علیرضا قزوه's Blog, page 9

March 18, 2012

دو کوچه بالاتر از تماشا

دو کوچه بالاتر از تماشا بهار شد بال و پر تکاندم


نماند از این خانه جز غباری و خانه را آن قدر تکاندم


و چشم ها را دوباره شستم و مثل ماهی از آب رستم


و سقف دل را سپید کردم و فرش جان را سحر تکاندم


نفس تکانی نکرده بودم چه بی هیاهو نفس کشیدم


جگر تکانی شنیده بودی؟ صدف شکستم جگر تکاندم


پر از شکوفه ست شانه هایم میان توفان و باد و باران


به دامنم ریخت یک جهان جان چو شانه را بیشتر تکاندم


لباس چرک نگاه خود را ز مردم دیده دور کردم


چه سخت بود این نظرتکانی به چوب مژگان نظر تکاندم


پرم شکستند پر کشیدم دلم شکستند دل سپردم


سرم بریدند خنده کردم سرم بریدند سر تکاندم


نه چپ نوشتم نه راست خواندم نه شرق گفتم نه غرب رفتم


تهی ست از هرچه جز بهاران دلی که از خشک و تر تکاندم


 

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on March 18, 2012 09:03

March 4, 2012

شبانی

دلم را چون انارى کاش يک شب دانه مى کردم


 به دريا مى زدم در باد و آتش خانه مى کردم


 


چه مى شد آه اى موساى من، من هم شبان بودم


 تمام روز و شب زلف خدا را شانه مى کردم


 


نه از ترس خدا، از ترس اين مردم به محرابم


 اگر مى شد همه محراب را ميخانه مى کردم


 


اگر مى شد به افسانه شبى رنگ حقيقت زد


 حقيقت را اگر مى شد شبى افسانه مى کردم


 


چه مستى ها که هر شب در سر شوريده مى افتاد


 چه بازى ها که هر شب با دل ديوانه مى کردم


 


يقين دارم سرانجام من از اين خوبتر مى شد


 اگر از مرگ هم چون زندگى پروا نمى کردم


 


سرم را مثل سيبى سرخ صبحى چيده بودم کاش


 دلم را چون انارى کاش يک شب دانه مى کردم

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on March 04, 2012 06:24

February 23, 2012

حکایت

عاشقان از گوَن دشت عطش تاق­ترند


ماهیانی که اصیل­اند در اعماق ترند


 


دوره ی آینگی سر شده یا آینه نیست؟


مردم کوچه­ی آیینه بداخلاق ترند


 


واعظا موعظه بگذار که وعّاظ عزیز


به تقلاّی گناه از همه مشتاق ترند


 


راستی را اگر از نان و خورش نیست خبر


این گدایان ز چه از پادشهان چاق ترند؟


 


پسران و پدران بی­خبر از حال هم­اند


روز محشر پدران از پسران عاق ترند


 


بعد از این نام من و گوشه ی گمنامی­ها


که غریبان جهان شهره ی آفاق ترند


                                 اسفند ماه ۱۳۸۷

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on February 23, 2012 00:20

February 15, 2012

حکایت

نه آدم است اگر آدمی خطا نکند


وفا کنیم  اگر عمر ما  وفا نکند


خدا کند که خدای من آن خدا باشد


مباد دل به خدایان دهم... خدا نکند


فریب شعبده بازان خنده را نخورید


کسی به گریه این قوم اعتنا نکند


بگو به صوفی ملحد که شاهدی بس کن


برو به شیخ بگو بعد از این ریا نکند


به پیشگاه خدا گرچه قرب او کم نیست


بگو برای خدا بیش از این دعا نکند


بگو به خانه ما دزد خانگی زده است


دلی که مخزن اسرار اوست وا نکند


بگو که آخرتش را بر آب خواهم ریخت


اگر قیامت این راز بر ملا نکند


دل شکسته ما بی کفن شکفته تر است


سر بریده ی ما فکر خونبها نکند


 شکوه ما همه در بستن لب و نفس است


دل حریر مرا شکوه بوریا نکند


فرشته بودم و آدم شدم، خطا کردم


یقین بدان که خطاپوش ما خطا نکند


بگو به حرمت آن روزه ای که نگرفتیم 


نمازهای  قضا را کسی قضا نکند

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on February 15, 2012 11:14

February 5, 2012

قصه

کهنه صرّافان دنیا از تصرّف می خورند
از عدالت می نویسند، از تخلّف می خورند

می نویسم دوستان! معیار خوبی مرده است
دوستان خوب من تنها تأسّف می خورند!

این که طبع شاعران خشکیده باشد عیب کیست؟
ناقدان از سفرۀ چرب تعارف می خورند

عاشقان هم گاه گاهی ناز عرفان می کشند
عارفان هم دزدکی نان تصوّف می خورند

یوسف من! قحطی عشق است، اینان را بهل!
کلفت دین اند و دنیا، از تکلّف می خورند

آخر این قصّه را من جور دیگر دیده ام
گرگ ها را هم برادرهای یوسف می خورند!
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on February 05, 2012 06:04

January 21, 2012

کشتند تو را به جرم بی جرمی


به شهید مصطفی احمدی روشن ، شهید شهریاری ، شهید علی محمدی و دیگر شهدای علمی



 



شب رفتنی است و راه ما روشن


آیینه ی مهر و ماه ما روشن



تردید مکن که آفتاب این جاست


عباس و شریعه و عطش با ماست


از حرمله ها مترس


                    آب این جاست


ما روشن و راه آبها روشن




از سنگ هراس نیست گلها را


از خاردلان  و سنگ اندازان


با این همه شمر و ابن سعد


                               اما


نام تو کنار اربعین گل کرد


نام تو کنار کربلا روشن




کشتند تو را به جرم بی جرمی


نام تو چقدر گشت


                   چرخاچرخ


نام تو چو نور در زمان چرخید


چون خورشیدی در آسمان چرخید


تو چرخ زدی


            برون شدی از خویش


بر نیزه سر تو بود  


                     یا خورشید؟


ای مثل تلاوت دعا پر نور


ای مثل تبسّم خدا روشن




از حرمله نمازخوان فریاد


از فتنه گر دروغ باف افسوس


یاران جمل سوار کوته بین


طلحه شده اند در مصاف ...


                   افسوس!


در خانه ی عنکبوتی شیطان


مانند کلافه در کلاف


                   افسوس!


بوزینه ی روزگار بازیگر


میرآخور فتنه اند این خواران


بی پرده شدند و بی نسب  


                            هیهات!


افتاده میان چاه شب


                            هیهات!


ناچار مرید شب شدند اینان


یاران ابولهب شدند اینان


اما پسر بهار بودی تو


چون غیرت ذوالفقار بودی تو


راه تو چو راه مرتضی پر نور



نام تو چو نام مصطفی، روشن!


اول بهمن ماه 1390 


 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on January 21, 2012 07:57

January 8, 2012

زخم های عطشان

<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />



یکی ز خیل شهیدان گوشۀ چمنش

سلام ما برساند به صبح پیرهنش


کسی که بوی هوالعشق می دهد نفسش

کسی که عطر هوالله می دهد دهنش


کسی که بین من و عشق هیچ حایل نیست

کسی که نسبت خونی ست بین عشق و منش


به غیر زخم کسی در رکاب او ندوید

و گریه های خدا مانده بود و عطر تنش


تمام دشت پر از زخم های عطشان بود

فرات پیرهنش بود و آسمان کفنش


فرشته گفت ببینید این چه آینه ای ست

چه قدر بوی هوالنور می دهد سخنش


فرشته گفت ببینید ! عرشیان دیدند

سری جدا شده لبخند می زند بدنش


به زیر تیغ تنش تکه تکه قرآن شد

مدینه مولد او بود و کربلا وطنش


یکی ز گوشه نشینان زخم روشن او

سلام ما برساند به شام پیرهنش ...


 

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on January 08, 2012 08:52

December 27, 2011

از روز دیگر حسنک

 و عاقبت كارِ آدمي مرگ است ،اگر امروز اجل رسيده است، كس باز نتواند داشت كه بر دار كُشند يا جز دار، كه بزرگتر از حسينِ علي ني ام. اين خواجه كه مرا اين مي گويد مرا شعر گفته است..(تاریخ یبهقی)

 


در کوچه بعد این همه قرن سر می کشد سر حسنک

پیچیده روی دار و درخت نام معطر حسنک



**

انگار کن حکایت من از یک قلندر دگری ست

شعری نبشته ام همه درد از روز دیگر حسنک


انگار کن زمانه ی بد، بد کرده خوب های مرا

انگار کن که خوف و خطر افتاده از سر حسنک


انگار کن که بالش خز، خوابانده شور و حال ورا

سرد است کوچه ی فقرا، گرم است بستر حسنک


انگار کن در آینه ی این روزهای تلخ ترین

شمشیر می زند حسنک، آن هم برابر حسنک


دیگر زمینی اند و زبون، اوضاع شان ز وصف برون

حتی نمی پرد به هوا، باز و کبوتر حسنک


شاید کسی که گفتم از او من باشم و تو باشی و ما

شاید خود خود حسنک... شاید برادر حسنک...


شاید دگر شده حسنک،  پاسوز زر شده حسنک

بیچاره بیهقی که منم،  بیچاره مادر حسنک...


                                                        دی ماه 1390

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on December 27, 2011 01:45

December 14, 2011

در مسجد

به جای زاهدان با جانماز و شانه در مسجد


نشستم با شراب و شاهد  و پیمانه در مسجد


نشستم با همه بدنامی ام نزدیک محرابی


بنا کردم کنار منبری میخانه در مسجد


موذن  گفت حد باید زدن این رند مرتد  را


مکبر  گفت می آید چرا دیوانه در مسجد


دعاخوان گفت کفر است و جزایش نیست کم از قتل


به جای ختم قرآن خواندن افسانه در مسجد


همه در خانه ی تو خانه ی خود را علم کردند


 کمک کن ای خدا من هم بسازم  خانه در مسجد


اگر گندم بکارم نان و حلوا می شود فردا


به وقت اشکباری چون بریزم دانه در مسجد


اگر من آمدم یک شب به این مسجد از آن رو بود


که گفتم راه را گم کرده آن جانانه در مسجد


دلم می خواست می شد دور از این هوها ، هیاهوها


بسازم  زیر بال  یاکریمی  لانه در مسجد


 آذرماه ۱۳۹۰


 

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on December 14, 2011 02:31

December 7, 2011

اذان به وقت گلوی بریده

 

به بام بر شده ام از سپیده ی تو بگویم


اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم


اذان به وقت گلویی که قطعه قطعه غزل شد


غزل غزل شده ام تا قصیده ی تو بگویم


غزل غزل شده ام ای شهید عشق که چون گل


ز عاشقان گریبان دریده ی تو بگویم


هزار مرتبه آتش شدم نشد که غروبی


زخیمه های به آتش کشیده تو بگویم....


به بام برشده ام با عقیق، آینه، سبزه


مگر ز دیدن ماه ندیده ی تو بگویم


به بام بر شده ام تشنه ، با صدای بریده


اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم


 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on December 07, 2011 02:33

علیرضا قزوه's Blog

علیرضا قزوه
علیرضا قزوه isn't a Goodreads Author (yet), but they do have a blog, so here are some recent posts imported from their feed.
Follow علیرضا قزوه's blog with rss.