خاطره Quotes
Quotes tagged as "خاطره"
Showing 1-12 of 12

“خاطراتی دارم که شبیه پرندگان آغشته به نفت، سیاه است، اما به هرحال خاطره اند. آدم حتی به بدترین جاها هم دلبستگی پیدا می کند، مثل دوده ای که ته بخاری می چسبد”
― منگی
― منگی

“پیش از آنکه سوار شوند و سفر را از سر گیرند، پهلوان مسیحی بار دیگر لبی تر کرد و دستهای خود را در آب فرو برد و به همسفرش گفت: «ای کاش نام این چشمه گوارا را میدانستم که در خاطر سپاسمند خود حفظ کنم. زیرا هرگز عطش شدید مرا آبی با این گوارایی که امروز نوشیدم فرو ننشانده بود.»
- مفهوم نام عربی این چشمه «الماس بیابان» است.
- چه نام نیکی بر آن نهادهاند. در دره زادگاه من هزار چشمه است، لیکن از این پس برای هیچیک از آنها خاطره گرانبهایی چون خاطره این چشمه قائل نخواهم شد. چه، گنج مایع خود را در نقطهای ارزانی میدارد که نهتنها گوارا است، بلکه تقریبا ضرورت دارد.
- راست میگویی. زیرا هنوز هم آن دریای مرده ملعون است. نه انسان از امواج آن مستفیض میشود و نه حیوان و نه هم از رودی مینوشند که که به دریای میت میریزد بیآنکه آن را پر کند، تا آنکه آن رود از این بیابان نامیمون بگذرد.”
― The Talisman
- مفهوم نام عربی این چشمه «الماس بیابان» است.
- چه نام نیکی بر آن نهادهاند. در دره زادگاه من هزار چشمه است، لیکن از این پس برای هیچیک از آنها خاطره گرانبهایی چون خاطره این چشمه قائل نخواهم شد. چه، گنج مایع خود را در نقطهای ارزانی میدارد که نهتنها گوارا است، بلکه تقریبا ضرورت دارد.
- راست میگویی. زیرا هنوز هم آن دریای مرده ملعون است. نه انسان از امواج آن مستفیض میشود و نه حیوان و نه هم از رودی مینوشند که که به دریای میت میریزد بیآنکه آن را پر کند، تا آنکه آن رود از این بیابان نامیمون بگذرد.”
― The Talisman
“چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکهبهتکه، چیزهایی را از زندگیمان گم میکنیم که دیگر هیچوقت پیدا نمی شوند. گمشان میکنیم و زندگیمان هر روز خالی و خالیتر می شود تا دیگر جز یک مشت خاطرهی خاکگرفته از گمکردهها، چیزی در آن باقی نمیماند.”
― پاییز فصل آخر سال است
― پاییز فصل آخر سال است
“هستی: اون روزها حس می کردم مثل بیماری پخش شده ای توی بدنم. انگار توی تک تک سلول هام منتشر شده بودی.
هستی: تا حالا توی کسی منتشر شدی؟
هستی: پرسیدم تا حالا حس کرده ای توی کسی، توی روح کسی منتشر شده باشی؟
هستی: کجایی؟”
― حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه
هستی: تا حالا توی کسی منتشر شدی؟
هستی: پرسیدم تا حالا حس کرده ای توی کسی، توی روح کسی منتشر شده باشی؟
هستی: کجایی؟”
― حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه

“... هنگامی که معلم به جلو متمایل شد، مادر خود را عقب کشید: «هنگامی که با میزتحریرش سروصدا نمیکند، از جایش بلند میشود؛ در تمام مدت کلاس!»
مادر تعجبزده پرسید: «بلند میشود؟ کجا؟!»
معلم با بیحوصلگی پاسخ داد: «پشت پنجره.»
مادر در حالی که گیج شده بود پرسید: «چرا پشت پنجره میایستد؟!»
معلم تقریبا جیغ زد: «برای اینکه بتواند ارکسترهای خیابانی را به داخل دعوت کند.» ...”
― Totto-chan: The Little Girl at the Window
مادر تعجبزده پرسید: «بلند میشود؟ کجا؟!»
معلم با بیحوصلگی پاسخ داد: «پشت پنجره.»
مادر در حالی که گیج شده بود پرسید: «چرا پشت پنجره میایستد؟!»
معلم تقریبا جیغ زد: «برای اینکه بتواند ارکسترهای خیابانی را به داخل دعوت کند.» ...”
― Totto-chan: The Little Girl at the Window

“... مدیر مدرسه یک صندلی به او تعارف کرد و رو به مادر گفت: «شما میتوانید به خانه بروید، من میخواهم با دخترتان صحبت کنم.»
توتوچان یک لحظه اضطراب داشت، اما هرجور بود توانست با آن به خوبی کنار بیاید.
مادر با شجاعت گفت: «خوب، پس من او را با شما تنها میگذارم.» و پس از اینکه بیرون رفت، در را پشت سرش بست.
مدیر مدرسه یک صندلی جلو کشید و روبهروی توتوچان قرار داد و پس از اینکه هر دو نزدیک هم نشستند، گفت: «حالا همهچیز را درباره خودت برایم بگو، از هر چیزی که میخواهی صحبت کن.»
«هرچه دوست دارم؟» ...”
― Totto-chan: The Little Girl at the Window
توتوچان یک لحظه اضطراب داشت، اما هرجور بود توانست با آن به خوبی کنار بیاید.
مادر با شجاعت گفت: «خوب، پس من او را با شما تنها میگذارم.» و پس از اینکه بیرون رفت، در را پشت سرش بست.
مدیر مدرسه یک صندلی جلو کشید و روبهروی توتوچان قرار داد و پس از اینکه هر دو نزدیک هم نشستند، گفت: «حالا همهچیز را درباره خودت برایم بگو، از هر چیزی که میخواهی صحبت کن.»
«هرچه دوست دارم؟» ...”
― Totto-chan: The Little Girl at the Window

“... بعضی از بچهها در حالی که در چادرهایشان دراز کشیده بودند، فقط سرشان پیدا بود، بعضی مرتب نشسته بودند و بعضی دیگر دراز کشیده بودند و سرشان روی پای بچههای بزرگتر بود. اما همه آنها به داستانهای مدیر مدرسه درباره کشورهای خارجی که آنها هرگز ندیده بودند و گاهی حتی نشنیده بودند، گوش میکردند. داستانهای او خیلی جذاب بود و آنها احساس میکردند انگار بچههای آن سوی دریا که دربارهشان صحبت میشد، دوستانشان بودند. ...”
― Totto-chan: The Little Girl at the Window
― Totto-chan: The Little Girl at the Window

“... توتوچان هنوز نمیفهمید این موضوع برای یاسوآکیچان که نمیتوانست از خانه خیلی دور شود چهقدر باارزش است که بتواند همه چیزها را در خانه تماشا کند. او سادهلوحانه از خودش میپرسید چگونه کشتیگیران سومو میتوانند در خانه شما درون یک جعبه بروند. آنها خیلی بزرگ بودند! اما این مجذوبکننده بود. در آن روزها کسی نمیدانست تلویزیون چیست. یاسوآکیچان اولین کسی بود که در اینباره با توتوچان صحبت کرد. ...”
― Totto-chan: The Little Girl at the Window
― Totto-chan: The Little Girl at the Window

“... مادر گفت: «فکر میکنم که قبلا یک بار به تو گفتم هنگامی که چیزی را میبینی که فریبنده به نظر میرسد، بلافاصله روی آن نپر، قبل از پریدن نگاه کن.»
«قبلا یک بار» که مادر به آن اشاره میکرد، در مدرسه هنگام ناهار اتفاق افتاد. هنگامی که در راه باریک پشت سالن اجتماعات قدم میزد، روزنامهای را وسط راه دید، با این فکر هیجانانگیز که میتواند روی روزنامه بپرد یا نه، چند قدم به عقب رفت، کمی لیلی کرد، وسط روزنامه را هدف قرار داد، با سرعت زیادی به سوی آن دوید و روی آن پرید. اما روزنامه را مستخدم به عنوان یک پوشش موقت برای چاه فاضلاب استفاده کرده بود. او برای انجام کاری بیرون رفته و چون درپوش سیمانی را کنار زده بود، برای جلوگیری از خروج بو، روزنامهای را وسط چاه فاضلاب قرار داده بود. توتوچان با یک «شلپ» بلند درست وسط چاه فاضلاب افتاد. واقعا اتفاق وحشتاکی بود. اما خوشبختانه او را تمیز کردند. ...”
― Totto-chan: The Little Girl at the Window
«قبلا یک بار» که مادر به آن اشاره میکرد، در مدرسه هنگام ناهار اتفاق افتاد. هنگامی که در راه باریک پشت سالن اجتماعات قدم میزد، روزنامهای را وسط راه دید، با این فکر هیجانانگیز که میتواند روی روزنامه بپرد یا نه، چند قدم به عقب رفت، کمی لیلی کرد، وسط روزنامه را هدف قرار داد، با سرعت زیادی به سوی آن دوید و روی آن پرید. اما روزنامه را مستخدم به عنوان یک پوشش موقت برای چاه فاضلاب استفاده کرده بود. او برای انجام کاری بیرون رفته و چون درپوش سیمانی را کنار زده بود، برای جلوگیری از خروج بو، روزنامهای را وسط چاه فاضلاب قرار داده بود. توتوچان با یک «شلپ» بلند درست وسط چاه فاضلاب افتاد. واقعا اتفاق وحشتاکی بود. اما خوشبختانه او را تمیز کردند. ...”
― Totto-chan: The Little Girl at the Window

“گاهی اوقات بعضی افراد در زندگیمان وارد شدهاند، آن هم چندین و چند بار، در حالی که ما هیچ به خاطر نداریم.”
― Chien de printemps
― Chien de printemps
All Quotes
|
My Quotes
|
Add A Quote
Browse By Tag
- Love Quotes 100.5k
- Life Quotes 79k
- Inspirational Quotes 75.5k
- Humor Quotes 44k
- Philosophy Quotes 30.5k
- Inspirational Quotes Quotes 28.5k
- God Quotes 27k
- Truth Quotes 24.5k
- Wisdom Quotes 24.5k
- Romance Quotes 24k
- Poetry Quotes 23k
- Life Lessons Quotes 22k
- Quotes Quotes 20.5k
- Death Quotes 20.5k
- Happiness Quotes 19k
- Hope Quotes 18.5k
- Faith Quotes 18.5k
- Inspiration Quotes 17k
- Spirituality Quotes 15.5k
- Relationships Quotes 15.5k
- Religion Quotes 15.5k
- Motivational Quotes 15k
- Life Quotes Quotes 15k
- Love Quotes Quotes 15k
- Writing Quotes 15k
- Success Quotes 14k
- Motivation Quotes 13k
- Travel Quotes 13k
- Time Quotes 13k
- Science Quotes 12k