علیرضا قزوه's Blog, page 3

January 18, 2015

یا ایهاالعزیزتر از یوسف

یا ایهاالعزیزتر از یوسف عکس تو را به چاه می اندازند
دجال های شعبده عکس ات را این روزها سیاه می اندازند


اما تو در سرادق معراجی، تاجی، به فرق عالمیان، تاجی
جادوگران وسوسه و تلبیس خرگوش در کلاه می اندازند



عفریت های شعبده و مستی صف می کشند پشت سر پاریس
حواریون بولهبی دارند خود را به اشتباه می اندازند



اصحاب نهروان و جمل امروز سر کرده اند جنگ صلیبی را
روزی به زور هلهله و تزویر اصحاب فتنه راه می اندازند



با فکر خام خویش بنا کردند بوکوحرام و داعش و طالب را
با نفت مفتی ملک عبدالله آتش به قبله گاه می اندازند



مردان عشق و معجزه ما هستیم مردان اربعین و امین الله
آنان به مکر و حیله هر از گاهی تیری بر این سپاه می اندازند



یا ایهاالعزیزتر از یوسف با آخرین امید بشر برگرد
در غرب و شرق این همه دلتنگان رویی به مهر و ماه می اندازند

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on January 18, 2015 00:56

December 25, 2014

خاطرات هند

83
غذای وج شاعران هندو در انجمن بیدل



ماهی یک بار انجمن ادبی بیدل داشتیم و آخرش هم به استادان وشاعران غذایی می دادیم. مثلا بریانی که نوعی غذای هندی ست که با برنج و گوشت مرغ و کشمش و بادام و کلی فلفل درست می شود و هواداران زیادی در بین هندی ها دارد. در این میان تنی چند از جماعت هندوان هم بودند که غذای گوشتی نمی خوردند و به اصطلاح وجترین بودند. خیلی وقتها یادم می رفت که سفارش غذای وج بدهم و غافلگیر می شدم و تنی چند از شاعران هندو مثل دکتر بلرام و دکتر راجندر کوما و دیگران مجبور بودند بدون خوردن غذا به خانه بروند. در این موارد هم باز خودم را نمی باختم و می گفتم دوستان وج با من بیایند. سه چهار نفری می شدند آنها را صاف می بردم زیر شیر آب سردکن و چون آب هم جزو غذاهای وج حساب می شد و در ترکیبش گوشت نبود می گفتم بفرمایید این هم غذای وج مخصوص شما!



84
شاعر سپیدسرای زورکی



یکی از کارهای من در هند این است که از هر دانشجوی زبان فارسی یک شاعر زبان فارسی بسازم. اما در ایران هم که باشی این تلاش ها همیشه جواب نمی دهد. در بین دانشجویان زبان فارسی دانشگاه جواهرلعل نهرو دهلی نو یک دانشجویی بود از اهالی پتنا که خیلی هم آدم فعال و خوب و خونگرمی بود. منتها بنده ی خدا اهل شعر و شاعری نبود. من هم اصرار داشتم طرف حتی اگر شده به زبان نثر و شعر سپید چیزی بنویسد. یک روز در انجمن بیدل از ایشان خواستم که اگر چیزی سروده ای بیا بخوان! او هم آمد و این شعر!! را خواند:
بچه گربه گناه دارد / بچه گربه غذا ندارد/ بچه گربه مادر ندارد / من باید به بچه گربه غذا بدهم...
از طرفی خنده ام گرفته بود و از سویی دلم نمی خواست توی ذوقش بزنم. بعضی از استادان زبان فارسی هند هم بودند که مانده بودند این دیگر چه جور شعری ست. من هم خیلی جدی گفتم احسنت! اتفاقا این شعر یک شعر فلسفی هم هست و شروع کردم به کلی تعریف الکی. گفتم که حتما ماه آینده هم در جلسه بعدی انجمن یک شعر دیگر بگو. او هم نامردی نکرد و حرف مرا جدی گرفت و در جلسه بعدی انجمن بیدل آمد این شعر را خواند:
بچه جوجه گناه دارد/ بچه جوجه غذا ندارد/ بچه جوجه مادر ندارد...

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on December 25, 2014 04:59

November 22, 2014

دقیقه ی نود

می ترسم مذاکرات آخر ژنو
درست مثل بازی آرژانتین باشد
با آن همه دوام که آوردیم
درست در دقیقه ی آخر
ناگاه کسی مثل مسی
بیاید و کار را تمام کند
می ترسم بعد بازی
عراقچی دوباره تبلت اش را بیرون بیاورد
تا به یادگار فیلم بگیرد
و کاپیتان ظریف
کراوات جان کری را به یادگار بگیرد
و ما بی خود به خیابان بریزیم
و جشن باخت بگیریم.
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on November 22, 2014 03:27

November 17, 2014

یک بیشتر است یا سیصد


چقدر بازي دشواري بود
در آلماتي دو داشتيم دو بر يك مي برديم
كه داور انگليسي نگذاشت
در آلماتي يك
يك بر يك شده بوديم
در بغداد
صفر بر صفر
حتي در مذاكرات اردوغان و سيلوا با ما
دو هيچ به نفع ما شده بود
وقتي كه با ننه اشتون مذاكره مي كرديم آن روزها
با كدخدا كه بستيم
بازي ناگهان شش بر يك به نفع كدخدا شد
بی دعوت به نيويورك كه رفتيم
بازي 21 بر يك
به نفع آنان شد
ده امتیاز به خاطر یک صندلی
و بعد سه روز مذاكرات نفس گير
سي و پنج بر يك
فقط تير دروازه را اشتباه گرفته بوديم.
آنها گل مي زدند
ما لبخند مي زديم
آنها گل مي زدند
ما به آنها پنالتي تعارف مي كرديم
سوار بنز شديم
سندش را به ما نشان دادند
گفتند تك چرخ بزنيد
به شرط آن كه فقط يك چرخش بچرخد
گفتند بوق بزنيد
به شرط آن كه صدايش بيرون نرود
دنده عوض كنيد
اما در حالت پارك

گفتند مي توانيد براي يك برنامه
با اجازه ي ما
در بنز خودتان لم بدهید
گفتند با اجازه ما مي توانيد حتي به آينه ي بغل نگاه كنيد
گفتند با اجازه ي شوراي امنيت
مي توانيد در آينه ي عقب به مدت دو تا سه دقيقه خیره شوید و لذت ببريد
بنا شد نتيجه را كلاه قرمزي اعلام كند
و ناگهان كلاه قرمزي گفت:
ما برده ايم !
داور گفت آنها برده اند
ننه اشتون خنديد و رفت در آغوش كري
كري گفت ما برده ايم
اسرائيل گفت ما آن يك گل را قبول نداريم
كلاه قرمزي گفت:
يك از سي و پنج بزرگتر است
پس ما برده ايم
و پسرخاله اعداد را در هم ضرب كرد و گفت:
گاهي اگر خدا بخواهد
يك بزرگتر از سي و پنج خواهد شد
ناصر مي گويد:
در فردو به دستشويي نمي توان رفت
وگرنه بازي سي وشش بر يك مي شود
در اراك آب معدنی نمي توان خورد
وگرنه سي و هفت بر يك مي شود
بناست پول ها آزاد شوند
تا پول بيفتك و شاتوبريان 25 بعلاوه شش شود
بناست پنج درصد از تحريم ها كم شود
به بهاي حذف دو تا بيست درصد
در متن انگليسي بناست
تمام پاز ها تبديل به پز شود
فيل ها تبديل به بز
تمام آب هاي سنگين
آب هويج شوند
لطفا براي پسرخاله دست بزنيد و صندلي بياوريد
در نيويورك
دو صندلي
در شوراي حكام و امنیت
سه صندلي
يك فرهنگ انگليسي دانش آموز
براي لحظه هاي امضا
يك فراک قرمز براي پسرخاله و كلاه قرمزي
یک کلاه برای بابانوئل
بناست بازي هر شش ماه ادامه داشته باشد
هر شش ماه شش گل
به حساب شش بعلاوه ي شش مي ريزند
تا پنجاه سال
و آخرش بازي را
سيصد بر يك اعلام مي كنند!
آن وقت كلاه قرمزي خواهد گفت:
يك بيشتر است يا سيصد!‌
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on November 17, 2014 03:46

October 30, 2014

یا علی زمانه تیر حرمله ست

 هان بگو بایستند ، نگذرند
حاضران به غایبان خبر برند


حاضران و غایبان که غایبند
غایبان و حاضران که حاضرند



حاضران گوش بسته، چشم باز
این جماعتی که کور یا کرند



دست بسته پای بسته در عبور
چشم بسته گوش بسته ناظرند



ما همیشه حاضران غایبیم
غایبیم اگر درست بنگرند



حاضران نسل های بعد از این
کاشکی به یادمان بیاورند



ما که خویش را ز یاد برده ایم
عاشقان به هیچ مان نمی خرند



کاش عاشقانه تر نظر کنیم
بر جماعتی که جان جوهرند



بر جماعتی که خود سرآمدند
بر جماعتی که بر سران سرند



آن جماعتی که روز رستخیز
شافع شراره های محشرند



روز رستخیر هان چه می کنیم؟
اهل بیت مصطفی چو بگذرند



اهل بیت مصطفی نه جز علی ست
دیگران نه با علی برابرند



از فضایل علی و آل اوست
که مدیح حضرت پیمبرند



یا امیرمومنان علی علی
دیگران بر این لقب نه درخورند



جز ولای حضرت امیر نیست
خطبه ی غدیر را چو بنگرند



بیعتی کنیم بیعتی شگفت
بیعتی که مان به خاطر آورند



بیعتی کنیم سخت استوار
بند بندمان اگر برآورند
**
ای تفو بر آن جماعت پلید
کز تبار خدعه اند و خنجرند



آن جماعتی که ظهر کربلا
غیر چشم و گوش و سر نمی برند



نام شان مگوی و ریشه شان مبین
از تبار و اصله ی بز گرند



مسلم است و کوچه های نانجیب
دشت ها پر از حسین بی سرند



داعشان شمرزاده ای که جز
آبروی عشق را نمی برند



خطبه غدیر را گذاشتند
زود باوران دیر باورند



با حدیث منزلت چه کارشان
پی به غربت علی نمی برند



یا علی! زمانه تیر حرمله ست
تیرها پی گلوی اصغرند



تیرها پی نگاه قاسم اند
تیرها پی نگاه اکبرند



از حرا بگیر تا شب وفات
چشم کو که بر غم تو بنگرند



راه ها به راه راه می رسند
راه ها چقدر گریه آورند



راه شام و راه مردم عراق..
مردمی که با علی برادرند



یک طرف مدینه، یک طرف یمن
توشه از حدیث تازه می برند



از یمن علی ست می رسد، علی
مردم یمن اویس دیگرند



آن جماعتی که پیش رفته اند
مردمی که در صفوف آخرند



کاش این توقف سه روزه را
لحظه ای فقط به خاطر آورند



این سه روز و آن سه روز کربلا
کز هزار قرن هم فراترند...



نیست همچو خشم مرتضی دلیل
دشمنان او عذاب می خرند



جحفه، عصر یک دوشنبه غریب
صبر کن که بگذریم و بگذرند...


پاییز 1393

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on October 30, 2014 07:34

September 4, 2014

منت خدای را...

حسن
تو لایزال و جمال تو لم یزل


چابک ترین غزالی و نازک ترین غزل

 



قسمت
نمی شود که شهید غمت شویم


ما کشتگان خنجر احلی من العسل

 



صفینی
آن که در صف مژگان دوست نیست    



با
کشته جمال چه می گویی از جمل؟

 



چشم
از جمال جلوه گری برنداشتند



کورند
این جماعت آیینه در بغل

 



بگذار
با غم تو بسوزیم روز و شب


بگذار با تب تو بمیریم لااقل

 



منت
خدای را که به ما صبر و درد داد



منت
خدای را که اعزّ است و هم اجلّ

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on September 04, 2014 06:02

August 25, 2014

سوغاتی تازه از تاجیکستان برای تمامی کاربران اینترنتی




اخیرا سفری شخصی به
تاجیکستان داشتم و طبق معمول دیداری هم با جماعتی از شاعران و ادیبان و استادان
دانشگاه آنجا دست داد. در یکی از انستیتوهای پژوهشی با یکی از استادان که مرا می
شناخت و مقاله ها و کتابهایم را در تاجیکستان خوانده بود صحبت می کردیم و هنگام
دادن نشانی الکترونیکی خود به جای اتساین که عبارتی خارجی بود از عبارت سنجابک
استفاده کرد. راستش من که تمام این سالها بیشترین پژوهش دانشگاهی ام معطوف به زبان
و ادبیات تاجیک بود تا به حال این واژه را نشنیده بودم. قبلا بسیاری از واژه های
تاجیکی را که ساخته ذهن و زبان مردم و ادیبان این کشور همزبان و همفرهنگ بود دیده
بودم و برخی از آنها را در رساله های تحقیقاتی ام به کار برده ام و به فرهنگستان
زبان فارسی هم پیشنهاد داده ام. مثلا به جای ساز دهنی یا زنبورک یکی از شاعران
تاجیک واژه بسیار زیبای لب چنگ را ساخته بود. چنگی که با لب می نوازند. یا مثلا به
جای واژه ماهی قزل آلا که یک واژه ترکی است تاجیکها از عبارت زیبای گلماهی استفاده
می کنند. ساختن واژه ای به جای اتساین فرنگی که بسیار تا بسیار در زندگی روزمره ما
جریان دارد و در هر پیام الکترونیکی نام آن را بر زبان می آوریم کاری بسیار واجب و
درخور بود که برادران عزیز تاجیکی ما با شباهت اتساین به سنجابک به خوبی از عهده
تصویرسازی و واژه سازی فارسی آن برآمده اند. بعد از این ملاقات از بسیاری از شاعران
و استادان و حتی مردم عادی پرسیدم که سنجابک را چقدر می شناسند. انگار این واژه به
تازگی کاربرد خود را در میان عده ای از جماعت فرهیخته پیدا کرده بود و هنوز نیازمند
زمان بود که در همان دیار نیز به درستی جا بیفتد. این بهترین سوغات فرهنگی من از
تاجیکستان برای فرهنگستان زبان و کاربران عزیز اینترنتی بود. کاش روزی تمام ما
ایرانیان به جای عبارت اتساین از سنجابک استفاده کنیم.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on August 25, 2014 04:28

August 24, 2014

در مجلس تلقین سیمین





 سیمین را بسیار بیشتر از آنچه بر زبان راندم
دوست دارم و قبول دارم و برایش فاتحه هم خواندم و می خوانم .  آن دوست که با
من گفتگو کرده بود هم در عالم واقعیت حضور دارد ، حضوری بس پررنگ ، از آن جنس حضورها
که بسیاری از بزرگان این مرز و بوم او را می شناسند و صاحب ده ها اثر منظوم و
منثور و نقد و پژوهش است و بزرگانی چون شفیعی کدکنی مهر تایید بر آثارش زده اند و تقدیم
به او قصیده هم گفته اند. او خود زنده است و این متون را می خواند و روزی لابد اگر
صلاح بداند سخنش را رویاروی خواهد گفت. این را گفتم که گفته باشم مرام من دروغگویی
و پنهان شدن پشت سر این و آن نیست. آن گزارش واقعی ترین گزارشی ست که با همه تلخ
بودن هایش عین واقعیت است.



اما دوستان و
دشمنان عزیز! گله های من از جنس گله های شخصی و پاسخی به طعن و کنایه های به
من نیست که  اصلا من که باشم که بر آن خاطر
عاطر گذرم ، بلکه آنچه مرا به نوشتن آن متن با صراحت و بی پروا واداشت 
مسامحه نکردن با موازین انقلاب هنگام حراج پنهانی و شبانه انقلاب بود.  راستش
بسیار تا بسیار تاسف خوردم وقتی پیام های تسلیت مقامات امریکایی را دیدم و سکوت
روشنفکران انقلابی و غیر انقلابی را. مگر این همان امریکای جهانخوار نیست که این
همه در شعر نسل شاعران بیداری بدان اشارت رفته است؟



اگر این
جماعت که لعن و نفرین و فحش و فضیحت نثار من کرده اند از تبار همان جماعتند که وقت
فاتحه در روز شهادت امام جعفر ابن محمد(ع) سوت و کف می زدند زهی سعادت بر من که
نفرینشان هم از جنس همان سوت و کف است و از جنس هباء منثوراست.



اما جماعتی
که مرا دشنام دادند... روزی اگر نوبت رفتن من شد هیچ کدامشان به مجلس تشییع و
فاتحه من نیایند. من نیاز به فاتحه خوان دارم، اما نیاز به سوت زن و کف زن هرگز.
این سوت و کف زنان در نگاه من حتی کف های روی آب هم نبوده و نیستند. شگفتا که برخی
شان به من مرام مردانگی می آموزند و دریغا که در این زمانه بازی با ارزش ها و حراج
خون شهیدان کمتر مردی می بینم در میان این همه جماعت رجاله.



سیمین به
شهادت آثارش بسیار تا بسیار شاعر بود و بسیار تا بسیار راه های ناگشوده و ناهموار
را هموار ساخت. این که بخواهد نامی از ایشان بماند یا نماند به دست من و امثال من
نیست. آن که پیمانه و غربال به دست دارد از پس ما و ایشان می آید و کار خود را می
کند. من تنها به عنوان یک فرزند کوچک این انقلاب - که انقلاب را و شهیدانش را دوست
دارم- می گویم اتفاقا از جنازه سیمین و فکر سیمین سوء استفاده شد تا عده ای
ورشکسته انقلاب را تحقیر کنند. نمونه اش را هنگام تلقین خواندن بر جنازه سیمین دیدیم
عده ای همچنان به جای صلوات و دعا سوت می زدند و فرزند سیمین خانم مجبور شد به آن
جماعت اعتراض کند که مادر من یک مسلمان بود. بگذارید تلقین را بخوانند...



من
سوالم این است چرا در مراسم تشییع مثلا قیصر امین پور و سیدحسن حسینی یا خانم
صفارزاده کسی به خود اجازه نداد سوت و کف بزند؟  یا مثلا سخنگوی کاخ سفید و
شهبانوی دیبا از ینگه دنیا پیام تسلیت بدهند و در شبکه های بی بی سی و ... برای
خودشان جشن بگیرند؟ چون این جماعت در شعرشان و در زندگی شان و مرام شان نشان دادند
که از  جنس جماعت سوت و کف زنان  نیستند. اگرچه سیمین هم در لابلای
اشعارش چندین و چند شعر برای امام هشتم و برای حضرت علی و برای  رزمندگان و حتی برای مردم فلسطین دارد و حتی
نامگذاری دو پسرش با نام های علی و حسین نشان از ارادت ایشان به اهل بیت سلام الله
علیهم اجمعین داشته و دارد. ضمن آن که پیشانی نوشت بسیاری از اشعار سیمین به صراحت
آیاتی از قرآن مجید است. و این که سیمین در خانواده ای بزرگ و دانشمند و معتقد به
موازین دین به دنیا آمد . همین ها دلیل خوبی ست که او چندان هم به این مسائل بی
تفاوت نبود.



با این همه من
و نسل من ممکن است نسلی بی پروا باشد و در دفاع از موازین انقلاب گاهی تندی کند
اما بی ادب نیست. سیمین هم مثل طاهره صفارزاده جای مادر ما  و مادربزرگ ماست.
خاک بر او خوش باد. یادش با تمام گلایه های بزرگ و کوچک در قلب ماست.



و
اما کاش  جماعت سوت و کف زن شعرهای او را
خوانده بودند و به جای این هیاهوها همان حمد و سوره ای که خود او می طلبید را بر
زبان می آوردند. این بیت سیمین سزاوار چندین و چند حمد و سوره است. اگر از نسل سوت
و کف نیستید بخوانید:



یک
حمد یک سوره باید لب ها به جنبش درآید



آنگه
که ظرفی ز خرما پیش آورد سوگواری...



 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on August 24, 2014 01:54

August 23, 2014

بابازار


سرم پایین است و
تمام تنم می لرزد
خم می
شوم
خون می خورم
از دست بادهای هوا
تا زار، زیر شود من مرده ام
بیا
این خیزران و خلخال و پیراهن تمیز
از آن تو
فقط از مرکبت پیاده شو و
برو:
کل زار وفو... و انا ما وفونی ...
**
در من بادهای هواست
بابای
زار!
با بادهای هوس
مضراب ساز هوایم بابازار!
این مضراب
از شاخ گاو و
گوسفندان نیست
از سرپنجه های لعنتی من است
من مبتلا به زارم
زار و نزارم
بابازار!
و بادهای جورواجور
تسخیر کرده اند مرا
هفت روز در حجاب بپیچانم

به دور از چشم این قبیله
کجاست بابای خیزرانی من؟
آوازخوان پیر
سواحلی
کجاستند آن سازها
ای باد!
نام خود را فاش کن ای باد!
ای باد سر
به هوا
زیر شو ای باد
اگرچه مرکب جانم را رها نمی کنی
های ی ی یا اهل هوا
های ی ی...
بابای زار های ی ی ...
از خاک هفت راه
به هفت برگ هفت گیاه بی
خار  بمالید
همراه با "گره کو "
ای جنّ که باد زار را
به جان من انداخته
ای
با توام های ی ی ...!
انگشت شست پاهای مرا بسته اند
با موی بز
و
روغن ماهی
زیر دماغ من گرفته اند
و رشته های موی بز است که آتش گرفته زیر
بینی من
ای جن خارج شو
صدای ضجه ی جن است انگار
فرار کرده ای، ای جن

اما هنوز باد زار در سر من باقی ست

آی بابای زار!
"مودندو" را روی سه پایه بگذار .
مودندو را بزن
دهل
گپ را بگو بزنند
و کسر را بگو بزنند
و سینی نقره را بگو حاضر کنند
با گشته
سوز و کندروک و آتش
و دود را بریز بر سر مودندو
بریز بر سر گپ دهل و کسر

و سفره را پهن کن
از ریحان و از کُنار
تا خرما و گوشت و خون بز
کَهَر
تا باد خون نخورد به حرف نمی آید:
کل زار وفو... و انا ما وفونی

شیخ شنگر رضو... وانا ما رضونی...
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on August 23, 2014 03:16

August 20, 2014

فاتحه ای بر سیمین



سیمین برای ما تنها همان سیمین بود. اگرچه بعضی از سامریان دوست دارند از او گوساله زرین
دیگری بسازند. دوستی برایم نوشته بود که کاش سیمین همان سیمین سال های شصت بود.
دوست دیگری از قول یک ناشر معروفی که حالا سالهاست درگذشته می گفت ای کاش این خانم
در پیری به جای آن که پوست خود را بکشد و جوان کند کمی هم فکر خود را می کشید و
جوان می کرد. دیگری برایم نوشته بود آنچه او در باره حضرت آقا سروده بود حتی هجو هم
نبود ، چیزی بود در مایه های لوندی و دریدگی و کمی پایین تر از هزل. می گفت سیمین
اگر در هر کشوری جز ایران بود از رهبرانش سیلی دریافت می کرد اما او در پیری گلوله
زد و گل گرفت از جوانان این مرز و بوم. می گفت حسین منزوی با مرگش و با فقرش ثابت
کرد که یک ایرانی آزاده و دیندار است که تا سرودن اشعاری برای کربلا و امام جواد
(ع) هم جلو آمده است اما سیمین تمام عشقش آن بود که آبی به آسیاب آن طرف آبی ها
بریزد و ریخت. می گفت تمام دیوان سیمین از نظر من با چهار غزل حسین منزوی قابل قیاس
نیست. گفت نظر تو چیست؟ گفتم که البته از نظر من هم منزوی بسیار تا بسیار شاعرتر
بود و پیشتر از سیمین حرکتی را در نوگرایی غزل سامان داد که سیمین از بی سروسامانی
این شاعر بهره برد و آن را به نام خود ثبت کرد اما با این همه سیمین هم زنی ست که
ایران را دوست داشت و از خاندانی نژاده و بزرگ بود و روزگاری در دوران میانسالی
اندیشه و فکرش بسیار تا بسیار بهتر از امروز کار می کرد . همان روزهایی که آزادشدن
پادگان حمید و حماسه هفده شهریور در شعر او انعکاس داشت را می گویم. دوستم دوباره
می گفت او تشخیص های سیاسی اش اصلا درست نبود. و بعد برایم این مصرع را خواند که
آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد.
گفت زبانم به فاتحه نمی چرخد. دست خودم نیست.
گفت کسی که با شاعران بزرگی چون حافظ و مولانا و بیدل هر شب شب نشینی دارد و دمخور
روح و زبان و فکر آن بزرگان است مقهور شاعرانی چون سیمین نمی شود. گفت من از سیمین
مکدرم. این همه جوانان خوب و مستعد ایرانی... تو باید بروی شعرت را بدهی داریوش
بخواند؟ دوباره گفت نظرت چیست؟ چه می کنی؟ گفتم من فعلا دارم فاتحه می خوانم . تو
هم که با این حرفهایت فاتحه سیمین را خواندی. حالا اگر دلت خواست و لبت چرخید یک
فاتحه ای هم بخوان برای آمرزش روحش.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on August 20, 2014 06:37

علیرضا قزوه's Blog

علیرضا قزوه
علیرضا قزوه isn't a Goodreads Author (yet), but they do have a blog, so here are some recent posts imported from their feed.
Follow علیرضا قزوه's blog with rss.