Peiman > Recent Status Updates

«هلن: انسان و خدایان در بزنگاهی رودرروی هم قرار می‌گیرند. من این را خوب می‌دانم، چون با تمام وجود حسش کرده‌ام ـ نبرد میان خون و نور، و آن‌جاست که تکلیف روشن می‌شود و زندگی به جریان می‌افتد.»

«برای اینکه کسی به زبانی زنده و قوی بنویسد باید فارغ از ترس بیاندیشد و اگر فارغ از تهدید و بی‌هراس بیاندیشد دیگر نمی‌تواند از نظر سیاسی، مکتبی و جزمی باشد.»

«آنها که در حق کسی ناعدالتی روا می‌دارند معمولاً کارشان را با بی‌آبرو کردن او کامل می‌کنند.»

«همه‌چیز شدنی، اما تمام‌شدنی است.»

کوکا: ولی چرا همیشه اونا رو مقصر می‌دونی؟
لالو: چون من رو به یه چیز بی‌فایده تبدیل کردن.

«شب جنایتکاران» - خوزه تریانا (‏ترجمه‌ی هوشنگ آزادی‌ور، عدنان غریفی)

«غوغا و خشم را با هیچ کلامی نمی‌توان توصیف کرد.»

«آلتاگورا از من پرسید که دوست دارم لباسش را در بیاورد و عریان شود. و من گفتم ممکن است سرما بخورد.»

"Capital punishment" - Émile Frian

من از شما خیلی سالخورده‌ترم. هر پانزده دقیقه یکسال پیر می‌شوم.

 

"Capital punishment" - Émile Frian

من از شما خیلی سالخورده‌ترم. هر پانزده دقیقه یکسال پیر می‌شوم.

 

شما مردا سروته یه کرباسید. شما اون پروانه‌ای هستید که نمی‌دونه شعله، روزنه‌ی روز نیست، و مُردید به اون که دریابید سرما و شب و سرپناه و خوراک گرم و عشقی و کودکی باید تا از گزند در امان بود. اما مگه چشمتون همچین چیزایی رو می‌بینه! نه، بی‌پروا تن به شعله می‌سپرید.

«از گل نازنینت بی‌خبری، خارهای تیز و سختی درآورده.»

«چه وحشتناک است که شخصی اینقدر برای آدم معنا داشته باشد.»

«اگه عمرمو به باد بدم و بخوام چیزی رو از بین ببرم که نابودشدنی نیست از خودم ابلهی ساختم. بهترین کاری که از عهده‌ام بر میاد به کار گرفتن ضعفه نه نادیده‌گرفتن وجودش.»

«مردی که چیزی برای از دست دادن ندارد آمادگی به دست آوردن همه چیز را دارد. مردی هم که احساسی نداشته باشد نمی‌توان آزُردش.»

«تو خوشبختی که از این زندگی ملالت‌بار درگذشته‌ای. شاید دوزخ همین است، بستگی زمینی دراز ما. شاید دوزخیان زمین ماییم.»

مگی: اشتباه ما در چیه؟
مادر فیونا: در به دنیا اومدن.

«بهتره با ناشناخته دست‌وپنجه نرم کنیم.»

«فقط آنان که می‌لغزند و می‌افتند از فرازونشیب راه باخبرند.»

«آدم‌های خوب بیشتر از دیگران سختی می‌کشند.»

«بدشانسی‌های احساسی‌ام بیشتر ناشی از خودم بود تا او؛ زیرا او را طوری دوست داشتم که هرگز قادر نبود همان‌طور دوستم بدارد، اگرچه در فرصت‌های نادری کوشیده بود.»

«چطور میشه جوان بود و محافظه‌کار!»

«راه استدلال، به عشق و به هم‌نوع نمی‌رسد چون عشق به هم‌نوع، معقول نیست.»

«کشف راه‌های تازه‌ای که بدون درک راهی‌شان می‌شویم، تجربه‌شان می‌کنیم بی‌اینکه از اعجابشان آگاه باشیم، چنان منحصربفرد و تکرار نشدنی است که انسان، آکنده از باد نخوت، خیال می‌کند می‌تواند این کار بزرگ را به میل خود بارها تکرار کند و از امتیازی برخوردار است که دیگران از آن محرومند.»

«‏و آنکه می‌گوید انسان نمی‌تواند از عصر خویش بگریزد، دروغ می‌گوید. هنوز عصر حجر و نیز قرون وسطی در دسترس ماست. هنوز در عمارت‌های محزون رمانتیسیسم با آن »همه ماجراهای عاشقانه‌ی محکوم به نابودی‌شان باز است.

«من از پیشه‌های بی‌فایده می‌گریزم، از انسان‌هایی که حرف می‌زنند تا مجبور نباشند بیندیشند، از روزهای تهی، از اداهای بی‌معنا؛ و از جهانی که این‌ها همه به نابودی‌اش کشانده‌اند.»

«هیچ پیوندی قوی‌تر از پیوند با یک چیز غیرواقعی، یا بدتر از آن با چیزی که هرگز وجود نداشته است، نیست.»

«آن شب کشش تمنا در من بسیار شدید بود همیشه همین طور است، شدت تمنا وقتی که برای نخستین بار در خودآگاه فرد به طور قابل تشخیص یا شناسایی ظاهر می‌شود بسیار زیاد است.»

«وحشتناک است که انسان را در خواب کاملاً به ساعات طولانی خطر وا می‌نهند و هیچ کس از این بابت احساس عذاب وجدان نمی‌کند، انگار از آن جا که فرد خواب است دیگر به هیچ چیزی نیاز ندارد، انگار خوابیدن واقعاً همانی است که بسیاری اندیشمندان گفته‌اند یعنی به تعلیق در آمدن همه‌ی نیازهای حیاتی بشر و نزدیک‌ترین تمثیل مرگ.»