نشر اسم

Add friend
Sign in to Goodreads to learn more about نشر اسم.

https://www.goodreads.com/esmpub

Loading...
علی مؤذنی
“ملیکا و فاطمه از پس پرده حیاط را نگاه می کردند. فاطمه گفت: «نمی گویم جعفر، می گویم قابیل! با پدرم، با برادرم ، با مادرم و با ما چه ها که نکرده است!»
ملیکا گفت: «به نظر سوگوار نمی آید.»
فاطمه گفت: «فکر می کند آب گل آلود شده است. می خواهد ماهی درشت بگیرد. اما کور خوانده. اگر مادرم نیست جلویش را بگیرد، من که هستم!»
و به ملیکا نگاه کرد و انگار متوجه شود که در حضور او حرف خوبی نزده، با تأكيد گفت: «ما!»
ملیکا لبخند زد و سر تکان داد. فاطمه گفت: «برویم!»
ملیکا به آسمان نگاه کرد. صدای امام در گوشش پیچید: «جدم، موسی ابن جعفر که سلام بر او باد، فرموده است هرگاه از زمین و زمینیان دل تنگ شدی، به آسمان نگاه کن و سه بار بگو: بسم الله الرحمان الرحيم.»

رمان دوازدهم - ص100”
علی مؤذنی, دوازدهم

“دست ها نشان می دهند آدمی در زندگی راحت بوده یا سختی کشیده. حتی خبر از عاشقی آدم ها هم می دهند”
سندی مؤمن, کولی با شکلات تلخ

سعاد الصباح
“من هم مي‌توانستم
مثل تمام زنان
آينه‌بازي کنم
مي‌توانستم قهوه‌ام را در گرماي تخت‌خوابم
جرعه‌جرعه بنوشم
و وراجي‌هايم را از پشت تلفن پي بگيرم
بي آنکه از روزها و ساعت‌ها
خبري داشته باشم
مي توانستم آرايش کنم
سرمه بکشم
دل‌ربايي کنم
و زير آفتاب برنزه شوم
و روي امواج مثل پري دريايي برقصم
مي‌توانستم خود را به شکل فيروزه و ياقوت درآورم
و مثل ملکه‌ها بخرامم
مي‌توانستم
کاري نکنم
چيزي نخوانم و ننويسم
و تنها با نورها و لباس‌ها و سفرها سرگرم باشم
مي‌توانستم
شورش نکنم
خشمگين نشوم
با فاجعه ها مخالفت نکنم
و در برابر رنج‌ها فرياد نزنم
مي‌توانستن اشک را ببلعم
سرکوب شدن را ببلعم
و مثل همه‌ي زنداني‌ها با زندان کنار بيايم
من مي‌توانستم
سوالات تاريخ را نشنيده بگيرم
و از عذاب وجدان فرار کنم
من مي‌توانستم
آه همه‌ي غمگينان را
فرياد همه‌ي سرکوب‌شدگان را
و انقلاب هزاران مرده را نديده بگيرم
اما من به همه‌ي اين قوانين زنانه خيانت کردم
و راه کلمات را برگزيدم”
سعاد الصباح

“کاش کمی دیگر می توانستی بمانی ای لحظه زیبا. کم کم باید خود را برای رفتن آماده کنم. دیگر چیزی به پایان خارج از مرکزم نمانده است. روز اولی که به این شهر آمدم هیچ فکر نمی کردم وقتی بخواهم از این جا بروم این قدر غمگین می شوم. فکر از او جدا شدن غمگینم می کند. چند بار دیگر هم این برایم اتفاق افتاده است. هر وقت با کسی اُنسی پیدا کرده ام، جدا شدن از او را به سختی از سر گذرانده ام. باید کم کم یاد بگیرم بعد از این با کسی أنس نگیرم. انگار واقعاً بودا راست گفته:

بند سختی است وقتی به کسی یا حتی چیزی دل می بندی...

ص155 رمان تالار فرهاد

ــــــــــــــــــ
⁦”
عباس پژمان, تالار فرهاد

“”
علیرضا جوانمرد

year in books
Mohadese
1,072 books | 1,284 friends

Nazanin...
2,054 books | 566 friends

Zahra N...
1,594 books | 342 friends

Mohamma...
1,119 books | 968 friends

Hesam
803 books | 672 friends

Mehrdad...
491 books | 256 friends

مجید اس...
4,690 books | 733 friends

Mohammad
419 books | 132 friends

More friends…



Polls voted on by نشر اسم

Lists liked by نشر اسم