My Ishmael Quotes

Rate this book
Clear rating
My Ishmael (Ishmael, #3) My Ishmael by Daniel Quinn
10,556 ratings, 4.11 average rating, 538 reviews
Open Preview
My Ishmael Quotes Showing 1-30 of 55
“Thinkers aren't limited by what they know, because they can always increase what they know. Rather they're limited by what puzzles them, because there's no way to become curious about something that doesn't puzzle you.”
Daniel Quinn, My Ishmael
“Children don't need learning. They need access to what they want to learn outside the home.”
Daniel Quinn, My Ishmael
“Simple things are almost always the hardest to explain, Julie. Showing someone how to tie a shoelace is easy. Explaining it is almost impossible.”
Daniel Quinn, My Ishmael
“How easy it is first to leap to a false conclusion about someone and then to view everything he does in light of that conclusion.”
Daniel Quinn, My Ishmael
“You wouldn't know from experience that small children are the most powerful learning engines in the known universe.”
Daniel Quinn, My Ishmael
“The community of life that we see here at any given time isn't just a random collection. It's a collection of successes. It's the remainder that is left over when the failures have disappeared.”
Daniel Quinn, My Ishmael
“Thinkers aren't limited by what they know, because they can always increase what they know. Rather they're limited by what puzzles them, because there's no way to become curious about something that doesn't puzzle you. If a thing falls outside the range of people's curiosity, then they simply cannot
make inquiries about it. It constitutes a blind spot — a spot of blindness that you can't even know is there until someone draws your attention to it.”
Daniel Quinn, My Ishmael
“The rules that govern competition between species are (and must be) very different from the rules that govern competition within species.”
Daniel Quinn, My Ishmael
“Thinkers aren't limited by what they know, because they can always increase what they know. Rather they're limited by what puzzles them, because there's no way to become curious about something that doesn't puzzle you. If a thing falls outside the range of people's curiosity, then they simply cannot make inquiries about it. It constitutes a blind spot - a spot of blindness that you can't even know is there unit someone draws your attention to it.”
Daniel Quinn, My Ishmael
“A system based on exchanging products inevitably channels wealth to a few, and no governmental change will ever be able to correct that. It isn’t a defect of the system, it’s intrinsic to the”
Daniel Quinn, My Ishmael
“No invention ever comes into being fully developed in a single step, from nothing.
Ten thousand inventions had to be in place before Edison could invent the electric light-bulb.”
Daniel Quinn, My Ishmael
“We made it back to the airport without getting mugged, stoned, shot at, pounced on, bombed, shelled, garroted, gassed, pitched into, caught in a cross fire, sniped at, blockaded, napalmed, or trip-wired. No one even hit us with a water balloon.”
Daniel Quinn, My Ishmael
“It doesn't pay to get into a serious battle over every acorn, but it also doesn't pay to back down over every acorn. It's important to be predictable to a certain extent, but it's also important not to be too predictable.”
Daniel Quinn, My Ishmael
“You think it makes complete sense to have to work for what’s free for the taking to every other creature on earth. You alone lock food away from yourselves and then toil to get it back—and imagine that nothing could possibly make better sense.”
Daniel Quinn, My Ishmael
“You’ll know you’re among the people of your culture if the food is all owned, if it’s all under lock and key.” “Hmm,”
Daniel Quinn, My Ishmael
“What's normal is for things to work. What's not normal is for things to fail.”
Daniel Quinn, My Ishmael
“- [...] من شگفت‌زده‌ام، فقط آن را بروز نمی‌دهم.

- باید وقتی هفده‌ساله بودی با تو ملاقات می‌کردم.”
سهیلا بیگلو, My Ishmael
“- به عواقب این فکر کن که این دیدگاه را پیش‌فرض خود به حساب آوری: اگر جهان برای شما ساخته شده بود، بعد چی؟
- [...] فکر می‌کنم اگر دنیا برای ما ساخته شده بود، یعنی به ما تعلق دارد و ما می‌توانیم هر کاری که دوست داشتیم با آن انجام دهیم.
- دقیقا. این همان چیزی‌ست که به مدت ده‌هزار سال اتفاق افتاده است. شما هر کاری که دوست داشته‌اید با این سیاره انجام داده‌اید، و مسلماً به نظر خودتان هر کاری که با دنیا کرده‌اید درست بوده؛ چرا که تمام آن متعلق به شماست.
جوابم مثبت بود و بعد از لحظه‌ای فکر کردن گفتم: «واقعاً که شگفت‌آور است. منظورم این است که این را پنجاه‌بار در روز می‌شنوی: مردم درباره محیط زیست «ما»، دریاهای «ما» و منظومه شمسی «ما» صحبت می‌کنند. حتی من شنیده‌ام که درباره حیات وحش «ما» صحبت می‌کنند.»”
سهیلا بیگلو, My Ishmael
“We went wrong by failing to take into account a great truth, namely, that teals are stupid and lazy and perfectly content to stay that way.”
Daniel Quinn, My Ishmael
“The first day you visited me, you said you’re constantly telling yourself, ‘I’ve got to get out of here, I’ve got to get out of here.’ You said this meant ‘Run for your life!’ ”

“Yeah. I guess you could say that’s what I was feeling as I sat here crying. Please! Please let me run for my life! Please let me out of here! Please, let me go! Please don’t keep me penned up here for the rest of my life! I’ve GOTTA run! I can’t STAND this!”

“But these aren’t thoughts you can share with your classmates.”

“These aren’t thoughts I could have shared with myself two weeks ago.”

“You wouldn’t have dared to look at them.”

“No, if I’d looked at them, I would’ve said, ‘My God, what’s wrong with me? I must have a disease of some kind!’ ”

“These are exactly the kinds of thoughts that Jeffrey wrote in his journal again and again. ‘What’s wrong with me? What’s wrong with me? There must be something terribly wrong with me that I’m unable to find joy in the world of work.’ Always he wrote, ‘What’s wrong with me, what’s wrong with me, what’s wrong with me?’ And of course all his friends were forever saying to him, ‘What’s wrong with you, what’s wrong with you, what’s wrong with you that you can’t get with this wonderful program?’ Perhaps you understand for the first time now that my role here is to bring you this tremendous news, that there’s nothing wrong here with YOU. You are not what’s wrong. And I think there was an element of this understanding in your sobs: ‘My God, it isn’t me!”
Daniel Quinn, My Ishmael
“- [...] بر خلاف آن‌چه در فیلم‌های مربوط به زندان نشان می‌دهند، زندانیان جمعیتی یکسان نیستند. در آن‌جا مانند دنیای بیرون، پولدار و فقیر و قدرتمند و ضعیف وجود دارند و پولدار و قدرتمند در زندان، زندگی نسبتا خوبی دارند. البته نه این‌که مانند زندگی بیرون‌شان باشد؛ اما وضع آن‌ها در زندان خیلی‌خیلی بهتر از آدم‌های بی‌پول و ضعیف است. در حقیقت آن‌ها می‌توانند تقریبا هر چیزی که بخواهند، مانند مواد مخدر، غذای خوب، سکس و خدمات را به دست آورند.
[...]
دنیای برداشت‌کننده‌ها یک زندان وسیع است و اکنون به جز عده‌ای انگشت‌شمار از جاگذارنده‌ها که در اطراف دنیا پراکنده هستند، تمام نژاد انسان در داخل این زندان به سر می‌برند. در طول قرن گذشته در آمریکای شمالی، به بازماندگان مردم جاگذارنده، حق انتخابی داده شد: یا نابود شوند، یا به زندانی شدن خود تن در دهند. عده زیادی زندانی بودن را انتخاب کردند؛ اما عده کثیری از آن‌ها نتوانستند خود را با زندگی در زندان تطبیق دهند.
[...]
طبیعتا یک زندان با مدیریت خوب، باید برای زندانی‌ها نوعی فعالیت تولیدی داشته باشد. مطمئنم می‌دانی چرا.
- خب... فکر می‌کنم این کمک می‌کند که سر زندانیان گرم باشد. حواس‌شان را از ملالت و بیهودگی زندگی‌شان پرت کند.
- بله. می‌توانی مال خودتان را نام ببری؟
[...]
مقداری درباره‌اش فکر کردم: «مصرف کردن دنیا.»”
سهیلا بیگلو, My Ishmael
“- [...] من چه کار کنم؟
- کاری که شما می‌کنید این است که چیزی را که من به تو یاد دادم به صد نفر دیگر بیاموزی و هر یک از آن‌ها را تشویق کنی تا به صد نفر دیگر بیاموزند. این روشی است که همیشه انجام شده است.
- بله، اما... آیا این کافی است؟
شموئیل اخم کرد: «معلوم است که این کافی نیست؛ اما اگر شما از هر جای دیگری شروع کنید، اصلا امیدی نیست. شما نمی‌توانید بگویید: «ما می‌خواهیم طرز برخورد مردم را با دنیا عوض کنیم؛ ولی طرز تفکر آن‌ها را درباره دنیا یا طرز تفکرشان را درباره مشیت الهی در دنیا یا طرز تفکرشان را درباره انسان، عوض نخواهیم کرد.» مادامی که مردم فرهنگ شما بر این باورند که دنیا متعلق به آن‌هاست و این‌که تقدیر الهی آن‌ها این است که دنیا را تسخیر و بر آن حکومت کنند، مسلما به همان روش ده‌هزار سال پیش به رفتارشان ادامه خواهند داد. آن‌ها طوری با دنیا برخورد می‌کنند که گویی قسمتی از اموال خودشان است و آن‌ها طوری دنیا را تسخیر می‌کنند که انگار دشمن‌شان است. شما نمی‌توانید این‌جور چیزها را با قوانین عوض کنید. شما باید اذهان انسان‌ها را عوض کنید. شما نمی‌توانید فقط مجموعه‌ای از ایده‌های مخرب را ریشه‌کن کنید؛ ولی جای خالی آن را پر نکنید. شما باید به مردم چیزی بدهید که به همان اندازه معنادار باشد که آن چیزی را که از دست داده‌اند، چیزی که از باور قدیمی و مخوف انسان به عنوان اشرف مخلوقات که هر چیزی را در دنیا که احتیاجاتش را چه به صورت مستقیم یا غیرمستقیم برآورده نمی‌کند نابود می‌کند، منطقی‌تر باشد.
من سرم را تکان داده و گفتم: «چیزی که شما می‌گویید این است که یک نفر به پا خیزد و برای دنیای امروز همان نقشی را بازی کند که پل مقدس در زمان امپراتوری روم به اجرای آن پرداخت.»
- اساسا بله. آیا این کار این‌قدر ترسناک است؟
خندیدم: «صفت ترسناک سختی این کار را به اندازه کافی نشان نمی‌دهد. این کار را ترسناک نامیدن مثل این است که بگویید آتلانتیک نمناک است.»
- وقتی می‌بینید که یک هنرپیشه کمدی در تلویزیون در ده دقیقه تماشاچیانی را مخاطب قرار می‌دهد که پل مقدس نتوانست در تمام طول عمر خودش آن تعداد مردم را مخاطب قرار دهد، آیا این پیشنهاد تا این حد غیرممکن است؟”
سهیلا بیگلو, My Ishmael
“- موجوداتی که طوری عمل می‌کنند که گویی آن‌ها به دنیا تعلق دارند، از قانون حفظ صلح تبعیت می‌کنند و چون آن‌ها از این قانون تبعیت می‌کنند، به موجودات اطراف خود این فرصت را می‌دهند تا به سوی آن چیزی که می‌توانند به آن تبدیل شوند، رشد کنند. این‌گونه است که انسان به وجود آمد. موجودات اطراف استرالوپیته‌کوس خیال نکردند که دنیا متعلق به خودشان است؛ بنابراین به او اجازه زندگی و رشد و نمو دادند. چگونه متمدن بودن به این موضوع مربوط می‌شود؟ آیا معنی متمدن بودن این است که باید دنیا را منهدم کنی؟
- نه.
- آیا متمدن بودن تو را از دادن فضای کوچکی برای زیستن موجودات اطرافت ناتوان می‌سازد؟
- نه.
- آیا این متمدن بودن ناتوانت می‌سازد که مانند تمساح‌ها و رتیل و مارهای زنگی، بدون آزار زندگی کنی؟
- نه.
- آیا این تمدن تو را ناتوان می‌سازد تا از قانونی تبعیت کنی که حتی حلزون‌ها و کرم‌های خاکی بدون هیچ مشکلی از آن تبعیت می‌کنند؟
- نه.
- همان‌طور که قبل از این اشاره کردم، اسکان گزیدن انسان مخالف قانون نیست، تابع قانون است؛ و همین موضوع درباره تمدن نیز صادق است. پس سؤال شما دقيقاً چیست؟
- الان نمی‌دانم. مسلماً متعلق به دنیا بودن به این معنی است که... جزو باشگاهی باشی که همه عضو آن هستند و این باشگاه اجتماع زندگانی است. به این معنی که متعلق به این باشگاه باشی و مانند هرکس دیگری از قوانینش تبعیت کنی.
-و اگر قرار است متمدن بودن معنی خاصی داشته باشد، باید به این معنی باشد که شما رهبران این باشگاه باشید؛ نه فقط مجرمان و تخریب‌کنندگان آن.”
سهیلا بیگلو, My Ishmael
“[...] فکر می‌کنم چیزی که دنبالش می‌گردیاین است که مردم به چیزی بیش از سرزنش شدن نیاز دارند، نیاز به بیش از چیزی که آن‌ها را احمق و گناهکار نشان بدهد، دارند. آن‌ها به چیزی بیشتر از آخرالزمان نیاز دارند. آن‌ها به تصویری از دنیا و خودشان نیاز دارند که الهام‌بخش آن‌ها باشد.”
سهیلا بیگلو, My Ishmael
“بعد از مکثی کوتاه ادامه داد: «یادت می‌آید که من گفتم برای این‌که یک داستان را اجرا کنی باید آن‌گونه زندگی کنی که داستان به حقیقت تبدیل شود؟»
- بله.
- بنا به روایت برداشت‌کننده‌ها، آفرینش با انسان به پایان رسید.
- بله، خب که چی؟
- شما چگونه زندگی می‌کنید که آن داستان به حقیقت تبدیل شود؟ چگونه زندگی می‌کنید که آفرینش با انسان به پایان برسد؟
من گفتم: «می‌فهمم منظورتان چیست. ما به روش برداشت‌کننده‌ها زندگی می‌کنیم. ما دقیقا به نوعی زندگی می‌کنیم که به پایان آفرینش منجر خواهد شد. اگر ما همین روند را ادامه بدهیم، جانشینی برای انسان نخواهد بود، جانشینی برای شامپانزه نخواهد بود، جانشینی برای اورانگوتان نخواهد بود، جانشینی برای گوریل نخواهد بود، جانشینی برای هر چیزی که اکنون زنده است، نخواهد بود. همه‌چیز با ما به انتها خواهد رسید. برای این‌که داستان برداشت‌کننده‌ها به حقیقت بپیوندد، آن‌ها باید خود آفرینش را به پایان برسانند و به راستی که آن‌ها در این راستا، کارشان را به خوبی انجام می‌دهند.»”
سهیلا بیگلو, My Ishmael
“«[...] هرگاه حرف یک زوج برداشت‌کننده درباره این است که داشتن یک خانواده بزرگ چه‌قدر رضایت‌بخش است، آن‌ها دوباره به اجرای نقش این صحنه در پای درخت دانش خوبی و بدی می‌پردازند. آن‌ها با خود می‌گویند: «مسلما این حق ماست که زندگی روی این سیاره را به دلخواه خود تغییر دهیم. چرا با چهار یا شش بچه قانع باشیم؟ اگر دوست داشته باشیم می‌توانیم پانزده بچه داشته باشیم. تنها کاری که باید بکنیم این است که چندصد هکتار دیگر از جنگل‌های بارانی را زیر کشت ببریم و به چه کسی بر می‌خورد اگر در نتیجه این کار، یک دوجین از گونه‌های حیاتی دیگر از بین برود؟»”
سهیلا بیگلو, My Ishmael
“پرسیدم: «و شما می‌گویید که این داستان [ممنوعیت میوه درخت دانش] از دید یک جاگذارنده نوشته شده است؟»
- درست است. اگر از دیدگاه برداشت‌کننده‌ها نوشته شده بود، دانش خوبی و بدی برای آدم ممنوع نمی‌شد؛ بلکه به او تحمیل می‌شد. خدایان، دور و بر خودشان می‌پلکیدند و می‌گفتند: «راه بیا مرد!‌ متوجه نیستی که بدون این دانش تو هیچی نیستی؟ مثل یک شیر یا خرس از سفره نعمت ما استفاده نکن. بیا کمی از این میوه بخور و بلافاصله متوجه خواهی شد که لخت هستی؛ به لختی هر شیر یا خرسی؛ لخت در مقابل دنیا، بدون قدرت. بیا کمی از این میوه بخور و یکی از ما شو. سپس، ای انسان خوش‌بخت، تو می‌توانی بوستان را ترک کنی و از عرق جبین خود روزگارت سپری کنی؛ به گونه‌ای که انسان‌ها قرار بود زندگی کنند.» و اگر مردم معتقد به فرهنگ شما مؤلف این داستان بودند، این واقعه هبوط نامیده نمی‌شد؛ بلکه صعود نامیده می‌شد - یا آن‌طور که شما قبل از این گفتید، آزادی.”
سهیلا بیگلو, My Ishmael
“به راستی که این دانشی در خور خدایان است: دانش این‌که چه کسی باید زندگی کند، و چه کسی باید بمیرد.”
سهیلا بیگلو, My Ishmael
“- [...] داستان برداشت‌کننده‌ها که در ده‌هزار سال گذشته در حال اجرا بوده، نه‌تنها برای نوع بشر و دنیا فاجعه‌آمیز بوده؛ بلکه اساسا سالم و رضایت‌بخش نیست. این یک رؤیای خودبزرگ‌بینانه است که اجرای آن برای برداشت‌کننده‌ها باعث حرص، خشونت، بیماری روانی، جرم و اعتیاد شده است.
[...]
- داستانی که جاگذارنده‌ها برای مدت سه‌میلیون سال به اجرای آن مشغول بوده‌اند، داستانی نیست که بر مبنای تسخیر و حکمرانی بنا شده باشد. اجرای آن به آن‌ها قدرت نمی‌بخشد. اجرای آن به آن‌ها نوعی زندگی می‌دهد که برای‌شان قانع‌کننده و پرمعنی است. این همان چیزی است که اگر شما به میان آن‌ها بروید متوجه خواهید شد. آن‌ها با نارضایتی و شورش بیگانه‌اند، آن‌ها پیوسته در مورد این‌که چه چیزی مجاز و چه چیزی ممنوع است، جر و بحث نمی‌کنند. آن‌ها هیچ‌وقت یک‌دیگر را متهم به داشتن روش زندگی غلط نمی‌کنند و به دلیل این‌که زندگی‌شان خالی و بی‌هدف به نظر می‌رسد، روانی نمی‌شوند. آن‌ها مجبور نیستند روان خود را برای گذران روزگارشان با مواد مخدر کرخ کنند. مجبور نیستند هر هفته مرام جدیدی اختراع کرده و به چیزی معتقد باشند. همیشه دنبال چیزی برای انجام دادن و اعتقاد داشتن نمی‌گردند تا زندگی‌شان را قابل‌زیستن کنند. تکرار می‌کنم، این توافق به این دلیل نیست که آن‌ها در جوار طبیعت زندگی می‌کنند و یا دولت رسمی ندارند یا این‌که ذاتا آدم‌های نجیبی هستند. این توافق، به سادگی به این دلیل است که اجرای داستان به این صورت برای مردم ثمربخش بوده است؛ داستانی که برای سه‌میلیون سال به خوبی کار کرده و در جاهایی که برداشت‌کننده‌ها هنوز موفق به نابودی شرایط آن نشده‌اند، هنوز هم به خوبی کار می‌کند.”
سهیلا بیگلو, My Ishmael
“شموئیل گفت: «مردم فرهنگ شما با سرسختی متعصبانه‌ای به گل سرسبد آفرینش بودن انسان می‌چسبند. آن‌ها مذبوحانه می‌خواهند دریایی از تفاوت را بین خود و بقیه آفریدگان تصور کنند. این اسطوره برتری انسان باعث می‌شود آن‌ها این حق را به خودشان بدهند تا هر طور که دوست دارند با این دنیا رفتار کنند. همان‌گونه که اسطوره هیتلر در مورد برتری نژاد آریایی به او این حق را داد که هر کاری که دوست داشت با اروپا بکند. اما اساسا سرانجام این اسطوره رضایت‌بخش نیست. برداشت‌کننده‌ها اصولا مردم تنهایی هستند. دنیا برای آن‌ها قلمروی دشمن است و هرجا که زندگی می‌کنند با آن‌جا هم‌چون یک ارتش اشغال‌گر رفتار می‌کنند و به علت گل سرسبد آفرینش بودن شگفت‌انگیزشان، بیگانه و منزوی‌اند.»
[...]: «در میان جاگذارنده‌ها جرم، بیماری روانی، خودکشی و اعتیاد به مواد مخدر به ندرت اتفاق می‌افتد. ننه‌فرهنگ چگونه این حقیقت را توجیه می‌کند؟»
- [...] او می‌گوید دلیلش این است که جاگذارنده‌ها خیلی بدوی هستند که این چیزها را داشته باشند.
- به عبارت دیگر، جرم، بیماری روانی، خودکشی و اعتیاد به مواد مخدر از نشانه‌های یک فرهنگ پیشرفته است.
- [...] این‌ها بهایی‌ست که برای پیشرفت باید پرداخته شود.”
سهیلا بیگلو, My Ishmael

« previous 1