علیرضا قزوه's Blog, page 5
February 14, 2014
نامه ای از علی رضا قزوه به رییس محترم اتحادیه ی پنچرگیران غرب کشور
با سلام. من یک شاعر هستم. حدود چهل کتاب شعر و تحقیق ادبی دارم. در کتاب های درسی دانش آموزان هم نمونه شعر و نثرم چاپ شده. نامه ای که برایتان می نویسم به خاطر بیماری یکی از شاعران انقلاب است که از قضا شاعر معاصر هم هست. دفترچه بیمه ی این شاعر که شش سال است در کما به سر می برد تمام شده و ما شاعران مثل شما اتحادیه نداریم. راستش یک انجمنی داریم به نام شاعران که آنها بیشتر تو کار دستبند سبز هستند و می گویند ما اینجییو هستیم - گمانم معنی اش یک چیزی در مایه ی سی ان جی یا گاز بی بخار یا در همین حدودها باشد . لذا هر کاری که مربوط به شاعران باشد و پیگیری داشته باشد و وقت بر باشد آنها کاری نمی توانند بکنند . البته از حق هم نگذریم که آنها هر وقت کسی می میرد به مراسم ختمش می روند و بلند بلند اعلی الله مقامه می گویند. یک کار دیگر هم می کنند که هر سال شب یلدا کرسی می گذارند و هندوانه می خرند و قلیان می آورند و عکسش را در فیس بوک می زنند.تازه آنها اگر زیاد اصرار کنیم که این وظیفه شماست از شاعران شکایت هم می کنند و در فیس بوک به طور اختصاصی فحش هم می دهند . می گویند از دست ما همین برمی آید. لذا عاجزانه از شما خواهش می کنیم که بزرگواری کنید و این یک مورد را به خاطر خدا شما انجام بدهید. این شاعر بنده ی خدا از اهالی غرب کشور حدود سرپل ذهاب است و ثواب دارد و جای دوری نمی رود. بعدا خودمان یک جوری از خجالت شما در می آییم.
کلمات کلیدی: خانه ی شکایت از شاعران معاصر- شب یلدا- لایک و فیس بوک- اعلی الله مقامه- من بودم و نیما - هندوانه - پادافره- بادابادامبارک بادا... دفترچه ی بیمه- اینجیو با طعم سی ان جی...
December 29, 2013
تکرار همان دو پرسش قبلی...
این است رسم جوانمردی؟
به دوستانم پیغام و پسغام داده اند که بیا جلو ما هم هستیم به حوزه هم می آییم و مومنی هم باشد. به دوستانم گفتم هر حرفی دارند بنویسند. به تلفن ها اعتماد ندارم. سه نفرشان تلفن زدند و در مجموع شش بار با من سخن گفتند و هر شش بار خودشان زنگ زدند و برداشتند در مصاحبه مطبوعاتی شان نوشتند قزوه در تماسی که با ما داشت... هی انصاف تان را شکر... اینطوری می خواهید لوطی و جوانمرد باشید؟
گفتم بفرمایید به آقایان که : برو این دام بر مرغ دگر نه. من با شما صحبتی ندارم. همه ی جوانمردی تان را در مصاحبه مطبوعاتی تان دیدم. همه سخنان برحق تان را و فحش ها و فضیحت هایتان را در صفحات فیس بوک تان خواندم. دیدم که به بهای دفاع از خودتان بیست و هشت شاعر جوان را قربانی کردید. من گفتم نامهای آنها را منتشر کنید؟ من گفتم نام آن شاعر عزیز درگذشته را به خاطر نداشتن سه میلیون پول بیمارستان منتشر کنید؟ آیا ایشان فرزندانی ندارند که با این عمل شما احساس خجالت کنند؟ این است رسم جوانمردی؟
مصاحبه مطبوعاتی گذاشتید فقط برای فحش دادن به من و رییس جمهور سابق. بیت مرا خواندید و حتی ایهام به این بزرگی را نفهمیدید که این شعر یک طنز بود و کنایه ای به آن دولت داشت. لااقل به تیمسار و استوار که از درجات نظامی است دقت می کردید:
شکر خدا که تیمساران پشت و پناه مردمان اند
شکر خدا که استوار است دولت ...
بسیاری از سخنان و افاضات شما در آن مصاحبه مطبوعاتی که می توانست جنبه روشنگری داشته باشد جنبه حقوقی پیدا کرده است . بیش از بیست نکته حقوقی و اتهام تنها در همین گفتگوی شماست. خواستید برایتان می نویسم و یا در همان محکمه ای که برپا می کنید ارائه خواهم کرد. به قول آن مرد من سرهنگ نیستم من حقوقدانم. شاید دوستان از یاد برده اند که من هم بیست و چهار سال قبل مدرک قضاوتم را دریافت کرده ام و در طول پنج سال کمی تا قسمتی آیین دادرسی و رسم دادخواهی هم خوانده ام.
***
2
اتفاقا زم مرا تایید کرد
دیدم برداشته اند خبرگزاری هایی در خط شما نوشته اند آقای زم حرفهای فلانی را تایید نکرد. من گفته بودم که حاج آقای زم گفته بود برو این خانه را بگیر و به همراه آنها آن را اداره کن. این درست در زمانی بود که من مدیر ادبی فرهنگسراها بودم و این خانه هم زیر نظر شهرداری بود و جناب زم هم رییس سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران. عین صحبت های من و حاج آقا را بخوانید و مقایسه کنید با آن تیتر . ایشان اولا گفته اند که من و آقای قزوه کی اهل بگیر و ببند بوده ایم. باز در ادامه ایشان اشاره کرده اند که ایجاد انشقاق نباید بشود و حرف مرا تایید کرده اند و گفته اند که برو با آنها در یک جبهه کار کن. آیا این تیتر بی انصافی محض نیست که نوشته اید آقای زم حرف قزوه را تایید نکرد. به هر حال ایشان زنده اند و من هم زنده . به نظرم توضیح ایشان توضیحی جوانمردانه و صد البته رندانه بود که نخواست موجب افتراق شود .
**
3
تکرار همان دو پرسش قبلی
سخن اصلی دریغا که فراموش شد و انگار شیوه ی این بزرگواران همیشه در این بوده که بحث را منحرف کنند مثلا با کشاندن پای بچه های سلمان و یا شخص رییس جمهور سابق به این بحث تا از پاسخ جدی به سوال های من و دیگر شاعران فرار کنند.
تمام آن سوال هایم را در همین دو سوال کوتاه خلاصه می کنم و شما به جای حاشیه رفتن و حاشیه نگاری همین دو را پاسخ بگویید :
1- آیا انجمن شاعران ایران یک تشکل عمومی است یا خصوصی؟ اگر عمومی هستید گزارشی از بودجه هایی که گرفته اید به شاعران بدهید که بودجه های گرفته شده از شهرداری و ارشاد و ... را صرف چه کرده اید و اگر دارایی ای دارید - مثلا دو دهنه مغازه در روبروی دانشگاه و ... آیا این دارایی متعلق به همه شاعران است یا نیست؟ به هر حال اگر عمومی باشد باید دارایی آن هم متعلق به عموم باشد ضمن آن که شما با آرای همه ی شاعران انتخاب شده اید یا این انتخابی فرمالیته و در یک حلقه ی محدود بوده؟
2- اگر می فرمایید ما تشکل خصوصی هستیم چرا خود را در نامه نگاری ها و گرفتن بودجه و اموال به عنوان نماینده تمام شاعران معرفی می کنید؟ و چرا نام تمام شاعران ایران را بر خود گذاشته اید؟ ضمن آن که اگر خصوصی هستید در خانه ی شهرداری و اموال عمومی چه می کنید؟ آیا تنها شما و تشکل کوچک شما این استحقاق را دارد که در یک خانه ی بزرگ متعلق به شهرداری و بیت المال ساکن شود ؟
***
من بارها قبلا هم این اعتراض ها را کرده ام و شما هر بار به جای پاسخ دادن تلاش کرده اید با نامه نگاری و استفاده از قدرت تان در دولت های قبلی من و دوستان معترض دیگر را توبیخ و یا حتی از شغل برکنار کنید. نامه نگاری هایتان با رییس سابق سازمان مدیریت و حراست سابق آنجا برای توبیخ کردن اداری یکی از معترضان به شما هنوز موجود است. در صورتی که در مصاحبه تان گفتید ما فقط از بازرسی خواستیم که بیایند و ببینند و اقدامی نکردیم.
***
4
شما که حر باشی برای هفت پشت مان کافی ست
یکی از این بزرگان مرا دعوت کرده است که جبهه ام را عوض کنم و به سمت حری بیایم که در فیس بوک دستبند سبز دارد و لابد سطل آشغال آتش می زند. شما همان حر باشید برای هفت پشت ما کافی ست سردار! قربان وفایت . ما عضو فیس بوک نیستیم و لایک کردن یادمان رفته. بگذار ما همان کوفیان تماشاگر باشیم.
***
دعوای من با شما دعوایی شخصی نیست. یک دعوای اعتقادی ست. هیچ ربطی هم به اداره ای که من در آن کار می کنم ندارد. این نامه را هم در ساعتی غیر از ساعت اداری می نویسم. هرگز برای خودم و همفکرانم هم از طرح این سوال حتی تصور منفعت و سود هم ندارم چرا که معتقدم باورها قابل خرید و فروش نیستند.
من تنها گزارشی از وضعیت دردناک خانه شاعران به جامعه یا همان مردم شما داده ام. همیشه دلم به درد آمده وقتی دیده ام شاعری جوان و از گرد راه رسیده به یکی از پیشکسوتان و شاعران بزرگ و محبوب وطنم که شعرهای زیبایی هم برای انقلاب و امام گفته توهین می کند و به او لقب دلقک می دهد. شاید تنها جرم آن شاعر همراهی نکردن با شما و همدلی کردن با بچه های انقلاب باشد.
دلم می سوزد وقتی می بینم بچه های این و آن را مثل گوشت قربانی سپر اهداف خود کرده اید و در پشت نام ها پنهان شده اید.
دلم می سوزد وقتی می بینم بچه های درد کشیده انقلاب که خیلی شان حتی خانه ای ندارند و به مراتب از تمام شما شاعرترند در لیست شما جایی ندارند چون به دیدار حضرت آقا می روند و شعر دفاع از انقلاب می سرایند اما کسانی که به آرمان های انقلاب توهین می کنند هر روز به شما نزدیک و نزدیک تر می شوند.
دلم می سوزد وقتی می گویم قیصر و سلمان و حسینی شاعر انقلاب اند و شما می گویید دارند سید و قیصر و سلمان را مصادره می کنند. مگر شما چقدر با انقلاب در این چند سال فاصله گرفته اید که قیصر و سید و سلمان را حتی شاعر انقلاب نمی دانید و عنوان شاعر انقلاب را برای اینها وهن می دانید .
دلم می سوزد ببینم دوستانی که خودشان از نهادهای حکومتی ارتزاق کرده اند پز روشنفکر بودن می دهند و با لذتی وصف نشدنی بچه های جوان و انقلابی مردم را هم دعوت به بی خطی و بی تفاوتی می کنند.
دلم می سوزد وقتی می بینم کسانی که در این همه سال صدایی نداشتند و تنها به مدد سیمایشان و به مدد رسانه ها به شهرتی نسبی رسیده اند با آن همه حمایت دیروز و حتی امروزی نهادها و سازمان ها و با گرفتن خانه سازمانی و حمایت های جوراجور حالا تنها کارشان دشنام دادن به شاعرانی شده که در خط انقلاب و رهبری ثابت قدم ایستاده اند. اگر چه ما و نهادهایی چون حوزه هنری هرگز کاری به آنها نداشته ایم و در طول این همه سال حتی در مواردی از آنها دفاع هم کرده ایم ( که البته این روزها به جای تشکر با تمسخرشان هم در مصاحبه ها مواجه شده ایم) و نگران آنها هم بوده ایم چه در قضیه ی فتنه و چه بعد آن.
***
به دوستانم گفتم نیازی نمی بینم که کسی از من حمایت کند. به خودشان هم گفتم که تک و تنها هستم نه نیازی به یارکشی دارم نه جلسات هماهنگی و نه بیانیه جمع کردن و نه فیس بوک بازی و گدایی لایک . آنقدر حرف برای زدن دارم که آرزو دارم در محکمه ای که این دوستان برایم آماده می کنند همه آنها را بگویم. اگرچه فعلا نیازی به گفتن همه این حرفها نیست. لطفا به همان دو سوال من پاسخ بدهید. باقی بقایتان.
December 25, 2013
حرفی با ساعد و سهیل و افشین
نمی دانم یادتان هست یا نه که اساسنامه ی خانه ی شاعران را من و یک نفر دیگر نوشتیم در خانه ی مشفق کاشانی در حدود شاید پانزده بیست سال قبل. نیت مان نیت خیری بود که کاری کنیم برای شاعران انقلاب بخصوص آنان که مشکلات مالی دارند و نمی توانند کتابشان را حتی چاپ کنند. بسیاری شان سرپناهی ندارند و شغل و بیمه ای نیز هم. آن وعده ها تا هنوز جامه عمل نپوشیده و خانه ی شاعران ایران همان طور که خودتان و دیگران هم می دانید در اصل تعلق خاطری به مشکلات شاعران ندارد و در راستای برطرف کردن مشکلات صنفی شاعران گام برنمی دارد. در جریان انتخابات سال 88 هم عملا این خانه مشارکتی جدی در جریانات سیاسی روز داشت و عملا به دفاع و شعرگفتن برای جریان راه سبز تبدیل شد در صورتی که این خانه آمده بود تا مشکلات معیشتی شاعران را حل کند. در همان سال هایی که بنده مسئولیت کانون های ادبی فرهنگسراهای تهران را در زمان تصدی جناب آقای زم برعهده داشتم چند بار شخص آقای زم به من گفت برو و این خانه را بگیر و با حضور دیگر شاعران اداره کن که من به خاطر حضور شخص قیصر و برخی از شما بزرگواران هرگز به این سخن ایشان جامه عمل نپوشاندم اما همان طور که می دانید با رفتن قیصر هیچ اتفاق تازه ای در انجمن نیفتاد. حتی جناب محمدرضا عبدالملکیان هم به دلیل بسته بودن دایره ی فعالیت تان و عدم انتخابات ازاد خود را ماه هاست که از شما کنار کشیده و دیگر به خانه شاعران نمی آید. افرادی را هم که شما مدنظر دارید به حلقه ی کوچک مدیریتی خود اضافه کنید اکثرشان افرادی پیر و بی تحرک و به دور از ماجرای مشکلات شاعران هستند و برخی شان کسانی هستند که بیش از دو دهه است که اصلا شعری نگفته اند و کتابی منتشر نکرده اند. به عنوان یک شاعری که در متن جامعه زندگی می کنم و با شاعران بسیاری ارتباط دارم هر روز بسیاری از شاعران جوان جویای کار و دارای مشکلات بسیار به سراغم می آیند و حواله کردن آنان به خانه شاعران و انجمن شاعران ایران هم صدالبته کار بیهوده ای ست زیرا که بارها آنها را به شمایان حواله داده ام و هرگز پاسخی و حتی همدلی یی نیز دریافت نکرده اند. کاش یک بار در همه ی این سالها تلفنی هم به من می زدید و دعوتی می کردید و می گفتید بیاییم ساعتی کنار هم بنشینیم و برای مشکلات بی اندازه ی این همه شاعر جوان و پیر و تهرانی و شهرستانی کاری کنیم. سراغ چاره ای باشیم. به تنهایی این همه سال بسیاری از مشکلات شاعران را با نامه نوشتن به این و آن و عجز و التماس از این مقام و آن مقام حل کردم در حالی که شما مشغول انتخابات جناح سیاسی این و آن بودید. در جریان فتنه ی سال 88 به تنهایی بیش از 5000 فحش و ناسزا از این و آن خوردم که هنوز همه ی آن یادداشت های پر از لطف و مهر را دارم و خوشوقتم که در میان آن ها فرزندان برخی از شما نیز مرا با الفاظ رکیک نواختند. ( اگر خواستید بفرمایید اصل فحش ها را خصوصی برایتان بفرستم). به هر حال در هفته های اخیر هم نوازش های چندی از سوی برخی از شما بزرگواران چه در اخبار خبرگزاری ها و چه در نشریه مهرنامه به بنده و حوزه هنری که من مسئول ادبی آن هستم نثار شد و من هم درست در روزی که سالگرد شاعری آزاده و معلمی دردکشیده از نسل بچه های مستضعف انقلاب بود بغضم ترکید و اشاره ای به کسانی کردم که در کمال آزادگی و سادگی اتهام شاعر دولتی بودن را نثارشان می کنند. در میان صحبت هایم البته اشارات تربیتی هم به دو یادگار سلمان - رسول و رابعه- داشتم و سخنی گفتم که هر فرزندی باید پدرش را کوچک نکند بخصوص که ان پدر از سرمایه ها و از مفاخر شعر انقلاب باشد این را البته با کمال مهربانی و دلسوزی گفتم و یک بار هم نیم ساعتی تلفنی به رسول گفتم و بیشتر گلایه ام این بود که مهمانان خارجی مهمان تو و پدرت بودند تو اگر حتی به من فحاشی هم کنی ناراحت نمی شوم اما جلوی چهار تا مهمان خارجی که خیلی شان مسلمان هم نبودند کاش حرمت ایرانی بودن و مسلمان بودنمان را حفظ می کردیم. همین را گفتم و والسلام و این که اگر پدر شما احترامی دارد در میان ما به خاطر شاعر انقلاب بودنش است چون 95 درصد شعرهای پدرت سلمان شعر انقلاب است. همین را شما - سهیل و ساعد بهانه کردید که وای و ای وای و صد وای که امنیت بچه های سلمان به خطر افتاد و الان اصحاب حزب الله می روند در خانه شان و فردا امنیت شغلی ندارند و هزارگونه حرف دیگر. اصلا هم چنین نیست فرزندان سلمان اگر عمویی به نام سهیل و ساعد داشته باشند مطمئن باشید عموی دیگری هم دارند که از دور مراقب شان است و دغدغه شان را دارد و برایش به اندازه فرزندان خودش عزیزند. گفتم که امنیت شغلی و جانی ان عزیزان با من. شما نگران این هستید که من یک نکته ی اخلاقیث و تربیتی را نگویم. البته من عین عبارت یکی از شاعران را در مورد شما از سر ناراحتی تکرار کردم و این هم در پاسخ مصاحبه ی برادرم افشین اعلا بود که نوشته بود: ما عوض نشدیم انان عوض شدند !! کاش تعبیر بهتری از این حرف می کردم و کاش می فهمیدم که این مسئول ادبی مجله تیتر مناقشه برانگیزی را انتخاب کرده که چندان هم مقصود جناب اعلا را نمی رسانده . به هر حال می شد تعبیر بهتری از این سخن داشت و بدا به من که همان سخن دوست شاعرمان را تکرار کردم و سخنی بود که از دهانم پرید و بحث عوض کردن زنان و خانه هایشان را ناخواسته و از سر ناراحتی بر زبان راندم. من این تکه از سخنم را پس می گیرم. این حرف حرف من نبود سخنی بود ناسنجیده که برخی از سخنان برحق مرا نیز تحت شعاع قرار داد . شما چه بخواهید و چه نخواهید چه به خاطر شعرها و حرفهایی که در سایت ها و فیس بوک ها و اینجا و انجا بر ضد من بر زبان رانده اید معذرت بخواهید یا نخواهید من به خاطر این تکه از سخنم از شما سه بزرگوار عذر می خواهم.
دوستان حکایت می کنند که چند سال قبل در شورای موسیقی به گمانم رادیو کسی آمد در حضور اسماعیل امینی و سهیل محمودی و چند نفر دیگر شعری بر ضد من خواند. سهیل به او اعتراض کرد که زود از اینجا برو که نمی خواهم ببینمت. به این می گویند مردانگی و لوطی گری. دوست دیگری می گفت سهیل همین روزها در فیس بوکش شعری از شاعری جوان را بر علیه تو نشر کرده . شعر را به من نشان داد. تاسف خوردم. نه برای آن شاعر و نه برای لوطی سهیل بلکه به خاطر این که شعرش بسیار سست بود و ای کاش لااقل شعری محکم و قوی می سرود که تشویقش می کردم. در این روزهای اخیر قسمت من سه چهار شعر از نوع نوازش !!! بوده است و دردا و دریغا که همه شان به نوعی سست و شل و ول بودند. کاش لااقل زحمت سرودن یک شعر نوازشگرانه را یکی از بزرگان می کشید.
بگذریم. من در همان مجلس شما را به مناظره دعوت کردم. شما سه نفر یا بیشتر من تک و تنها. اگر هم پذیرفتید من باب تنها نبودن و توازن یکی از دوستان شاعرم - مثلا امیری اسفندقه هم با من باشد. بنشینیم و درد دل کنیم و به اندازه ی چندین و چند ساعت با حضور دیگر شاعران و خبرنگاران و یا در خلوت و تنهایی سخن بگوییم و بحث و مناظره کنیم . البته اخرش می ماند ماجرای اساسنامه خانه شاعران و مشکلات صنفی شعرا که من از این یکی کوتاه نمی آیم. اگر من و شما دغدغه ی بزرگی نداریم و این همه مشکلات را نمی بینیم بیایید محترمانه این خانه چندین و چند میلیاردی را با تمام بودجه هایش به کسانی که دغدغه های بزرگتری از من و شما دارند بسپاریم. به این می گویند عمل خداپسندانه. می دانم که پشت گوش نمی اندازید.
December 11, 2013
حرفي از آن هزاران كاندر عبارت آمد
اصلا فكر نمي كردم بعد سي و اندي سال محصول ادبيات عاشورايي ما آن هم در ميان برخي از شاعران جوان آييني مان چنين نتايجي داشته باشد. كاش نام اين چيزها را مي شد جوان پيري گذاشت. حتي گمان مي كنم پيرمردان هفتاد هشتاد سال قبل هم كه نه حضرت امام خميني(ره) را ديده بودند و نه انقلاب اسلامي را كمي تا قسمتي نگاه شان به مقوله ي كربلا تازه تر و انقلابي تر از برخي از اين جماعت باشد .
البته ريشه ي همه ي اينها برمي گردد به حذف كردن نگاه انقلابي و تفكيك انقلاب از شعر آييني - كه به زعم من نظريه اي است بس خطرناك و از قبل طراحي شده توسط كساني كه در جاي ديگر نشسته اند و نقش آفرينان آن هم جماعتي هستند كه رگ غيرتشان در همه وقت مي جنبد و سيخ مي شود الا در ظهر عاشورا و ايام فتنه و روزهاي سخت و تنهايي انقلاب. حكايت اينان حكايت همان روضه ي حضرت زهراي مرضيه(س) و آن بقالي ست كه به همه ي روضه خوان ها سفارش داده بود در همسايگي سفارت عثماني در همه ي خانه ها روضه ي حضرت زهرا بخوانند و دعواي شيعه و سني را علم كنند و آخرش پول هاي بقالي ها سر از سفارت فخيمه ي انگليس در آورده بود.
خدا كند بزرگان شعر آييني و بزرگان مداحي اصيل كشور كه بسياري شان از ياران صادق رهبري و از عمارهاي انقلاب اند در اين شبه فتنه نيز ورود پيدا كنند و جلوي اين جريان - كه دمش به انجمن فخيمه ي حجتيه گره خورده است - با روشنگري خود بايستند. وگرنه بسياري از ما شاعران انقلاب از روي ارادت و ادب همواره پيشاني و شانه و دست بسياري از اين مداحان راستين حضرت سيدالشهدا را بوسيده و مي بوسيم و به برادري و ياري با آنان افتخار مي كنيم.
November 26, 2013
همین قدر می فهمم از عاشورا...
اصلا دلم نمی خواهد به رخ کسی بکشانم که دورترین خاطرات زندگی ام گم شدن در دسته های عزاداری بود. که در کودکی بزرگترین دلمشغولی ام جارو کردن هیات حسینی قبل از غروبها بود. که پدر مرحومم هیات دار بود و خانه مان تا هرچه یادم می آید پاتوق سخنران ها و مداحان اهل بیت و سینه زنان حسینی. اینها البته همه اش افتخار است و همه اش بخشی از خاطرات خوب زندگی ام. بعدها که بزرگتر شدم میدان کربلا در نگاهم بزرگتر و بزرگتر شد و حالا کربلا در نگاه من تمام جهان است و تمام کائنات. کمی که بزرگتر شدم دیدم از شب عاشورا تا طوفان ساعت سه ظهر عاشورا چقدر نقش ها عوض شدند. چقدر آدمها جابجا شدند. خیلی ها در همان تاریکی شب خیمه امام را رها کردند و رفتند و بعضی که اصلا از آنها انتظاری نبود خود را یک جوری به خیمه ی امام رساندند. یکی از آنها حر شد. ظهر عاشورا شد و وقتی حر با پای برهنه به سمت اردوگاه امام آمد انگار امام رسالت خود را با رضایت تمام به تماشا نشسته بود. بی دریغی از پاشیدن خون علی اصغر به آسمان. کربلا باید همین طور اتفاق می افتاد که افتاد. وقتی حر به خیمه گاه امام برگشت امام حرهای بسیاری را می دید که در فرداهای دور به سمت چشمه ی هل من ناصر فریادش می آمدند تا از جاری آزادگی نوش جان کنند.
همین امسال از اهل معرفتی شنیدم که امام حسین آمده است تا غلام ها را و انسان ها را آزاد کند امام حر می خواهد نه غلام. او در همان ظهر عاشورا غلامش را که او نیز حر شده بود آزاد کرد و رفت. در مقابل این سخن کمی بیشتر درنگ کردم و دانستم که آری به راستی امام آمده است تا بسیاری از این حرها را و بسیاری از این امثال من و تو را آزاد کند. حرهایی که امروز در کربلای سوریه آمده اند به سمت فریاد عطشناک اباعبدالله و در پاسخ خون پنج هزار شیعه ی سربریده در کربلای سوریه دارند با این همه ابن زیاد می جنگند.
حالا فکر می کنم که دو کربلا وجود دارد. کربلای در حال حرکت و زنده و کربلای مرده. دو حسین وجود دارد حسین زنده و حسینی که در هزار و چهارصد سال قبل سر مبارکش را جدا کردند و تا هنوز دست به دست بر نیزه می چرخانند. گاهی نوازشش می کنند و گاهی با خیزران جهل بر لب و دندان مبارکش می زنند.
این روزها به شدت در معرض قضاوتیم. همه ی ما. شاعر آگاه شعر ولایی را به تهمتی بزرگ می کوبند. همان گونه که روزی شهید مطهری آن شهید راستین و آن ناصر واقعی حسین را با طعن و نیش و کنایه می نواختند.
امروز تو را به زور وا می دارند که از کربلای بی روح و مرده حمایت کنی و کربلای زنده را بگذاری و بگذری. حسینی را دوست داشته باشی که کاری با یزید و یزیدیان زمانه نداشته باشد. اگر در مجلس به اصلاح حسینی شان شعری برای کربلای غزه و سوریه بخوانی تو را از مجلس شان بیرون می کنند. و اگر خلاف نظرشان حرفی بزنی با تهمت و افترا و پیامک و اطلاعیه و خبرگزاری و تهدید و تطمیع در صدد ریشه کن کردن فریاد تو برمی ایند و فی الفور به امام زمان خودشان - که با امام زمان واقعی بسیار تا بسیار متفاوت است تسلیت می گویند و بر سر و صورت می زنند که وادینا و واپیغمبرا و وا حسینا.
حسین (ع) از آن همه است. حسینی که من می شناسم همان حسینی ست که ملت در بند و هندوی هند را شصت سال قبل از زیر چنگال استعمار انگلستان آزاد کرد و حالا دارد در حوالی مزار خواهرش زینب(س) به بچه های مظلوم حزب الله آب می رساند. حسینی که من می شناسم خود خود حسین است نه سین سین سین هایی که از اکوهای گرانقدر شما بیرون می اید.
مرا ببخشید که حسین من کمی تا قسمتی با حسین شما فرق می کند.
November 20, 2013
وافریادا ز "ایسنا" وافریاد...
November 14, 2013
چرا زمانه پی نمی برد به اصل جوهرت
به جای شیر ، تیر نوش کرده بود اصغرت
و بعد تیر و تیغ و نیزه می زدند بر سرت
کنار درک غربتت هزار سال سوختم
چقدر زخم تشنه مانده است روی پیکرت
سر حسین(ع) تشنه لب هنوز روی نیزه هاست
زمانه خاک بر سرم، زمانه خاک بر سرت
هزار سال رفت و تو هنوز زخم می خوری
هزار سال رفت و تازه است زخم حنجرت
هزار سال رفت و دسته دسته ی قمه زنان
گرفته تیغ بر کف ایستاده در برابرت
شریعت محمدی نه قیمه است و نه قمه
چرا زمانه پی نمی برد به اصل جوهرت؟
بیا کنار روضه های کوفیان نگاه کن
ببین که زخم تیرها چه کرده با برادرت
شب وداع آمد و سری زدم به مجلسی
که شعله اش اگرچه بود نام پاک مادرت
تمام شب شکسته سینه می زدم به یاد تو
و نوحه خوان که اسب می دواند روی پیکرت...
***
نشسته ام به یاد روزهای دور کودکی
شکسته دم گرفته ام به یاد دیده ی ترت
سلام می کنم سلام می کنم به زخم تو
سلام می کنم به عطر جمله های آخرت
سلام ما سلام ما به تشنگان کربلا
سلام ما سلام ما به اکبر و به اصغرت
ظهر عاشورای سال 1392
October 1, 2013
حكايت
محکوم به مرگي چه بخواهی چه نخواهی
کو عشق که ما را برساند به رسیدن
کو تیغ که ما را برهاند ز تباهی
آبی به شهیدان عطشناک نداديم
مردند لب شط فرات آن همه ماهی
ای کشته ترحّم کن و ای تشنه تبسّم
ای ناله شهادت شو و ای گریه گواهی
سنگم بزن ای دوست، دلم میکده اوست
ما را بشکن آینه ي ماست الهی
آن سوتر از این غمکده دریای وصالی ست
عاشق شو و فارغ شو و سالک شو و راهی
درویشی ما سلطنت ماست، اگرچه!
دنیاست گدایی که رسیده ست به شاهی
August 8, 2013
ما را ببر به رؤیت لبخند عید فطر
July 12, 2013
قصیده در استقبال ماه رمضان
مست مستیم و ندانیم سر از پا همگی
ای خوشا باده، خوشا باده، خوشا هر رمضان
هله یاران رمضان ها هله یاران روزه
رمضان است سلام همگان بر رمضان
رمضان آمده یاران بفروزید چراغ
طبل کوبید هلا طبل سحر در رمضان
گل سیسنبر و سوری به سر ماه زنید
تاجی از شب بو بگذارید بر سر رمضان
هله با هلهله خیزید به استقبالش
هان نسیم سحری آمد از این در رمضان
رمضان آمده با شطی از آیینه و گل
شیر آورده هل آورده و شکر رمضان
شربت قند و گل آورده و حلوای دعا
آمد از شهر خدا قرآن بر سر رمضان
ماه شعبان بگذشت آی دریغا شعبان
رمضان آمده از راه ، برادر رمضان
جان مجروح مرا مرهم و دارو بخشید
جسم بی روح مرا کرد مسخر رمضان
دل بشکسته جواز سفرت خواهد شد
آنک این کشتی در گریه شناور، رمضان
می بردمان سوی معراح یکایک شب قدر
پای بگذاشته از عرش فراتر رمضان
می بردمان همگی گرم فراسوی بهشت
می بردمان همگی آن سوی محشر رمضان
شمس سوزنگر از این دست ندیده ست کسی
زد بر آماس گناهانم نشتر رمضان
رمضان قوت بازوی خداجوی علی ست
روز هیجا نکند جز در خیبر رمضان
بوی آواز خدا می وزد از هر طرفی
چه معطر نفس ما چه معطر رمضان
رمضان چیست تماشای سحرهای بهشت
چشممان باز به قرآن مصور، رمضان
رمضان ماه خدا ، ماه نبی ، ماه ولی
ماه دلخواسته ی خاص پیمبر رمضان
آمد از راه به بی تابی و پرسید کجاست
خانه ی فاطمه و خانه ی حیدر ، رمضان
هان بکارید در این مزرعه ی سبز قنوت
هان بچینید از این میوه ی نوبر، رمضان
گرد او حلقه زنید آنک درمسجد عشق
چون خطیبی ست که رفته ست به منبر رمضان
رمضان کوه گناهان تو را می ریزد
گرچه از ذره ی کاهی ست سبکتر رمضان
میهمانان خداییم مراقب باشیم
نکند بگذرد از خانه مکدّر رمضان
یکم رمضان سال 1392 شمسی
علیرضا قزوه's Blog
- علیرضا قزوه's profile
- 25 followers

