در روزی بزرگ، راهسپاریم، اما از فروغ
سوزنی به ما نشسته، تنها
یک سوزن.
روزی بزرگ – آرام آرام – در اصالت ما دست میبرد
تا شانه – رفته رفته به پس رود؛
که تنها از دور، از دور توانائیم
در شناختن شانهٔ خود، که همین پرندگان هوا
بر آن فرود میآیند،
و در شناختنِ دستهای خود، دستهای بریدهٔ خود،
که همین پرندگان هوا هستند.
در روزی بزرگ به تو میرسم؛ به شانه تو
دست میزنم، که به پسنگری و ببینی
که نمیخندم.
— Aug 30, 2018 04:28AM
Add a comment