تاریخ به روایت ما (بخش یازدهم)

باری، بخشی بزرگ از قدرت شاه اسماعیل، ارثی بود که از خانقاه اجداد خود می برد، از گروهی شمشیر زن؛ عاشقان سینه چاک و افسانه پرداز علی که او را فراتر از پیامبران و هم شان خدا می دانستند، و شاه را تجلی اراده ی علی. شاه اسماعیل از عراق، آخوند شیعی (جبل عاملی) وارد کرد تا بنیاد نهادهای مذهب تازه را بگذارد. کار این فقیهان وارداتی، تعلیم و تربیت آخوند محلی و تصرف نهادهای اهل سنت و تبدیل آنها به نهاد شیعی بود. کار به آنجا کشید که حکم کردند هرکس یک سنی بکشد، به بهشت خواهد رفت. فقیهان سنی مذهب در عثمانی نیز، فتوا دادند هرکس چهار شیعه بکشد، به بهشت می رود. در منطقه ی عثمانی، بندگی و اسارت شیعیان مباح بود. به شهادت "احسن التواریخ" در زمانی که شاه اسماعیل حکم تبعیت از مذهب شیعه را داد، مسایل فقه جعفری هنوز هم عیان نبود. تنها جلد اول کتاب قواعد اسلام از تصانیف سلطان العلماء مطهر حلی، در دسترس معدودی فقیهان شیعی عرب در منطقه ی عراق بود (تاریخ ادبیات ایران، براون، و "احسن التواریخ"). پادشاه تازه از راه رسیده (اسماعیل) در نقش مرشد و رهبر و شاه، مذهبی را ترویج می کرد که هنوز اصولی نداشت و پس از کشتارهای بزرگ اهل سنت، تازه شاه در صدد تهیه ی قوانین شیعه برای تعلیم، برآمد. شاه طهماسب که به عادت پدر به انواع عیش، از بنگ و باده می پرداخت، در نوزده سالگی توبه کرد و فرمان داد شرابخانه ها و فاحشه خانه ها را بستند. در شهر غوغایی برخاست و استعمال بنگ و حشیش و بوزه و شراب از ملاء عام به مجالس پنهانی خواص و عوام منتقل شد. شاه برای عالمان دین تبلیغ کرامات می کرد و ملایان در عوض، احادیثی نظیر برآمدن ستاره ی اسلام از طایفه ی صفی، "شاه اسلام پناه" و غیره می ساختند. رضا مرزبان می نویسد؛ "دوران صفوی، دوران انحراف اندیشه و فرو رفتن در باتلاق خرافه و تعصب ایلی بود که مردم را بسته و زنجیری "مرشد کامل" و شاه وزیر کش و نخبه کش نگه می داشت".
"در دوران شاه اسماعیل، وقتی قزلباشان مذهب شیعه را در ایران بنا می گذاشتند، کپرنیک لهستانی کتابی در هیات و ستاره شناسی تالیف کرد، فرانسیس دراک، دریانورد انگلیسی سفر به دور جهان را آغاز کرد، جوردانو برونو "جهان بی پایان" را در مخالفت با جهان بسته ی ارسطویی، نوشت، گالیله قانون سقوط اجسام را کشف کرد. هنگامی که شاعران و ادیبان ایرانی، دیوان از پس دیوان، قصیده و غزل در مدح و منقبت ائمه می گفتند و روضة الشهدا می نوشتند، درام های بزرگ شکسپیر نوشته می شد، و همزمان با گسترش خرافات و احادیث و اخبار ائمه در قلمرو صوفیانه ی صفوی، کپلر "هیات جدید" را بنیان نهاد و "سوامردام" گلبول های قرمز خون را کشف کرد، نیوتون نور را تجزیه و تفکیک کرد و "ایب نیتس" بیست ساله "فن تجزیه ی اجزاء مرکب" را نوشت، اسپینوزا رساله ی "خداشناسی سیاسی" را منتشر کرد، دنیس پاپن ماشین بخار را ساخت و جان لاک اثر مشهورش "نامه درباره ی مدارا" (تولرانس) را منتشر کرد و لایب نیتس کاوش هایش را درباره ی "اصول عدالت خداوندی" را منتشر کرد. و ولتر..." (سیدجواد طباطبایی"، دیباچه ای بر نظریه ی انحطاط ایران)
چند اشاره ی کوتاه
از اولین آثار "اسلام ایرانی"، تدوین "نهج البلاغه" در قرن چهارم هجری ست؛ مجموعه ای از گفته ها و خطبه ها و نامه ها و عهدنامه های "منسوب" به علی، که به هیچ منبع مکتوب معتبری استناد نمی کند. این که این نوشته ها و گفته ها به راستی از علی ست و در طول بیش از سه قرن پس از علی، چگونه به "سید رضی" مولف نهج البلاغه رسیده، هیچ نمی دانیم. با این همه نهج البلاغه، آن هم به زبان عربی، ابتدا در دوران صفویه مورد توجه عام قرار گرفت (101).
حضور اعداد مقدس ایرانیان، مانند 5 (پنج تن آل ابا)، 7 (هفت امامی) و 12 (دوازده امامی) و نظایر آن که عدد امشاسپندان و سوشیانت ها و... روزهای مقدس هفته و ماه و سال در تشیع، به عنوان مثال "چهلم" (اربعین) و... مستقیم از فرهنگ ایران قدیم گرفته شده است. در مورد مقدسین، (جز در برخی جزئیات درباره ی محمد و فاطمه)، پیرایه های اساسی و مهم از علی آغاز می شود (102). و علی بن ابیطالب در روایات شیعه، هرچه بیشتر رستم گونه و رستم صولت شده (103) در روایات مربوط به جنگ خندق آمده که قوای دشمن (قریش و مکیان) مدتی بی نتیجه، شهر را محاصره کردند و بدون جنگ بازگشتند. اما در برخی روایات گفته اند در جنگ خندق، علی بن ابیطالب جوان (!)، "عمرو بن عبدود" قهرمان بلند قامت و زورمند عرب را از پای درآورد. در زمان جنگ خندق (سال پنجم هجرت) علی باید 29 ساله بوده باشد و... وصف صحنه ی مبارزه ی علی با عمرو بن عبدود در منابع شیعی، شباهت تام به جنگ رستم با دیو سپید دارد (104). جنگ خیبر در منطقه ای رخ داده که اغلب ساکنانش، قبایل یهودی یثرب (مدینه) بودند. ظاهرن این منطقه دارای قلعه های متعدد (هفت قلعه؟) بوده، که نام یکی از آنها "خیبر" بوده است. نوشته اند که پیامبر روز اول، ابوبکر و عمر را به جنگ فرستاد و آنها بی نتیجه بازگشتند. پس روز دوم علی را فرستاد و... علی در جایی از جنگ، سپرش را از دست داد و در قلعه ی خیبر را از جای کند و از آن به عنوان سپر استفاده کرد (105) جوانمردی و عیاری علی نیز، نمونه ای ست از مجموعه ی اخلاقیات ستوده ی عیاران و جوانمردان (106) می توان دریافت چگونه علی به قهرمان ایرانیان بدل شده و گرزه ی گاوسر فریدونی را در هیات شمشیر دو شاخه (ذوالفقار)، و لباس عیاری و پیشکسوتی را به او بخشیده اند، هم چنان که سرپرست یتیمان و ضعفا (موالی، ایرانیان) شده است و...
مساله ی مهم دیگر، مفهوم "شهادت" است، که آن هم بصورت اعم از قرن چهارم هجری در فرهنگ ایران ظاهر شده است. در فرهنگ اهل سنت تا آنجا که بخاطر دارم، بکار نمی رفته. مثلن از قتل عمر و عثمان به عنوان "شهادت" یاد نکرده اند. در متون اوایل قرن چهارم هجری از مرگ حسنک وزیر، یا بعدن از مرگ منصور حلاج نیز، به عنوان "شهادت" نامی برده نشده است. نمی دانم معادل این کلمه در فارسی میانه و قدیم چه بوده اما کشته شدن "سیاوش" (ایرانی، اهورایی) به دست افراسیاب (انیرانی، غیرایرانی، اهریمنی) "شهادت" قلمداد شده و مراسم "سیاووشان" از دیرباز، نوعی عزاداری ملی تلقی می شده است. واژه ی عربی "شهادت" و مشتقات شگفت انگیز آن باید از جایی از تاریخ، از جانب ایرانیان شیعی در مورد قتل حسین بن علی بکار رفته باشد. شهید به معنای "شاهد حاضر" یا "عالم به غیب"، کشته ای مقدس است در جنگ با کفار (اشقیاء، غیر خودی!) که از ریشه ی "شهد" (عسل، شیرینی) می آید و "شاهد" یا زیباروی، گواهی ست بر واقعه ای (ظلمی، ستمی) که بر "خوبان" رفته است! گواهی بی غرض و از روی اخلاص، نوعی "کشته شده در راه حق" (درست)! به زبانی ساده، چون عزیزی (شاهدی) خودی (اهورایی) از سوی "غیر" (نیروی اهریمنی) کشته شود، "شهید"ی ست که مرگش گواهی (شهادتی) ست بر واقعه ای ظالمانه؛ یعنی "شهید"، "شاهد"ی ست که "شهادت"ش، "حقی"ست، گواه بر ناحق بودن دشمن. سیاوش در اسطوره و حماسه ی ملی ایران، مظلومی ست "برحق"، شاهزاده ای که از "آتش" به سلامت گذر می کند؛ گواهی بر "حق" بودن او (علیه تهمت یک زن "بدکاره"!؛ سوداوه)، "ناروایی" فرمان پدر/ شاه را بر نمی تابد و به توران (سرزمین دشمن، اهریمن) پناهنده می شود. در عین حال "ایرانی"ست و در طرف "دانایی" و "روشنایی" (بن مایه ی اصلی فرهنگ ایرانی) قرار دارد (107). بخش ایرانی- اهورایی سیاوش در قلب توران نیز، سبب محبت تورانیان به سیاوش می شود (در "تعزیه"، مراسم سوگ حسین نیز، اشقیاخوانان، "یزید، شمر، ابن زیاد، و... در مقابل یاران حسین "امامخوان"، با تکریم و احترام سخن می گویند! اگرچه آنها را به قتل می رسانند!). این نشانه ی پاکی و مظلومیت (سیاوش) که مهر و محبت "تورانیان" را به خود جلب می کند، مورد رشک و حسد "انیران" (گرسیوز) قرار می گیرد. افراسیاب (اهریمن) این مظلومیت به حق را "شهید" می کند و خون سیاوش "شاهد"ی می شود بر این ظلم ناحق. از آن پس پهلوانان ایرانی، "پاسداران" حق مندی اهورایی، به یارمندی اهورا، به انتقام قتل سیاوش، به ستیز با افراسیاب، نماد یارمندی اهریمن، می ایستند و هر کدام با کشتن پهلوانان و سرفرازان تورانی (جنگ یازده رخ) به خویشکاری خود عمل می کند. افراسیاب، جادو و اهریمن بزرگ (دوازدهمین!)، در انتها به دست کیخسرو، و با وصفی آیینی که بخش هایی از آن در اوستا نیز آمده، به یاری "هوم" (مرد پرهیزگار) کشته می شود. باری، در نبرد دائمی اهوارا و اهریمن، "شهید" یا شهیدان (سپاه و ابزار نیروی اهورایی)، نماد برحق بودن و پیروزی نیکان اند، و در یارمندی اهورا، بر علیه اهریمن! هر اهورایی که بر خاک افتد، "شاهد"ی ست بر ستمی که بر نیکان رفته؛ خون شهید، "برحق" بودن نیکان را آبیاری (اثبات) می کند. از همین رو نباید بر زمین (مادر) ریخته شود، چرا که "حقانیت" می زاید و بر سپاه نیکان می افزاید. کیخسرو، فرزند سیاوش (شهید)، از خون اوست که همچون نطفه ی کیومرث بر زمین (فریگیس) ریخته شده. در پایان جهان و انسان نیز، که نمی دانیم چه هنگام است، کیخسرو همراه سوشیانت ها به یاری نیکان می آید. (حسین نیز در رکاب امام زمان شمشیر می زند) ظهور سوشیانت ها، پایان رنج انسان است. شهید و شهادت، تنها در اسلام ایرانی ست که جلوه ی تقدس می یابد. "دیگران" شهید نیستند اگرچه مسلمان اند. "برحق" نیستند، فریب خورده ی شیطان اند! علی اما "شهید" است. حسن با خوردن زهر به دست اشقیاء، شهید می شود و حسین در کربلا، لباس سیاوش به تن می کند (108 الف). علت های اصلی جنگ یزید و حسین، از خاطره ها محو می شود، تنها گفته می شود "اعداء" یا "اشقیاء" می خواستند حق آل رسول و خانواده ی نبوت را پایمال کنند (و مگر بعد از حسین، آل علی حاکم شدند؟) شهادت تقدیس می شود تا پرسش های اولیه در پس پشت آن فراموش شوند (108 ب)؛ همین که "نیکان" هستند، اهریمن در بیم و وحشت است! تمامی امامان انتخابی "ما" را خلفاء، از وحشتی که از آنان داشتند، "مسموم" و "شهید" می کنند! خلفا، بنی امیه، بنی عباس، اعراب "ناحق" اند و ما "بر حق"! چون "محبوب" ما کشته می شود، "شاهد برحق بودن ما" در هیات "یاد" و "خاطره"، در اندیشه ی ازلی ما می ماند، تا با مرگ "عزیزان"، برحق بودنمان را ثابت کنیم. با مرگ، بر سر می زنیم تا "حق" بودن ما و "ناحق" بودن دشمن، هرگز از یاد نرود، و در هیات "خاطره ی ازلی" درآید. خاطره ی "شهید" زنده می ماند، "شاهد" بر جباریت جباران، تا در زمان مناسب همراه با نماد زنده ی "انتقام" (امام زمان) ظهور کند و با یاری "مرد پرهیزگار" (ولی عصر)، جهان را از بدان پاک گرداند (و زمین را با خون بشوید). پس "انتظار" ظهور، امیدی ست بر پیروزی نهایی، تا قلب نیکان را در ستیز با اهریمنان گرم نگاهدارد (بسیاری از رهبران جنبش های ایرانی، نمی میرند، پنهان می شوند تا "روزی" دوباره ظهور کنند). حسین به سیاوشی تمام عیار بدل می شود، غریب و شهید، مظلوم و شاهد. در روایت عاشورا، حتی طشت زیر سر سیاوش (گودال قتلگاه) را زیر سر بریده ی حسین می گذارند تا خون بر زمین نریزد و زمین و طبیعت را نیاشوبد. بر اهل بیت نیز همان می رود که بر فریگیس آبستن کیخسرو، رفته. "حسین در رکاب امام زمان شمشیر می زند"! همان گونه که کیخسرو، کشنده ی افراسیاب، غایب می شود (در برف، سپیدی، پاکی) تا همراه "مقدسین" در روز رستاخیز، بازگردد! باری، چند قرن زاری بر این شهادت، سبب می شود تا شیعیان از یاد نبرند که "بر حق" اند.
نقطه عطف های دیگری هم هستند؛ مثلن "معصومیت" (109)، "انتظار"؛ که در تمام مذاهب و ایدئولوژی ها به شکلی وجود دارد؛ وعده ای به امیدی واهی در آینده، دلخوشی به رهایی، به رستاخیزی که در آن ستم به انتها می رسد و "عدل" حاکم خواهد شد؛ "کسی می آید که نان را و پپسی را و پارک ملی را و شربت سیاه سرفه را ... تقسیم می کند" (فروغ)! مکاتب ایدئولوژیک معاصر (کمونیسم، فاشیسم) هم از "انتظار" خالی نیستند، تا ستمدیدگان و زحمتکشان، درد را و رنج را به "امید" انتظار و رهایی، تحمل کنند! (110).
یادداشت ها؛
101- نهج البلاغه که در دوران صفویه، کتاب درسی حوزه های مکتبی بود، به زبان عربی بود و تنها فصلی از آن به نام "عهدنامه ی مالک اشتر" به فارسی برگردانده شده بود. ترجمه ی نهج البلاغه به فارسی را همین اواخر (در جمهوری اسلامی) منتشر کرده اند، که برخی از فصول و بخش های آن، به عمد یا به سهو، ترجمه نشده (یا در ترجمه نیامده)! اگر محتویات نهج البلاغه فرمایشات علی ست، چرا بخش هایی از آن ممیزی شده و به فارسی برگردانده نشده است؟ یعنی فرمایشات امام علی هم در وزارت ارشاد جمهوری اسلامی سانسور شده است؟
102 – در مورد تولد علی نوشته اند چون مادرش او را آبستن بود، در طواف خانه ی خدا دچار درد زایمان شد و... ناگهان دیوار کعبه شکافت و او به درون خانه ی خدا داخل شد و علی در آنجا به دنیا آمد. شیعیان تاکید دارند که بجز علی، هیچ فردی تا کنون در کعبه متولد نشده است. می دانیم تولد علی پیش از بعثت محمد، و سال ها پیش از تقدس کعبه به عنوان "خانه ی خدا" بوده است. در واقع هنگام تولد علی، کعبه بتخانه ای بیش نبوده، و خدای شیعیان هنوز به آن خانه اسباب کشی نکرده بوده است. در مورد این شکاف و نحوه ی تولد، به روایت ها در مورد تولد زردشت نگاه کنید.
103 - برخی نقالان شیعی مذهب اصرار داشتند علی و رستم را یکی جلوه دهند، و گاه ابا نداشتند رستم را از شیعیان مرتضا علی بدانند! نوعی اعتبار دادن به پهلوانان حماسی، در حضور مخاطبان متعصب شیعی؛ همان اصراری که بر شیعی بودن فردوسی و بسیاری دیگر از مفاخر ادب و تاریخ ایران، دارند. گویی اگر فردوسی شیعه نباشد، (که نبوده)، شاهنامه از اعتبار می افتد.
104 - علی ابتدا به پای عمرو، شمشیر می زند و چون او خم می شود، علی سرش را نشانه می گیرد و... جنگ رستم با دیو سپید را در خان هفتم، در مازندران، اینجا بخوانید؛
http://www.ali-ohadi.com/global/index...
105 – معمولن با واژه ی "قلعه"، تصویری از دیواره های سنگی بلند و قطور، خندقی عریض و پر آب، گرداگرد این دیواره ها و... درهای بلند چوبی و فلزی که چندین نفر آن را باز و بسته می کنند و... در ذهن تداعی می شود. اما در حجاز چهارده قرن پیش که مردمان در چادر زندگی می کرده اند، اگر قلعه ای وجود می داشته، دارای چه ابعادی بوده و از چه موادی ساخته شده بوده است؟ در و دیوارهایش چگونه بوده اند، از سنگ؟ چوب؟ یا شاخه های نخل؟ در چنین قلعه ای چه ابعادی داشته؟ و فتح چنین قلعه ای با وسایل نظامی آن زمان (شش قرن پیش از جنگ های صلیبی) در حجاز، چگونه صورت می گرفته است؟ با این همه برداشتن یک در با یک دست یا یک انگشت، و استفاده از آن به عنوان سپر...؟ در روایات شیعه به گونه ای اغراق شده، که این روزها ناچار شده اند از قول علی بنویسند (بگویند) که؛ "من در قلعه را هرگز با نیروی بشری از جا نکندم، بلکه در پرتو نیروی الهی و با اتکاء به نفس و ایمان به لقاء الله و..."! برای یافتن ریشه های این پیرایش و تحریف، پایان داستان بیژن و منیژه در شاهنامه را بخوانید، و جابجا کردن سنگ چاه بیژن، توسط رستم را!
http://www.ali-ohadi.com/global/index...
در روایت جنگ "هوازن" می نویسند؛ با تهاجم اولیه ی دشمن، سپاه اسلام گریخت و جز علی و نه یا ده نفر از بنی هاشم (و چهار زن به نام های "ام عماره"، "ام سلیم"، "ام سلیط" و "ام حارث") در کنار پیامبر نماندند که همه در مقابل سپاه کفر، سخت پایداری کردند. علی "ابو جرول"، از پهلوانان جبهه ی دشمن را از پای در می آورد و 40 نفر دیگر را هم به هلاکت می رساند و... عاقبت با حمله ی "لشکر" اسلام (همان 11 مرد و 4 زن؟) و کمک فرشتگان آسمانی (امدادهای غیبی!)، مسلمانان به پیروزی رسیدند و 6 هزار از افراد قبیله ی هوازن و هم پیمان هایشان، به اسارت مسلمانان درآمدند! اضافه بر آن 24 هزار شتر و بیش از 40 هزار گوسفند و چهار هزار اوقیه (سکه ی نقره) به عنوان غنیمت جنگی به چنگ مسلمانان افتاد. (از "بحارالانوار مجلسی" و "سیره ی ابن هشام"). این که آن یازده تن (لشکر اسلام!) چگونه به پیروزی رسیدند، بماند! گیرم یکی شان هم زخمی بر نداشته. ترتیب و اداره ی 6 هزار اسیر، و 40 هزار گوسفند و 4 هزار شتر و ... را اما چه کسی داده؟ فرشتگان؟ جمعیت آن زمان حجاز و تعداد بز و گوسفند و دارایی شان چقدر بوده است؟ اگر شمار غنیمت به دست آمده، واقعیت داشته باشد، تعداد لشکر دشمن با این غنیمت عظیم، چقدر بوده؟ و اگر "امدادهای غیبی" نبود، کافی نبود لشکر دشمن سوت بزنند، و یازده تن مبارزان اسلام، در طوفان گم شوند؟
هفت هشت ساله بودم، کنار پدر، پای منبر آخوندی که این روایت را با آب و تاب تمام شرح می داد، نشسته بودیم. پدر که خود مسلمانی متعصب بود، فریاد زد؛ "لعنت بر کذاب" و جماعتی فریاد زدند؛ "بیش باد"! در بازگشت از پدر در مورد ماجرا پرسیدم. گفت وقایع نگار متعصبی مشغول نوشتن واقعه ی کربلا بود. به وصف حمله ی سیدالشهداء که رسید، نوشت حضرت با یک حمله 30 نفر را به هلاکت رساند. لحظه ای ماند و پنداشت، اشقیاء مثل مور و مگس و شپش اند. کشتن 30 تن از آنها دور از شان فرزند علی ست. پس صفر دیگری اضافه کرد؛ 300. با این همه راضی نشد و پنداشت از حضرت اباعبدالله، بیش از این انتظار می رود، پس صفر دیگری گذاشت؛ 3000، اما شدت نفرت از اشقیاء و محبت به آل رسول، او را به کشتن بیشتر دشمنان وا می داشت؛ 30000 و می رفت صفرهای دیگری اضافه کند. دوستی که حاضر بود گفت؛ چه می کنی مرد؟ اصلن این همه دشمن در صحرای کربلا بود؟ راوی که خونش از تعصب و غیرت به جوش آمده بود، هم چنان که صفرهای دیگری اضافه می کرد، گفت؛ بگذار بکشد این حرامزاده ها را!
106 - عیاران، مردانی از طبقات پایین اجتماع بودند که در هنگامه ها و جنگ ها، خودنمایی ها و شیرین کاری ها می کردند. بصورت گروهی، به مخالفان امیر یا حاکمی می پیوستند و به نفع مردم، علیه ظلم حاکم، می جنگیدند. در عهد بنی عباس، شمار عیاران در سیستان و خراسان بسیار بود. معمولن دسته های عیاران، پیشوایانی داشتند که به قول مولف "تاریخ سیستان" او را "سرهنگ" می نامیدند. عیاران مردمانی جنگجو، شجاع و ضعیف نواز بودند، شهره به جوانمردی، راز نگهدار، یار درماندگان، امانت دار و باوفا به عهد. در چالاکی و تردستی و حیله گری، مهارت داشتند. در ابتدای اسلام در ایران، عیاران با نام "فتیان" (جوانمردان) در زمره ی مریدان پیری از عرفا در می آمدند، به او دست ارادت می دادند و از جان و دل فرمان وی را اطاعت می کردند. بعدها در مناطق عربی به ویژه در شام هم ظاهر شدند و به نام "احداث"، علیه ظلم و فساد سلجوقیان روم، به شکل جنگ های چریکی می جنگیدند. نحوه ی عمل آنها معجونی از کشتی و زبردستی و جلدکاری و طناب بازی و غیره بوده، قادر بودند تک نفره با گروهی مقابله کنند. در عرف عیاری، هر "فتی" (جوانمرد) می بایست کمربند یا رخصت عیاری اش را از چند (چهار؟) استاد (پیش کسوت یا "خلیفه") دریافت کند که در تمامی عمر ارادت و اطاعت خود را نسبت به این چهار تن، حفظ می کرده است. هم زمان با گرایش عرفا به صوفی گری، فتیان به دینداری و پرهیزگاری کشیده شدند و از جایی در تاریخ، به اهل فتوت معروف گشتند. اینان بر خلاف عیاران اولیه، علی را مرشد خود می دانستند و او را سرآغاز فتوت (جوانمردی) می شناختند. کلام معروف "لا فتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار" (هیچ جوانمردی جز علی نیست، و هیچ شمشیری مگر ذوالفقار) از همین جا معمول شده است. در فتوت نامه ها به قوانین درون گروهی شان اشاره شده؛ ستیز علیه ظلم و ظالم. نوشته اند علی کمربند فتوت خود را از سلمان فارسی، "داود مصری"، "سهیل رومی" و "ابوم محجن ثقفی" دریافت کرده. هیچ کدام از این پیش کسوتان علی، از بغداد یا حجاز نبوده اند و اولین کسی که کمربند عیاری به کمر علی بسته، سلمان فارسی بوده. پس علی یا به اعتقاد اهل فتوت؛ "شاه مردان"، پیش کسوتی چون "سلمان فارسی" (ایرانی) داشته است. اعطای این مقام، مراسم خاصی داشته، داوطلب شلواری می پوشیده که "لباس الفتوة" می نامیدند (همان شلوار کوتاهی که اهل زورخانه به پا می کنند). ابن بطوطه، جغرافیا دان عرب (تونسی؟)، در سفرنامه ی خود که در قرن هشتم هجری نوشته، از دیدار با اهل فتوت یاد کرده، و شرح کاملی از ظاهر (لباس) و اعتقادات آنها ارائه کرده است.
107- در باور ایرانیان قدیم، همه جا "دو بن" وجود دارد که به "بن مایه"های فرهنگ ایرانی مشهورند؛ سیاه و سفید، روشنایی و تاریکی، نور و ظلمت، اهورا و اهرمن، نیک و بد، ایرانی و انیرانی، خدا و شیطان، دانایی و نادانی و... (غرض از روشنایی، اهورایی، نیکی، نور، دانایی و... "بن" ایرانی ست و مفاهیم متضاد یا دشمن گونه، "انیرانی" و "ناحق" بوده اند) در هزاره ی اول (در حماسه، تا پایان کار جمشید) این دو بن از یک شاخه اند (زروان، زمان). در هزاره ی دوم، ضحاک (اهرمن)، "بن بد" بر "بن نیک" (جمشید) مسلط می شود. با بند کردن ضحاک توسط فریدون، هزاره ی تسلط اهریمن به پایان می رسد، و با تقسیم جهان میان پسران فریدون، نبرد دو بن اهریمنی و اهورایی آغاز می شود. فریدون، توران و چین را به "تور"، روم و باختر را به "سلم"، و ایران را به "ایرج" می بخشد. سلم و تور این تقسیم پدر را خوش ندارند و مدعی اند که بخش "خوب" (ایران) به ایرج داده شده. چون ایرج به صلح خواهی نزد برادران می رود، سلم و تور او را می کشند، و ستیزه (میان دو بن، ایرانی و انیرانی، اهورایی و اهریمنی) آغاز می گردد. از آن پس توران، سرزمین اهریمنان و ناپاکان، (نماد "بن" اهریمنی) و ایران در سمت روشنایی (نماد "بن" اهورایی) قرار دارد. نبرد دو بن اهورایی و اهریمنی تا پایان کار افراسیاب و پیروزی کیخسرو، ادامه دارد. با کشته شدن افراسیاب، جهان از اهریمنان و دیوان پاک می گردد، و هزاره ی بعدی "دوره ی بی دردی و بی اهریمنی"ست (آمادگی انسان برای رستاخیز).
108 الف- در پرهیز از ریخته شدن خون حسین بر زمین و آشوبی که در طبیعت (باد و طوفان و) پدیدار می شود، و مشابه آن، نگاه کنید به داستان کشته شدن سیاوش به دست "گروی زره"
http://www.ali-ohadi.com/global/index...
(108 ب)- در روایات مختلف آمده که سپاه حسین، پیش از رسیدن به دشت کربلا، بی شمار بود. اما حسین بارها به سپاهیان خود گفت که ما برای "خلاقت" نمی جنگیم، اگر کسی به خیال مال و منصبی به این جنگ می آید، از همین جا رخصت دارد پی کار خود برود. و نوشته اند که حسین هر بار پته ی عبای خود را بر سر می کشید تا آنها که قصد رفتن دارند، گرفتار شرمندگی نشوند... تا در انتها هفتاد و دو تن باقی ماندند! (در روایات شیعی، در مورد هر واقعه ای که می توانسته به آسانی مورد تردید "مومنان" قرار گیرد، به "تاکید"، نشان و "حجت" و "دلیل" آورده اند، تا ذهن مومنان گرد "سوال" و "تردید" نگردد؛ یکی همین نیت حسین برای جنگ با یزید، یا مساله ی سند "فدک" و موضع علی و فاطمه و ابوبکر و عمر، و بالاخره سقط طفلی که سه ماهه در شکم فاطمه بوده. بعدن خواهیم دید که "وجود" مهدی را هم با سوگند خوردن چندین و چند باره ی یکی دو تن، "تثبیت" کرده اند!) پس حسین هم مانند پدرش علی، می دانسته که کشته می شود، آن یکی ابن ملجم را از خواب بیدار می کند تا ماموریتش (قتل علی) به تاخیر نیافتد، و این یکی با پای خود به میدان می رود و خانواده و فرزندان را در راه حق "شهید" می کند. پرسش آنجاست که چرا حسن، و بقیه ی امامان تن به چنین شهادتی ندادند؟ و آخرین آنها (به فرمان خدا) به چاه اندر شد، تا برای "ظهور" محفوظ بماند!
109- میزان و معیار "معصومیت" نزد شیعه یک تعریف مجرد (آبستراکت) است، بی هیچ وجه اثباتی. چگونه کسانی که بر همه چیز گذشته و آینده اعراف و اشراف داشته اند، با امثال معاویه و دیگر خلفاء بیعت می کنند؟ یکی شان نیابت خلافت را از یک خلیفه می پذیرد، دیگری دختر خلیفه ای را به همسری انتخاب می کند، معتقد به برابری و عدالت اند، اما برده داری و برده خری می کنند و همسران بسیار بر می گزینند، و بردگان را به مقام شاهزادگی می رسانند تا شایستگی همسری "امام" را کسب کنند (نوعی نجات برده از بردگی!)، و البته "معصوم" اند! چرا هرجا به بن بست می رسیم، باید همه چیز را همان گونه که گفته و روایت شده، بپذیریم؟ وقتی شیعیان "به روز" شده، خامنه ای را به علی تشبیه می کنند، غرض به فراموشی سپردن خونی ست که از سر هر انگشت این مومن (خبیث) می ریزد. "بنا به مصلحت"... همان گونه که توجیه معصومیت امامان، "نظر کردگی"ست، و هرچه آنان می کنند، نباید با چشم و قضاوت معمولی بررسی شود. تردیدها با "پیرایه"ها، ماستمالی می شوند؛ اینها "ائمه ی اطهار"اند، هر کارشان به خواست و اراده ی خداوند بوده، تا سوالات بی پاسخ، هرگز به دنیا نیآیند، یا در صورت به دنیا آمدن، با برخورد به "اراده ی خداوند"، به بن بست خاموشی (کفرگویی) برسند!
110 - سوشیانت ها (هوشیدران)، موعودان دین زردشت اند، دوازده تن. آخرین سوشیانت، در دور آخر (رستاخیز، آخرالزمان!) ظهور می کند و با ظهور او، قیامت برپا می شود. سه هزاره ی (اوستا) آخر عمر جهان (زمان کرانمند)، عهد سلطنت سه پسر آینده ی زردشت است که هر یک به فاصله ی سه هزار سال از یکدیگر ظهور می کنند. نام ها و محل تولدشان، اسامی مادرانشان و محل ظهور آنان در اوستا آمده، زمان ظهورشان اما روشن نیست (فروردین یشت، اوستا). "اوشیدر" یا "هوشیدر"، همان "فروهر"ها (ابراهیم پورداوود؛ سوشیانس، فرهنگ معین).


بخش های قبلی را اینجا بخوانید
بخش دهم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش نهم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش هشتم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش هفتم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش ششم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش پنجم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش چهارم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش سوم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش دوم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش اول
https://www.goodreads.com/author_blog...
2 likes ·   •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on September 15, 2017 01:37
No comments have been added yet.