري كه منم
(علي رغم آن چه گفتم نيازي به محاسبه نيست!)
محدوده اي ست كه از پيش تعيين شده است
واما فشار سنج كار نمي كند
در امتداد اين خط گُمَم ، انگار معتدلم
و جنگل هاي گرمسيري كه تو ساخته اي از من
پوست تنم را تيره كرده است.

با كرم هاي خاكي همزيستي عجيبي پيدا كرده ام
و عصاره ي گياهي كه تپانده اي در حلقم.”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
“چشم هام به نورِ کم عادت کرده اند
به آن ها دکمه دوختم
در تاریکی لمس ام کن”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP
tags: شعر
“GMT
A POEM BY ROSA JAMALI
TRANSLATED FROM ORIGINAL PERSIAN TO ENGLISH

WE HAVE JUST RECEIVED SOME PIECES OF NEWS
NIGHTMARISH
SEISMOGRAPHY!
AN EARTHQUAKE IT WAS
QUAKE;
TOOK PLACE!

THE ROUTE HAS BEEN DIVIDED
ON THE OIL FIELDS
AIR SATELLITES
OVER THIS MERIDIAN
THIS VERY TIME ZONE
FREE ZONE
HAS BEEN TRANSFERRED
REMOVED FROM THE MAP
OMITTED FROM THE HISTORY
FOR IT WAS
AN UNKNOWN NETWORK!”
Rosa Jamali, این ساعت شنی که به خواب رفته است THE HOURGLASS IS FAST ASLEEP