پشمال جا عوض میکرد، اما بود. تیپا میخورد، اما بود. عصایش را که دور میانداختند، برمیداشت -چاردست و پا میرفت و آن را بر میداشت- اما بود. زخم زبانها، خوشطبعیها و شوخیها، نیش و کنایهها را تحمل میکرد، اما بود. ده شاهی یک قرانی از دست این و آم میگرفت یا نمیگرفت، اما بود. به هر حال بود! کاریش نمیتوانستند بکنند. پشمال آمده بود که آمده باشد.
— Aug 03, 2016 01:05PM
Add a comment