Milad Zarinfar > Milad's Quotes

Showing 1-30 of 36
« previous 1
sort by

  • #1
    Sadegh Hedayat
    “در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد”
    Sadegh Hedayat (صادق هدایت)
    tags: زخم

  • #3
    Albert Camus
    “Don’t walk in front of me… I may not follow
    Don’t walk behind me… I may not lead
    Walk beside me… just be my friend”
    Albert Camus

  • #4
    José Saramago
    “هيچ كس در خانواده ی ما لب ندارد.دست كم در رگ چينی من چنين است.فقط من هستم
    كه لب دارم،آن هم چه لبی.لب هايی كه آنقدر گنده است كه راه نفسم را بند می آورد.هر كدام از
    عكس های يادگاری خانوادگی مان را كه نگاه كنيد،برادرها و خواهرم را می بينيد كه لبخند
    می زنند.چشم ندارند فقط شكافی نازك.لب هم ندارند فقط دندان.غير از من كه چشم های درشت
    ورقلنبيده دارم كه نمی بينيد شان.چون عينك دسته شاخی پروانه ای زده ام.دهانم را
    هم بسته ام كه لب هايم گنده به نظر نرسد.مادرم می گويد:"كاری از
    ".دستت بر نمی آيد.لب های پدر اهل هاوايی ات را به ارث برده ای
    كاش موسيقی آن ها را ياد می گرفتم.كاش ترانه های هاوايی را بلد بودم نه مثل
    عموهايم كه هر وقت مست می شدند، زير لبی زمزمه كنم.كاش می توانستم موقع رقص
    پاهايم را چنان تا كنم كه معلم رقص هولا به پشت پايم نزند.كاش می توانستم با دست هايم
    قصه بگويم و با كپل های لرزان جزيره را بجنبانم، آن وقت دلم نمی سوخت.اما چيزی
    .كه از بابام به من رسيد همين لب های بی قواره ی گنده است
    برادرم بوزی می گويد:"لب يوپه په."حتی عكس های مجله ی"نشنال جئوگرافيك"را
    .نشانم می دهد كه زن هايی كه همه چيزشان معلوم است توی لب شان بشقاب و نعلبكی كرده اند
    ".می گويم:"اولاٌ كه يوپه په نيستند.اوبانگی هستند
    ".می گويد:"چه فرقی می كند؟ هر دو يكی هستند
    .تمرين و ورزش را آغاز می كنيم
    هر روز صبح كه بيدار می شوم لب هايم را محكم به هم فشار می دهم كه خيلی گنده نشود.بعد
    به برادرم بنجی كمك می كنم كه بينی اش از جا در نرود.می گويم:"بينی ات را اينطور
    بگير وسط انگشت هايت تا پخ نشود.اگر بينی درست و حسابی و خوشگل می خواهی بهتر است
    ".به حرف من گوش كنی
    .نمی داند باور كند يا باور نكند.اما می ترسد که ادامه ندهد
    از عكاس مدرسه می خواهم لب مرا پاك كند.دوست دخترم به من می گويد كه او
    می تواند همه چيز را پاك كند.فقط از آدم مي پرسد چطور؟ چرا و چطورش
    .را نمی دانم.می گويد:"لب های توكه خيلی قشنگ است!"اما به هر حال كار خودش را می كند
    با عكس به خانه می روم.می دانم آن را را كجا بگذارم.توی هال كه همه سر راه دست شويی
    و حمام از آن رد می شوند.همان جايی كه لب های قبلی ام آويزان بود.می خواهم بدهم از
    روی اين عكس پنجاه تا چاپ كنند و برای عمه و خاله و دايی و زن دايی بفرستم و برای
    .يادگاری به دوستانم بدهم
    وقتی نفس بريده و تب آلود به خانه می رسم، عكس را در هوا تكان
    "می دهم.مادرم نگاهی می كند و می گويد:"ماهلانی سر لب هايت چه بلايی آمده؟
    "می گويم:"چيزی نشده.نمی خواهی عكس مرا قاب بگيری؟”
    ژوزه ساراماگو

  • #5
    J.D. Salinger
    “People never notice anything.”
    J.D. Salinger, The Catcher in the Rye

  • #6
    J.D. Salinger
    “It's funny. All you have to do is say something nobody understands and they'll do practically anything you want them to.”
    J.D. Salinger, The Catcher in the Rye

  • #7
    Romain Gary
    “If there is something that opens horizons, it is precisely ignorance.”
    Romain Gary

  • #8
    Romain Gary
    “Literature is greater than any of us, dammit.”
    Romain Gary

  • #9
    Friedrich Nietzsche
    “نهایت پختگی یک مرد آن است که به جدیتی برسد که در کودکی هنگام بازی کردن داشته است”
    نیچه

  • #10
    Heinrich Böll
    “مردمي هم هستند كه در انتظار هيچ به سر مي‌برند.”
    هاینریش بل

  • #12
    John Lennon
    “You may say I'm a dreamer, but I'm not the only one. I hope someday you'll join us. And the world will live as one.”
    John Lennon

  • #13
    شمس لنگرودی
    “پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند
    كه مثل پرندگان راست راست مى چرخند در هوا
    سر ماه
    حقوق شان را مى گيرند

    پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند
    كه مرگ تو را نديدند
    كاش پر و بال شان در آتش آفتاب تير بسوزد
    ما با ذغال شان
    شعار خيابانى بنويسيم

    پس اين فرشتگان پيرشده
    جز جاسوسى ما
    به چه كارِ بدِ ديگرى مشغولند
    كه فرياد ما به گوش كسى نمى رسد”
    شمس لنگرودی

  • #14
    حسین سناپور
    “فقط دشمن ها هستند که همیشه حرف هم را بی هیچ کم و کاستی می فهمند. اغلب هم لبخندی چاشنی گفت و گویشان است . دوستی همیشه با سوء تفاهم همراه است . عشق که خیلی بیشتر.”
    حسین سناپور

  • #15
    گروس عبدالملکیان
    “گرگ

    شنگول را خورده است

    گرگ

    منگول را تکه تکه می کند...0



    بلند شو پسرم !0

    این قصه برای نخوابیدن است”
    گروس عبدالملكيان

  • #16
    احمد شاملو
    “مرا
    تو
    بی سببی
    نيستی.
    به راستی
    صلت کدام قصيده ای
    ای غزل؟
    ستاره باران جواب کدام سلامی
    به آفتاب
    از دريچه ی تاريک؟

    کلام از نگاه تو شکل می بندد.
    خوشا نظر بازيا که تو آغازمی کنی!”
    احمد شاملو, ابراهیم در آتش

  • #17
    Don't ever tell anybody anything. If you do, you start missing everybody.
    “Don't ever tell anybody anything. If you do, you start missing everybody.”
    J. D. Salinger

  • #18
    J.D. Salinger
    “That's the thing about girls. Every time they do something pretty, even if they're not much to look at, or even if they're sort of stupid, you fall in love with them, and then you never know where the hell you are. Girls. Jesus Christ. They can drive you crazy. They really can.”
    J.D. Salinger, The Catcher in the Rye

  • #19
    Friendship ... is born at the moment when one man says to another What! You
    “Friendship ... is born at the moment when one man says to another "What! You too? I thought that no one but myself . . .”
    C.S. Lewis, The Four Loves

  • #20
    سیاوش کسرایی
    “هزاران چشم گویا و لب خاموش
    مرا پیک امید خویش می داند
    هزاران دست لرزان و دل پرجوش
    گهی می گیردم، گه پیش می راند
    پیش می آیم
    دل و جان را به زیورهای انسانی می آرایم
    به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند
    نقاب از چهره ی ترس آفرین مرگ خواهم کَند
    ...
    شما، ای قله های سرکش خاموش
    که پیشانی به تندهای سهم انگیز می سایید
    ...
    غرور و سربلندی هم شما را باد
    امیدم را برافرازید
    چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر دارید
    غرورم را نگه دارید
    به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید.”
    سیاوش کسرایی

  • #21
    Sadegh Hedayat
    “در همین جهان است که دست کم می توانی امیدوار باشی که روزی کلک خودت را بکنی، امیدی که در آن جهان نمی تواند وجود داشته باشد.”
    صادق هدایت / Sadegh Hedayat

  • #22
    Albert Camus
    “We are all special cases.”
    Albert Camus

  • #23
    Albert Camus
    “اندیشیدن، سرآغاز تحلیل رفتن است”
    آلبر کامو/Albert Camus

  • #24
    Albert Camus
    “جنایت تنهادراین نیست که دیگری را بکشی بلکه بیشتر در این است که خود زنده بمانی
    (سقوط)”
    آلبر کامو

  • #25
    Albert Camus
    “Should I kill myself, or have a cup of coffee?”
    Albert Camus

  • #26
    مهدی اخوان ثالث
    “خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
    هر طرف می سوزد این آتش
    پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
    من به هر سو می دوم گریان
    در لهیب آتش پر دود
    وز میان خنده هایم تلخ
    و خروش گریه ام ناشاد
    از دورن خسته ی سوزان
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد
    خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
    همچنان می سوزد این آتش
    نقشهایی را که من بستم به خون دل
    بر سر و چشم در و دیوار
    در شب رسوای بی ساحل
    وای بر من ، سوزد و سوزد
    غنچه هایی را که پروردم به دشواری
    در دهان گود گلدانها
    روزهای سخت بیماری
    از فراز بامهاشان ، شاد
    دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
    بر من آتش به جان ناظر
    در پناه این مشبک شب
    من به هر سو می دوم ، گ
    گریان ازین بیداد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
    وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش
    آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
    و آنچه دارد منظر و ایوان
    من به دستان پر از تاول
    این طرف را می کنم خاموش
    وز لهیب آن روم از هوش
    ز آندگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود
    تا سحرگاهان ، که می داند که بود من شود نابود
    خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
    صبح از من مانده بر جا مشت خکستر
    وای ، ایا هیچ سر بر می کنند از خواب
    مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
    سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد ”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #27
    J.D. Salinger
    “Anyway, I keep picturing all these little kids playing some game in this big field of rye and all. Thousands of little kids, and nobody's around - nobody big, I mean - except me. And I'm standing on the edge of some crazy cliff. What I have to do, I have to catch everybody if they start to go over the cliff - I mean if they're running and they don't look where they're going I have to come out from somewhere and catch them. That's all I do all day. I'd just be the catcher in the rye and all. I know it's crazy, but that's the only thing I'd really like to be.”
    J.D. Salinger

  • #28
    Albert Camus
    “تنها يک مساله اساسي فلسفی وجود دارد و آنهم خودکشی ست . تشخيص اينکه زندگی ارزش زيستن دارد يا به زحمت زيستنش نمی ارزد , در واقع پاسخ صحيحي است به مساله اساسی فلسفه . باقی چيزها : مثلا اينکه جهان دارای سه بعد و عقل دارای نه يا دوازده مقوله است مسايل بعدی و دست دوم را تشکيل می دهد .



    آلبر كامو

  • #29
    M
    “این فرشته ها که احساس ندارند
    شعور ندارند
    این حرفها سرشان نمی شود
    "فرشته عشق نداند که چیست"؟
    اینها یک مشت عمله اند
    یک عده کارمندان جزء یا کل دولت اند
    باید زود بهم بگردند و سرش را هر جور شده بهم بیارند و فوری بروند سر کار دیگری!
    کنتراتی کار می کنند
    تقلبی کار می کنند
    سر عمله شان شیطان است
    درست است که ظاهرا همه مطیع و منقاد خداوند خدایند و برای او کار می کنند اما پنهانی دست همه شان در دست شیطان است

    همه در بیعت اویند
    عرضه اش را نداشتند که مثل او عصیان کنند اگر نه میکردند و پنهانی می کنند.
    بهنرین فرشته ها همین شیطان بود
    مرد و مردانه ایستاد و گفت:"نه""سجده نمی کنم تو را سجده میکنم اما این آدمک های کثیفی را که از گل متعفن ساخته ای این موجود ضعیف و نکبتی را که برای شکم چرانیش خدا و بهشت و پرستش و عظمت و بزرگواری و آخرت و حق شناسی و محبت و همه چیز و همه کس را فراموش می کند
    برای یک شکم انگور یا خرما یا گندم گوسفند وار پوزه اش را به زمین فرو می برد و چشمش را بر آسمان و بر تو می بندد سجده نمی کنم
    این چرند بد چشم شکم چران پولدوست کاسبکار پست را سجده کنم؟
    کسی را که به خاطر تو برای نشان دادن ایمان و اخلاصش به تو یک دسته گندم زرد و پوسیده را به قربانگاه می آورد؟
    او را که بخاطر خوشگلی خواهرش حرف تو را زیر پا میگذارد
    پدرش را لجن مال می کند؟ برادرش را می کشد...؟نمی بینی اینها چه میکنند ؟زمین را و زمان را به چه کثافتی کشانده اند؟
    مسیح و یحیی و زکریا و علی را بی رحمانه و ددمنشانه می کشند
    تنها به علت آنکه میتوانند نه
    تنها به علت انکه "شخصیت بزرگ روح بلند و انسان پر شکوه" تحملش برای "اشخاص حقیر ارواح زبون و آدمک های خوار و ذلیل" شکنجه آور است و احساس بودن آنها عقده های حقارت و پوچی را همچون ماران خوشه داربه خشم می آورد و دیواره جانشان را نیش میزنند و از شدت درد دیوانه و هار میشوند و آنگاه با کشتن و سوختن و پوست کندن و شمع آجین کردن آنها که بودنشان برای این زبونان جرم است آرام میگیرند
    لذت میبرند و شفا می یابند و آن وقت سه میلیاردشان نوکر دو سه تا جانور خونخوار نامردی می شوند مثل نرون و چنگیز و تیمور و هلا کو و آشور بانی پال و خلیفه و قیصر و چومبه و متمدن هاش استالین و هیتلر و نیکسون و هیث ... همه بردگان رام و زبون فرعون یا قارون یا بلعم باعور!
    آری من از نورم
    ذاتم از آتش پاک و زلال بی دود است
    من این لجن های مجسم پلید پست را سجده کنم...؟


    هبوط. مجاهد معلم شهید دکتر علی شریعتی.”
    M

  • #30
    M
    “مدتی است که سخن از دل ننوشته ام. آری این شب سکوت دلم شکند و گویی عشق آنجای می کشاندم که سالیان نبوده ام. آری، ضرب زیبای عشق می شنوم. آن یار کنون با دیگری نشسته است؟ او از من و برای من است. این نانبشته عشق است که فریاد می زنم.
    سالیان گذشت و خستگی فراغ بر دلم سوزی گران نهاد. گاه گویم آدمی نشایدم که عشق ز من روی برتافته است. آری این شب تولدی دگر است. گویی عاشق گشته ام، جوان شده ام و ضرب دلنواز تار در کوهساران زیبا یاد آور گذران سریع زمان است. آن روزهای پر از عشق، آن روزهای خاطره، آن روزهای به خاطر دل زنده ماندن، آن روزهای به خاطر عشق گریه کردن، آن روزهای بی بدیل. آه، دلم پر از درد است. گویی دردها را قفلی نهاده بر دل نهاده اند.
    گویدم، آن یار که خدای عشق او بر دل نهاد می ستاند تا آدمی بار دگر گداخته آید و بر خدای ستایش کند. گویمش خدایا آن چرا دادی که ستانی. آری می شنوم آن نوای دل انگیز را که دهم، دهم، دهم ... . آن جای دهم که لحظه اش هزاران سال است. آن جای که بوسه اش بافتن مژگان بر یکدگر است. آن جای که اشک خشکیده فراغ گونه ات بر گونه یار رساند و رساندنی ابدی. آنگاه بگریی بر عظمت خالق.
    اگر گویدم، آنکه جویی هرگز نیابی، باز می جویم. می جویم و می جویم تا رسم و یابم. آنگاه خدای را پرستش کنم و سر بر دامن او نهم که ساخته آمدم چه به سوی او روانم.
    آن عشق که نتوان رسید در جوار اله است. چه اگر بر آن نرسی خالقت جویی.”
    M

  • #31
    M
    “معشوق زمینی


    این شب یاد آور دوره طولانی درد است.
    گویی آنچه از پس این سالیان گذشته است به یکبار به خاطر می آورم.
    آری، گنهکارم. گنهی که خود ندانم از چه بوده است.
    ای اله، گله ای نیست ولی این دل طلب یار دارد.
    گفتی سوزد و سازد که ساخته آید و آرامش ابدی یابد که نشدنی نمود و گنه از پی نشدن و گنه از پی ضعف.
    چه، دل در پی آن رود. آن یار که ندانم کجاست.
    تو خود بگوی او مرا طلب نمی کند؟ تو خود بگوی صدای مرا نمی شنوی؟
    تو خود وعده کردی که آرامش دهم و من در انتظار آن موعود هستم.
    از آن دل با احساس چه ساخته ای؟ استدلالی خودخواه که فقط می سازد آنچه می پسندد یا گنهکار روسیاه که آنچه پسندد خوبی داند؟
    آری، استلالی مردی که گذر عمر در می یابد و کنون که به نیم ره رسیده است خود را خالی می یابد.
    خالی از معشوق و معشوق بودن، خالی از یقین، خالی از خوبی و گناه، خالی از عقل و خالی از آنچه آفریده ای.
    نمی دانم این آزادی است یا اسارتی نو.
    دوست دارم چون پرنده ای پرواز کنم. پرنده ای که مرزها نشناسد و از هر آنچه قید است بگذرد.
    خدایا، بر این پرنده کوچک توان ده تا بر بهشت تو وارد آید و بر بندگان پاک تو نظر کند.
    یار خود در میان آنان بیابد که زمینیان پاک در زمین تنها و نزد تو آرامش یابند.
    خدایا،
    آیا هنوز وعده بر آرامش این بنده داری؟
    آیا یار مرا در کنار خود محفوظ داری؟
    او دلتنگ زمین نیست؟ دلتنگ معشوق زمینی؟
    او در پرنده شدن رقیب من بود و پرواز کردن زودتر آموخت. آن قدر زود که قلب مرا در زمین جای گذاشت.
    آری، امشب دلم می گوید آن پرنده کوچک منتظر است.
    خدایا، گفتم تا تو خود چاره سازی که عظیمی و هر آنچه خواهی توانی.
    آری، یادم آید که گفت هیچ چیز و هیچ کس او را من نخواهد شد.
    افسوس که درس آخر پرواز به من نیاموخت.”
    M

  • #33
    Sadegh Hedayat
    “اگر زندگانی سپری نمی شد چقدر تلخ و ترسناک بود.”
    صادق هدایت



Rss
« previous 1