تاریخ به روایت ما (بخش دهم)
انسان در برخورد با هر پدیده یا مفهوم تازه که مورد پسندش نیست، ابتدا آن را طرد می کند. در صورت عدم موفقیت، تلاش می کند آن را به شکلی از "آن خود" سازد. از گفته یا اندیشه ای خوشمان می آید، آن را همه جا نقل می کنیم، انگاری که از آن ماست. گفتم که از ابتدای قرن سوم هجری، ابتدا سامانیان بانی بازگشت به زبان و تاریخ و سنت و آیین های گذشته ی ایرانی شدند. احتمالن همین امر، سنگ بنایی شد برای دگرگون کردن آیین و زبان و فرهنگ قوم فاتح تا "اسلامی از آن خود" ایرانیان زاده شود. در اوج کار دیلمیان، دستگاه خلافت بغداد طعم شکست را چشید. خلیفه مستکفی، آل بویه را تقدیس و تکریم کرد. نوشته اند در دوران عضدالدوله ی دیلمی؛ که هنوز هم پنج قرنی تا صفویه مانده، در ایام محرم در بغداد، مراسم عزاداری حسینی برگزار می شده. با این همه پنج قرن بعد، خشونت اسماعیل صفوی در تغییر مذهب، نشان می دهد که هنوز هم در تمامی ایران در انتهای قرن دهم و ابتدای قرن یازدهم، اهل تسنن اکثریت قاطع داشتند (88). برای دریافت دقیق سیر تحول اسلام ایرانی، باید تاریخ و تاریخ اجتماعی پنج شش قرن، از سامانیان تا صفویان را شناخت؛ دورانی که بجز خوارزمشاهیان و سلجوقیان، دو سلسله ی بزرگ غیر فارسی و سلسه های کوچک نظیر اتابکان فارس، اتابکان آذربایجان، آق قویونلو و قره قویونلوها و.. تسلط دو ایلغار بزرگ چنگیز و تیمور و تسلط دراز مدت اعقاب چنگیز (مغولان) و تیمور (گورکانیان) در منطقه را نیز شامل می شود (89) آثار حاکی از احادیث و اخبار ساختگی در مورد علی و اولادش، از انتهای قرن چهارم هجری ظهور پیدا می کنند! و نام هایی چون ابوالحسن علی قمی بن ابراهیم بن هاشم معروف به "شیخ اقدم"، مفسر و فقیه، ابوجعفر محمدبن یعقوب بن اسحق کلینی معروف به "ثقة الاسلام" و کتاب مشهورش "الکافی ..."، ابوالحسن علی بن حسین بن موسی بن بابویه، ملقب به "شیخ صدوق"، و پسرش ابوجعفر محمد بن علی، معروف به "ابن بابویه"، مولف "من لایحضر الفقیه" (معروف به "من لایحضر")، محمد بن حسن توسی معروف به "شیخ الطائفه" (شیخ توسی) با آثاری چون "تهذیب الاحکام" و "استبصار"... شیخ مفید، ابوعبدالله محمدبن النعمان بغدادی، سید مرتضی علم الهدی و... تنها در درازای یک قرن ظهور می کنند، قرنی که در آن سلطان وقت مغول، "الجایتو"، به دست "علامه ی حلی" شیعه می شود! از دوره ی هلاکوخان مغول، بند ناف اسلام خلفا در ایران، به تدریج از اعراب برید، و میدان برای تشیع بازتر شد. "دوران استیلای مغول، دوران آزادی مذهب شیعه از فشار و اختناق سنت است" (دکتر ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران). به عبارتی میدانی فراخ برای تنیدن تارهای حماسه و اساطیر ایرانی بر سر و روی اسلام عربی مهیا می شود. حال آن که قرنی پیش از آن، وقتی ترس و وحشت از قلاع اسماعیلیان از قله ی هر کوه، بر دامنه و دشت این سرزمین فرو می ریخت، خواجه نظام الملک، قرمطیان و اسماعیلیان و... را به تاکید "بد دین" می دانست و اعتقاد داشت باید نابود شوند (سیاست نامه)، و در ابتدای آل بویه، هنوز هم طرفداران علی و اولادش را "رافضی" و خارج از دین نبی می دانستند. "تشیع" تا پیش از اعقاب شیخ صفی، هنوز هم ساختار منسجم و شناخته شده ای نداشت (90). آگاهی ملی ایرانیان که طی قرن چهارم هجری برانگیخته شد تا به مخلوطی از ملیت ها و فرهنگ های مختلف در سایه ی یک آیین و یک زبان، بیاندیشند، کم کم رواج یافت! تمایل ایرانیان به رهایی نیز، به تدریج به همین سمت و سو میل کرد تا آنچه به زور و خشونت بر آنها تحمیل شده بود را به لباس "خودی" بیارایند (91). ایرانیان به عنوان "موالی" یا "عجم"، حتی در سرزمین خود مورد تحقیر قوم فاتح بودند. در میان ملیت ها و سرزمین هایی که تحت سلطه ی اعراب، اسلام آورده بودند، مذهب همراه با زبان و فرهنگ و سنت های قوم فاتح بر آنها تحمیل شد. اقوام ایرانی اما بجز آیین قوم فاتح، در پذیرش زبان و فرهنگ، از همان قرون اولیه مقاومت کردند (92). سیر تاریخ تشیع، و گسترش آن تا اسماعیل صفوی، هنوز هم کم و بیش ناشناخته مانده است. جرقه های ابتدایی که در اواخر قرن سوم هجری زده شد، تا پایان قرن چهارم، اینجا و آنجا به شعله های کوچکی تبدیل شدند. اصولن در تاریخ، هرجا که شمشیر ایرانیان زنگ زده، تیغ تیز فرهنگشان مهربانانه در قلب عناصر بیگانه فرو رفته است. هم از این رو ایرانیان عناصری از اسلام را، به تدریج به زیور سنت ها و باورهای قومی و آیینی گذشته ی خود آراستند و پیراستند، "تا بدین غایت رسید". (93) به عبارتی اقوام ایرانی با تفاوت های بسیار، در یک دوره ی تاریخی پنج قرنی، به یک مخرج مشترک رسیدند؛ مقاومت فرهنگی!...باری، مجموعه ای از عوامل، همراه ظهور خردورزی علمی با ظهور بزرگانی چون فارابی (94) ابن سینا (95) عامری نیشابوری (96) ابن مسکویه (97) و.. رواج دوباره ی زبان فارسی توسط شاعرانی چون رودکی (98)، عسجدی، عنصری و سنایی، شاعران شاهنامه ها و داستان های اساطیری و حماسی ایران باستان نظیر دقیقی و فردوسی، و کشیده شدن نقل این داستان ها به کوی و گذر و کاروانسرا و قهوه خانه (99)، محبوبیت دوباره ی سنت ها و آیین های ایران باستان و... ابتدا در خراسان و سپس تا اقصا نقاط سرزمین های (سابقن) ایرانی، اسباب آن شدند تا ایران از خاکستر گذشته ی خود برخیزد و پر بگیرد. آنچه کم و بیش مسلم می نماید، تسامح و مدارای حاکم در قرون سوم و چهارم هجری در خراسان، سرآغاز این تحول است ( 100 الف). این که اما کدام عناصر آیینی، اساطیری و حماسی ایرانی، در کجای این پنج شش قرن (چهارم تا دهم هجری)، و چگونه بر قامت اسلام و شخصیت های آن بریده و دوخته شد تا به هیات باور شیعی در اوج دوران صفوی رسید، نیاز به بررسی عمیق و پر حوصله در متون ادبی و تاریخی این دوره ی دراز دارد (100 ب) تاریخ کنونی تشیع یک "دوباره نویسی" روایاتی از اسلام است که نمی دانیم کجایش با روایات اهل سنت همخوانی دارد، و چه بخش هایی از آن به زیور و پیرایش ایرانی مزین شده است. تاریخ گزیده ی حمدالله مستوفی نشان می دهد که قدرت دراویش از جمله شیخ صفی الدین اردبیلی (مرشد اهل سنت) و اعقابش چگونه در قرون هشتم و نهم از حد قدرت امیران و سلاطین گذشت، به گونه ای که برخی از این دراویش را "سلطان" می خواندند؛ سلطان جنید، سلطان حیدر و سلطان علی و... شیخ صفی دهقانی بود ساده به نام اسحاق که "به اندازه ی یک جفت گاو، زمین زراعی داشت". در چهل سالگی به خانقاه "شیخ زاهد گیلانی" پیوست که مقامی ارشادی داشت و خانقاهش در مغان، در قلمرو شاه شروان بود. اسحاق در اوج قدرت شیخ زاهد، کارش بالا گرفت و به شیخ صفی الدین معروف شد و خلیفه و داماد شیخ زاهد گشت. با درگذشت شیخ زاهد در 700 هجری، صفی الدین صاحب خانقاه شد و بساط شیخ را به اردبیل، زادگاه خود نقل مکان داد. مریدانش در مدتی کوتاه، به چندین هزار نفر رسیدند (مایل هروی، شبستان عرفان/ نصرالله فلسفی، زندگانی شاه عباس) شیخ به زودی در بین روستاییان و کدخدایان ناحیه ی اردبیل و خلخال و مشکین شهر و مغان و طالش و مراغه مریدانی یافت و پیشه وران و بازرگانان و جواهریان و موزه دوزان و خبازان و دباغان و خیاطان و نجاران و آهنگران و جامه بافان و سراجان و کاریز کنان و بزازان و صابون فروشان و... مرید او شدند.(همانجا) "در بین مریدان، نام خواجه رشید الدین فضل الله وزیر و پسران وی، وزیر غیاث الدین محمد رشیدی و امیراحمد رشیدی و امیر چوپان و شخص ایلخان ابوسعید بهادر خان (جانشین هلاکو)" قرار داشتند (حمدالله مستوفی). در بخشی از مکتوبات خواجه رشید الدین، به هدایایی که به مناسب عید فطر به رسم هدیه به صفی الدین اختصاص داده اند، نام برده شده؛ "گندم صد و پنجاه جریب، برنج سفید کرده سیصد خروار، روغن گاو چهار صد من، ماست دویست من، شکر چهار صد من، نبات صد من، گاو نر سی راس، گوسفند صد و سی راس، غاز صد و نود، مرغ ششصد، گلاب سی قاروره، وجه نقد ده هزار دینار..."! باری، شیخی که صاحب "یک تکه زمین زراعی" بود، هنگام مرگ، بیست و چهار پارچه آبادی و ملک بجا گذاشت!
پس از صفی الدین، پسر بزرگش صدرالدین، شیخ خانقاه شد. افسانه پردازی مریدان به آنجا رسید که برای دهقانی اردبیلی، اصلیت علوی تراشیدند، و شجره نامه ی سیادت ساختند (نوشتند مادر شیخ صفی از سادات حسنی و حسینی بوده) و... احمد کسروی در "شیخ صفی و تبارش" می نویسد؛ شیخ صفی و پسرش صدرالدین از آنچه به آنها نسبت می دادند، خبر نداشته اند. قرنی پس از مرگ شیخ صفی، خاندان او "اولیاء الله" شده بودند! شیخ جنید از اعقاب شیخ صفی سه سال در "دیار بکر"، در دربار "اوزون حسن" بود و حسن خواهرش، خدیجه بیگم را به زنی به او داد. و "جنید" را مامور فتح ترابوزان کرد. جنید در حومه ی شهر دست به غارت زد و "غازی"هایش هر از گاه به عنوان جهاد علیه کفار، به نواحی داغستان حمله می کردند و با غنیمت و اسیر فراوان باز می گشتند. در بهار 866 شروانشاه، جنید را کشت و غازیانش متواری شدند و پسرش سلطان حیدر، به دایی پناه برد. اوزون حسن، دخترش "مارتا" ملقب به عالم شاه بیگم را که از همسری یونانی داشت، به خواهرزاده داد. حیدر به نوعی شیعه ی ترکمانی که پیشوا و رهبرشان درجه ی الهی داشت، معتقد بود. "شیخ حیدر آنان را مجبور کرد بجای کلاه ترکمنی، کلاهی با دوازده ترک سرخ به یاد دوازده امام شیعه بر سر بگذارند (قزلباش). (پتروشفسکی؛ اسلام در ایران). غلاة شیعه که تا قرن هفدهم میلادی علیه عثمانی طغیان می کردند، معتقد بودند؛ "خداوند با علی که از ازل وجود داشته، پیوستگی ناگسستنی دارد و علی نه تنها در آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد، بلکه در وجود همه ی انبیا و اولیاء الله حلول کرده و تجسم یافته است. بعدها همین گروه، شاه اسمعایل (فرزند حیدر) را تجسم علی الله می شمردند. اسماعیل، تنها بازمانده ی سلطان حیدر، پس از او مرشد کامل شد. طی دو سال جنگ، قزلباشان این مرشد شانزده ساله را "فوق انسان" خواندند. "فوق انسان" دو سال بعد، تبریز را هم فتح کرد و در بهار 907 هجری خود را شاه خواند و دستور داد نام خلفای سه گانه (ابوبکر، عمر و عثمان) را از خطبه انداختند. در زمستان همان سال، عراق عجم و همدان، فارس و کرمان، و سپس دیار بکر، ارمنستان و سرانجام بغداد را فتح کرد. آخرین پیروزی او شکست شیبک خان ازبک در خراسان بود. اما در چالدران، از عثمانی شکست خورد و ترک ها تبریز را گرفتند. "انسان کامل"، در 930 هجری، بر اثر افراط در کامجویی و شرب مدام، درگذشت. از اسماعیل با مجموعه ی صفاتی چون زیرکی، دلیری، سریع الانتقالی، اسراف، عیاشی و عشرت طلبی، تزویر، سخت کوشی، قساوت قلب، جری بودن در کشتار و غیر قابل اعتماد، یاد شده است. در عالم آرای صفوی در مورد آغاز کار اسماعیل، آمده؛ "چهار بهر جمعیت شهر (تبریز) سنی و دو بهر شیعه ی امامی بودند". برای تغییر مذهب، بیست هزار نفر کشته شدند. (ادوارد براون، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس) اسماعیل "خواب نما می شود که به ترویج مذهب شیعه مامور شده... مردم را به "تبری و تولا" می خواند و حکم می دهد هرکس خودداری کرد، کشته شود. قزلباشان مردم را جمع می کنند، یکی خلفای سه گانه را لعن می کند و جمعیت باید "بیش باد، کم مباد" بگویند. امتناع یا سکوت، به مرگ می انجامید..." به دستور "انسان کامل"، مراد بیک ترکمان را "بر چوبی بسته به آتش کباب ساختند و حکم کرد هر کس از جمله ی معتقدان (پیروان) است، لقمه ی از آن کباب میل کند...آن گروه (قزلباشان) او را چنان خوردند که نه از گوشت اثر ماند نه از استخوان"! (همانجا) تا پیش از جنگ چالدران، اسماعیل نوزده ساله، هرگز تسلیم شکست نشده بود. در فتح بغداد، "زن و مرد و کوچک و بزرگ را قتل عام کردند و به دجله ریختند... به اندازه ای که مدت ها بوی عفونت هوای بغداد را آلوده بود". در کوفه "مزار ابوحنیفه را ویران کرد... محل گور را ده متر کندند و مستراح ساختند". روزی رکابدار خود "شاه قلی" را به احضار وزیرش میرزا حسین شاه فرستاد. "شاه قلی به مجلس بزم وزیر رفت و پیام داد و ایستاد و ابرام کرد. وزیر که از شراب گرم بود، دستور داد شاه قلی را بابت فضولی تنبیه کردند. شاه قلی آشفته نزد شاه شکایت برد. شاه عتاب آمیز گفت مگر تو دست نداشتی؟ شاه قلی از نزد شاه بیرون آمد، با جمعی به مجلس بزم وزیر بازگشت و او را پیش چشمان همه، پاره پاره کرد". نوشته اند مرگ اسماعیل هم مثل زندگی اش عجیب بود؛ "چون اختلاط و امتزاج آن حضرت با نسوان و ارتکاب شرب مدام از مرحله ی اعتدال متجاوز بود، قوای طبیعی رو به نقصان نهاده علل متضاده بر بدن مبارک آن حضرت پیدا شد و... معالجه و مداوا هیچ موافق نیامد". چنین مردی، پیوسته مدعی دیدن امامان شیعه در خواب بوده و خود را آماده ی ماموریت "کمربسته ی امام غایب" می دانست! آنتونی جنکینسون درباره ی یکی از سرداران شاه اسماعیل، می نویسد؛ "عبدالله خان دارای قامتی متوسط و منظری مهیب بود و لباس پر بها و بلندی از ابریشم به تن داشت که مروارید دوزی و جواهر نشان بود... کف خیمه ی او به قالی های گرانبها مفروش بود... شب نمی خوابد و با زنان حرم که 140 نفرند، به عیش و نوش می پردازد و بیشتر ساعات روز را می خوابد". اعتقاد به مذهب شیعه و حفظ ظاهر سبب شد تا روحانیتی که به قدرت می اندیشید، با تقلب و دروغ، خود را به سادات و رسول و علی پیوند بزند... تا آنجا که روحانیت بر اراده ی شاه مسلط گشت. در دربار صفوی هم مانند دربار سلجوقی و اتابکان و دیگر امیران قبیله ای، زنان نقش فعالی ایفا می کردند. "تاجلو خانم" همسر شاه، هم در زمان شاه اسماعیل و هم در عصر فرزندش شاه تهماسب، نقش موثری در وساطت و شفاعت نزد شاه داشت.
بدون تسلط مذهب، بهره کشی از کشاورزان در روستا و پیشه وران در شهرها، هرگز نمی توانست به ان حد برسد. اصولن جانبداری های فرصت طلبانه ی آخوند و عمله ی مذهب در هر جای تاریخ، برای افزایش قدرت و نفوذ خود در جامعه و در عین حال، حفظ شان و منزلت دروغینی بوده که با اشاعه ی "ترس از خدا" و جهنم در دل مردم کاشته اند. در تاریخ معاصر ما، دخالت مذهب در سیاست خارجی هم جز به مصلحت آخوندی عمل نکرده است؛ در جنگ با عثمانی، در جنگ با روس، انگلیس، در روابط با ونیزیان، پرتقالی ها، هلندی ها، اسپانیایی ها و... تا روس ها و لهستانی ها و بالاخره آمریکایی ها، همه جا پر است از شرح جنایات همکاری و همیاری دو نهاد استبداد و مذهب، چرا که هیچ کدامشان به خواست مردم به قدرت نرسیده اند و در فروختن ملت و منافعش، به هر کس و ناکسی امتیاز می داده اند. یکی از فرنگان مسافر در خاطرات سفر خود نوشته؛ "شاه عباس، پیش از آن که صوفی و شاه باشد، بازرگانی است که بر تمامی روابط ایران با خارج، به شخصه نظارت و دخالت دارد...". ساختن کاروانسراها و حفظ امنیت راه ها و پشتیبانی از بازرگانان خارجی و... تنها در جهت منافع شخصی شاه برای تسهیل بازرگانی ابریشم بود. نه پادشاهان خودکامه و نه عمله ی مذهب، کوچک ترین تلاشی در تغییر نظام ایلی و ترکیب سنتی جامعه ی ایرانی نداشته اند چرا که تغییر نظام و تاسیس نهادهای مدنی، منافع قدرت را بخطر می انداخته است. "سر تامس هربرت" انگلیسی که در سال 1036 در اصفهان بوده، می نویسد؛ "عواید شاه عباس از ابریشم و مالیات و پیشکش ها معادل یک ملیون و صد و نود هزار لیره ی استرلینگ است" و سیاح هلندی "اولئاریوس" می نویسد؛ بیشتر عواید (شاه) از محصول ابریشم و میوه ی باغ های سلطنتی، عوارض گمرکی و اجاره ی کاروانسراهاست. به نوشته ی "شاردن" (دوران شاه عباس دوم و شاه سلیمان) درآمد سالانه ی شاه در حدود سی و دو میلیون لیور یا هفتصد هزار تومان بوده. در "تذکرة الملوک" که پس از انقراض صفوی تدوین شده، جمع عواید سالانه ی خزانه ی شاهی 785 هزار تومان آمده. "شاه سلطان حسین سالی 625 هزار تومان خرج، و سالی 160 هزار تومان اضافه درآمد داشت"! "تامس هربرت" در سفرنامه اش می نویسد؛ پس از مرگ شاه صفی، موجودی طلای خزانه اش سه هزار و ششصد پاوند (1321 کیلو) بود! "آنتونیو دو گوه آ" کشیش و سفیر اسپانیایی می نویسد؛ "در عید میلاد مسیح سال 1017 میلادی (که رمضان بود) شاه فرمان داد از خوک هایی که از گرجستان برایش فرستاده بودند، چند راس برای کشیشان عیسوی اصفهان بفرستند... این کار سبب شکایت روحانیون اصفهان شد که شاه در ماه رمضان بر خلاف قوانین اسلام رفتار کرده... روز بعد شاه با جمعی از سران و چند تن علمای روحانی به کلیسا رفت... و دستور داد برای کشیشان شراب آوردند... سپس به بهانه ی امتحان شراب، تمام کسانی را که همراهش بودند، تکلیف کرد که قدری از آن بنوشند...
یادداشت ها؛
88 – در برخی روایات تاریخی نوشته اند که در ابتدای صفویه چیزی حدود پانصد هزار نفر که مذهب تازه (تشیع) را نمی پذیرفتند و سه خلیفه ی اول را لعن نمی کردند، از دم تیغ قزلباشان شاه اسماعیل گذشتند!
89 - برای بررسی سیر تحول اندیشه و مذهب و رسوم و بطور کلی فرهنگ اقوام ایرانی در این دوره چند صد ساله، باید از "تاریخ اجتماعی" مرتضی راوندی فراتر رفت.
90 - تا پس از استقرار صفویان (اعقاب شیخ صفی الدین)، نام هایی نظیر باقر، جعفر، رضا، تقی، نقی و...، بسیار کمیاب اند. نام علی نیز، بیشتر به علی پسرعم پیامبر، از اولین یاران محمد، و چهارمین خلیفه بعداز او مربوط می شود، و نه علی به عنوان امام اول شیعیان.
91 - واژه ای که از زبانی دیگر وام گرفته شده، در زبان و فرهنگ تازه به گونه ای جا می افتد که زبان مادر به سختی قادر به بازشناخت آن است. لغات عربی که در زبان فارسی ما معمول شده، تقریبن برای هیچ عرب زبانی قابل فهم نیست، و گاه به معنا و مفهومی دیگر (متفاوت از زبان مادر) بکار برده می شود. همین گونه است واژه های فارسی مهمان در زبان های عربی، ترکی، اردو، و... واژه های مادر، پدر، دختر، پردیس (باغ بهشت) و... که در زبان های اروپایی به...Mother, Father, Daughter, Paradise تبدیل شده، و اصالتن از طریق شاخه ی "هند و ایرانی" زبان شناسی از مرز فرهنگ های دیگر عبور کرده، برای چند ایرانی (غیر متخصص) قابل درک و شناخت بوده است؟ مفهومی که از فرهنگ و زبانی دیگر در فرهنگ و زبان تازه ای میهمان می شود، به تدریج رخت فرهنگ و زبان تازه را بر تن می کند، و به گونه ای دیگر جلوه می نماید.
92- بجز شبه جزیره عربستان و جنوب عراق فعلی، بقیه ی مناطق اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا، نه هرگز "عرب" بوده اند و نه پیش از اسلام، به زبان عربی تکلم می کرده اند. سرزمین های شرق حجاز اما (از ایران به سمت شرق حجاز)، پس از اسلام هم به فرهنگ و زبان "عرب" تن ندادند. زبان فارسی و فرهنگ اقوام ایرانی می تواند از عوامل موثر این ثبات فرهنگی بوده باشد. زبان فارسی تا چند قرن پیش از امروز، زبان رسمی بخش بزرگی از شبه قاره ی هند و بخش های وسیعی از امپراطوری عثمانی بود. مشهور است که خلیفه ی عثمانی دربار صفوی را مسخره می کرده که به زبان ترکی سخن می گویند. شاید فریبایی زبان فارسی، به وِیژه در جلوه ی شعر، سبب این محبوبیت شده بباشد! شاع پارسی گفته؛ شکرشکن شوند همه طوطیان هند / زین قند پارسی که به بنگاله می رود (بنگال، شرقی ترین ناحیه ی هند). اشعار سعدی و حافظ در مناطقی درون مرزهای فعلی چین هم خوانده می شده. همین امروز هم در غرب چین، در نواحی هم مرز پاکستان و افغانستان، مسلمانان چینی نماز را به زبان فارسی می خوانند. وسعت قلمرو زبان فارسی را می توان در سفرنامه های قدیم از وصف جاده ی ابریشم دریافت که در قهوه خانه ی کاروانسراهایش، اغلب گویندگان و نقالان، شب ها مسافران را با نقل های فارسی (از شاهنامه ها و تواریخ) سرگرم می کرده اند. هیچ کدام از ملت های تازه مسلمان، تاریخ و فرهنگ شاخصی نداشته اند تا در گریز از تسلط اعراب، به خاطرات آن پناه برند. بین سرزمین های اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا، تنها مصر است که با وجود فرهنگ و تاریخ درازش، تحت تسلط کامل فرهنگی اسلام و زبان اعراب درآمد، که علل آن را جداگانه باید بررسید.
93 - چه شد که "خود بیداری" و "خود محوری" و "انسان- خدا انگاری" عرفان پویا و "دنیاپسند" ایرانی، تا قرون هفتم و هشتم هجری به "توسل" و "توکل" و "یاهو" و "علی اللهی" و "علی ولی اللهی" و آخرت اندیشی صوفی وشانه رسید و به چرس و بنگ و خواب و غفلت و "دنیا گریزی" آلوده گشت؟ علت عمده ی این سیر دراز و پیچیده، سوای تسلط اعراب و ترکان، هجوم مغولان و تیموریان و کشتارهای بزرگ و لاجرم سرخوردگی و یاس مردم از مبارزه و مقاومت (یاس از برندگی شمشیر)، چه می توانست باشد؟ کافی ست به سیر تحول و تطور "عیاران" و جوانمردان خراسانی (فتیان) که در خدمت پیشوایان عرفان در خراسان بودند، توجه کنیم که چسان تبدیل به جاهلان و قصابان و عربده کشانی شدند که در حول و حوش حوزه ی اقتدار ملایان و درویشان (صوفیان)، شکم می دریدند و به نام پیش کسوتی علی در زورخانه ها، میل و کباده می کشیدند و در دسته های عزاداری سینه می دریدند! فراموش نکنیم که در بررسیدن "سیر اندیشه" صحبت از "قواعد" است نه "استثناء".
94 - ابونصر فارابی (260 تا 339 هجری/ 874 تا 950 میلادی) نخستین فیلسوف ایرانی که تحت تاثیر افکار ارسطو، به نوعی بانی سرآغاز فلسفه و خردگرایی در جهان اسلام شد. فارابی را که در تشریح فلسفه ی ارسطو و بررسی آراء و افکار افلاطون در جهان اسلام شهره است، "معلم ثانی" (پس از ارسطو) نیز نامیده اند.
95 - شیخ الرئیس ابوعلی معروف به ابن سینا (370 تا 428 هجری) که در قضا و منطق و هندسه و نجوم و علوم طبیعی و مابعدالطبیعه و طب تحصیل کرده بود، تحت تاثیر افکار فارابی و با استفاده از کتابخانه ی گرانبهای نوح بن منصور سامانی، آثاری آفرید، به ویژه کتاب "القانون فی طب" او شهرت بین المللی یافت و به زبان های غربی ترجمه و در دانشگاه هایی اروپا تا زمانی دراز، پس از سده های میانه تدریس می شد.
96 - ابوالحسن محمدبن یوسف نیشابوری معروف به "عامری" یکی دیگر از شارحان معروف فلسفه ی ارسطو در جهان اسلام (وفات 381 هجری/ 991 میلادی)
97 - ابوعلی احمدبن محمدبن بعقوب مسکویه (وفات 421 هجری) از فلاسفه و حکماء اسلامی، که در منطق، فنون شعر، ریاضیات، فلسفه و حکمت سرآمد بود. مدتی هم شاگرد عامری نیشابوری بوده.
98 - رودکی، از اولین شاعران پارسی گوی، در دوره ی سامانیان می زیست (وفات 329 هجری)
99 – در مورد رواج نقالی و شاهنامه خوانی در بین مردم، به "مقدمه" در بخش "درباره ی شاهنامه" رجوع کنید.
http://www.ali-ohadi.com/global/index...
100 الف – تسامح و احترام به فرهنگ، آیین و باورهای دیگران در دوره ی سامانی، عمدتن به دلیل نیاز به حفظ قدرت، معمول شد. در فاصله ی سامانیان تا صفویان، این تسامح کم کم از میان رفت. در دوران صفوی قدرت سیاسی و مذهبی "شاه- صوفی–رهبر" که در دربار صفوی خلاصه می شد، و به دلیل خشونت و اعمال قدرت توسط قزلباشان، به تسامح نیازی نبود. با این همه و به ویژه در دوران شاه عباس، به دلیل فتح ارمنستان و کوچ ارامنه به پایتخت (اصفهان)، به نوعی تسامح در مورد مذهب، باور داشتند. اگرچه سقوط صفویان به مراتب از سقوط ساسانیان حقیرانه تر اتفاق افتاد. این که با سقوط صفویان، حکومت خودکامه به آخر نرسید، علتش در ساختار اجتماعی و نفوذ شدید خرافات مذهبی و حضور رعب انگیز خدای شیعیان (که در خشونت شباهت تام به "یهوه" خدای کلیمیان می برد) در ارکان اجتماعی بود. استبداد با یک تامل بسیار کوتاه در دوران زندیه، به قاجار منتقل شد. نتیجه ی عدم تساهل و مدارا و اضمحلال اخلاقی و اجتماعی و سیاسی در دوره ی قاجار، سبب از دست رفتن (بخش هایی از شمال و شرق و غرب و جنوب) یکپارچگی سرزمین شد. عوامل دیگری نظیر بی دانشی شاهان قاجار، سبب تشدید خودکامگی می شد. عمومن اولین عناصری که به سبب عدم تسامح، از یک مجموع جدا می شوند، "دگراندیشان" و "دگرباوران" اند. مروری اجمالی بر فرهنگ و آیین و ملیت سرزمین های از دست رفته در دوران قاجار (بحرین و جزایر دیگر در خلیج فارس، هرات و بخش هایی در شرق ایران، اران و قفقاز در شمال و...) شاهدی ست بر این که چگونه "دیگران" با مقاومت کمتری از "ما" جدا شدند، و "موزائیک" فرهنگ ها و زبان ها در ایران، از هم پاشید. عدم تساهل و مدارا توام با خودکامگی و استبداد امروز در ایران نیز، زنگ خطر دیگری برای جدایی های بعدی ست.
100 ب) یکی از ویژگی های برجسته ی فرهنگی ما، که اهل پژوهش بسیار کم بدان پرداخته اند، اغراق و گزافه گویی در پیرایه بستن و آراستن بت (کیش شخصیت) است، که از سویی با سرگذشت ماندگاری استبداد در این مرز و بوم، ارتباط تنگاتنگی دارد. این گزافه گویی و آرایش و پیرایش نه تنها در مورد مفاهیم مورد علاقه، که درباره ی مفاهیم مورد نفرت ما نیز، به همان شدت و حدت عمل می کند. تنها کافی ست چیزی یا کسی را دوست، یا دشمن بداریم. این گزافه گویی، عمدتن ریشه در ادبیات منظوم ما دارد که سرشار از پیرایه های اغراق آمیز است. شاید علاقه ی مفرط ما به شعر نیز، از همین وهم و خیال مندرج در جهان شعر است. در این همه حافظ نویسی و حافظ شناسی و تجزیه و تحلیل و توجیه و "بازنگری"، و البته در مورد شاعران دیگر هم، یک نفر، حتی به اشارتی به این مساله نپرداخته که چگونه "ابروی" یار می تواند زمین و زمان را بهم بدوزد؟ (حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی/ من از آن روز که در بند توام، آزادم!)! "آزادی در بند"! مفهومی به شدت دور از ذهن انسان امروزی، که البته خاص و عام را در فرهنگ ما، "فریفته" و "شیفته" می کند. یا مثلن چگونه فردی می تواند با ساقی در آمیزد و "فلک را سقف بشکافد و طرحی نو در اندازد"؟ البته شعر در عالم خیال و وهم می گذرد، ما اما در زندگی روزمره هم از این "وهم" و "خیال"، و گزافه و پیرایه های اغراق آمیز، بی بهره نیستیم و پرهیزی نداریم. نشسته بر تشک، تکیه داده بر بالش آرامش، زمین و زمان را بهم می دوزیم، سقف فلک را می شکافیم و جهان را زیر رکاب خویش می کشیم. از زمره ی این گزافه گویی ها (لغزخوانی) در زمینه ی دگرگون (متفاوت) جلوه دادن عمل است؛ شکست را عین پیروزی قلمداد کردن و...؛
رضا و غلومی دو برادر، همسایه ی خانه ی کودکی ما بودند. هرچه غلومی سر به زیر و به قول محلی ها "افتاده" بود، رضا سرکش و بیهوده گوی و به قول محلی ها "قورت مال" بود. روزی به جوانی هم قد و قباره ی خود بد و بیراهی گفته بود، و جوان هم به سبک جاهل ها، دنبال رضا کوچه به کوچه تا محله ی ما آمده بود و زیر نگاه ما بچه ها، آقارضا را در درگاهی خانه اش در محله، مشت و مال حسابی داد. وقتی آقارضا خونین و مالین کنار کوچه افتاد، جوان راهش را کشید و رفت. به انتهای دیدرس کوچه نرسیده بود که آقارضا سری بالا کرد، با یک چشم سالم نگاهی انداخت و فریاد زد؛ حالا برو برای بچه های محله تان تعریف کن که چه مادری ازت...، و ما بچه های دلسوخته ی ترحم برانگیخته را که ناتوان در گوشه ای ناظر واقعه بودیم، به غش غش خنده واداشت.
سوای بسیاری از پیرایه های تخیلی از قصه های اساطیری و حماسی و افسانوی مان که به دُم اشخاص گمبوده بسته ایم و از آنها "معصومین اطهار" ساخته ایم، (از امام، شاعر می سازیم و از شاعر، امام) و چنان بادشان کرده ایم که در "وهم" نمی گنجند! (شایستگی های موجود در قلک جهان را که زمانی بر قامت "عاری از مهر" می دوختیم، اینک به اندامواره ای معیوب، با لقب "رهبر معذب" می بخشیم!). از وصف های اغراق آمیز در مورد امامان گمبوده، چنان سروده ایم که هر وصفی به تنهایی سبب می شود انسان منطقی ایستاده بر زمین واقعیت، انگشت حیرت به دندان بگزد. اوصافی که از افسانه و اسطوره و حماسه بسی فراتر می روند. و همان گونه که پیرایه های شعرگونه بر روح و قلب عاشق وارسته اثر می گذارند، تزیینات آیینی و اسطوره ای نیز، از چشم عقل "عاشقان اهل بیت"، پنهان می ماند و جملگی، "وامانده عقل"، اوصاف را در بسته بندی های دروغین، مزین به هزاران گزافه، می پذیرند، و بر سر و سینه می کوبند. مثلن جایی روایت می کنند آن روز نوزدهم رمضان، ابن ملجم مرادی زودتر از علی به مسجد رسید، و گوشه ای سر بر بالین گذاشت، و چون علی وارد مسجد شد، در خواب بود. علی بیدارش کرد! حتی اگر بپذیریم مردی به نام علی در چهارده قرن پیش در حجاز زندگی می کرده، تصور این که بجای دو نیمه کردن مرد خفته، (و هم چون "قوه ی قضاییه"ی امروز، بستن هزاران تهمت نبوده و انجام نشده به ریشش، مرده را به چندین بار اعدام، محکوم کند)، قاتل خود را "بیدار" کند، مبادا عملش (قتل علی) به تاخیر بیافتد! حاشا و کلا، که چنین قصه ای با اندک تعقل انسان معمولی، نه تنها دور از واقعیت می نماید که بیشتر به وهمی خنده دار شبیه است.
مگر دیوانه خواهم شد درین سودا که شب تا روز / سخن با ماه می گویم، پری در خواب می بینم (حافظ)
بخش های قبلی را اینجا بخوانید
بخش نهم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش هشتم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش هفتم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش ششم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش پنجم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش چهارم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش سوم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش دوم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش اول
https://www.goodreads.com/author_blog...
پس از صفی الدین، پسر بزرگش صدرالدین، شیخ خانقاه شد. افسانه پردازی مریدان به آنجا رسید که برای دهقانی اردبیلی، اصلیت علوی تراشیدند، و شجره نامه ی سیادت ساختند (نوشتند مادر شیخ صفی از سادات حسنی و حسینی بوده) و... احمد کسروی در "شیخ صفی و تبارش" می نویسد؛ شیخ صفی و پسرش صدرالدین از آنچه به آنها نسبت می دادند، خبر نداشته اند. قرنی پس از مرگ شیخ صفی، خاندان او "اولیاء الله" شده بودند! شیخ جنید از اعقاب شیخ صفی سه سال در "دیار بکر"، در دربار "اوزون حسن" بود و حسن خواهرش، خدیجه بیگم را به زنی به او داد. و "جنید" را مامور فتح ترابوزان کرد. جنید در حومه ی شهر دست به غارت زد و "غازی"هایش هر از گاه به عنوان جهاد علیه کفار، به نواحی داغستان حمله می کردند و با غنیمت و اسیر فراوان باز می گشتند. در بهار 866 شروانشاه، جنید را کشت و غازیانش متواری شدند و پسرش سلطان حیدر، به دایی پناه برد. اوزون حسن، دخترش "مارتا" ملقب به عالم شاه بیگم را که از همسری یونانی داشت، به خواهرزاده داد. حیدر به نوعی شیعه ی ترکمانی که پیشوا و رهبرشان درجه ی الهی داشت، معتقد بود. "شیخ حیدر آنان را مجبور کرد بجای کلاه ترکمنی، کلاهی با دوازده ترک سرخ به یاد دوازده امام شیعه بر سر بگذارند (قزلباش). (پتروشفسکی؛ اسلام در ایران). غلاة شیعه که تا قرن هفدهم میلادی علیه عثمانی طغیان می کردند، معتقد بودند؛ "خداوند با علی که از ازل وجود داشته، پیوستگی ناگسستنی دارد و علی نه تنها در آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد، بلکه در وجود همه ی انبیا و اولیاء الله حلول کرده و تجسم یافته است. بعدها همین گروه، شاه اسمعایل (فرزند حیدر) را تجسم علی الله می شمردند. اسماعیل، تنها بازمانده ی سلطان حیدر، پس از او مرشد کامل شد. طی دو سال جنگ، قزلباشان این مرشد شانزده ساله را "فوق انسان" خواندند. "فوق انسان" دو سال بعد، تبریز را هم فتح کرد و در بهار 907 هجری خود را شاه خواند و دستور داد نام خلفای سه گانه (ابوبکر، عمر و عثمان) را از خطبه انداختند. در زمستان همان سال، عراق عجم و همدان، فارس و کرمان، و سپس دیار بکر، ارمنستان و سرانجام بغداد را فتح کرد. آخرین پیروزی او شکست شیبک خان ازبک در خراسان بود. اما در چالدران، از عثمانی شکست خورد و ترک ها تبریز را گرفتند. "انسان کامل"، در 930 هجری، بر اثر افراط در کامجویی و شرب مدام، درگذشت. از اسماعیل با مجموعه ی صفاتی چون زیرکی، دلیری، سریع الانتقالی، اسراف، عیاشی و عشرت طلبی، تزویر، سخت کوشی، قساوت قلب، جری بودن در کشتار و غیر قابل اعتماد، یاد شده است. در عالم آرای صفوی در مورد آغاز کار اسماعیل، آمده؛ "چهار بهر جمعیت شهر (تبریز) سنی و دو بهر شیعه ی امامی بودند". برای تغییر مذهب، بیست هزار نفر کشته شدند. (ادوارد براون، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس) اسماعیل "خواب نما می شود که به ترویج مذهب شیعه مامور شده... مردم را به "تبری و تولا" می خواند و حکم می دهد هرکس خودداری کرد، کشته شود. قزلباشان مردم را جمع می کنند، یکی خلفای سه گانه را لعن می کند و جمعیت باید "بیش باد، کم مباد" بگویند. امتناع یا سکوت، به مرگ می انجامید..." به دستور "انسان کامل"، مراد بیک ترکمان را "بر چوبی بسته به آتش کباب ساختند و حکم کرد هر کس از جمله ی معتقدان (پیروان) است، لقمه ی از آن کباب میل کند...آن گروه (قزلباشان) او را چنان خوردند که نه از گوشت اثر ماند نه از استخوان"! (همانجا) تا پیش از جنگ چالدران، اسماعیل نوزده ساله، هرگز تسلیم شکست نشده بود. در فتح بغداد، "زن و مرد و کوچک و بزرگ را قتل عام کردند و به دجله ریختند... به اندازه ای که مدت ها بوی عفونت هوای بغداد را آلوده بود". در کوفه "مزار ابوحنیفه را ویران کرد... محل گور را ده متر کندند و مستراح ساختند". روزی رکابدار خود "شاه قلی" را به احضار وزیرش میرزا حسین شاه فرستاد. "شاه قلی به مجلس بزم وزیر رفت و پیام داد و ایستاد و ابرام کرد. وزیر که از شراب گرم بود، دستور داد شاه قلی را بابت فضولی تنبیه کردند. شاه قلی آشفته نزد شاه شکایت برد. شاه عتاب آمیز گفت مگر تو دست نداشتی؟ شاه قلی از نزد شاه بیرون آمد، با جمعی به مجلس بزم وزیر بازگشت و او را پیش چشمان همه، پاره پاره کرد". نوشته اند مرگ اسماعیل هم مثل زندگی اش عجیب بود؛ "چون اختلاط و امتزاج آن حضرت با نسوان و ارتکاب شرب مدام از مرحله ی اعتدال متجاوز بود، قوای طبیعی رو به نقصان نهاده علل متضاده بر بدن مبارک آن حضرت پیدا شد و... معالجه و مداوا هیچ موافق نیامد". چنین مردی، پیوسته مدعی دیدن امامان شیعه در خواب بوده و خود را آماده ی ماموریت "کمربسته ی امام غایب" می دانست! آنتونی جنکینسون درباره ی یکی از سرداران شاه اسماعیل، می نویسد؛ "عبدالله خان دارای قامتی متوسط و منظری مهیب بود و لباس پر بها و بلندی از ابریشم به تن داشت که مروارید دوزی و جواهر نشان بود... کف خیمه ی او به قالی های گرانبها مفروش بود... شب نمی خوابد و با زنان حرم که 140 نفرند، به عیش و نوش می پردازد و بیشتر ساعات روز را می خوابد". اعتقاد به مذهب شیعه و حفظ ظاهر سبب شد تا روحانیتی که به قدرت می اندیشید، با تقلب و دروغ، خود را به سادات و رسول و علی پیوند بزند... تا آنجا که روحانیت بر اراده ی شاه مسلط گشت. در دربار صفوی هم مانند دربار سلجوقی و اتابکان و دیگر امیران قبیله ای، زنان نقش فعالی ایفا می کردند. "تاجلو خانم" همسر شاه، هم در زمان شاه اسماعیل و هم در عصر فرزندش شاه تهماسب، نقش موثری در وساطت و شفاعت نزد شاه داشت.
بدون تسلط مذهب، بهره کشی از کشاورزان در روستا و پیشه وران در شهرها، هرگز نمی توانست به ان حد برسد. اصولن جانبداری های فرصت طلبانه ی آخوند و عمله ی مذهب در هر جای تاریخ، برای افزایش قدرت و نفوذ خود در جامعه و در عین حال، حفظ شان و منزلت دروغینی بوده که با اشاعه ی "ترس از خدا" و جهنم در دل مردم کاشته اند. در تاریخ معاصر ما، دخالت مذهب در سیاست خارجی هم جز به مصلحت آخوندی عمل نکرده است؛ در جنگ با عثمانی، در جنگ با روس، انگلیس، در روابط با ونیزیان، پرتقالی ها، هلندی ها، اسپانیایی ها و... تا روس ها و لهستانی ها و بالاخره آمریکایی ها، همه جا پر است از شرح جنایات همکاری و همیاری دو نهاد استبداد و مذهب، چرا که هیچ کدامشان به خواست مردم به قدرت نرسیده اند و در فروختن ملت و منافعش، به هر کس و ناکسی امتیاز می داده اند. یکی از فرنگان مسافر در خاطرات سفر خود نوشته؛ "شاه عباس، پیش از آن که صوفی و شاه باشد، بازرگانی است که بر تمامی روابط ایران با خارج، به شخصه نظارت و دخالت دارد...". ساختن کاروانسراها و حفظ امنیت راه ها و پشتیبانی از بازرگانان خارجی و... تنها در جهت منافع شخصی شاه برای تسهیل بازرگانی ابریشم بود. نه پادشاهان خودکامه و نه عمله ی مذهب، کوچک ترین تلاشی در تغییر نظام ایلی و ترکیب سنتی جامعه ی ایرانی نداشته اند چرا که تغییر نظام و تاسیس نهادهای مدنی، منافع قدرت را بخطر می انداخته است. "سر تامس هربرت" انگلیسی که در سال 1036 در اصفهان بوده، می نویسد؛ "عواید شاه عباس از ابریشم و مالیات و پیشکش ها معادل یک ملیون و صد و نود هزار لیره ی استرلینگ است" و سیاح هلندی "اولئاریوس" می نویسد؛ بیشتر عواید (شاه) از محصول ابریشم و میوه ی باغ های سلطنتی، عوارض گمرکی و اجاره ی کاروانسراهاست. به نوشته ی "شاردن" (دوران شاه عباس دوم و شاه سلیمان) درآمد سالانه ی شاه در حدود سی و دو میلیون لیور یا هفتصد هزار تومان بوده. در "تذکرة الملوک" که پس از انقراض صفوی تدوین شده، جمع عواید سالانه ی خزانه ی شاهی 785 هزار تومان آمده. "شاه سلطان حسین سالی 625 هزار تومان خرج، و سالی 160 هزار تومان اضافه درآمد داشت"! "تامس هربرت" در سفرنامه اش می نویسد؛ پس از مرگ شاه صفی، موجودی طلای خزانه اش سه هزار و ششصد پاوند (1321 کیلو) بود! "آنتونیو دو گوه آ" کشیش و سفیر اسپانیایی می نویسد؛ "در عید میلاد مسیح سال 1017 میلادی (که رمضان بود) شاه فرمان داد از خوک هایی که از گرجستان برایش فرستاده بودند، چند راس برای کشیشان عیسوی اصفهان بفرستند... این کار سبب شکایت روحانیون اصفهان شد که شاه در ماه رمضان بر خلاف قوانین اسلام رفتار کرده... روز بعد شاه با جمعی از سران و چند تن علمای روحانی به کلیسا رفت... و دستور داد برای کشیشان شراب آوردند... سپس به بهانه ی امتحان شراب، تمام کسانی را که همراهش بودند، تکلیف کرد که قدری از آن بنوشند...
یادداشت ها؛
88 – در برخی روایات تاریخی نوشته اند که در ابتدای صفویه چیزی حدود پانصد هزار نفر که مذهب تازه (تشیع) را نمی پذیرفتند و سه خلیفه ی اول را لعن نمی کردند، از دم تیغ قزلباشان شاه اسماعیل گذشتند!
89 - برای بررسی سیر تحول اندیشه و مذهب و رسوم و بطور کلی فرهنگ اقوام ایرانی در این دوره چند صد ساله، باید از "تاریخ اجتماعی" مرتضی راوندی فراتر رفت.
90 - تا پس از استقرار صفویان (اعقاب شیخ صفی الدین)، نام هایی نظیر باقر، جعفر، رضا، تقی، نقی و...، بسیار کمیاب اند. نام علی نیز، بیشتر به علی پسرعم پیامبر، از اولین یاران محمد، و چهارمین خلیفه بعداز او مربوط می شود، و نه علی به عنوان امام اول شیعیان.
91 - واژه ای که از زبانی دیگر وام گرفته شده، در زبان و فرهنگ تازه به گونه ای جا می افتد که زبان مادر به سختی قادر به بازشناخت آن است. لغات عربی که در زبان فارسی ما معمول شده، تقریبن برای هیچ عرب زبانی قابل فهم نیست، و گاه به معنا و مفهومی دیگر (متفاوت از زبان مادر) بکار برده می شود. همین گونه است واژه های فارسی مهمان در زبان های عربی، ترکی، اردو، و... واژه های مادر، پدر، دختر، پردیس (باغ بهشت) و... که در زبان های اروپایی به...Mother, Father, Daughter, Paradise تبدیل شده، و اصالتن از طریق شاخه ی "هند و ایرانی" زبان شناسی از مرز فرهنگ های دیگر عبور کرده، برای چند ایرانی (غیر متخصص) قابل درک و شناخت بوده است؟ مفهومی که از فرهنگ و زبانی دیگر در فرهنگ و زبان تازه ای میهمان می شود، به تدریج رخت فرهنگ و زبان تازه را بر تن می کند، و به گونه ای دیگر جلوه می نماید.
92- بجز شبه جزیره عربستان و جنوب عراق فعلی، بقیه ی مناطق اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا، نه هرگز "عرب" بوده اند و نه پیش از اسلام، به زبان عربی تکلم می کرده اند. سرزمین های شرق حجاز اما (از ایران به سمت شرق حجاز)، پس از اسلام هم به فرهنگ و زبان "عرب" تن ندادند. زبان فارسی و فرهنگ اقوام ایرانی می تواند از عوامل موثر این ثبات فرهنگی بوده باشد. زبان فارسی تا چند قرن پیش از امروز، زبان رسمی بخش بزرگی از شبه قاره ی هند و بخش های وسیعی از امپراطوری عثمانی بود. مشهور است که خلیفه ی عثمانی دربار صفوی را مسخره می کرده که به زبان ترکی سخن می گویند. شاید فریبایی زبان فارسی، به وِیژه در جلوه ی شعر، سبب این محبوبیت شده بباشد! شاع پارسی گفته؛ شکرشکن شوند همه طوطیان هند / زین قند پارسی که به بنگاله می رود (بنگال، شرقی ترین ناحیه ی هند). اشعار سعدی و حافظ در مناطقی درون مرزهای فعلی چین هم خوانده می شده. همین امروز هم در غرب چین، در نواحی هم مرز پاکستان و افغانستان، مسلمانان چینی نماز را به زبان فارسی می خوانند. وسعت قلمرو زبان فارسی را می توان در سفرنامه های قدیم از وصف جاده ی ابریشم دریافت که در قهوه خانه ی کاروانسراهایش، اغلب گویندگان و نقالان، شب ها مسافران را با نقل های فارسی (از شاهنامه ها و تواریخ) سرگرم می کرده اند. هیچ کدام از ملت های تازه مسلمان، تاریخ و فرهنگ شاخصی نداشته اند تا در گریز از تسلط اعراب، به خاطرات آن پناه برند. بین سرزمین های اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا، تنها مصر است که با وجود فرهنگ و تاریخ درازش، تحت تسلط کامل فرهنگی اسلام و زبان اعراب درآمد، که علل آن را جداگانه باید بررسید.
93 - چه شد که "خود بیداری" و "خود محوری" و "انسان- خدا انگاری" عرفان پویا و "دنیاپسند" ایرانی، تا قرون هفتم و هشتم هجری به "توسل" و "توکل" و "یاهو" و "علی اللهی" و "علی ولی اللهی" و آخرت اندیشی صوفی وشانه رسید و به چرس و بنگ و خواب و غفلت و "دنیا گریزی" آلوده گشت؟ علت عمده ی این سیر دراز و پیچیده، سوای تسلط اعراب و ترکان، هجوم مغولان و تیموریان و کشتارهای بزرگ و لاجرم سرخوردگی و یاس مردم از مبارزه و مقاومت (یاس از برندگی شمشیر)، چه می توانست باشد؟ کافی ست به سیر تحول و تطور "عیاران" و جوانمردان خراسانی (فتیان) که در خدمت پیشوایان عرفان در خراسان بودند، توجه کنیم که چسان تبدیل به جاهلان و قصابان و عربده کشانی شدند که در حول و حوش حوزه ی اقتدار ملایان و درویشان (صوفیان)، شکم می دریدند و به نام پیش کسوتی علی در زورخانه ها، میل و کباده می کشیدند و در دسته های عزاداری سینه می دریدند! فراموش نکنیم که در بررسیدن "سیر اندیشه" صحبت از "قواعد" است نه "استثناء".
94 - ابونصر فارابی (260 تا 339 هجری/ 874 تا 950 میلادی) نخستین فیلسوف ایرانی که تحت تاثیر افکار ارسطو، به نوعی بانی سرآغاز فلسفه و خردگرایی در جهان اسلام شد. فارابی را که در تشریح فلسفه ی ارسطو و بررسی آراء و افکار افلاطون در جهان اسلام شهره است، "معلم ثانی" (پس از ارسطو) نیز نامیده اند.
95 - شیخ الرئیس ابوعلی معروف به ابن سینا (370 تا 428 هجری) که در قضا و منطق و هندسه و نجوم و علوم طبیعی و مابعدالطبیعه و طب تحصیل کرده بود، تحت تاثیر افکار فارابی و با استفاده از کتابخانه ی گرانبهای نوح بن منصور سامانی، آثاری آفرید، به ویژه کتاب "القانون فی طب" او شهرت بین المللی یافت و به زبان های غربی ترجمه و در دانشگاه هایی اروپا تا زمانی دراز، پس از سده های میانه تدریس می شد.
96 - ابوالحسن محمدبن یوسف نیشابوری معروف به "عامری" یکی دیگر از شارحان معروف فلسفه ی ارسطو در جهان اسلام (وفات 381 هجری/ 991 میلادی)
97 - ابوعلی احمدبن محمدبن بعقوب مسکویه (وفات 421 هجری) از فلاسفه و حکماء اسلامی، که در منطق، فنون شعر، ریاضیات، فلسفه و حکمت سرآمد بود. مدتی هم شاگرد عامری نیشابوری بوده.
98 - رودکی، از اولین شاعران پارسی گوی، در دوره ی سامانیان می زیست (وفات 329 هجری)
99 – در مورد رواج نقالی و شاهنامه خوانی در بین مردم، به "مقدمه" در بخش "درباره ی شاهنامه" رجوع کنید.
http://www.ali-ohadi.com/global/index...
100 الف – تسامح و احترام به فرهنگ، آیین و باورهای دیگران در دوره ی سامانی، عمدتن به دلیل نیاز به حفظ قدرت، معمول شد. در فاصله ی سامانیان تا صفویان، این تسامح کم کم از میان رفت. در دوران صفوی قدرت سیاسی و مذهبی "شاه- صوفی–رهبر" که در دربار صفوی خلاصه می شد، و به دلیل خشونت و اعمال قدرت توسط قزلباشان، به تسامح نیازی نبود. با این همه و به ویژه در دوران شاه عباس، به دلیل فتح ارمنستان و کوچ ارامنه به پایتخت (اصفهان)، به نوعی تسامح در مورد مذهب، باور داشتند. اگرچه سقوط صفویان به مراتب از سقوط ساسانیان حقیرانه تر اتفاق افتاد. این که با سقوط صفویان، حکومت خودکامه به آخر نرسید، علتش در ساختار اجتماعی و نفوذ شدید خرافات مذهبی و حضور رعب انگیز خدای شیعیان (که در خشونت شباهت تام به "یهوه" خدای کلیمیان می برد) در ارکان اجتماعی بود. استبداد با یک تامل بسیار کوتاه در دوران زندیه، به قاجار منتقل شد. نتیجه ی عدم تساهل و مدارا و اضمحلال اخلاقی و اجتماعی و سیاسی در دوره ی قاجار، سبب از دست رفتن (بخش هایی از شمال و شرق و غرب و جنوب) یکپارچگی سرزمین شد. عوامل دیگری نظیر بی دانشی شاهان قاجار، سبب تشدید خودکامگی می شد. عمومن اولین عناصری که به سبب عدم تسامح، از یک مجموع جدا می شوند، "دگراندیشان" و "دگرباوران" اند. مروری اجمالی بر فرهنگ و آیین و ملیت سرزمین های از دست رفته در دوران قاجار (بحرین و جزایر دیگر در خلیج فارس، هرات و بخش هایی در شرق ایران، اران و قفقاز در شمال و...) شاهدی ست بر این که چگونه "دیگران" با مقاومت کمتری از "ما" جدا شدند، و "موزائیک" فرهنگ ها و زبان ها در ایران، از هم پاشید. عدم تساهل و مدارا توام با خودکامگی و استبداد امروز در ایران نیز، زنگ خطر دیگری برای جدایی های بعدی ست.
100 ب) یکی از ویژگی های برجسته ی فرهنگی ما، که اهل پژوهش بسیار کم بدان پرداخته اند، اغراق و گزافه گویی در پیرایه بستن و آراستن بت (کیش شخصیت) است، که از سویی با سرگذشت ماندگاری استبداد در این مرز و بوم، ارتباط تنگاتنگی دارد. این گزافه گویی و آرایش و پیرایش نه تنها در مورد مفاهیم مورد علاقه، که درباره ی مفاهیم مورد نفرت ما نیز، به همان شدت و حدت عمل می کند. تنها کافی ست چیزی یا کسی را دوست، یا دشمن بداریم. این گزافه گویی، عمدتن ریشه در ادبیات منظوم ما دارد که سرشار از پیرایه های اغراق آمیز است. شاید علاقه ی مفرط ما به شعر نیز، از همین وهم و خیال مندرج در جهان شعر است. در این همه حافظ نویسی و حافظ شناسی و تجزیه و تحلیل و توجیه و "بازنگری"، و البته در مورد شاعران دیگر هم، یک نفر، حتی به اشارتی به این مساله نپرداخته که چگونه "ابروی" یار می تواند زمین و زمان را بهم بدوزد؟ (حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی/ من از آن روز که در بند توام، آزادم!)! "آزادی در بند"! مفهومی به شدت دور از ذهن انسان امروزی، که البته خاص و عام را در فرهنگ ما، "فریفته" و "شیفته" می کند. یا مثلن چگونه فردی می تواند با ساقی در آمیزد و "فلک را سقف بشکافد و طرحی نو در اندازد"؟ البته شعر در عالم خیال و وهم می گذرد، ما اما در زندگی روزمره هم از این "وهم" و "خیال"، و گزافه و پیرایه های اغراق آمیز، بی بهره نیستیم و پرهیزی نداریم. نشسته بر تشک، تکیه داده بر بالش آرامش، زمین و زمان را بهم می دوزیم، سقف فلک را می شکافیم و جهان را زیر رکاب خویش می کشیم. از زمره ی این گزافه گویی ها (لغزخوانی) در زمینه ی دگرگون (متفاوت) جلوه دادن عمل است؛ شکست را عین پیروزی قلمداد کردن و...؛
رضا و غلومی دو برادر، همسایه ی خانه ی کودکی ما بودند. هرچه غلومی سر به زیر و به قول محلی ها "افتاده" بود، رضا سرکش و بیهوده گوی و به قول محلی ها "قورت مال" بود. روزی به جوانی هم قد و قباره ی خود بد و بیراهی گفته بود، و جوان هم به سبک جاهل ها، دنبال رضا کوچه به کوچه تا محله ی ما آمده بود و زیر نگاه ما بچه ها، آقارضا را در درگاهی خانه اش در محله، مشت و مال حسابی داد. وقتی آقارضا خونین و مالین کنار کوچه افتاد، جوان راهش را کشید و رفت. به انتهای دیدرس کوچه نرسیده بود که آقارضا سری بالا کرد، با یک چشم سالم نگاهی انداخت و فریاد زد؛ حالا برو برای بچه های محله تان تعریف کن که چه مادری ازت...، و ما بچه های دلسوخته ی ترحم برانگیخته را که ناتوان در گوشه ای ناظر واقعه بودیم، به غش غش خنده واداشت.
سوای بسیاری از پیرایه های تخیلی از قصه های اساطیری و حماسی و افسانوی مان که به دُم اشخاص گمبوده بسته ایم و از آنها "معصومین اطهار" ساخته ایم، (از امام، شاعر می سازیم و از شاعر، امام) و چنان بادشان کرده ایم که در "وهم" نمی گنجند! (شایستگی های موجود در قلک جهان را که زمانی بر قامت "عاری از مهر" می دوختیم، اینک به اندامواره ای معیوب، با لقب "رهبر معذب" می بخشیم!). از وصف های اغراق آمیز در مورد امامان گمبوده، چنان سروده ایم که هر وصفی به تنهایی سبب می شود انسان منطقی ایستاده بر زمین واقعیت، انگشت حیرت به دندان بگزد. اوصافی که از افسانه و اسطوره و حماسه بسی فراتر می روند. و همان گونه که پیرایه های شعرگونه بر روح و قلب عاشق وارسته اثر می گذارند، تزیینات آیینی و اسطوره ای نیز، از چشم عقل "عاشقان اهل بیت"، پنهان می ماند و جملگی، "وامانده عقل"، اوصاف را در بسته بندی های دروغین، مزین به هزاران گزافه، می پذیرند، و بر سر و سینه می کوبند. مثلن جایی روایت می کنند آن روز نوزدهم رمضان، ابن ملجم مرادی زودتر از علی به مسجد رسید، و گوشه ای سر بر بالین گذاشت، و چون علی وارد مسجد شد، در خواب بود. علی بیدارش کرد! حتی اگر بپذیریم مردی به نام علی در چهارده قرن پیش در حجاز زندگی می کرده، تصور این که بجای دو نیمه کردن مرد خفته، (و هم چون "قوه ی قضاییه"ی امروز، بستن هزاران تهمت نبوده و انجام نشده به ریشش، مرده را به چندین بار اعدام، محکوم کند)، قاتل خود را "بیدار" کند، مبادا عملش (قتل علی) به تاخیر بیافتد! حاشا و کلا، که چنین قصه ای با اندک تعقل انسان معمولی، نه تنها دور از واقعیت می نماید که بیشتر به وهمی خنده دار شبیه است.
مگر دیوانه خواهم شد درین سودا که شب تا روز / سخن با ماه می گویم، پری در خواب می بینم (حافظ)
بخش های قبلی را اینجا بخوانید
بخش نهم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش هشتم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش هفتم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش ششم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش پنجم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش چهارم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش سوم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش دوم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش اول
https://www.goodreads.com/author_blog...
Published on September 08, 2017 01:19
No comments have been added yet.