The Talisman Quotes
The Talisman
by
Walter Scott2,766 ratings, 3.82 average rating, 234 reviews
Open Preview
The Talisman Quotes
Showing 1-8 of 8
“Blessed be his name, who hath appointed the quiet night to follow the busy day, and the calm sleep to refresh the wearied limbs and to compose the troubled spirit.”
― The Talisman
― The Talisman
“Possessed of many of those royal qualities for which he was termed by his subjects the August, Philip might be termed the Ulysses, as Richard was indisputably the Achilles, of the Crusade. The King of France was sagacious, wise, deliberate in council, steady and calm in action, seeing clearly, and steadily pursuing, the measures most for the interest of his kingdom—dignified and royal in his deportment, brave in person, but a politician rather than a warrior. The Crusade would have been no choice of his own; but the spirit was contagious, and the expedition was enforced upon him by the church, and by the unanimous wish of his nobility. In any other situation, or in a milder age, his character might have stood higher than that of the adventurous Coeur de Lion. But in the Crusade, itself an undertaking wholly irrational, sound reason was the quality of all others least estimated, and the chivalric valour which both the age and the enterprise demanded was considered as debased if mingled with the least touch of discretion. So that the merit of Philip, compared with that of his haughty rival, showed like the clear but minute flame of a lamp placed near the glare of a huge, blazing torch, which, not possessing half the utility, makes ten times more impression on the eye.”
― The Talisman
― The Talisman
“پیش از آنکه سوار شوند و سفر را از سر گیرند، پهلوان مسیحی بار دیگر لبی تر کرد و دستهای خود را در آب فرو برد و به همسفرش گفت: «ای کاش نام این چشمه گوارا را میدانستم که در خاطر سپاسمند خود حفظ کنم. زیرا هرگز عطش شدید مرا آبی با این گوارایی که امروز نوشیدم فرو ننشانده بود.»
- مفهوم نام عربی این چشمه «الماس بیابان» است.
- چه نام نیکی بر آن نهادهاند. در دره زادگاه من هزار چشمه است، لیکن از این پس برای هیچیک از آنها خاطره گرانبهایی چون خاطره این چشمه قائل نخواهم شد. چه، گنج مایع خود را در نقطهای ارزانی میدارد که نهتنها گوارا است، بلکه تقریبا ضرورت دارد.
- راست میگویی. زیرا هنوز هم آن دریای مرده ملعون است. نه انسان از امواج آن مستفیض میشود و نه حیوان و نه هم از رودی مینوشند که که به دریای میت میریزد بیآنکه آن را پر کند، تا آنکه آن رود از این بیابان نامیمون بگذرد.”
― The Talisman
- مفهوم نام عربی این چشمه «الماس بیابان» است.
- چه نام نیکی بر آن نهادهاند. در دره زادگاه من هزار چشمه است، لیکن از این پس برای هیچیک از آنها خاطره گرانبهایی چون خاطره این چشمه قائل نخواهم شد. چه، گنج مایع خود را در نقطهای ارزانی میدارد که نهتنها گوارا است، بلکه تقریبا ضرورت دارد.
- راست میگویی. زیرا هنوز هم آن دریای مرده ملعون است. نه انسان از امواج آن مستفیض میشود و نه حیوان و نه هم از رودی مینوشند که که به دریای میت میریزد بیآنکه آن را پر کند، تا آنکه آن رود از این بیابان نامیمون بگذرد.”
― The Talisman
“کسی را که تو نمیشناسی بهتان مزن”
― The Talisman
― The Talisman
“- ای نصرانی، اگر نادانی تو محرک شفقت نگردد، سخنانت باعث خشم میشود. این تویی که نابیناتر از گدایان مسسجد هستی، نمیبینی که همان آزادی که به داشتن آن لاف میزنی، حتی در آن چیزی که برای شادی آدمی و خانوادهاش از هر چیز دیگر گرامیتر است، تو را محدود کرده، شریعت توست؟ اگر بدان عمل میکنی، تو را به یک همسر واحد مقید میسازد! گو انکه او بیمار باشد یا تندرست؛ برومند باشد یا نازا؛ مایه آسایش و شادی باشد یا مخمصهانگیز و منازعهپرداز. ای نصرانی، این را من درست بردگی میدانم، حال آنکه پیغمبر برای مرد مؤمن امتیازات ارجمند پدرمان، ابراهیم، و داناترین مرد جهان، سلیمان، را در این جهان مقرر فرموده است.
- به نام آنکه او را در عرش تقدیس میکنم و به نام آنکه او را در زمین میستایم، سوگند، که تو مرد نابینا و کافر گمراهی هستی! بیتردید برای آن انگشتری الماسی که بر انگشت داری ارزش غیرقابلتخمینی قائلی. چنین نیست؟
- نظیرش نه در بال سورا یافت میشود و نه در بغداد، اما این سخن چه ربطی به موضوع سخن ما دارد؟
- بسیار، و حالا خودت هم اعتراف خواهی کرد. این تبرزین مرا بگیر و آن سنگ را به بیست قطعه بشکن. آیا هر تکه آن ارزش کل آن را خواهد داشت یا اگر همه قطعات شکسته جمع شود به یکدهم بهای تخمینی آن میارزد؟
- این سؤال کودکانه است. قطعات چنین سنگی مساوی یکدرصد قیمت گوهر نمیشود.
- ای مسلمان، محبتی را که پهلوان پاکبازی در رهن یک زن باوفا و دلآرام مینهد، به منزله کل یک گوهر است و مهری که تو میان زنان اسیر و کنیزکان برده میگستری به نسبت همانقدر بیارزش ست که ذرات درخشنده الماس شکسته.
- به کعبه مقدس سوگند، تو دیوانهای. دیوانهای که زنجیر آهنین خود را چنان در آغوش میگیری که گویی زر است. نیک بنگر. اگر به دور نگین این انشگتری من گوهرهایی با درخشندگی کمتری نصب شده بود، این نگین نیمی از زیبایی خود را از دست میداد. الماس مرکزی این انگشتر حکم مرد را دارد که ثابت و قائم است و بهای آن فقط بسته به وجود خودش است و این حلقه از جواهر کمبهاتر زناناند که فروزندگی آن را به عاریت میگیرند و او چنان که مطبوع طبع و آسایش خود باشد بدانها فروغ میبخشد. اگر گوهر میانی را برگیری در بهایش تغییری حاصل نمیشود. در صورتی که جواهرات کمبهاتر ارزش چندانی نخواهند داشت. تعبیر واقعی تمثیل تو همین است. مگر نه منصور شاعر میگوید: لطف مرد است که زیبایی و خوبرویی به زن میبخشد، چنانکه وقتی آفتاب نمیدرخشد، آب جوی نیز از تلألو میماند؟
- ای مسلمان، تو مانند کسی سخن میگویی که هرگز زنی شایسته مهر یک سرباز ندیده باشد. باور کن، اگر میتوانستی نظری به چهره زیبارویان اروپا کنی، بدانهایی که ما دارندگان لقب پهلوانی پس از خدا با آنها بیت کرده و عهد وفاداری بستهایم، تو برای ابد از بندگانی که به خاطر خوشگذرانی حرم تو را تشکیل میدهند بیزار میشدی. زیبایی خوبچهرگان ما نیزه ما را تیزتر و شمشیر ما را برانتر میسازد. کلام آنان قانون است. پهلوانی که در قید مهر دلنوازی نباشد، به مجرد اینکه شاهکاری از قوت بازوی خود نشان دهد بیدرنگ مورد لطف و تفقد خوبصورتی قرار میگیرد.
- من داستانهایی از شیدایی جنگجویان مغربی شنیدهام و همواره آن را یکی از علائم جنون تلقی کردهام که شما بدین سامان میآورد که یک گور تهی را مالک شوید. لیکن با وجود این خیال میکنم فرنگیهایی را که من دیدهام به قدری در وصف زیبایی زنان خود مبالغه کردهاند که خوشوقت میشوم با چشمان خود آن زیبارویان را ببینم که میتوانند چنین جنگجویان شجاعی را مبدل به آلت عیش خود کنند.”
― The Talisman
- به نام آنکه او را در عرش تقدیس میکنم و به نام آنکه او را در زمین میستایم، سوگند، که تو مرد نابینا و کافر گمراهی هستی! بیتردید برای آن انگشتری الماسی که بر انگشت داری ارزش غیرقابلتخمینی قائلی. چنین نیست؟
- نظیرش نه در بال سورا یافت میشود و نه در بغداد، اما این سخن چه ربطی به موضوع سخن ما دارد؟
- بسیار، و حالا خودت هم اعتراف خواهی کرد. این تبرزین مرا بگیر و آن سنگ را به بیست قطعه بشکن. آیا هر تکه آن ارزش کل آن را خواهد داشت یا اگر همه قطعات شکسته جمع شود به یکدهم بهای تخمینی آن میارزد؟
- این سؤال کودکانه است. قطعات چنین سنگی مساوی یکدرصد قیمت گوهر نمیشود.
- ای مسلمان، محبتی را که پهلوان پاکبازی در رهن یک زن باوفا و دلآرام مینهد، به منزله کل یک گوهر است و مهری که تو میان زنان اسیر و کنیزکان برده میگستری به نسبت همانقدر بیارزش ست که ذرات درخشنده الماس شکسته.
- به کعبه مقدس سوگند، تو دیوانهای. دیوانهای که زنجیر آهنین خود را چنان در آغوش میگیری که گویی زر است. نیک بنگر. اگر به دور نگین این انشگتری من گوهرهایی با درخشندگی کمتری نصب شده بود، این نگین نیمی از زیبایی خود را از دست میداد. الماس مرکزی این انگشتر حکم مرد را دارد که ثابت و قائم است و بهای آن فقط بسته به وجود خودش است و این حلقه از جواهر کمبهاتر زناناند که فروزندگی آن را به عاریت میگیرند و او چنان که مطبوع طبع و آسایش خود باشد بدانها فروغ میبخشد. اگر گوهر میانی را برگیری در بهایش تغییری حاصل نمیشود. در صورتی که جواهرات کمبهاتر ارزش چندانی نخواهند داشت. تعبیر واقعی تمثیل تو همین است. مگر نه منصور شاعر میگوید: لطف مرد است که زیبایی و خوبرویی به زن میبخشد، چنانکه وقتی آفتاب نمیدرخشد، آب جوی نیز از تلألو میماند؟
- ای مسلمان، تو مانند کسی سخن میگویی که هرگز زنی شایسته مهر یک سرباز ندیده باشد. باور کن، اگر میتوانستی نظری به چهره زیبارویان اروپا کنی، بدانهایی که ما دارندگان لقب پهلوانی پس از خدا با آنها بیت کرده و عهد وفاداری بستهایم، تو برای ابد از بندگانی که به خاطر خوشگذرانی حرم تو را تشکیل میدهند بیزار میشدی. زیبایی خوبچهرگان ما نیزه ما را تیزتر و شمشیر ما را برانتر میسازد. کلام آنان قانون است. پهلوانی که در قید مهر دلنوازی نباشد، به مجرد اینکه شاهکاری از قوت بازوی خود نشان دهد بیدرنگ مورد لطف و تفقد خوبصورتی قرار میگیرد.
- من داستانهایی از شیدایی جنگجویان مغربی شنیدهام و همواره آن را یکی از علائم جنون تلقی کردهام که شما بدین سامان میآورد که یک گور تهی را مالک شوید. لیکن با وجود این خیال میکنم فرنگیهایی را که من دیدهام به قدری در وصف زیبایی زنان خود مبالغه کردهاند که خوشوقت میشوم با چشمان خود آن زیبارویان را ببینم که میتوانند چنین جنگجویان شجاعی را مبدل به آلت عیش خود کنند.”
― The Talisman
“توشه هر دو نفر ساده بود لیکن توشه مسلمان اندک و پارسامنش؛ یعنی مشتی خرما و قرص نان جو خشنی بود برای رفع گرسنگی، چه تعلیم و تربیت خاص، مسلمانان را برای سفر در بیابان مهیا ساخته بود، لیکن پس از فتوحات شامات سادگی حیات اعراب اغلب مبدل به نهایت اسراف در تجمل شده بود. باری، چند جرعه آب از چشمه غذای او را کامل میکرد. اما غذای مسیحی هرچند که زمخت مینمود، لیکن برای او مطبوع و مغذی بود. قسمت عمده غذایش گوشت خشک خوک بود که مورد کراهت و نفرت مسلمانان است. نوشیدنیاش در کوزهای چرمی بود. مسیحی با چنان اشتها و لذتی وافر خورد و نوشید که در نظر مسلمان عمل او بیش از رفع حاجت جسمی جلوه کرد و بیتردید اختلاف بارز خوراک و طرز تغذیه موجب شد که حسب تحقیرشان به هم افزایش یابد. اما هر دو، از قدرت زور و بازوی هم آگاه شده بودند و احترام متقابلهای که حاصل کشمکش متهورانه یک ساعت پیش بود برای تخفیف دیگر ملاحظات ناچیز کافی بود. با وجود این مسلمان نتوانست از بیان آن حالاتی که باعث ناخشنودی او شده بود خودداری کند. پس از آنکه مدتی بعد از صرف طعام ساکت نشسته و به پرخوری پهلوان مسیحی نگاه میکرد چنین گفت: «نصرانی دلاور، آیا مناسب است کسی که چون مردی میتواند جنگ آورد بدینسان تغذیه کند؟ حتی یک یهودی هم از تماشای طعامی که تو با چنان رغبتی میخوری که گویی میوه درختان بهشتی است، متنفر میشود.» مسیحی که از این اتهام غیرمنتظره در شگفت شده بود گفت: «مسلمان دلیر، یهودیان خود را مقید به شریعت کهن موسی میدانند، ولی من در صرف آنچه برای یهودیان منع شده از آزادی مسیحیت بهره میگیرم. بدان که ما مجوز بهتری برای اعمال خویش داریم» و چنانکه بخواهد به وسواس همراهش بیاعتنایی کرده باشد سخن خود را به دو دعای کوتاه لاتین و جرعه بلندی از کوزه چرمی خاتمه داده گفت: «درود بر مریم.»
- این را هم بخشی از آزادی خویش مینامی؟ و چنانکه به سان ددان تغذیه میکنی، با شرب مایع مسمومی هم که حتی جانوران نمینوشند خویشتن را به حیوانصفتی تنزل مقام میدهی!
- بدان ای مسلمان، تو کفران نعمات خدا میکنی. خدا شیره انگور را به انسان عطا فرموده که آن را از روی خرد صرف کند. چنان که پس از رنج و تعب دل آدمی را شاد میگرداند و در بیماری او را قوت تن میشود و در غم و اندوه او را تسلا میبخشد. آنکه بدینسان از آن متمتع میشود شایسته است که برای تمتعی که از آن برمیگیرد به سانی که برای گردهنان روزانهاش سپاس میگذارد، برای پیالهاش هم شاکر خدا باشد و آنکه این مائده آسمانی را به غلط صرف میکند در مدهوشی خویش نادانتر از تو نیست که از نوشیدن آن پرهیز میکنی.”
― The Talisman
- این را هم بخشی از آزادی خویش مینامی؟ و چنانکه به سان ددان تغذیه میکنی، با شرب مایع مسمومی هم که حتی جانوران نمینوشند خویشتن را به حیوانصفتی تنزل مقام میدهی!
- بدان ای مسلمان، تو کفران نعمات خدا میکنی. خدا شیره انگور را به انسان عطا فرموده که آن را از روی خرد صرف کند. چنان که پس از رنج و تعب دل آدمی را شاد میگرداند و در بیماری او را قوت تن میشود و در غم و اندوه او را تسلا میبخشد. آنکه بدینسان از آن متمتع میشود شایسته است که برای تمتعی که از آن برمیگیرد به سانی که برای گردهنان روزانهاش سپاس میگذارد، برای پیالهاش هم شاکر خدا باشد و آنکه این مائده آسمانی را به غلط صرف میکند در مدهوشی خویش نادانتر از تو نیست که از نوشیدن آن پرهیز میکنی.”
― The Talisman
“اکنون آنان به درختان خرما رسیده بودند که زیر سایه آنها آب گوارا و رخشنده چشمه جریان داشت. [...] اکنون زیبایی این نقطه در میان بیابان خشک و سوزان دستکمی از حلاوت ترک مخاصمه در عین جنگ نداشت. این چشمه و نخلها اگر در مکان دیگری واقع شده بودند، شاید چندان جلب توجه نمیکرد. اما در افق بیانتهای بیابان سوزان، اینجا تنها نقطهای بود که نوید راحت و آسایش و آب گوارا میداد.
هر کجا که این برکات فراوان باشند به خواری بر آنها مینگرند؛ لیکن اکنون این چشمه و پیرامونش بهشت کوچکی بود.”
― The Talisman
هر کجا که این برکات فراوان باشند به خواری بر آنها مینگرند؛ لیکن اکنون این چشمه و پیرامونش بهشت کوچکی بود.”
― The Talisman
“در هنگام خطر همیشه فرصتهایی پیش میآید که مردم از حسن نیت یکدیگر و از امنیت به میزان ویژهای برخوردار میشوند.
در روزگار کهن که اصول ملوکالطوایفی رایج بوده اینچنین فرصتهایی بسیار پیش میآمد. در آن دورانها [که] جنگ، پیشه شایسته و عمده آدمیزاد تلقی میشد، ایام ناپایدار صلح یا در واقع ترک مخاصمه را که کمتر نصیب مردان جنگی میشد، چون گذران بود، همه گرامی میداشتند.
حفظ خصومت دائمی با دشمنی که با جنگاور امروز همآوردی نموده و شاید فردا هم به مخالفت خونین با او برخیزد، ارزش ندارد. شرایط زمان و مکان به قدری برای جوش و غلیان احساسات نفسانی گنجایش داشت، که هرگاه افراد شخصا مخالف یکدیگر نگشته یا بر اثر تعدیات خصوصی و فردی تحریک نمیشدند، آن فواصل زودگذر آرامش را که در حیات جنگجویانهشان میسر میشد در مرافقت یکدیگر گذرانده، دلشاد از زندگی بهره میگرفتند.”
― The Talisman
در روزگار کهن که اصول ملوکالطوایفی رایج بوده اینچنین فرصتهایی بسیار پیش میآمد. در آن دورانها [که] جنگ، پیشه شایسته و عمده آدمیزاد تلقی میشد، ایام ناپایدار صلح یا در واقع ترک مخاصمه را که کمتر نصیب مردان جنگی میشد، چون گذران بود، همه گرامی میداشتند.
حفظ خصومت دائمی با دشمنی که با جنگاور امروز همآوردی نموده و شاید فردا هم به مخالفت خونین با او برخیزد، ارزش ندارد. شرایط زمان و مکان به قدری برای جوش و غلیان احساسات نفسانی گنجایش داشت، که هرگاه افراد شخصا مخالف یکدیگر نگشته یا بر اثر تعدیات خصوصی و فردی تحریک نمیشدند، آن فواصل زودگذر آرامش را که در حیات جنگجویانهشان میسر میشد در مرافقت یکدیگر گذرانده، دلشاد از زندگی بهره میگرفتند.”
― The Talisman
