زندگی Quotes

Quotes tagged as "زندگی" Showing 1-30 of 58
رضا قاسمی
“می گویند فراموشی دفاع طبیعی ِ بدن است در برابر رنج . دردی که نوزاد هنگام عبور از آن دریچه‌ی تنگ ، متحمل می‌شود چنان شدید است که کودک ترجیح می‌دهد رنج زاده شده را برای همیشه از یاد ببرد ...”
رضا قاسمی / Reza Ghasemi, همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوبها

Anna Gavalda
“،زندگی حتی وقتی انکارش می‌کنی
،حتی وقتی نادیده‌اش می‌گیری
حتی وقتی نمی‌خواهی‌اش
.از تو قوی‌تر است
.از هر چیز دیگری قوی‌تر است

آدم‌هایی که از بازداشتگاه‌های کار اجباری برگشتند
.دوباره زاد و ولد کردند
،مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند
که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه‌هایشان را
،دیده بودند
،دوباره دنبال اتوبوس‌ها دویدند
به پیش بینی‌های هوا‌شناسی با دقت گوش کردند
.و دختر‌هایشان را شوهر دادند
.باور کردنی نیست اما همین گونه است
.زندگی از هر چیز دیگری قوی‌تر است”
Anna Gavalda, Someone I Loved

Sadegh Hedayat
“همه از مرگ می ترسند، من از زندگی سمج خودم”
صادق هدایت, زنده به‌گور

Muhammad Taqi Jafari
“بیایید اوراقِ کتاب هستی خود را از عکس و امضای دیگران پر نکنیم.”
علامه جعفری

Kahlil Gibran
“نفرزندانتان از آنِ شما نیستند! آن‌ها پسران و دخترانی هستندکه از خودشیفتگی زندگی، جان گرفته‌اند. آن‌ها به وسیله شما، و نه از شما شکل می‌گیرند، گرچه درکنار شما آسوده‌اند اما در تملک شما نیستند. شما مجازید که عشق خود را به ایشان هدیه کنید، نه افکارتان را، که آن‌ها خود فکورند.”
جبران خلیل جبران, النبي

Nikos Kazantzakis

به كجا ميرويم ؟ هدف از اين همه جنگيدن چيست ؟‌آيا سرانجام پيروز خواهيم شد؟

خاموش شو! ...یک سرباز،هرگز سوال نمي كند”
نيكوس كازانتزاكيس

فریدون مشیری
“ندیده ای که حباب
به یک تلنگر باد
به چشم هم زدنی
مححو می شود ناگاه؟
چه اتفاقی باید بیافتد ای همراه”
مشیری

Raymond Chandler
“زمان همه چیز را پست و فاسد و چروکیده می‌کند. تراژدی زندگی این نیست که چیزهای زیبا جوان می‌میرند، بلکه این است که زندگی آن‌ها را پیر و خوار می‌کند.”
Raymond Chandler, The Long Goodbye

Ali Shariati
“زندگی داستان مرد یخ فروشی ست
که پرسیدند فروختی؟
گفت: نخریدند آب شد”
Ali shariati,علی شریعتی

Kahlil Gibran
“بدی همان نیکی است که از گرسنگی به درد آمده است.”
جبران خلیل جبران

Christian Bobin
“ذرّات عشق، سرگردان، همه جا با ذرات هوایی که تنفس می‌کنیم آمیخته است. گاه فشرده می‌شوند و همچون باران به سرمان می‌ریزند. گاهی هم نه. این موضوع همان اندازه کم به تصمیم ما بستگی دارد که فرو ریختن رگبار بهاری. همه‌ی کاری که آدم می‌تواند بکند این است که تا حد ممکن جایی پناه نگیرد. و شاید در ازدواج همین جنبه‌اش است که می‌لنگد: جنبه‌ی چتر بودنش”
Christian Bobin, دیوانه‌بازی

“چقدر عبرت در این عروسکهاست؛ و ما از عروسک کمتریم. آنها مرده‌ بودند و زندگی می‌کردند؛ ما زندگی می‌کنیم و مرده‌ایم”
بهرام بیضایی, ندبه

“ما دنیا را از لنز ادراک خود میبینیم”
پونه مقیمی, تکه‌هایی از یک کل منسجم

“لعنت به این ...!!مثه کنه چسبیده به ما و ول کن نیست.کاش فقط کنه بود.مثه کژدم و ابلیس هم هست.افتاده رو دلت و هی چنگ و نیش میزنه و،هی نقشه میکشه.ء
حرف حساب هم تو سرش نمیره لعنتی!ء
بابا! ول کن! بذار زندگیمونو بکنیم.ء”
خودم

مهران نجفی
“زندگی، روح، هرچیزی که برایش یک اسم انتخاب کنی، ترکیب‌ش چیزی مثل خانه‌سازی‌های لِگو می‌شود. چارچوبی که اگر یک تکه‌اش گم شود، باقی‌اش فرو می‌ریزد، یا دیگر چفتِ هم نمی‌شود.”
مهران نجفی, از پنج‌شنبه‌ها متنفرم

Kōbō Abe
“هیچ چیز مهمی در روزنامه نبود. همه‌اش بُرجی توهمی، ساخته از آجرهای وهم و پر از سوراخ. اگر زندگی فقط از چیزهای مهم ساخته شده باشد، به راستی خانه‌ی شیشه‌ای خطرناکی خواهد بود که کمتر می‌توان بی‌پروا دست به دستش کرد. اما زندگی روزمره دقیقا شبیه عنوان‌های روزنامه بود. و بنابراین هر کس، با دانستن بی‌معنایی وجود، مرکز پرگارش را در خانه‌ی خود می‌گذارد”
Kōbō Abe, The Woman in the Dunes

Kōbō Abe
“تکرار به نحوی هولناک ادامه داشت. بی تکرار نمی‌شد زندگی کرد، مثل ضربان قلب، البته این نکته هم درست بود که ضربان قلب همه چیز زندگی نبود”
Kōbō Abe, The Woman in the Dunes

Christian Bobin
“زندگی کن نلّا
زندگی کن
نفس بکش
آواز بخوان
بدان سان که گویی
به‌خاطر هیچ‌کس دیگری این‌جا نبوده‌ای”
Christian Bobin, زندگی گذران

“و همیشه کشت در زمینی کن که خویشتن‌پوش بود؛ که هر زمینی که خویشتن را نتواند پوشید، تو را هم نتواند پوشید.”
عنصر المعالی کیکاووس, قابوس نامه

Fredrik Backman
“مرگ مسئله عجیبی است. آدمها در کل عمرشان جوری زندگی میکنند که انگار مرگ اصلا وجود ندارد، در صورتی که بیشتر وقتها مهمترین دلیل زندگی است.”
Fredrik Backman, A Man Called Ove

“جو ایک اہم بات جو اکثر ہم لوگ بھول جاتے ہیں وہ ہے مرنا”
فوزیہ ملک

محمد مهدی سیار
“شبیه کودکی مات خیابان های تهرانم
که ناغافل رها کرده است دست مادر خود را”
محمد مهدی سیار, حق السکوت

Christian Bobin
“در برابر مرگ می‌توان دو واکنش داشت. همان واکنش‌هایی که می‌توان در برابر زندگی داشت. می‌توان با کار، افکار، برنامه‌های مختلف از آن‌ها فرار کرد. می‌توان گذاشت تا اتفاق بیفتند ـ آمدن‌شان را نوازش کرد، گذرشان را جشن گرفت”
Christian Bobin, غیرمنتظره

Muriel Barbery
“شاید زندگی یعنی همین: ناامیدی بسیار، ولی همین‌طور لحظه‌هایی از زیبایی که، در آن لحظه‌ها، زمان همان زمان نیست. درست مثل نت‌های موسیقی که نوعی پرانتز در گذر زمان ایجاد می‌کنند، تعلیق، یک جای دیگر در همین‌جا، یک همیشه در هرگز.
آری، همین است، یک همیشه در هرگز.”
Muriel Barbery, The Elegance of the Hedgehog

شهاب شاه عالمی Shahab Shahalami
“آنها راه غلطی را رفتند. به جای آن که خودشان را تغییر بدهند و برسند به آن چه که میخواهند، دست کشیدند و برای رسیدن فرزندانشان به آن چه که خودشان نداشتند و هرگز بهش نرسیدند کمر بستند و تمام هست و نیست شان را که عمرشان باشد فدا کردند؛ غافل از این که فرزندان آنها چیزهای دیگری آرزو دارند – که البته بدان نمیرسند – و این چرخه ی ناکامی همواره ادامه دارد.”
شهاب شاه عالمی Shahab Shahalami, مریض Ill

Sobhan Ganji
“شخصى نقدى کلّى بر آثار خانوادگى هالیوودى نوشته بود که این‌ها باعث مى‌‌شوند ما‌‌ى شرقى تصور کنیم زندگى ایده‌‌آل همین است: زوج خوش‌‌حال و زندگى جنسى موفق.
احتمالا هیچکدام از آدم‌‌هاى با تجربه‌‌ى اطراف آن منتقد به اون نگفته‌‌اند که مرد حسابى! خب زندگى ایده‌‌آل همین است دیگر.”
سبحان گنجی, وتواصو

Houshang Golshiri
“مرد دیگر، آدم ها می‌میرند، سکته می‌کنند یا زیر ماشین می‌روند، گاهی حتی کسی عمدا از بالای صخره‌ای پرتشان می‌کند پایین. این ها، البته مهم است، ولی مهم‌تر همان نبودن آنهاست، این که آدم بیدار شود و ببیند که نیستش، کنار تو خالی است. بعد دیگر جای خالیشان می‌ماند، روی بالش، حتی روی صندلی که آدم بعد مردنشان خریده است. آن وقت است که آدم حسابی گریه‌اش می‌گیرد، بیشتر برای خودش که چرا باید این چیزها را تحمل کند.”
Houshang Golshiri, آینه‌های دردار

Joël Egloff
“آدم هایی رو می شناسم که می رن ماهیگیری، یکشنبه صبح زود، کنار رودخونه ای که دائم کف می کنه. .... مهم نیست چه ساعتی و چه روزی از ماه باشه، حتی طعمه هم نمی خواد، ماهی ها تعارف نمی کنن، سخت نیستن، حتی اگه دلت بخواد می تونی رو ساحل بچری و بالاو پایین بپری، با این کار فراریشون نمی دی که هیچ، خوششون هم میاد.اگه چیزی نداری سر قلابت بزنی، باز مهم نیست، نگران نباش. کافیه یک نخ ماهیگیری رو بندازی تو آب، بعد چند ثانیه، چوب پنبه قلاب حتما می ره پایین. این ماهی ها احمق تر از ماهی های جاهای دیگه نیستن، موضوع این نیست، تنها چیزی که اونا می خوان اینه که از آب بیاریشون بیرون، از اونجا خلاصشون کنی.
بیرون از آب، یک هو بهتر نفس می کشن، تازه از شر سوزش ها و خارش هاشون هم خلاص می شن، واسه همینه که راضین. بعدش می تونی هر کاری دلت خواست باهاشون بکنی، ولشون کنی رو علف ها بمیرن یا سرشون رو بکوبی به یه سنگ، فقط برشون نگردونی به رودخونه به این بهونه که خیلی کوچیکن یا خوشگل نیستن، تنها چیزی که می خوان همینه. توقع زیادی ندارن.”
Joël Egloff, منگی

Joël Egloff
“همیشه، یه ساعتی هست که تمومی نداره. شبیه ساعت های دیگه ست. جوری که بهش شک نمی کنیم. بعد، واردش می شیم و توش گیر می افتیم. ساحل اون طرفی رو می بینیم ولی خیال می کنیم هیچ وقت اونجا نمی رسیم. بیهوده دست و پا می زنیم. انگار هرچی زمان می گذره داریم ازش دورتر می شیم.
وقتی ثانیه ها می چسبن به ته کفش هامون، وقتی داریم هر دقیقه رو مثل یه توپ آهنی دنبال خودمون می کشیم، خیال می کنیم اون بیرون، روزها و شب ها پشت سرهم میان و میرن، فصل ها جای هم رو می گیرن و ما اینجا فراموش شده ایم.”
Joël Egloff, منگی

Joël Egloff
“اینجا با قدم های کوچیک، مرحله به مرحله، وارد یه ابدیت می شی ولی انگار همین دیشب این کار رو شروع کردی.”
Joël Egloff, منگی

« previous 1