خاطره Quotes

Quotes tagged as "خاطره" Showing 1-12 of 12
Joël Egloff
“خاطراتی دارم که شبیه پرندگان آغشته به نفت، سیاه است، اما به هرحال خاطره اند. آدم حتی به بدترین جاها هم دلبستگی پیدا می کند، مثل دوده ای که ته بخاری می چسبد”
Joël Egloff, منگی

حسین منزوی
“تقویم را معطل پاییز کرده است

در من مرور باغ همیشه بهار تو”
حسین منزوی, مجموعه اشعار حسین منزوی

Alejandro Zambra
“وقتی بزرگ می‌شدم می‌خواستم خاطره باشم.”
Alejandro Zambra, راه‌های برگشتن به خانه

Walter Scott
“پیش از آن‌که سوار شوند و سفر را از سر گیرند، پهلوان مسیحی بار دیگر لبی تر کرد و دست‌های خود را در آب فرو برد و به هم‌سفرش گفت: «ای کاش نام این چشمه گوارا را می‌دانستم که در خاطر سپاسمند خود حفظ کنم. زیرا هرگز عطش شدید مرا آبی با این گوارایی که امروز نوشیدم فرو ننشانده بود.»
- مفهوم نام عربی این چشمه «الماس بیابان» است.
- چه نام نیکی بر آن نهاده‌اند. در دره زادگاه من هزار چشمه است، لیکن از این پس برای هیچ‌یک از آن‌ها خاطره گرانبهایی چون خاطره این چشمه قائل نخواهم شد. چه، گنج مایع خود را در نقطه‌ای ارزانی می‌دارد که نه‌تنها گوارا است، بلکه تقریبا ضرورت دارد.
- راست می‌گویی. زیرا هنوز هم آن دریای مرده ملعون است. نه انسان از امواج آن مستفیض می‌شود و نه حیوان و نه هم از رودی می‌نوشند که که به دریای میت می‌ریزد بی‌آن‌که آن را پر کند، تا آن‌که آن رود از این بیابان نامیمون بگذرد.”
Walter Scott, The Talisman

“چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکه‌به‌تکه، چیزهایی را از زندگی‌مان گم می‌کنیم که دیگر هیچ‌وقت پیدا نمی شوند. گم‌شان می‌کنیم و زندگی‌مان هر روز خالی و خالی‌تر می شود تا دیگر جز یک مشت خاطره‌ی خاک‌گرفته از گم‌کرده‌ها، چیزی در آن باقی نمی‌ماند.”
نسیم مرعشی, پاییز فصل آخر سال است

“هستی: اون روزها حس می کردم مثل بیماری پخش شده ای توی بدنم. انگار توی تک تک سلول هام منتشر شده بودی.
هستی: تا حالا توی کسی منتشر شدی؟
هستی: پرسیدم تا حالا حس کرده ای توی کسی، توی روح کسی منتشر شده باشی؟
هستی: کجایی؟”
Mostafa Mastoor, حکایت عشقی بی‌قاف بی‌شین بی‌نقطه

Tetsuko Kuroyanagi
“... هنگامی که معلم به جلو متمایل شد، مادر خود را عقب کشید: «هنگامی که با میزتحریرش سروصدا نمی‌کند، از جایش بلند می‌شود؛ در تمام مدت کلاس!»

مادر تعجب‌زده پرسید: «بلند می‌شود؟ کجا؟!»

معلم با بی‌حوصلگی پاسخ داد: «پشت پنجره.»

مادر در حالی که گیج شده بود پرسید: «چرا پشت پنجره می‌ایستد؟!‍»

معلم تقریبا جیغ زد: «برای این‌که بتواند ارکسترهای خیابانی را به داخل دعوت کند.» ...”
Tetsuko Kuroyanagi, Totto-chan: The Little Girl at the Window

Tetsuko Kuroyanagi
“... مدیر مدرسه یک صندلی به او تعارف کرد و رو به مادر گفت: «شما می‌توانید به خانه بروید، من می‌خواهم با دخترتان صحبت کنم.»

توتوچان یک لحظه اضطراب داشت، اما هرجور بود توانست با آن به خوبی کنار بیاید.

مادر با شجاعت گفت: «خوب، پس من او را با شما تنها می‌گذارم.» و پس از این‌که بیرون رفت، در را پشت سرش بست.

مدیر مدرسه یک صندلی جلو کشید و روبه‌روی توتوچان قرار داد و پس از این‌که هر دو نزدیک هم نشستند، گفت: «حالا همه‌چیز را درباره خودت برایم بگو، از هر چیزی که می‌خواهی صحبت کن.»

«هرچه دوست دارم؟» ...”
Tetsuko Kuroyanagi, Totto-chan: The Little Girl at the Window

Tetsuko Kuroyanagi
“... بعضی از بچه‌ها در حالی که در چادرهای‌شان دراز کشیده بودند، فقط سرشان پیدا بود، بعضی مرتب نشسته بودند و بعضی دیگر دراز کشیده بودند و سرشان روی پای بچه‌های بزرگ‌تر بود. اما همه آن‌ها به داستان‌های مدیر مدرسه درباره کشورهای خارجی که آن‌ها هرگز ندیده بودند و گاهی حتی نشنیده بودند، گوش می‌کردند. داستان‌های او خیلی جذاب بود و آن‌ها احساس می‌کردند انگار بچه‌های آن سوی دریا که درباره‌شان صحبت می‌شد، دوستان‌شان بودند. ...”
Tetsuko Kuroyanagi, Totto-chan: The Little Girl at the Window

Tetsuko Kuroyanagi
“... توتوچان هنوز نمی‌فهمید این موضوع برای یاسوآکی‌چان که نمی‌توانست از خانه خیلی دور شود چه‌قدر باارزش است که بتواند همه چیزها را در خانه تماشا کند. او ساده‌لوحانه از خودش می‌پرسید چگونه کشتی‌گیران سومو می‌توانند در خانه شما درون یک جعبه بروند. آن‌ها خیلی بزرگ بودند! اما این مجذوب‌کننده بود. در آن روزها کسی نمی‌دانست تلویزیون چیست. یاسوآکی‌چان اولین کسی بود که در این‌باره با توتوچان صحبت کرد. ...”
Tetsuko Kuroyanagi, Totto-chan: The Little Girl at the Window

Tetsuko Kuroyanagi
“... مادر گفت: «فکر می‌کنم که قبلا یک بار به تو گفتم هنگامی که چیزی را می‌بینی که فریبنده به نظر می‌رسد، بلافاصله روی آن نپر، قبل از پریدن نگاه کن.»

«قبلا یک بار» که مادر به آن اشاره می‌کرد، در مدرسه هنگام ناهار اتفاق افتاد. هنگامی که در راه باریک پشت سالن اجتماعات قدم می‌زد، روزنامه‌ای را وسط راه دید، با این فکر هیجان‌انگیز که می‌تواند روی روزنامه بپرد یا نه، چند قدم به عقب رفت، کمی لی‌لی کرد، وسط روزنامه را هدف قرار داد، با سرعت زیادی به سوی آن دوید و روی آن پرید. اما روزنامه را مستخدم به عنوان یک پوشش موقت برای چاه فاضلاب استفاده کرده بود. او برای انجام کاری بیرون رفته و چون درپوش سیمانی را کنار زده بود، برای جلوگیری از خروج بو، روزنامه‌ای را وسط چاه فاضلاب قرار داده بود. توتوچان با یک «شلپ» بلند درست وسط چاه فاضلاب افتاد. واقعا اتفاق وحشتاکی بود. اما خوش‌بختانه او را تمیز کردند. ...”
Tetsuko Kuroyanagi, Totto-chan: The Little Girl at the Window

Patrick Modiano
“گاهی اوقات بعضی افراد در زندگی‌مان وارد شده‌اند، آن هم چندین و چند بار، در حالی که ما هیچ به خاطر نداریم.”
Patrick Modiano, Chien de printemps