نشر اسم > نشر اسم's Quotes

Showing 1-30 of 34
« previous 1
sort by

  • #1
    “دست ها نشان می دهند آدمی در زندگی راحت بوده یا سختی کشیده. حتی خبر از عاشقی آدم ها هم می دهند”
    سندی مؤمن, کولی با شکلات تلخ

  • #2
    Reza Amirkhani
    “آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ...
    ....
    از آدم بی خظا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، اما پای آدم تک خطا می ایستم”
    رضا امیرخانی, قیدار

  • #3
    Reza Amirkhani
    “تو اگر محصولت را به غرب بدهی، غربی هستی. روی قالیِ ایرانی زنده گی کنی و ناهار قرمه سبزی بخوری و وان یکاد آویزان کنی در آفیسِ دانشگاهت و شبِ جمعه ها هم بروی دعای کمیل، انتهای کار با همه ی این خواص می توانی ایرانی نباشی... مگر می توان چرخ دنده ی ماشینی بود و آن ماشین را نفی کرد؟”
    رضا امیرخانی, نشت نشا

  • #4
    Reza Amirkhani
    “من نمی‌خواستم مثلِ بسیاری از متظاهرانْ در تنورِ داغ بچسبانم نانِ خود را. از آن طرف هم هیچ‌گاه از ترسِ تكفیر، شهادتین نمی‌گویم! تكفیر، شیرین‌تر است از تلخیِ شهادتینی كه از سرِ ترس گفته شود.‏”
    رضا امیرخانی, جانستان کابلستان

  • #5
    قیصر امین‌پور
    “نه چندان بزرگم

    که کوچک بیابم خودم را

    نه آنقدر کوچک

    ...که خود را بزرگ

    گریز از میانمایگی

    آرزویی بزرگ است؟؟”
    قیصر امین پور

  • #6
    Christopher Marlowe
    “But what are kings, when regiment is gone,
    But perfect shadows in a sunshine day?

    - Edward II, 5.1”
    Christopher Marlowe

  • #7
    Vincent van Gogh
    “Be clearly aware of the stars and infinity on high. Then life seems almost enchanted after all.”
    Vincent Van Gogh

  • #8
    حسین پناهی
    “ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﻔت
    ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﯽ
    ﺑﺎ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻦ
    ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ
    ﮐﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
    ﻭ ﺍﺯ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ،
    ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
    ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﻧﯿﮑﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺭﮊﯾﻢ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻭ ﺟُﮏ ﻫﺎ ﻭ ... ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛
    ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ؛
    ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺳﻮﺍﺭﯼ،
    ﮐﻮﻫﻨﻮﺭﺩﯼ،
    ﺗﺌﺎﺗﺮ،
    ﮐﻨﺴﺮﺕ ﺭﻓﺘﻦ،
    ﻓﯿﻠﻢ ﺩﯾﺪﻥ،
    ﺷﻌﺮ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ،
    ﻛﺎﻓﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ
    ﺷﺐ ﮔﺮﺩﯼ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﻫﻮﺍ،
    ﺳﻔﺮﻫﺎﻱ ﺑﯽ ﻫﻮﺍ،
    ﺑﺎ :
    ﮐﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﯽ ﻭ
    ﻋﮑﺎﺳﯽ ﻭ
    ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻭ
    ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯾﯽ ...
    ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺯﻧﺪ .
    ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ " ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ " ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
    ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺣﺴﺎﺱ
    " ﺭﻓﯿﻖ " ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ
    ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ
    " ﺯﻥ " ﺑﻮﺩﻥ !!!
    ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ
    ﺑﻪ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺗﺎﻥ ﺣﺴﻮﺩﯼ ﺷﺎﻥ ﺷﻭﺩ ...
    ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺷﺎﯾﺪ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻨﺎﺳﺒﯽ ﺭﺳﯿﺪﻩ،
    ﮐﻪ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺪﻫﯽ!
    ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﺖ ﺧﻄﻮﺭ ﻧﮑﻨﺪ
    ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﯾﺎﻓﺖ
    ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺯﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﺯﻥ . .”
    حسین پناهی

  • #9
    Jalal ad-Din Muhammad ar-Rumi
    “عشق جان است
    عشقِ تو
    جان تر

    "مولوی”
    مولوی
    tags: poem

  • #10
    یغما گلرویی
    “زنانت
    کلاشینکف به دست می خوابند
    و کودکانت با پوکه های فشنگ
    سوت سوتک می سازند
    تا برای دمی از یاد ببرند
    پدرانشان دیگر به خانه
    باز نمی گردند...
    کوبانی! کوبانی بی دفاع...”
    یغما گلرویی

  • #11
    سعاد الصباح
    “من هم مي‌توانستم
    مثل تمام زنان
    آينه‌بازي کنم
    مي‌توانستم قهوه‌ام را در گرماي تخت‌خوابم
    جرعه‌جرعه بنوشم
    و وراجي‌هايم را از پشت تلفن پي بگيرم
    بي آنکه از روزها و ساعت‌ها
    خبري داشته باشم
    مي توانستم آرايش کنم
    سرمه بکشم
    دل‌ربايي کنم
    و زير آفتاب برنزه شوم
    و روي امواج مثل پري دريايي برقصم
    مي‌توانستم خود را به شکل فيروزه و ياقوت درآورم
    و مثل ملکه‌ها بخرامم
    مي‌توانستم
    کاري نکنم
    چيزي نخوانم و ننويسم
    و تنها با نورها و لباس‌ها و سفرها سرگرم باشم
    مي‌توانستم
    شورش نکنم
    خشمگين نشوم
    با فاجعه ها مخالفت نکنم
    و در برابر رنج‌ها فرياد نزنم
    مي‌توانستن اشک را ببلعم
    سرکوب شدن را ببلعم
    و مثل همه‌ي زنداني‌ها با زندان کنار بيايم
    من مي‌توانستم
    سوالات تاريخ را نشنيده بگيرم
    و از عذاب وجدان فرار کنم
    من مي‌توانستم
    آه همه‌ي غمگينان را
    فرياد همه‌ي سرکوب‌شدگان را
    و انقلاب هزاران مرده را نديده بگيرم
    اما من به همه‌ي اين قوانين زنانه خيانت کردم
    و راه کلمات را برگزيدم”
    سعاد الصباح

  • #12
    Romain Gary
    “کسانی که عقاید احمقانه شان را ابراز می کنند اغلب بسیار حساسند. هر قدر عقاید کسی احمقانه تر باشد کمتر باید با او مخالفت کرد”
    Romain Gary, خداحافظ گاری کوپر

  • #13
    Haruki Murakami
    “آن‌چیزی که به اندیشه امکان رشد می‌دهد، درد است.”
    Haruki Murakami, Colorless Tsukuru Tazaki and His Years of Pilgrimage

  • #14
    سید حسن حسینی
    “غلام همت آن کلماتم که آتش انگیزد.”
    سید حسن حسینی

  • #15
    مهدی اخوان ثالث
    “قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
    از کجا وز که خبر آوردی ؟
    خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
    گرد بام و در من
    بی ثمر می گردی
    انتظار خبری نیست مرا
    نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
    برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
    برو آنجا که تو را منتظرند
    قاصدک
    در دل من همه کورند و کرند
    دست بردار ازین در وطن خویش غریب
    قاصد تجربه های همه تلخ
    با دلم می گوید
    که دروغی تو ، دروغ
    که فریبی تو. ، فریب
    قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای
    راستی ایا رفتی با باد ؟
    با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
    راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
    مانده خکستر گرمی ، جایی ؟
    در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
    قاصدک
    ابرهای همه عالم شب و روز
    در دلم می گریند”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #16
    Haruki Murakami
    “هرچی در زندگی جلو می‌رویم، یواش یواش خودمون رو کشف می‌کنیم، اما هرچه بیشتر کشف می‌کنیم، بیشتر خودمون رو گم می‌کنیم.”
    Haruki Murakami, Colorless Tsukuru Tazaki and His Years of Pilgrimage

  • #17
    محمود دولت‌آبادی
    “...این است که آدمیزاد _دست کم _ دو گونه زندگانی می کند؛ یکی آنکه هست و دیگری آنکه می خواهد.”
    محمود دولت‌آبادی, کلیدر: دوره ۱۰ جلدی

  • #18
    مهدی اخوان ثالث
    “تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
    مگرم سوی تو راهی باشد
    چون فروغ نگهت
    ورنه دیگر به چه کار ایم من ....”
    مهدی اخوان ثالث

  • #19
    موسى الصدر
    “شیعه، کسی است که برای اهل سنت، اسلام و آرمان‌های اسلام جان خود را فدا می‌کند.”
    al-sayyid Musa al-Sadr, سفر شهادت

  • #20
    “برابری یا عدالت؟ مسأله این است”
    محمدجواد مهدیزاده

  • #21
    قیصر امین‌پور
    “آی
    !ای دریغ و حسرت همیشگی
    ناگهان
    چقدر زود
    ...دیر می‌شود”
    قیصر امین‌پور

  • #22
    Sayyid Mohammad Hosseini Beheshti
    “عدل در نظر جوان محترم است؛ خواه اسلام باشد، خواه نباشد؛ خواه خدایی باشد، خواه خدایی نباشد. او عاشق و شیفته عدل است. و تو نگو این شیفتگی تو به عدل غلط است. قرآن می‌گوید صحیح است. مگر نمی‌بینی قرآن می‌گوید «انّ اللّه یأمر بالعدل؟» وقتی می‌خواهد خدا را معرفی کند می‌گوید خدا آن است که فرمان به عدل می‌دهد.
    آیا آن جوان اشتباه می‌رود؟ اگر دل و روح او به سوی عدل پرواز کند او را تخطئه می‌کنی؟ این گرایش را گرایش غیر خدایی می‌شناسی؟ پس قرآن چه می‌گوید؟ پس فطرت چه می‌گوید؟ پس عقل چه می‌گوید؟ ببین چه کسی تجاوزگر است. ببین چه کسی راه انحرافی می‌رود: این می‌خواهد از مسیر عدل به خدا برسد یا تو و منی که آمده‌ایم عدل و خدا را از هم جدا کرده‌ایم؟ انسان خدایی باشد اما رئیس الظلمه هم باشد! کداممان اشتباه کرده‌ایم؟”
    سید محمد حسینی بهشتی, بایدها و نبایدها

  • #23
    مهدی اخوان ثالث
    “از تهی سرشار
    جويبار لحظه ها جاريست
    چون سبوی تشنه کاندر خواب بيند آب واندر آب بيند سنگ”
    مهدی اخوان ثالث

  • #24
    Haruki Murakami
    “هیچ قلبی به‌واسطه هماهنگی به قلب دیگر متصل نمی‌شود، در عوض آن‌ها عمیقاً به‌واسطه زخم‌هایشان به هم پیوند خواهند خود. درد به در پیوند می‌خورد، آسیب به آسیب. تا صدای ضجه بلند نشود، سکوت معنا ندارد و تا خونی ریخته نشود، بخشش معنی پیدا نمی‌کند.”
    Haruki Murakami, Colorless Tsukuru Tazaki and His Years of Pilgrimage

  • #25
    “با دختري باید دوست شوی که کتاب بخواند .
    با دختري دوست شو که پولش را به جاي لباس خرج کتاب کند ، دختري که ليست بلندي از کتاب‌ها را براي خواندن تهيه کرده است . دختري که کارت کتابخانه سالهاي کودکيش را هنوز با خود دارد دختري را پيدا کن که اهل خواندن باشد تشخيص‌اش سخت نيست حتماً هميشه در کيفش کتابي براي خواندن دارد. کسي که به کتابفروشي،عاشقانه نگاه کند و پس از يافتن کتابي که مدت ها در جستجويش بوده،اشک شوق در چشمانش حلقه زند کسي که بوي کاغذ کاهي يک کتاب قديمي، برانگيخته‌اش کند. با دختري دوست شو که اگر در کافه منتظرت ماند،انتظارش را با خواندن کتاب پر کند حتي اگر به دروغ،از خاطره مطالعه کتاب‌هاي بزرگي نام برد که هرگز نخوانده است،تشويقش کن.چرا که او لذت اغراق را در درک و فهم تجربه مي‌کند و نه زيبايي.با دختري دوست شو که کتاب بخواند. و براي تولدش و سالگرد آشنايي،و همه‌ي اتفاق‌هاي خوب،به او کتاب هديه بده. به او نشان بده که«عشق به کلمات»را مي‌فهمي و درک مي‌کني.به او نشان بده که مي‌فهمي که او فرق واقعيت و خيال را مي‌فهمد به او،حتي اگر دروغ بگويي،دروغ‌ گفتن‌ات را درک مي‌کند.او کتاب خوانده است. او مي‌داند که انسانها فراتر از واژه‌ها هستند و در رفتارشان،هزار انگيزه و ارزش و گريز ناگزير پنهان است.او لغزش و خطاي تو را بهتر از ديگران درک خواهد کرد با او،حتي اگر خطا کني،بهتر مي‌فهمد او کتاب خوانده است و مي‌داند که انسانها هرگز کامل نيستند.در کنار او اگر شکست بخوري،او مي‌فهمد او زياد خوانده است و مي‌داند که راه موفقيت،‌با شکست سنگفرش شده.او رويا پرداز نيست و با هر شکست،محکم‌تر از قبل کنارت مي‌ماند اگر با دختري دوست شدي که اهل خواندن بود، کنارش باش.اگر ديدي نيمه شب،برخاسته و کتابي در دست،گريه مي‌کند،در آغوشش بگير.برايش فنجاني چاي بياور.بگذار در دنياي خودش بماند با دختري دوست شو که اهل خواندن باشد. او برايت حرف‌هاي متفاوت خواهد زد و دنيايي متفاوت خواهد ساخت غم‌هاي عميق و شادي‌هاي بزرگ هديه خواهد آورد او براي فرزندانت نام‌هايي متفاوت و شگفت خواهد گذاشت.او به آنها سليقه‌اي متفاوت و متمايز هديه خواهد کرد او مي‌تواند براي فرزندانت تصوير زيبايي از دنيا بسازد.زيباتر از آنچه هست با دختري دوست شو که اهل خواندن باشد چون تو لياقت چنين دختري را داري تو لياقت داري با کسي دوست شوي که زندگيت را با تصوير‌هاي زيبا رنگ زند اگر چيزي فراتر از دنيا را مي‌خواهي، با دختري دوست شو که اهل خواندن باشد .
    یا بهتر از آن ، با دختری دوست شو که می نویسد.”
    Rosemarie Urquico

  • #26
    رضا قاسمی
    “می گویند فراموشی دفاع طبیعی ِ بدن است در برابر رنج . دردی که نوزاد هنگام عبور از آن دریچه‌ی تنگ ، متحمل می‌شود چنان شدید است که کودک ترجیح می‌دهد رنج زاده شده را برای همیشه از یاد ببرد ...”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi, همنوایی شبانه ارکستر چوبها

  • #27
    “کاش کمی دیگر می توانستی بمانی ای لحظه زیبا. کم کم باید خود را برای رفتن آماده کنم. دیگر چیزی به پایان خارج از مرکزم نمانده است. روز اولی که به این شهر آمدم هیچ فکر نمی کردم وقتی بخواهم از این جا بروم این قدر غمگین می شوم. فکر از او جدا شدن غمگینم می کند. چند بار دیگر هم این برایم اتفاق افتاده است. هر وقت با کسی اُنسی پیدا کرده ام، جدا شدن از او را به سختی از سر گذرانده ام. باید کم کم یاد بگیرم بعد از این با کسی أنس نگیرم. انگار واقعاً بودا راست گفته:

    بند سختی است وقتی به کسی یا حتی چیزی دل می بندی...

    ص155 رمان تالار فرهاد

    ــــــــــــــــــ
    ⁦”
    عباس پژمان, تالار فرهاد

  • #28
    علی مؤذنی
    “گفت: «عشق دو طرفه مثل سربازی تو ولایت خودی است و عشق یک طرفه سربازی کردن در ولایت غربت است، یک جایی مثل لب مرز در زمان جنگ.»


    علی موذنی, آپارتمان روباز
    tags: عشق

  • #29
    حبیبه جعفریان
    “من دختری را می‌شناسم که دلش می‌خواست با یک فلفل دلمه‌ای ازدواج کند، با یکی از آن سبزهای خیلی درخشانش که وقتی انگشتت را به پوستش می کشی از فرط تردی و تمیزی قرچ می کند. این دختر کتاب خیلی داشت، هنوز هم خیلی دارد. یک بار به‌اش گفتم:«همه پولهایت را در همه دوره های زندگیت داده ای بالای کتاب، آره؟» و او با سر تایید کرد و گفت شاید روزی با یک فلفل دلمه ای ازدواج کند. وقتی این جمله را می‌گفت نخندید و هیچ چیز در ظاهر یا نگاهش تغییر نکرد. حتی به نظر نمی‌آمد احساسش این باشد که دارد جمله عجیب یا بی‌ربطی می‌گوید و من در یک لحظه کشف کردم که همه اینها به خاطر کتابهاست؛ این که دوست من آدم تنهایی است به خاطر کتابهاست؛ این که آدم خوشحالی نیست به خاطر کتابهاست و این که آدم عجیبی است که فکر می‌کند می‌تواند با یک فلفل دلمه‌ای ازدواج کند هم به خاطر کتابهاست. به نظرم کتاب‌ها سازنده و نابود کننده‌اند، خطرناک و ضروری‌اند، دشمن و دوستند. به نظرم کتابها از آن چیزهایی هستند که زندگی آدم ها به قبل و بعد از آنها تقسیم می‌شود؛ مثل ازدواجند، خطرناک و ضروری. نمی‌شود کسی را به آن توصیه کرد و نمی‌شود کسی را از آن نهی کرد. زندگی با وجود آن‌ها سخت و بدون آنها ساده، اما بی بو و خاصیت است...”
    حبیبه جعفریان

  • #30
    علی مؤذنی
    “ملیکا و فاطمه از پس پرده حیاط را نگاه می کردند. فاطمه گفت: «نمی گویم جعفر، می گویم قابیل! با پدرم، با برادرم ، با مادرم و با ما چه ها که نکرده است!»
    ملیکا گفت: «به نظر سوگوار نمی آید.»
    فاطمه گفت: «فکر می کند آب گل آلود شده است. می خواهد ماهی درشت بگیرد. اما کور خوانده. اگر مادرم نیست جلویش را بگیرد، من که هستم!»
    و به ملیکا نگاه کرد و انگار متوجه شود که در حضور او حرف خوبی نزده، با تأكيد گفت: «ما!»
    ملیکا لبخند زد و سر تکان داد. فاطمه گفت: «برویم!»
    ملیکا به آسمان نگاه کرد. صدای امام در گوشش پیچید: «جدم، موسی ابن جعفر که سلام بر او باد، فرموده است هرگاه از زمین و زمینیان دل تنگ شدی، به آسمان نگاه کن و سه بار بگو: بسم الله الرحمان الرحيم.»

    رمان دوازدهم - ص100”
    علی مؤذنی, دوازدهم



Rss
« previous 1