Haniyeh > Recent Status Updates

من نمی دانم آیا مادرش هم او را به اندازه ب من دوست داشت؟ آیا کسی می توانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می کند؟ آدم پر می شود. جوری که نخواهد به چیز دیگری فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچ‌گاه دچار تردید نشود.

بوی تلخی بیداری بعد از خواب قشنگی که آدم دم صبح می بیند.

آدمی است که هیچگاه غذا نمیخورد، هرجا که بخواهد هست؛ نشسته بر ایوان خانه، یا بر گلدان چینی روی طاقچه، در لابلای برگ های درخت، حتی میان شعله ی آتش.

او پیش از این از استاد دلخون چیزها آموخته بود، تنهایی او را دیده بود و حالا حسش می کرد. آدمی که روی چوب با قلم نقش می انداخت، دور قاب عکس کنده کاری می کرد و همان که پول نانش در می آمد وقتش را می گذاشت برای شعر.

تو دنبال چی میگردی؟
دنبال خودم.
گم شو.

یک مملکت را نابود کرده اند که تهران را بسازند.

با دو دسته نمی شود بحث کرد، بی سواد و با سواد.

من ایرانی ام دلم برای مملکتم می سوزد اما ببین چه وضعی شده که آدم راضی می شود بیایند بگیرند و از بدبختی نجاتش بدهند.

خر همان خر است فقط پالانش عوض می شود.

آن شور و شر دوران بچگی از یادش رفته بود، هیچ چیز براش تازگی نداشت. انگار یک بار در این دنیا زیسته بود و حالا این تجربه دومش بود.

نگذارید حقتان را بخورند. می فهمید؟ این تنها وصیت من به شماست.

حضورش برایم اهمیتی نداشت اما غیبتش خیلی آزاردهنده بود.

زمانی که آدم ثروتمند می شود در هر سنی باشد احساس پیری می کند.

پدر خیال می کرد آدم وقتی در حجره ی خودش تنها باشد، تنهاست. نمی دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد.

مردم پشت سر خدا هم حرف می زنند.

آنچه را دیدگانت به تو میگویند باور نکن چشمهایت تنها محدودیت را نشانت می دهند با ادراک خود بنگر انچه را اکنون میدانی دریاب آنگاه راه پرواز را خواهی یافت

البته که نمیتوان به نفرت و شر عشق ورزید، باید تمرین کرد تا مرغ دریایی حقیقی را دید نیکی درون هریک از آنان را و آنگاه به آنان کمک کرد تا این نیکی را درون خود ببینند. منظور من از عشق همین است.

چرا دشوار ترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد کنی آزاد است و اینکه اگر اندک زمانی را تمرین کند این موضوع به او اثبات خواهد شد

از دیدگاه آنان یا شیطانی یا خدا

تنها تفاوت این است که آنها شروع کرده اند به درک هستی راستینشان و آنرا تمرین کرده اند

او از چیزهای بسیار ساده می گفت اینکه هر پرنده ای حق دارد پرواز کند که آزادی سرشت طبیعی اوست و باید هرچه را مانع این آزادیست کنار گذاشت، آداب و رسوم، خرافات یا هر محدودیتی

تمام جسم شما از نوک این بال تا نوک ان بال چیزی نیست مگر اندیشه ی شما از خودتات به همان شکلی که قادر به دیدنش هستید زنجیر اندیشه تان را بشکنید انگاه زنجیر جسمتان می شکند

اما در مورد ایده ی جدید و عجیب و فریب پرواز به خاطر لذت پرواز کنجکاو بودند اما برای انان اسانتر بود نمایش های هوایی پیشرفته را تمرین کنند تا انگیزه ی فراسوی ان را دریابند

هرچه بالاتر پرواز کنی دورتر را میبینی

بهشت مکان نیست زمان هم نیست بهشت رسیدن به کمال است

اما جان تو یکباره انقدر درس اموختی که نیازی نداشتی هزاران بار زندگی کنی تا به این مرحله برسی

جاناتان دریافت که یکنواختی ترس و خشم دلیل کوتاهی عمر مرغان است و با بیرون راندن این پندار ها از ذهنش به واقع زندگی طولانی و مسرت بخشی را برای خود رقم زد

سرعت قدرت بود، سرعت لذت بخش بود و زیبایی ناب...

این پیمان ها فقط به درد مرغانی میخورد که عادی بودن را پذیرفته اند کسی که به اوج آموخته هایش می رسد نیازی به این عهد و پیمان ها ندارد

هر کسی می‌خواد یه زندگی خوب داشته باشه ولی خوب از نظر هر کس یه معنایی داره