تاریخ به روایت ما * (بخش اول)
فکر می کنم نظرات و اطلاعاتت تحت تاثیر اخبار و شایعات "من در آوردی" این روزها در ولایت باشد! من اما متاسفانه یا خوشبختانه، به آن "تولیدات ویژه" دسترسی ندارم و اصولن به جعلیاتی به نام تواریخ شیعه هم اعتمادی نیست. نظرات من هم البته شخصی است. با این همه همین ها را هم وامدار این و آن هستم، و چون نمی دانم چه نظری را از کی و از کجا گرفته ام، ضمن مطلب به منابع احتمالی ام اشاره می کنم. این را هم بگویم که آثار کسانی نظیر "عبده"، "اسدآبادی" تا "علی شریعتی" و... که تلاش کرده اند اسلام را "نوسازی" و "تعمیر" کنند و سوراخ هایش را با استدلال ها و استنتاج های نو، بپوشانند تا از اسلام، یک به اصطلاح "دین امروزی" بسازند، با این هدف ناممکن که مسلمانان جهان را زیر یک پرچم بیاورند، اغلب سوراخ های تازه ایجاد کرده و سبب سردرگمی، تردید و پرسش های تازه تر شده اند. به دنبال یافتن پاسخ به این پرسش های تازه بوده که بسیاری از پژوهشگران معاصر به جواب هایی دست یافته اند که برخی نقاط تاریک اسلام، به ویژه تاریخ تشیع را روشن می کند. اگرچه تاریخ، عمدتن نظریات و مشاهدات و خاطرات شخصی بوده، در مورد اسلام اما جز همین روایات شخصی، چیز دیگری در دسترس نیست، و ناچاریم از همین نظریات شخصی از افرادی با هویتی گم و گور، چیزهایی استنتاج کنیم تا به قول ابوالفضل بیهقی؛ از "معاینات"(1) برخوردار باشد. آنچه مرا به ابراز این نظریات شخصی وا می دارد، تنها برانگیختن سوال و تحریک به تحقیق نزد امثال توست. روایت و خاطره و تاریخ را نمی توان چشم بسته پذیرفت، به ویژه روایات شیعه که اکثرن "جعلیات" اند. پس اگر به برخی از آنها اشاره می کنم، چون تنها روایات موجود اند، و سند و مدرکشان، قسم و آیه ی راوی ست؛ روایاتی که "مو"، سهل است، گاهی "کوه" لای درزشان می رود. همین ها را در چهار پنج قرن اخیر، به تکرار در ذهن جماعت مومنان (بخوان ساده دلان)، "چپانده" اند و باور "امت" را با "دورشو، کورشو" دست کاری کرده اند؛ از صفویه به اینسو.
نوشته ای علت وجودی اسلام شاید این بوده که در آن زمان وارد شدن به مذهب یهود، غیر ممکن بوده است! فکر نمی کنم کلیمی شدن هرگز ممنوع یا ناممکن بوده، اما نباید ساده هم بوده باشد. اصولن وارد شدن به یک مذهب و دستگاه فکری، هیچ کجا مثل اسلام، اینقدر آسان نبوده که با خواندن یک "تشهد" به دخول برسد! با این همه این که علت گرایش به اسلام، عدم امکان ورود به مذاهب دیگر بوده، کمی ساده لوحانه بنظر می آید. انگار که مردم همان گونه که دنبال نان و شغل می گردند، دنبال مذهب هم می گشته اند و چون جنس مورد نظرشان در دکان های موجود، "نایاب" یا "مشکل یاب" بوده، به سراغ جنس قابل دسترس و "ارزان"، دکان تازه ای باز کرده باشند. بنظر می رسد این استدلال هم از سوی "مخالفان غریزی" ارائه شده که تنها به دلیل دشمنی با آخوند، به جعل و تحریف پناه برده اند. یکی از همین جعلیات، این که می گویند ساکنان شبه جزیره ی عربستان در آن زمان، همه بت پرست بودند. محمد آمد تا جهان را به نور دانش و معرفت و چه و چه بیاراید! در شبه جزیره ی عربستان آن زمان هم، مثل هر جای دیگر منطقه، هم مسیحی وجود داشته و هم کلیمی. کثیری از ساکنان "یثرب" که بعدها "مدینه" نام گرفت، یهودی بودند و در مکه نیز یهودیان و مسیحیان بسیاری زندگی می کرده اند. در همین روایات تحریف شده، مطالبی نظیر قضیه ی "مباهله" (2) و جنگ "خیبر" نشان می دهد که بخشی از نیروهای مقاوم در مقابل محمد را، مسیحیان و کلیمیان تشکیل می داده اند. داستان های بسیاری از برخورد روزانه ی محمد و مسلمانان با کلیمیان، در روایات شیعه آمده. یا داستان شکایت یک کلیمی از علی و... یعنی در دوره ی 25 ساله پس از وفات محمد هم (به روایت راویان "اخبار")، در آن نواحی کلیمی بوده است. هنوز هم بعداز چندین قرن، با وجودی که در جوامع اسلامی، فضا برای پیروان مذاهب دیگر تنگ است، اقلیتی از مسیحی و کلیمی در این مناطق وجود دارند. روایت بت پرستی همگانی ساکنان شبه جزیره، بنا بر افسانه های مذهبی، به زمانی بسی دورتر، به دوره ی "افسانه"ی ابراهیم باز می گردد. پیش از محمد اما، آثار حضور کلیمیان در بین النهرین؛ عراق، اردن، لبنان، سوریه، فلسطین)، صحرای سینا و حتی حبشه (اتیوپی) در شاخ آفریقا مشهود است. عربستان که بین این مناطق قرار دارد، نمی توانسته از این قاعده مستثنی بوده باشد. اگر اما وجود کعبه و بت ها را بپذیریم، پس در بت پرستی قبیله ی قریش و خانواده ی بنی هاشم، تردیدی نیست. چرا که بر مبنای همین روایات، عبدالمطلب، جد محمد، کلید دار و پرده دار کعبه بوده که محل نگهداری بت های بزرگ قبایل عرب، از جمله قریش بوده است. اگر آنچه در روایات شیعی گفته شده؛ هر ساله از همه ی مذاهب برای زیارت کعبه می آمده اند، تنها برای زیارت بت ها بوده است.
بهررو، پیدایش اسلام، نه آن گونه که عده ای می پندارند، ساده و سرسری بوده، و نه برخلاف نظر گروهی دیگر، استثنایی در تاریخ بشر. اسلام هم مانند هر مذهب و پدیده ی مشابه دیگر، علل تاریخی و جغرافیایی و اجتماعی و سیاسی و... داشته که بسیاری از آنها ساخته و پرداخته دست انسان ها بوده است. شرایط تاریخی، جغرافیایی و اجتماعی منطقه ی حجاز و مناطق دور و اطراف آن در دوران جاهلیت، نحوه ی زیست، اعتقادها و باورهای ساکنین، و البته شرح حال و زندگی محمد (با استناد به "سیره")، و عوامل ریز و درشت دیگر، مسایلی ست که در بررسی علل پیدایش اسلام، باید به آنها توجه داشت. ضمن این که "اسلام"، یک اعتقاد قبیله ای ست. و "روایت سازی"ها از زمانی آغاز شده، که ممکن نبوده وجود این شخصیت ها و وقایع تعریف شده را تایید یا تکذیب کرد. می توان فرض کرد که شخصی چون محمد، وجود داشته که در دوران های بعدی، هر گمبوده ای روایتی تازه از زندگی و رفتار و گفتار او ساخته و پرداخته، تا به این غایت رسیده است. بد نیست بدانیم که نام آوران برجسته ای که در زمینه های مختلف علمی و سیاسی در این چند قرن اخیر در تاریخ بشر سر بر آورده اند، هر کدامشان در صفت، پیامبران بزرگ معاصراند که از بد حادثه در جهانی پس از دوران نوزایی در اروپا، به دنیا آمده و زیسته اند؛ زمانی که دانش، صدها برابر تمامی تاریخ بشر گسترش یافته و مجال و مکانی برای ادعای پیامبری باقی نمانده بوده. در گذشته ی دور اما، به دلیل جهل عمیق انسان نسبت به خود و طبیعت، هر نیمچه دانایی در اندازه ی یک پیامبر جلوه می کرده، چرا که دانایی های محدودش نسبت به آگاهی انسان های هم دوره اش، به معجزه شباهت می برده است. به ویژه که بسیاری با تکیه به جهل مردم، چیزهایی از خود می ساخته و می پرداخته اند که به "ناممکن" شباهت داشته. با این همه عالمان و فیلسوفانی هم در همان دوران بوده اند که علیرغم دانش بلندشان، ادعای پیامبری نداشته اند. شاید هم نمی دانسته اند که با دانش خود می توانند مردمان بسیاری را متحیر و به خود معتقد گردانند.
بنا بر روایات مذهبی، می بینیم که نطفه ی تمامی پیامبران بزرگ ادیان ابراهیمی در منطقه ی کوچکی به نام "میان رودان" (بین النهرین)، بسته شده؛ منطقه ای با آب و هوایی نسبتن گرم که بخش حاصلخیز آن از رودها و جنگل های نخل و زیتون و باغات میوه پوشیده بوده، و بخشی از آن شامل بیابان ها و شن زارهای گسترده ای ست که روزهایی داغ و شبانی سرد دارند و بخشی کاملن کوهستانی ست، با سلسله کوه های بلند در نقاط مختلف و... معیشت مردم این منطقه اغلب باغداری و گله داری و مبادله ی کالا و تجارت بوده؛ مشاغلی کم تحرک و مخصوص مناطق گرم. نوع زندگی در این منطقه سبب می شده انسان ها فرصت های بسیاری برای تفکر و غور در خود داشته باشند. شبانی که تمامی روز و شبش را به تنهایی در کوه و دره و صحرا می گذرانده، یا تاجری که راه درازی را سوار بر شتر، با ریتمی یک نواخت و آهنگین، زیر آسمانی گسترده در میان خاک و باد و شن، از واحه ای به واحه ی دیگر سفر می کرده، یا صاحبان شغل های کم تحرک تر چون ماهیگری، نخل داری و... فرصت های بسیاری داشته اند تا به قوه ی تخیل و نیروی تفکرشان میدان دهند، و با مشاهده ی هر امر ابتدایی، در رویا و خیال، به سفرهایی بروند که در دنیای واقعیت ناممکن بوده است (مانند آثار "ژول ورن"). بنابر همین روایات غیر مستند، تقریبن تمامی پیامبران بزرگ، دورانی از عمرشان را در شبانی و گله داری گذرانده اند. می دانیم که کلمه و نوشتار در تاریخ بشر از "میان رودان" آغاز شده، تجارت و کشتی رانی از همین منطقه پا به جهان گذاشته و... شعر و ادب مکتوب نیز، همراه بسیاری پدیده های دیگر تاریخ بشر، در بین النهرین به دنیا آمده اند. بی جهت نیست که نقطه ی آغازین تمدن بشر را نیز، منطقه ی بین النهرین می دانند. آب و هوا و جغرافیای خاص این منطقه، باعث پرورش و رشد تخیلات انسان ها می شده. حجاز، در فاصله ی کوتاهی در جنوب بین النهرین قرار دارد و ساکنان این شبه جزیره، قبایلی بدوی بوده اند که نهایت در برخی بنادر و احتمالن در شهرهای غیر بندری، تجمع داشته اند. در غیر این صورت چادرنشینانی ساکن بیابان ها و واحه های دور از آب بوده اند که روزگارشان از خوردنی و پوشیدنی و غیره، از هر جهت با شتر و بز و گوسفند می گذشته. طبق همین روایات، محمد در چنین منطقه ای به دنیا آمده و زیسته؛ شش ماه پیش از تولدش، پدر از دست داده، تا دو سالگی در خانواده ی پدر مادری اش، دور از مکه و در میان اعراب بدوی زندگی کرده، در شش سالگی مادرش آمنه را از دست می دهد و تحت سرپرستی جد پدری اش، عبدالمطلب در مکه قرار می گیرد. اما عبدالمطلب هم دو سال بعد فوت می کند و محمد هشت ساله تحت سرپرستی عمویش ابوطالب، از بزرگان خانواده ی بنی هاشم و قبیله ی قریش، قرار می گیرد. پس محمدی که در "سیره" شرح داده شده، در 8 سال ابتدای زندگی، نه تنها از این محل به آن محل و از این سرپرست به سرپرستی دیگر، پیوسته جابجا می شده، طوری که فرصت سوادآموزی هم نداشته، بلکه دوره های کوتاهی با آدم های مختلف از سنخ های مختلف زندگی کرده، نه پدر را دیده، نه با مادر زندگی درازی داشته، و نه با جد مادری یا پدری اش چندان دراز، بسر برده است. با هیچ کدام آنقدر نبوده و نمانده تا وابستگی عاطفی پیدا کند و سپس به تجربه ی "از دست دادن" برسد! در اقامت های کوتاه با بستگان متفاوت، فرصت برای عادت به وابستگی های عاطفی نیست. محمد، بجای خو گرفتن با افراد خانواده، در تمامی این دوران هشت ساله به شبانی و گله داری مشغول بوده و تمامی روز و گاهی شب را نیز، بیرون از جمع قبیله و در دشت و صحرا و کوه و دره، تنها بسر برده است. عمق عاطفه ی بستگان او نیز نسبت به این کودک، همانقدر بوده که بدانند از گرسنگی نمیرد. در حالی که زندگی، به ویژه در ساختار قبیله ای که سنتی ترین شکل زندگی ست، به دلیل محدودیت محیط زیست و نزدیکی افراد به یکدیگر، سرشار از علقه ها و بستگی های عاطفی ست. محمد نه تنها این بستگی ها و وابستگی ها را تجربه نکرده، بلکه تا زمانی که به ابوطالب (عمویش) می پیوندد، با هیچ آشنا و قومی آنقدر نمانده تا "خو" کند، "انس" بگیرد و احساس "وابستگی" و سپس درد "از دست دادن" را حس کند. او در صحرا و دشت بالیده و اغلب با خود و تخیلات کودکی و نوجوانی اش تنها بوده است. پس در قلب زندگی قبیله ای، مستقل و متکی به نفس بزرگ شده و دوران نوجوانی و جوانی را نیز، به همین منوال ادامه داده است. وقتی برای اولین بار در 9 سالگی، همراه عمویش ابوطالب به سفر تجارتی به "شام" می رود، در یکی از مراکز بزرگ تجارت و تمدن آن زمان، و بلند آوازه ترین مجتمع انسانی در منطقه، نوجوان مستقل و تنهای ما، در قلب امپراطوری روم شرقی (بیزانس)، با دنیایی بکلی متفاوت با زندگی کوچی و چادر نشینی و گله داری، آشنا می شود. او که ساکن سرزمینی کوچک بوده، که ساکنانش سوای اختلافات بین قبیله ای، در دنیایی محدود، اغلب نمی دانسته اند تابع روم اند یا ایران، یا رها شده به حال خود، مردمانی که جز نخل و خرما و کشت و کار، کشاورزی و صنعتی هم نداشته اند و با پشم شتر و شیر بز و پوست گوسفند سر می کرده اند و مبادلات بدوی بین قبایل نیز، در حد و حدود همین تولیدات اولیه بوده، ناگهان سر از بازار بزرگ شام در می آورد که در انتهای راه دراز چین و هند و پارس به مدیترانه، از همه جور اجناس پر زرق و برق انباشته بوده و در محله هایش کلیساهای سر به فلک کشیده و کنشت های گسترده، با دنیایی سخت متفاوت با حجاز، آشنا شده است. هر گوشه ی بازار شام، برای محمد نمایشی بوده، دیدنی، از برده و بنده و ارباب، سوار و پیاده، زن و مرد و کودک، درخشنده چون الماس... کاروان های تجارت از حجاز، برای رسیدن به شام و کنستانتینوپل (قسطنطنیه، استانبول بعدی) در امپراطوری روم شرقی، از آبادی ها و شهرهای میان رودان (عراق و اردن فعلی) و بیت المقدس و... عبور می کرده اند، و برای رسیدن به "ری" در امپراطوری پارس، از محمره (خرمشهر) و ناصریه (اهواز) و شوش و شوشتر و اکباتانه (همدان) و... می گذشته اند. محمد 9 ساله، بیرون از واحه های خشک و سوزان حجاز، چشمانش به این دنیای جادویی گشوده می شود که فریبندگی هایش حس تملک را در انسان مستقلی چون او بیدار می کرده. شبان نوجوان و بی سواد ما با دیدن مردمان و تجربه ی فرهنگ های متعدد و متفاوت، ذهن خالی و خیال پرورش انباشته از دانستنی هایی می شده که هبچ کدام از بزرگان خانواده و قبیله و سرزمینش، با یک از هزار آن شگفتی ها، آشنایی نداشته اند!
اگرچه ابوطالب در میان سالگی محمد فوت کرده، "سیره"ها می گویند محمد خود ساخته، بسیار زودتر از آن، بصورت مستقل به سفر و تجارت پرداخته، و در بیست و چهار سالگی، هنگام ازدواج با خدیجه، بازرگانی معروف به "محمدامین" بوده است. سفرهای او در این دوره، شامل سواحل خلیج فارس و اقیانوس هند از یک سو و سواحل مدیترانه از سوی دیگر می شده است. پس سوای دیدار و تجربه ی شهرها و بنادر بزرگ و جمعیت ها و فرهنگ های گوناگون، محمد در فاصله ی میان دو نقطه، روزان سوزان صحرا و شبان سرد آن را نیز تجربه کرده است. از لقب "محمد امین" (که در "سیره" به او نسبت می دهند) می توان چنین دریافت که شاید تاجران شبه جزیره، سرمایه ی ثروتمندان محلی را به نام تجارت می گرفته اند و در غوغای یکی از شهرهای آباد غرب یا شرق یا شمال، گم و گور می شده اند. محمد اما هرگز نرفته که دیگر باز نگردد. پس برای دریافت پول و اعتبار و سفارش کالا و غیره، تاجری قابل اعتماد و محمدی امین بوده است! در روایات، از خدیجه به عنوان "زن بیوه ای ثروتمند"، چهل پنجاه ساله یاد شده که به محمد پیشنهاد ازدواج داده و محمد بیست و چهار ساله هم از این پیشنهاد استقبال کرده است. می دانیم که زنان در آن دوره اغلب به عنوان "مال" و "خواسته" معامله می شده اند. بازار شام و کنستانتینوپل در روم شرقی آن زمان، بزرگ ترین بازار برده در جهان بوده. در این بازارها زنانی به همراه بردگان معامله می شده اند که گاه در دربارهای امیران محلی و مهاراجه ها در آن سوی قاره ی آسیا، در ماوراء النهر و کشمیر و هند و چین، صاحب نفوذ شده اند و گاه به تخت و تاج و ثروت های نجومی آن زمان رسیده اند، بحدی که می توانسته اند مردان را خرید و فروش کنند یا به خدمت خود درآورند. معیار کلی در تاریخ بشر، همیشه این بوده که مردان در پی تصاحب زنان اند. زنان دانا و برخوردار از قدرت روحی و آگاه به دلربایی های زنانه اما، گاه با یک زیبایی معمولی در مقابل این خواسته ی مردان (تصاحب زن)، همه چیز مرد را در اختیار خود می گرفته اند! در همه جای تاریخ بشر از این نمونه زنان بسیار اند، به حدی که در افسانه های بومی نیز، بصورت قهرمان قصه درآمده اند. از روایت روزگار خدیجه همین قدر می دانیم که دختر شخصی به نام "ابن خوالید" بوده، ثروتی داشته و محمد با سرمایه اش تجارت می کرده است. این زن بیوه ی ثروتمند در چهل پنجاه سالگی (595 میلادی) به محمد پیشنهاد ازدواج می دهد. در پس پشت همین شرح احوال مختصر اما، می توان پی برد که چنین پدیده ای نمی توانسته در شبه جزیره ی عربستان منحصر به فرد بوده باشد. وجود یک خدیجه در حجاز، نشان وجود خدیجه های دیگری در آن منطقه است. زنان صاحب رای دیگری، چه بسا ثروتمندتر و تعیین کننده تر از خدیجه، که در روایات اسلامی یا از آنها یادی نشده، و یا بصورت منفی تصویر شده اند. یک نمونه اش "هند" که طبق روایات، به دلیل خوردن جگر حمزه، عموی پیامبر، به "هند جگرخوار" معروف شده است. در همین روایات اسلامی به زنانی مانند عایشه دختر ابوبکر، فاطمه دختر محمد، زینب دختر علی و بسیاری دیگر بر می خوریم که تعیین کننده و اثرگذار بوده اند.(3).اصولن زنان در جوامع سنتی، هرچه عقب تر برویم (نزدیک تر به دوران مادرسالاری)، قدرتمندتر و خودساخته تر بوده اند. اگرچه زنان در ساختار قبیلوی و روستایی، به ویژه پیش از ازدواج، نسبت به مردان، از موقعیتی درجه دوم برخوردارند، اما به دلیل نوع تقسیم کار، زنان در ساختار قبیله نسبت به زنان روستایی، و زنان روستایی نسبت به زنان شهرنشین، دارای قدرت روحی و جسمی بالاتر و تعیین کننده تری هستند. در ساختار قبیلوی، زنان گاه در سنین مادر بزرگی، در حد توتم و نشانه ی قوم، از احترام تمامی افراد قبیله از مرد و زن و کودک برخوردارند.
خدیجه نیز، با ثروت و تجارت، از قدرت و تدبیر تعیین کننده ای برخوردار بوده. برای درک میزان اعتماد و اتکاء به نفسش، همین بس که در چهل یا پنجاه سالگی، "محمد امین" بیست و چهار ساله را به شوهری "انتخاب" می کند. "محمد امین" بر اعتبار زنی بیوه در جامعه ی قبیله ای حجاز می افزوده! محمد نیز که جوانی دنیا دیده و هوشمند بوده، نه تنها از روی هوای نفس به این ازدواج تن نداده که قدرت و سرمایه ی خدیجه از عوامل موثر جذابیت این "زن ثروتمند" به شمار می رفته است. در فرهنگ سنتی، نه تنها ثروت زن نصیب مردش می شده بلکه افتدار و اعتبار خدیجه نیز بر اقتدار و اعتبار محمد می افزوده، که محمد امین 24 ساله، در جهت گسترش مناسبات اجتماعی و تجاری خود به آنها نیاز مبرمی داشته است! فراموش نکنیم که این ازدواج تا چهل سالگی محمد، زمانی که داعیه ی نبوت کرده، شانزده سال دیگر هم ادامه داشته و طبق همین روایات، هشت سال ابتدای دوران رسالت محمد، خدیجه هم چنان همسر او و در کنار او بوده است.(4)
شاخص دیگر این دوره از زندگی محمد، طبق روایات، وجود ابی طالب، پدر علی ست که از هشت سالگی سرپرست محمد بوده و اگرچه تا هشت سال پس از ادعای پیامبری محمد، زنده است، اما جایی در اخبار و "سیره" نخوانده و نشنیده ایم که به محمد و دین او گرویده باشد. او در دهه ی پایانی عمرش، با وجود فقر مالی، بزرگ خانواده ی بنی هاشم و از بزرگان قبیله ی قریش بوده است. ابوطالب، طی یک دوره خشکسالی، قدرت اداره ی خانواده و فرزندانش را از دست می دهد، و محمد 29 یا سی ساله، سرپرستی علی شش ساله، فرزند ابوطالب را از او طلب می کند. پس محمد از یک سو پسر خوانده ی ابوطالب و از سوی دیگر پدر خوانده ی فرزندش علی است. سوای همه ی عوامل ریز و درشت دیگر، ریش بزرگ خاندان بنی هاشم و یکی از بزرگان قریش در گرو محمد بوده. محمدی که طبق همین روایات، در چهل سالگی از کوه حرا با پیامی پایین می آید، ابتدا به ساکن بیش از هر ساکن دیگر حجاز، جغرافیا و تاریخ و مردم شناسی و چه و چه می دانسته. دانش و آگاهی و تجربه ی سفرهای بازرگانی خارج از حجاز داشته، در امانت دارای مشهور بوده، به ثروت و قدرت همسرش خدیجه متکی بوده و مقام و منزلت عمویش ابی طالب نیز، بر اعتبارش می افزوده است. در مورد ابی طالب همین بس که بدانیم حضورش مانع می شده تا بزرگان خانواده ی بنی هاشم، و قریش، از جمله شخص با نفوذی چون "ابولهب" که از مخالفان سرسخت محمد بوده، بر سر راه محمد سبز شوند. در طول هشت سال ابتدای رسالت محمد، حضور خدیجه و ابوطالب، مانع بزرگی برای تحرک مخالفان محمد علیه او بوده. به همین دلیل وقتی خدیجه و ابوطالب هر دو در یک سال (619 میلادی) فوت می کنند، محمد آن سال را "سال اندوه" یا "سال مصیبت" می خواند! از همین جاست که "ابولهب" به ریاست می رسد و باعث می شود تا محمد را از بنی هاشم طرد کنند (5). علت عمده ی دشمنی با محمد، یکی هم این بوده که عقاید او تهدیدی بزرگ برای کعبه و بت های کعبه محسوب می شده که سبب اعتبار و اقتدار سران قریش و اربابان قدرت در مکه بوده اند (6). پس از مرگ ابیطالب و خدیجه است که مخالفت با محمد و عقایدش آشکار می شود و قدرتمداران مکه قصد قتل او را دارند (7). (ادامه دارد)
یادداشت ها؛
* این مجموعه سال ها پیش در پاسخ به آشنایی نوشته شده. معمولن "ترس" وامی داردت تا همه چیز را به دروغ، "توجیه" کنی. اولین دروغ اما به اولین قدم در مرداب می ماند، و دروغ های بعدی، ظاهرن تلاشی ست برای نجات، اما فرو رفتنی بیشتر. و سیم آن که هر قدرت طلبی بر مسند، از هراس از دست دادن، به زمین و زمان مشکوک است، و برای حفظ قدرت، بلوف می زند، می ترساند، دروغ می گوید... دروغ های بزرگ اما همیشه زودتر و ساده تر هضم می شوند. هگل بیانی دارد به این مضمون که؛ دیکتاتورها چرخدنده ی تاریخ را به حرکت وامی دآرند، و از اتفاق، خود لای چرخدنده ی تاریخ، خمیر می شوند. هر دیکتاتور، با اعتماد به ذکاوتی ناداشته اما، خود را از این "قاعده" مستثنی می پندارد! اگر به اعتبار تاریخ صد و چندین ساله پس از هگل، بشود چیزی بر این مضمون اضافه کرد، آن است که دیکتاتورها برای حفظ قدرت، جهان را می آشوبند و به آتش می کشند. اگرچه خود در این آتش خاکستر می شوند اما جهان را هم با خود به جهنم می کشانند. و چهارم آن که زورگویی و قلدری در دنیای معاصر، در لباس "رسانه"، و در هیات "دست کاری" (منی پولاسیون) به اشکال "مردم پسندی" بر انسان و جامعه تحمیل می شود.
*در ویراستاری دوباره ی مطلب، تنها جملاتی را که تاریخ مصرفشان تمام شده، بیرون کشیده ام. به ماده تاریخ ها (اعداد) هم چندان اعتمادی ندارم چرا که در اغلب جاها مجبور بوده ام شمسی و قمری و میلادی را به یکدیگر تبدیل کنم.
1 - بررسی های بی طرفانه از روایت ها و وقایع نگاری ها.
2 - طبق روایات شیعی در قضیه ی مباهله، محمد و خانواده اش با گروهی از مسیحیان جنوب عربستان که اسقفشان شخصی به نام "ابوحارثه" بوده، قرار می گذارند هر گروه یک طرف بایستند و یکدیگر را نفرین کنند تا معلوم شود حق (خدا) با کیست!
3 – طبق روایات، 9 ازدواج پیامبر، نشانه ی تعامل او با "قدرتمندان" قریش و قبایل دیگر مکه و مدینه بوده تا از طریق "وابستگی" خانوادگی، به قله ی قدرت برسد، نفوذ خود و پیروانش را گسترش دهد. در میان خلفای راشدین، دو تن، ابوبکر و عمر، پدران همسران محمد، و دو تن دیگر، عثمان و علی، داماد او بوده اند.
4 - خدیجه در طول سال های زندگی با محمد، چهار دختر به نام های؛ رقیه، ام کلثوم، زینب و فاطمه به دنیا آورده. در برخی روایات آمده که دو پسر به نام های عبدالله و قاسم هم به دنیا آورده که هر دو در کودکی مرده اند. به روایت اهل سنت، جز زینب و فاطمه، بقیه ی فرزندان محمد، پیش از وفات او فوت کرده اند. اما به روایت اهل تشیع، بنظر می رسد فاطمه تنها دختر محمد و خدیجه بوده! تفاوت علی با هر داماد احتمالی دیگر محمد، نسبت او و نزدیکی او و شمشیرش به محمد بوده، و گرنه تمام داستان هایی که در مورد علی گفته شده، می توانست در مورد دامادهای دیگر پیامبر هم صادق باشد. روایتی هم هست که پیامبر پس از مرگ فرزندش زید، زن او را (عروسش را) به همسری گرفته. پس گویا فرزند ذکور دیگری هم در کار بوده است!
5 – طبق رسم زمانه، چون فردی از قبیله ای کشته می شده، افراد قبیله موظف بوده اند به انتقام، اگر دستشان به قاتل نمی رسد، دست کم فردی از افراد خانواده یا قبیله ی قاتل را بکشند. طرد محمد از خانواده ی بنی هاشم و لاجرم از قبیله ی قریش به این معنا بوده که محمد اهل قبیله ای نیست، پس قتلش انتقامی را بر نمی انگیخته. برخی سیره نویسان نوشته اند که قرار بر این شد تا از هر قبیله یک نفر در این قتل شرکت کند، تا به دلیل شراکت همه ی قبایل و خانواده ها در قتل نیز، مساله ی انتقام، لوث شود.
6 - از شواهد این امر، داستان معروف "لات و عزی"، سه الهه از بت های کعبه ("لات"، "منات" و "عزی")، "دختران خدا" (بت اعظم) بوده اند که محمد در آیاتی، نیایش و ستایش آنان را لازم دانسته. بعدن این آیات از قرآن حذف شده و برخی از متشرعین بکلی آنها را منکر می شوند. وجود این آیات را؛ "ابن خطیر الدمشقی" تایید کرده، و "ابن حجیر المصری" ساختگی دانسته. نوشته اند که محمد پس از رسوایی بر سر این آیات، مدعی شد که آیات توسط شیطان (نه از سوی جبرائیل) بر زبانش جاری شده. بر همین مبنا، اسلام شناس انگلیسی (William Muir) آنها را "آیات شیطانی" نامیده، و سلمان رشدی، نویسنده ی هندی الاصل بریتانیایی رمانی به همین نام نوشته که در متن، اشاراتی به این آیات کرده است. سبب فتوای معروف آقای خمینی علیه رشدی؛ پیش گیری از "تردید" در نص قرآن است، مبادا انکار "یکپارچه" بودن قرآن، همه گیر شود!
7 – شبی که نوشته اند علی در بستر محمد خوابید و ابوبکر، محمد را در کیسه ای بر دوش خود از خانه و از مکه خارج کرد و به غاری برد. این شب به "لیله المبیت" معروف است.
نوشته ای علت وجودی اسلام شاید این بوده که در آن زمان وارد شدن به مذهب یهود، غیر ممکن بوده است! فکر نمی کنم کلیمی شدن هرگز ممنوع یا ناممکن بوده، اما نباید ساده هم بوده باشد. اصولن وارد شدن به یک مذهب و دستگاه فکری، هیچ کجا مثل اسلام، اینقدر آسان نبوده که با خواندن یک "تشهد" به دخول برسد! با این همه این که علت گرایش به اسلام، عدم امکان ورود به مذاهب دیگر بوده، کمی ساده لوحانه بنظر می آید. انگار که مردم همان گونه که دنبال نان و شغل می گردند، دنبال مذهب هم می گشته اند و چون جنس مورد نظرشان در دکان های موجود، "نایاب" یا "مشکل یاب" بوده، به سراغ جنس قابل دسترس و "ارزان"، دکان تازه ای باز کرده باشند. بنظر می رسد این استدلال هم از سوی "مخالفان غریزی" ارائه شده که تنها به دلیل دشمنی با آخوند، به جعل و تحریف پناه برده اند. یکی از همین جعلیات، این که می گویند ساکنان شبه جزیره ی عربستان در آن زمان، همه بت پرست بودند. محمد آمد تا جهان را به نور دانش و معرفت و چه و چه بیاراید! در شبه جزیره ی عربستان آن زمان هم، مثل هر جای دیگر منطقه، هم مسیحی وجود داشته و هم کلیمی. کثیری از ساکنان "یثرب" که بعدها "مدینه" نام گرفت، یهودی بودند و در مکه نیز یهودیان و مسیحیان بسیاری زندگی می کرده اند. در همین روایات تحریف شده، مطالبی نظیر قضیه ی "مباهله" (2) و جنگ "خیبر" نشان می دهد که بخشی از نیروهای مقاوم در مقابل محمد را، مسیحیان و کلیمیان تشکیل می داده اند. داستان های بسیاری از برخورد روزانه ی محمد و مسلمانان با کلیمیان، در روایات شیعه آمده. یا داستان شکایت یک کلیمی از علی و... یعنی در دوره ی 25 ساله پس از وفات محمد هم (به روایت راویان "اخبار")، در آن نواحی کلیمی بوده است. هنوز هم بعداز چندین قرن، با وجودی که در جوامع اسلامی، فضا برای پیروان مذاهب دیگر تنگ است، اقلیتی از مسیحی و کلیمی در این مناطق وجود دارند. روایت بت پرستی همگانی ساکنان شبه جزیره، بنا بر افسانه های مذهبی، به زمانی بسی دورتر، به دوره ی "افسانه"ی ابراهیم باز می گردد. پیش از محمد اما، آثار حضور کلیمیان در بین النهرین؛ عراق، اردن، لبنان، سوریه، فلسطین)، صحرای سینا و حتی حبشه (اتیوپی) در شاخ آفریقا مشهود است. عربستان که بین این مناطق قرار دارد، نمی توانسته از این قاعده مستثنی بوده باشد. اگر اما وجود کعبه و بت ها را بپذیریم، پس در بت پرستی قبیله ی قریش و خانواده ی بنی هاشم، تردیدی نیست. چرا که بر مبنای همین روایات، عبدالمطلب، جد محمد، کلید دار و پرده دار کعبه بوده که محل نگهداری بت های بزرگ قبایل عرب، از جمله قریش بوده است. اگر آنچه در روایات شیعی گفته شده؛ هر ساله از همه ی مذاهب برای زیارت کعبه می آمده اند، تنها برای زیارت بت ها بوده است.
بهررو، پیدایش اسلام، نه آن گونه که عده ای می پندارند، ساده و سرسری بوده، و نه برخلاف نظر گروهی دیگر، استثنایی در تاریخ بشر. اسلام هم مانند هر مذهب و پدیده ی مشابه دیگر، علل تاریخی و جغرافیایی و اجتماعی و سیاسی و... داشته که بسیاری از آنها ساخته و پرداخته دست انسان ها بوده است. شرایط تاریخی، جغرافیایی و اجتماعی منطقه ی حجاز و مناطق دور و اطراف آن در دوران جاهلیت، نحوه ی زیست، اعتقادها و باورهای ساکنین، و البته شرح حال و زندگی محمد (با استناد به "سیره")، و عوامل ریز و درشت دیگر، مسایلی ست که در بررسی علل پیدایش اسلام، باید به آنها توجه داشت. ضمن این که "اسلام"، یک اعتقاد قبیله ای ست. و "روایت سازی"ها از زمانی آغاز شده، که ممکن نبوده وجود این شخصیت ها و وقایع تعریف شده را تایید یا تکذیب کرد. می توان فرض کرد که شخصی چون محمد، وجود داشته که در دوران های بعدی، هر گمبوده ای روایتی تازه از زندگی و رفتار و گفتار او ساخته و پرداخته، تا به این غایت رسیده است. بد نیست بدانیم که نام آوران برجسته ای که در زمینه های مختلف علمی و سیاسی در این چند قرن اخیر در تاریخ بشر سر بر آورده اند، هر کدامشان در صفت، پیامبران بزرگ معاصراند که از بد حادثه در جهانی پس از دوران نوزایی در اروپا، به دنیا آمده و زیسته اند؛ زمانی که دانش، صدها برابر تمامی تاریخ بشر گسترش یافته و مجال و مکانی برای ادعای پیامبری باقی نمانده بوده. در گذشته ی دور اما، به دلیل جهل عمیق انسان نسبت به خود و طبیعت، هر نیمچه دانایی در اندازه ی یک پیامبر جلوه می کرده، چرا که دانایی های محدودش نسبت به آگاهی انسان های هم دوره اش، به معجزه شباهت می برده است. به ویژه که بسیاری با تکیه به جهل مردم، چیزهایی از خود می ساخته و می پرداخته اند که به "ناممکن" شباهت داشته. با این همه عالمان و فیلسوفانی هم در همان دوران بوده اند که علیرغم دانش بلندشان، ادعای پیامبری نداشته اند. شاید هم نمی دانسته اند که با دانش خود می توانند مردمان بسیاری را متحیر و به خود معتقد گردانند.
بنا بر روایات مذهبی، می بینیم که نطفه ی تمامی پیامبران بزرگ ادیان ابراهیمی در منطقه ی کوچکی به نام "میان رودان" (بین النهرین)، بسته شده؛ منطقه ای با آب و هوایی نسبتن گرم که بخش حاصلخیز آن از رودها و جنگل های نخل و زیتون و باغات میوه پوشیده بوده، و بخشی از آن شامل بیابان ها و شن زارهای گسترده ای ست که روزهایی داغ و شبانی سرد دارند و بخشی کاملن کوهستانی ست، با سلسله کوه های بلند در نقاط مختلف و... معیشت مردم این منطقه اغلب باغداری و گله داری و مبادله ی کالا و تجارت بوده؛ مشاغلی کم تحرک و مخصوص مناطق گرم. نوع زندگی در این منطقه سبب می شده انسان ها فرصت های بسیاری برای تفکر و غور در خود داشته باشند. شبانی که تمامی روز و شبش را به تنهایی در کوه و دره و صحرا می گذرانده، یا تاجری که راه درازی را سوار بر شتر، با ریتمی یک نواخت و آهنگین، زیر آسمانی گسترده در میان خاک و باد و شن، از واحه ای به واحه ی دیگر سفر می کرده، یا صاحبان شغل های کم تحرک تر چون ماهیگری، نخل داری و... فرصت های بسیاری داشته اند تا به قوه ی تخیل و نیروی تفکرشان میدان دهند، و با مشاهده ی هر امر ابتدایی، در رویا و خیال، به سفرهایی بروند که در دنیای واقعیت ناممکن بوده است (مانند آثار "ژول ورن"). بنابر همین روایات غیر مستند، تقریبن تمامی پیامبران بزرگ، دورانی از عمرشان را در شبانی و گله داری گذرانده اند. می دانیم که کلمه و نوشتار در تاریخ بشر از "میان رودان" آغاز شده، تجارت و کشتی رانی از همین منطقه پا به جهان گذاشته و... شعر و ادب مکتوب نیز، همراه بسیاری پدیده های دیگر تاریخ بشر، در بین النهرین به دنیا آمده اند. بی جهت نیست که نقطه ی آغازین تمدن بشر را نیز، منطقه ی بین النهرین می دانند. آب و هوا و جغرافیای خاص این منطقه، باعث پرورش و رشد تخیلات انسان ها می شده. حجاز، در فاصله ی کوتاهی در جنوب بین النهرین قرار دارد و ساکنان این شبه جزیره، قبایلی بدوی بوده اند که نهایت در برخی بنادر و احتمالن در شهرهای غیر بندری، تجمع داشته اند. در غیر این صورت چادرنشینانی ساکن بیابان ها و واحه های دور از آب بوده اند که روزگارشان از خوردنی و پوشیدنی و غیره، از هر جهت با شتر و بز و گوسفند می گذشته. طبق همین روایات، محمد در چنین منطقه ای به دنیا آمده و زیسته؛ شش ماه پیش از تولدش، پدر از دست داده، تا دو سالگی در خانواده ی پدر مادری اش، دور از مکه و در میان اعراب بدوی زندگی کرده، در شش سالگی مادرش آمنه را از دست می دهد و تحت سرپرستی جد پدری اش، عبدالمطلب در مکه قرار می گیرد. اما عبدالمطلب هم دو سال بعد فوت می کند و محمد هشت ساله تحت سرپرستی عمویش ابوطالب، از بزرگان خانواده ی بنی هاشم و قبیله ی قریش، قرار می گیرد. پس محمدی که در "سیره" شرح داده شده، در 8 سال ابتدای زندگی، نه تنها از این محل به آن محل و از این سرپرست به سرپرستی دیگر، پیوسته جابجا می شده، طوری که فرصت سوادآموزی هم نداشته، بلکه دوره های کوتاهی با آدم های مختلف از سنخ های مختلف زندگی کرده، نه پدر را دیده، نه با مادر زندگی درازی داشته، و نه با جد مادری یا پدری اش چندان دراز، بسر برده است. با هیچ کدام آنقدر نبوده و نمانده تا وابستگی عاطفی پیدا کند و سپس به تجربه ی "از دست دادن" برسد! در اقامت های کوتاه با بستگان متفاوت، فرصت برای عادت به وابستگی های عاطفی نیست. محمد، بجای خو گرفتن با افراد خانواده، در تمامی این دوران هشت ساله به شبانی و گله داری مشغول بوده و تمامی روز و گاهی شب را نیز، بیرون از جمع قبیله و در دشت و صحرا و کوه و دره، تنها بسر برده است. عمق عاطفه ی بستگان او نیز نسبت به این کودک، همانقدر بوده که بدانند از گرسنگی نمیرد. در حالی که زندگی، به ویژه در ساختار قبیله ای که سنتی ترین شکل زندگی ست، به دلیل محدودیت محیط زیست و نزدیکی افراد به یکدیگر، سرشار از علقه ها و بستگی های عاطفی ست. محمد نه تنها این بستگی ها و وابستگی ها را تجربه نکرده، بلکه تا زمانی که به ابوطالب (عمویش) می پیوندد، با هیچ آشنا و قومی آنقدر نمانده تا "خو" کند، "انس" بگیرد و احساس "وابستگی" و سپس درد "از دست دادن" را حس کند. او در صحرا و دشت بالیده و اغلب با خود و تخیلات کودکی و نوجوانی اش تنها بوده است. پس در قلب زندگی قبیله ای، مستقل و متکی به نفس بزرگ شده و دوران نوجوانی و جوانی را نیز، به همین منوال ادامه داده است. وقتی برای اولین بار در 9 سالگی، همراه عمویش ابوطالب به سفر تجارتی به "شام" می رود، در یکی از مراکز بزرگ تجارت و تمدن آن زمان، و بلند آوازه ترین مجتمع انسانی در منطقه، نوجوان مستقل و تنهای ما، در قلب امپراطوری روم شرقی (بیزانس)، با دنیایی بکلی متفاوت با زندگی کوچی و چادر نشینی و گله داری، آشنا می شود. او که ساکن سرزمینی کوچک بوده، که ساکنانش سوای اختلافات بین قبیله ای، در دنیایی محدود، اغلب نمی دانسته اند تابع روم اند یا ایران، یا رها شده به حال خود، مردمانی که جز نخل و خرما و کشت و کار، کشاورزی و صنعتی هم نداشته اند و با پشم شتر و شیر بز و پوست گوسفند سر می کرده اند و مبادلات بدوی بین قبایل نیز، در حد و حدود همین تولیدات اولیه بوده، ناگهان سر از بازار بزرگ شام در می آورد که در انتهای راه دراز چین و هند و پارس به مدیترانه، از همه جور اجناس پر زرق و برق انباشته بوده و در محله هایش کلیساهای سر به فلک کشیده و کنشت های گسترده، با دنیایی سخت متفاوت با حجاز، آشنا شده است. هر گوشه ی بازار شام، برای محمد نمایشی بوده، دیدنی، از برده و بنده و ارباب، سوار و پیاده، زن و مرد و کودک، درخشنده چون الماس... کاروان های تجارت از حجاز، برای رسیدن به شام و کنستانتینوپل (قسطنطنیه، استانبول بعدی) در امپراطوری روم شرقی، از آبادی ها و شهرهای میان رودان (عراق و اردن فعلی) و بیت المقدس و... عبور می کرده اند، و برای رسیدن به "ری" در امپراطوری پارس، از محمره (خرمشهر) و ناصریه (اهواز) و شوش و شوشتر و اکباتانه (همدان) و... می گذشته اند. محمد 9 ساله، بیرون از واحه های خشک و سوزان حجاز، چشمانش به این دنیای جادویی گشوده می شود که فریبندگی هایش حس تملک را در انسان مستقلی چون او بیدار می کرده. شبان نوجوان و بی سواد ما با دیدن مردمان و تجربه ی فرهنگ های متعدد و متفاوت، ذهن خالی و خیال پرورش انباشته از دانستنی هایی می شده که هبچ کدام از بزرگان خانواده و قبیله و سرزمینش، با یک از هزار آن شگفتی ها، آشنایی نداشته اند!
اگرچه ابوطالب در میان سالگی محمد فوت کرده، "سیره"ها می گویند محمد خود ساخته، بسیار زودتر از آن، بصورت مستقل به سفر و تجارت پرداخته، و در بیست و چهار سالگی، هنگام ازدواج با خدیجه، بازرگانی معروف به "محمدامین" بوده است. سفرهای او در این دوره، شامل سواحل خلیج فارس و اقیانوس هند از یک سو و سواحل مدیترانه از سوی دیگر می شده است. پس سوای دیدار و تجربه ی شهرها و بنادر بزرگ و جمعیت ها و فرهنگ های گوناگون، محمد در فاصله ی میان دو نقطه، روزان سوزان صحرا و شبان سرد آن را نیز تجربه کرده است. از لقب "محمد امین" (که در "سیره" به او نسبت می دهند) می توان چنین دریافت که شاید تاجران شبه جزیره، سرمایه ی ثروتمندان محلی را به نام تجارت می گرفته اند و در غوغای یکی از شهرهای آباد غرب یا شرق یا شمال، گم و گور می شده اند. محمد اما هرگز نرفته که دیگر باز نگردد. پس برای دریافت پول و اعتبار و سفارش کالا و غیره، تاجری قابل اعتماد و محمدی امین بوده است! در روایات، از خدیجه به عنوان "زن بیوه ای ثروتمند"، چهل پنجاه ساله یاد شده که به محمد پیشنهاد ازدواج داده و محمد بیست و چهار ساله هم از این پیشنهاد استقبال کرده است. می دانیم که زنان در آن دوره اغلب به عنوان "مال" و "خواسته" معامله می شده اند. بازار شام و کنستانتینوپل در روم شرقی آن زمان، بزرگ ترین بازار برده در جهان بوده. در این بازارها زنانی به همراه بردگان معامله می شده اند که گاه در دربارهای امیران محلی و مهاراجه ها در آن سوی قاره ی آسیا، در ماوراء النهر و کشمیر و هند و چین، صاحب نفوذ شده اند و گاه به تخت و تاج و ثروت های نجومی آن زمان رسیده اند، بحدی که می توانسته اند مردان را خرید و فروش کنند یا به خدمت خود درآورند. معیار کلی در تاریخ بشر، همیشه این بوده که مردان در پی تصاحب زنان اند. زنان دانا و برخوردار از قدرت روحی و آگاه به دلربایی های زنانه اما، گاه با یک زیبایی معمولی در مقابل این خواسته ی مردان (تصاحب زن)، همه چیز مرد را در اختیار خود می گرفته اند! در همه جای تاریخ بشر از این نمونه زنان بسیار اند، به حدی که در افسانه های بومی نیز، بصورت قهرمان قصه درآمده اند. از روایت روزگار خدیجه همین قدر می دانیم که دختر شخصی به نام "ابن خوالید" بوده، ثروتی داشته و محمد با سرمایه اش تجارت می کرده است. این زن بیوه ی ثروتمند در چهل پنجاه سالگی (595 میلادی) به محمد پیشنهاد ازدواج می دهد. در پس پشت همین شرح احوال مختصر اما، می توان پی برد که چنین پدیده ای نمی توانسته در شبه جزیره ی عربستان منحصر به فرد بوده باشد. وجود یک خدیجه در حجاز، نشان وجود خدیجه های دیگری در آن منطقه است. زنان صاحب رای دیگری، چه بسا ثروتمندتر و تعیین کننده تر از خدیجه، که در روایات اسلامی یا از آنها یادی نشده، و یا بصورت منفی تصویر شده اند. یک نمونه اش "هند" که طبق روایات، به دلیل خوردن جگر حمزه، عموی پیامبر، به "هند جگرخوار" معروف شده است. در همین روایات اسلامی به زنانی مانند عایشه دختر ابوبکر، فاطمه دختر محمد، زینب دختر علی و بسیاری دیگر بر می خوریم که تعیین کننده و اثرگذار بوده اند.(3).اصولن زنان در جوامع سنتی، هرچه عقب تر برویم (نزدیک تر به دوران مادرسالاری)، قدرتمندتر و خودساخته تر بوده اند. اگرچه زنان در ساختار قبیلوی و روستایی، به ویژه پیش از ازدواج، نسبت به مردان، از موقعیتی درجه دوم برخوردارند، اما به دلیل نوع تقسیم کار، زنان در ساختار قبیله نسبت به زنان روستایی، و زنان روستایی نسبت به زنان شهرنشین، دارای قدرت روحی و جسمی بالاتر و تعیین کننده تری هستند. در ساختار قبیلوی، زنان گاه در سنین مادر بزرگی، در حد توتم و نشانه ی قوم، از احترام تمامی افراد قبیله از مرد و زن و کودک برخوردارند.
خدیجه نیز، با ثروت و تجارت، از قدرت و تدبیر تعیین کننده ای برخوردار بوده. برای درک میزان اعتماد و اتکاء به نفسش، همین بس که در چهل یا پنجاه سالگی، "محمد امین" بیست و چهار ساله را به شوهری "انتخاب" می کند. "محمد امین" بر اعتبار زنی بیوه در جامعه ی قبیله ای حجاز می افزوده! محمد نیز که جوانی دنیا دیده و هوشمند بوده، نه تنها از روی هوای نفس به این ازدواج تن نداده که قدرت و سرمایه ی خدیجه از عوامل موثر جذابیت این "زن ثروتمند" به شمار می رفته است. در فرهنگ سنتی، نه تنها ثروت زن نصیب مردش می شده بلکه افتدار و اعتبار خدیجه نیز بر اقتدار و اعتبار محمد می افزوده، که محمد امین 24 ساله، در جهت گسترش مناسبات اجتماعی و تجاری خود به آنها نیاز مبرمی داشته است! فراموش نکنیم که این ازدواج تا چهل سالگی محمد، زمانی که داعیه ی نبوت کرده، شانزده سال دیگر هم ادامه داشته و طبق همین روایات، هشت سال ابتدای دوران رسالت محمد، خدیجه هم چنان همسر او و در کنار او بوده است.(4)
شاخص دیگر این دوره از زندگی محمد، طبق روایات، وجود ابی طالب، پدر علی ست که از هشت سالگی سرپرست محمد بوده و اگرچه تا هشت سال پس از ادعای پیامبری محمد، زنده است، اما جایی در اخبار و "سیره" نخوانده و نشنیده ایم که به محمد و دین او گرویده باشد. او در دهه ی پایانی عمرش، با وجود فقر مالی، بزرگ خانواده ی بنی هاشم و از بزرگان قبیله ی قریش بوده است. ابوطالب، طی یک دوره خشکسالی، قدرت اداره ی خانواده و فرزندانش را از دست می دهد، و محمد 29 یا سی ساله، سرپرستی علی شش ساله، فرزند ابوطالب را از او طلب می کند. پس محمد از یک سو پسر خوانده ی ابوطالب و از سوی دیگر پدر خوانده ی فرزندش علی است. سوای همه ی عوامل ریز و درشت دیگر، ریش بزرگ خاندان بنی هاشم و یکی از بزرگان قریش در گرو محمد بوده. محمدی که طبق همین روایات، در چهل سالگی از کوه حرا با پیامی پایین می آید، ابتدا به ساکن بیش از هر ساکن دیگر حجاز، جغرافیا و تاریخ و مردم شناسی و چه و چه می دانسته. دانش و آگاهی و تجربه ی سفرهای بازرگانی خارج از حجاز داشته، در امانت دارای مشهور بوده، به ثروت و قدرت همسرش خدیجه متکی بوده و مقام و منزلت عمویش ابی طالب نیز، بر اعتبارش می افزوده است. در مورد ابی طالب همین بس که بدانیم حضورش مانع می شده تا بزرگان خانواده ی بنی هاشم، و قریش، از جمله شخص با نفوذی چون "ابولهب" که از مخالفان سرسخت محمد بوده، بر سر راه محمد سبز شوند. در طول هشت سال ابتدای رسالت محمد، حضور خدیجه و ابوطالب، مانع بزرگی برای تحرک مخالفان محمد علیه او بوده. به همین دلیل وقتی خدیجه و ابوطالب هر دو در یک سال (619 میلادی) فوت می کنند، محمد آن سال را "سال اندوه" یا "سال مصیبت" می خواند! از همین جاست که "ابولهب" به ریاست می رسد و باعث می شود تا محمد را از بنی هاشم طرد کنند (5). علت عمده ی دشمنی با محمد، یکی هم این بوده که عقاید او تهدیدی بزرگ برای کعبه و بت های کعبه محسوب می شده که سبب اعتبار و اقتدار سران قریش و اربابان قدرت در مکه بوده اند (6). پس از مرگ ابیطالب و خدیجه است که مخالفت با محمد و عقایدش آشکار می شود و قدرتمداران مکه قصد قتل او را دارند (7). (ادامه دارد)
یادداشت ها؛
* این مجموعه سال ها پیش در پاسخ به آشنایی نوشته شده. معمولن "ترس" وامی داردت تا همه چیز را به دروغ، "توجیه" کنی. اولین دروغ اما به اولین قدم در مرداب می ماند، و دروغ های بعدی، ظاهرن تلاشی ست برای نجات، اما فرو رفتنی بیشتر. و سیم آن که هر قدرت طلبی بر مسند، از هراس از دست دادن، به زمین و زمان مشکوک است، و برای حفظ قدرت، بلوف می زند، می ترساند، دروغ می گوید... دروغ های بزرگ اما همیشه زودتر و ساده تر هضم می شوند. هگل بیانی دارد به این مضمون که؛ دیکتاتورها چرخدنده ی تاریخ را به حرکت وامی دآرند، و از اتفاق، خود لای چرخدنده ی تاریخ، خمیر می شوند. هر دیکتاتور، با اعتماد به ذکاوتی ناداشته اما، خود را از این "قاعده" مستثنی می پندارد! اگر به اعتبار تاریخ صد و چندین ساله پس از هگل، بشود چیزی بر این مضمون اضافه کرد، آن است که دیکتاتورها برای حفظ قدرت، جهان را می آشوبند و به آتش می کشند. اگرچه خود در این آتش خاکستر می شوند اما جهان را هم با خود به جهنم می کشانند. و چهارم آن که زورگویی و قلدری در دنیای معاصر، در لباس "رسانه"، و در هیات "دست کاری" (منی پولاسیون) به اشکال "مردم پسندی" بر انسان و جامعه تحمیل می شود.
*در ویراستاری دوباره ی مطلب، تنها جملاتی را که تاریخ مصرفشان تمام شده، بیرون کشیده ام. به ماده تاریخ ها (اعداد) هم چندان اعتمادی ندارم چرا که در اغلب جاها مجبور بوده ام شمسی و قمری و میلادی را به یکدیگر تبدیل کنم.
1 - بررسی های بی طرفانه از روایت ها و وقایع نگاری ها.
2 - طبق روایات شیعی در قضیه ی مباهله، محمد و خانواده اش با گروهی از مسیحیان جنوب عربستان که اسقفشان شخصی به نام "ابوحارثه" بوده، قرار می گذارند هر گروه یک طرف بایستند و یکدیگر را نفرین کنند تا معلوم شود حق (خدا) با کیست!
3 – طبق روایات، 9 ازدواج پیامبر، نشانه ی تعامل او با "قدرتمندان" قریش و قبایل دیگر مکه و مدینه بوده تا از طریق "وابستگی" خانوادگی، به قله ی قدرت برسد، نفوذ خود و پیروانش را گسترش دهد. در میان خلفای راشدین، دو تن، ابوبکر و عمر، پدران همسران محمد، و دو تن دیگر، عثمان و علی، داماد او بوده اند.
4 - خدیجه در طول سال های زندگی با محمد، چهار دختر به نام های؛ رقیه، ام کلثوم، زینب و فاطمه به دنیا آورده. در برخی روایات آمده که دو پسر به نام های عبدالله و قاسم هم به دنیا آورده که هر دو در کودکی مرده اند. به روایت اهل سنت، جز زینب و فاطمه، بقیه ی فرزندان محمد، پیش از وفات او فوت کرده اند. اما به روایت اهل تشیع، بنظر می رسد فاطمه تنها دختر محمد و خدیجه بوده! تفاوت علی با هر داماد احتمالی دیگر محمد، نسبت او و نزدیکی او و شمشیرش به محمد بوده، و گرنه تمام داستان هایی که در مورد علی گفته شده، می توانست در مورد دامادهای دیگر پیامبر هم صادق باشد. روایتی هم هست که پیامبر پس از مرگ فرزندش زید، زن او را (عروسش را) به همسری گرفته. پس گویا فرزند ذکور دیگری هم در کار بوده است!
5 – طبق رسم زمانه، چون فردی از قبیله ای کشته می شده، افراد قبیله موظف بوده اند به انتقام، اگر دستشان به قاتل نمی رسد، دست کم فردی از افراد خانواده یا قبیله ی قاتل را بکشند. طرد محمد از خانواده ی بنی هاشم و لاجرم از قبیله ی قریش به این معنا بوده که محمد اهل قبیله ای نیست، پس قتلش انتقامی را بر نمی انگیخته. برخی سیره نویسان نوشته اند که قرار بر این شد تا از هر قبیله یک نفر در این قتل شرکت کند، تا به دلیل شراکت همه ی قبایل و خانواده ها در قتل نیز، مساله ی انتقام، لوث شود.
6 - از شواهد این امر، داستان معروف "لات و عزی"، سه الهه از بت های کعبه ("لات"، "منات" و "عزی")، "دختران خدا" (بت اعظم) بوده اند که محمد در آیاتی، نیایش و ستایش آنان را لازم دانسته. بعدن این آیات از قرآن حذف شده و برخی از متشرعین بکلی آنها را منکر می شوند. وجود این آیات را؛ "ابن خطیر الدمشقی" تایید کرده، و "ابن حجیر المصری" ساختگی دانسته. نوشته اند که محمد پس از رسوایی بر سر این آیات، مدعی شد که آیات توسط شیطان (نه از سوی جبرائیل) بر زبانش جاری شده. بر همین مبنا، اسلام شناس انگلیسی (William Muir) آنها را "آیات شیطانی" نامیده، و سلمان رشدی، نویسنده ی هندی الاصل بریتانیایی رمانی به همین نام نوشته که در متن، اشاراتی به این آیات کرده است. سبب فتوای معروف آقای خمینی علیه رشدی؛ پیش گیری از "تردید" در نص قرآن است، مبادا انکار "یکپارچه" بودن قرآن، همه گیر شود!
7 – شبی که نوشته اند علی در بستر محمد خوابید و ابوبکر، محمد را در کیسه ای بر دوش خود از خانه و از مکه خارج کرد و به غاری برد. این شب به "لیله المبیت" معروف است.
Published on June 26, 2017 01:27
No comments have been added yet.