Hossein > Hossein's Quotes

Showing 1-30 of 49
« previous 1
sort by

  • #1
    Marvin Bell
    “Learn the rules, break the rules, make up new rules, break the new rules.”
    Marvin Bell

  • #2
    Neil deGrasse Tyson
    “The Universe is under no obligation to make sense to you.”
    Neil deGrasse Tyson

  • #3
    Dr. Seuss
    “You know you're in love when you can't fall asleep because reality is finally better than your dreams.”
    Dr. Seuss

  • #4
    C.S. Lewis
    “Now the trouble about trying to make yourself stupider than you really are is that you very often succeed.”
    C.S. Lewis, The Magician's Nephew

  • #5
    Sohrab Sepehri
    “چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
    اسب در حسرت خوابیدن گاریچی
    مرد گاریچی در حسرت مرگ”
    سهراب سپهری / Sohrab Sepehri

  • #6
    Sohrab Sepehri
    “جای مردان سیاست بنشانید درخت / تا هوا تازه شود”
    سهراب سپهری

  • #7
    Albert Einstein
    “Two things are infinite: the universe and human stupidity; and I'm not sure about the universe.”
    Albert Einstein

  • #8
    Bernard M. Baruch
    “Be who you are and say what you feel, because those who mind don't matter, and those who matter don't mind.”
    Bernard M. Baruch

  • #9
    Mae West
    “You only live once, but if you do it right, once is enough.”
    Mae West

  • #10
    Friedrich Nietzsche
    “Without music, life would be a mistake.”
    Friedrich Nietzsche, Twilight of the Idols

  • #11
    Heinrich Böll
    “یک وسیلۀ درمان موقتی وجود دارد، آن اَلکُل است، و یک وسیلۀ درمان قطعی و همیشگی می‌تواند وجود داشته باشد، و آن ماری است. ماری مرا ترک کرده است. دلقکی که به مِی‌خوارگی بیُفتد زودتر از یک شیروانی‌ساز مست سقوط می‌کند.”
    Heinrich Böll, The Clown

  • #12
    هوشنگ ابتهاج
    “گفتمش:
    ـ «شیرین‌ترین آواز چیست؟»
    چشم غمگینش به‌رویم خیره ماند،
    قطره‌قطره اشکش از مژگان چکید،
    لرزه افتادش به گیسوی بلند،
    زیر لب، غمناک خواند:
    ـ «نالۀ زنجیرها بر دست من!»
    گفتمش:
    ـ «آنگه که از هم بگسلند . . .»
    خندۀ تلخی به لب آورد و گفت:
    ـ «آرزویی دلکش است، اما دریغ
    بختِ شورم ره برین امید بست!
    و آن طلایی زورق خورشید را
    صخره‌های ساحل مغرب شکست! . . .»
    من به‌خود لرزیدم از دردی که تلخ
    در دل من با دل او می‌گریست.
    گفتمش:
    ـ «بنگر، درین دریای کور
    چشم هر اختر چراغ زورقی ست!»
    سر به سوی آسمان برداشت، گفت:
    ـ «چشم هر اختر چراغ زورقی‌ست،
    لیکن این شب نیز دریایی‌ست ژرف!
    ای دریغا شبروان! کز نیمه‌راه
    می‌کشد افسونِ شب در خوابشان . . .»
    گفتمش:
    ـ «فانوس ماه
    می‌دهد از چشم بیداری نشان . . .»
    گفت:
    ـ «اما، در شبی این‌گونه گُنگ
    هیچ آوایی نمی‌آید به‌گوش . . .»
    گفتمش:
    ـ «اما دل من می‌تپید.
    گوش کُن اینک صدای پای دوست!»
    گفت:
    ـ «ای افسوس! در این دام مرگ
    باز صید تازه‌ای را می‌برند،
    این صدای پای اوست . . .»
    گریه‌ای افتاد در من بی‌امان.
    در میان اشک‌ها، پرسیدمش:
    ـ «خوش‌ترین لبخند چیست؟»
    شعله‌ای در چشم تاریکش شکفت،
    جوش خون در گونه‌اش آتش فشاند،
    گفت:
    ـ «لبخندی که عشق سربلند
    وقت مُردن بر لبِ مردان نشاند!»
    من زجا برخاستم،
    بوسیدمش.”
    هوشنگ ابتهاج, آینه در آینه

  • #13
    بیژن جلالی
    “اگر کسی مرا خواست
    بگویید: رفته باران ها را تماشا کند.
    و اگر اصرار کرد،
    بگویید: برای دیدن طوفان ها
    رفته است!
    و اگر باز هم سماجت کرد،
    بگویید:
    رفته است تا دیگر بازنگردد...”
    بیژن جلالی

  • #14
    بیژن جلالی
    “برای عاشق شدن
    همیشه دیر است
    برای دوست داشتن
    همیشه وقت کم داریم”
    بیژن جلالی / Bizhan Jalali

  • #15
    بیژن جلالی
    “با مرگ بگریزم
    تا کهکشان‌ها
    زیرا با زندگی
    راه چندان دوری
    نمی‌توان رفت

    ::

    with death
                i would elope
    to the galaxies
    because
         thus far
    the path
             with life
    stops”
    بیژن جلالی / Bizhan Jalali

  • #16
    J.D. Salinger
    “یه چیزی که خیلی روم تاثیر گذاشت این خانومه بود که بغلم نشسته بود و همه ش گریه می کرد.هر چی فیلمه مزخرف تر می شد بیشتر گریه می کرد.
    آدم فکر می کرد چون آدم مهربونیه داره گریه می کنه ولی از این خبرا نبود. من بغلش نشسته بودم و خوب می دونم.یه بچه همراش بود که طفلک خیلی خسته شده بود و می خواست بره دستشویی ولی خانومه هی بهش می گفت آروم بگیره و مواظب رفتارش باشه.اندازه ی یک گرگ مهربون بود.بعضی ها این طوری ان. واسه یه فیلمِ چرت و پرت اشک می ریزن ولی تو بیش ترِ موارد حرومزاده های پستی ان!”
    J.D. Salinger, The Catcher in the Rye

  • #17
    احمدرضا احمدی
    “حقیقت دارد
    تو را دوست دارم
    در این باران
    می‌خواستم تو
    در انتهای خیابان نشسته
    باشی
    من عبور کنم
    سلام کنم
    لبخند تو را در باران
    می‌خواستم
    می‌خواهم
    تمام لغاتی را که می دانم برای تو
    به دریا بریزم
    دوباره متولد شوم
    دنیا را ببینم
    رنگ کاج را ندانم
    نامم را فراموش کنم
    دوباره در اینه نگاه کنم
    ندانم پیراهن دارم
    کلمات دیروز را
    امروز نگویم
    خانه را برای تو آماده کنم
    برای تو یک چمدان بخرم
    تو معنی سفر را از من بپرسی
    لغات تازه را از دریا صید کنم
    لغات را شستشو دهم
    آنقدر بمیرم
    تا زنده شوم ”
    Ahmad Reza Ahmadi / احمدرضا احمدی

  • #18
    احمد شاملو
    “چراغی در دست
    چراغی در دلم.
    زنگار روحم را صیقل می زنم
    اینه ئی برابر اینه ات می گذارم
    تا از تو
    ابدیتی بسازم.”
    احمد شاملو / Ahmad Shamloo

  • #19
    “در تمام میهمانی‌ها
    آویز گردن من
    کلید خانه‌ی توست

    حالا بگذریم
    مرا جرأت آمدن نیست و
    تو را
    جرأت عوض کردن قفل”
    سارا محمدی اردهالی / Sara Mohamadi Ardehali, روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود

  • #20
    محمدرضا شفیعی کدکنی
    “در روزهای آخر اسفند
    کوچ بنفشه‌های مهاجر
    زيباست
    در نيم‌روز روشن اسفند
    وقتی بنفشه ها را از سايه های سرد
    در اطلس شميم بهاران
    با خاک و ريشه
    - ميهن سيارشان –
    از جعبه‌های کوچک و چوبی
    در گوشه‌ی خيابان می‌آورند
    جوی هزار زمزمه در من
    می‌جوشد:
    ای کاش
    ای کاش، آدمی وطنش را
    مثل بنفشه‌ها
    (در جعبه‌های خاک)
    يک روز می‌توانست
    هم‌راه خويشتن ببرد هر کجا که خواست
    در روشنای باران
    در آفتاب پاک”
    محمد رضا شفيعي كدكني

  • #21
    “می‌پرم روی دوچرخه
    رکاب می‌زنم

    جز باد
    کسی تحمل این اشک‌ها را ندارد”
    سارا محمدی اردهالی / Sara Mohamadi Ardehali, روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود

  • #22
    بیژن نجدی
    “آفتاب را دوست دارم
    به خاطر پیراهن‌ات روی طناب رخت
    باران را
    اگر که می‌بارد
    بر چتر آبی تو
    و چون تو نماز می‌خوانی
    من خداپرست شده‌ام”
    بیژن نَجدی

  • #23
    احمد شاملو
    “میان آفتاب های همیشه
    زیبائی تو
    لنگری ست -
    نگاهت شکست ستمگری ست -
    و چشمانت با من گفتند
    که فردا
    روز دیگری ست

    احمد شاملو / Ahmad Shamloo

  • #24
    Richard Brautigan
    “تو هم به من فکر می‌کنی
    آن‌قدر
    که من به تو؟”
    ریچارد براتیگان

  • #25
    قیصر امین‌پور
    “وقتي تو نيستي
    نه هست‌هاي ما
    چونانكه بايدند
    نه بايدها

    مثل هميشه آخر حرفم
    و حرف آخرم را
    با بغض مي‌خورم

    عمـري است
    لبخندهاي لاغر خود را
    در دل ذخيره مي‌كنم: باشد براي روز مبادا
    اما
    در صفحه‌هاي تقويم
    روزي به نام روز مبادا نيست

    آن روز هر چه باشد
    روزي شبيه ديروز
    روزي شبيه فردا
    روزي درست مثل همين روزهاي ماست
    اما كسي چه مي‌داند؟
    شايد
    امروز نيز روز مبادا
    باشد

    وقتي تو نيستي
    نه هست‌هاي ما
    چونانكه بايدند
    نه بايدها

    هر روز بي‌تو
    روز مباداست”
    قيصر امين‌پور / Gheysar Amin Pour, آینه‌های ناگهان

  • #26
    الیاس علوی
    “نمی‌توان به لبخندی قانع بود
    نمی‌شود موهایت را دید
    و به باد حسودی نکرد
    گونه‌هایت را دید
    و به گناه نیاندیشید
    و نمی‌شود به تو رسید
    که پاهایت نوجوانند
    و دیوارهایت بلند...

    «من گرگ خیالبافی هستم»”
    الیاس علوی

  • #27
    الیاس علوی
    “لحظاتی هست
    استخوان های اشیاء می پوسد
    و فرسودگی از در و دیوار می بارد
    لحظاتی هست
    نه آواز گنجشک حمل
    نه صدایی صمیمی از آن طرف سیم
    و نه نگاه مادر در قاب
    قانعت نمی کند
    زندگی قانعت نمی کند
    و تو به اندکی مرگ احتیاج داری

    من گرگ خیالبافی هستم”
    الیاس علوی

  • #28
    “گذرنامه‌ام را روی میز می‌گذارم
    پی اثر انگشت تو
    تمام مرزها را بسته‌اند
    زنی با شال کشمیر در عکس می‌خندد

    هواپیما بلند شده است
    روسری‌ام را باز می‌کنم
    اثر انگشت تو
    از شانه‌هایم سرازیر می‌شود”
    سارا محمدی اردهالی / Sara Mohamadi Ardehali, روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود

  • #29
    شمس لنگرودی
    “آخر به چه درد می خورد
    آفتاب اسفند
    این که جای پای تو را
    آب کرده است”
    شمس لنگـرودی / Shams Langroodi

  • #30
    Victor Hugo
    “من نميگويم هرگز نبايد در نگاه اول عاشق شد اما اعتقاد دارم بايد براي بار دوم هم نگاه کرد”
    Victor Hugo



Rss
« previous 1