تاریخ به روایت ما (بخش ششم)
فراموش نکنیم آنچه (بنابر روایات) محمد برای مردم حجاز آورد، قوانینی ساده و متناسب با شرایط زیست قبیله ای در حجاز بود. آن زمان جامعه و مسایل آن، به ویژه در حجاز، آنقدر ساده بود که می شد در مسجدی در مدینه نشست، و گرفتاری های اجتماعی و اقتصادی را با چند جمله رفع و رجوع کرد... دو دهه پس از مرگ محمد اما، با فتح سرزمین های تازه و افزایش جمعیت، آنچه سرزمین های اسلامی نامیده می شد، هزاران برابر حجاز، مساحت و سکنه داشت. ثروتی که به عنوان اموال کافران و غنایم جنگی و مالیات و جزیه و غیره به مدینه سرازیر شده بود، چنان عظیم بود که جانشینان محمد دریافتند دیگر نمی شود این ملیت های متعدد با تاریخ و فرهنگ های متفاوت را از کنار مسجدی در مدینه اداره کرد. (این مساله را "عظما" هنوز هم درک نکرده) در غیاب محمد که نبود تا به کوه برود و برای هر مشکلی آیه و سوره نازل کند، همه به "حدیث" و "خبر" از یاران بجا مانده ی پیامبر متوسل شدند. به زودی احادیث و اخبار هم سوای تردیدی که می آفریدند، پاسخگوی مشکلات نبودند. نه تنها خلفای عباسی که خلفای بلافصل محمد هم برای حل بسیاری از مسایل دچار مشکل بودند. کمبود قوانین برای اداره ی امپراطوری اسلام، سبب طغیان و سرکشی های بسیار می شد. جهت تسلط بر اداره ی امور، عباسیان ناچار به تاسیس دستگاه خفیه نویسی و امنیتی شدند. با این همه روزی نبود که در جایی غائله ای سر نگیرد. همین جنبش ها دستگاه خلافت را چنان از پای در آورد که آل بویه مدت ها بر بغداد تسلط داشتند و خلیفه تعیین می کردند. عمر، به عنوان یک قاضی خبره، آشنا به قوانین، مقرراتی وضع کرد. با این همه، و با گستردگی بیشتر جهان اسلام، ازدیاد جمعیت و مساحت و ثروت، و نبود قوانین پاسخگو، سبب گسترش فساد در دستگاه اداری و خلافت شد. مخالفت داخلی که از همان دوران خلفای راشدین آغاز شده بود (سه نفر از چهار نفرشان به قتل رسیدند) به نسبت وسعت سرزمین ها بیشتر و بیشتر می شد. در طی همان صد ساله ی اول پس از محمد، صدها حدیث و نقل متناقض از یاران نزدیک محمد و "تابعین" ثبت و رایج شد، طوری که ناچار شدند برای صحت و سقم این احادیث و اخبار، ارزش هایی مقرر کنند. احادیث و اقوالی که بعضن در جایی به کار رفع و رجوع مشکلات جامعه ی می خورد، در جای دیگر مشکل آفرین شده بود چرا که بسیاری شان با مبانی و روابط تازه ی اجتماعی و قضایی و سیاسی و روابط فردی و روابط میان دو جنس، یا موضع اسلام در مورد مذاهب و فرهنگ های دیگر، گاه متضاد بود و برخلاف گفته های منسوب به محمد و قرآن عمل می کرد. هرچه بر قلمرو اسلامی افزوده می شد، نیاز جامعه ی اسلامی به احکام و اصول تازه و قراردادهای نو بیشتر به چشم می خورد. از سرزمین های فتح شده افرادی را برای یادگیری اصول قرآنی و اسلامی به مرکز خلافت می آوردند تا به عنوان "بلد" و آشنا به سرزمین خود و میان مردمان خود بازفرستاده شوند. قرآن اما مثل هر کتاب دینی دیگر، از یک سری "کلیات" تشکیل شده و در مورد مسایل پیچیده ی زندگی مردمان با فرهنگ های مختلف در سرزمین های وسیع، نمی توانست پاسخگو باشد. تاویل قرآن نیز با وجود اولین سری قوانین فقهی و قضایی که عمر وضع کرده بود، پاسخگو نبود. از سوی دیگر و بخاطر بیمی که از تاویل ها و تفسیرهای متعدد می رفت، قرآن کتاب "مقدس" قلمداد شد تا شهامت مفسران را قبضه کند. ضمن آن که برخلاف تورات که حاوی جزئیات در مورد موسی و پیامش، و انجیل که شامل شرح حال عیسی و روزگارش هستند، قرآن راوی هیچ گوشه ای از زندگی محمد و مسلمانان نیست، و نبوده است. این کمبود چنان محسوس بود که تدوین سیره ی محمد، و کتاب هایی در زمینه ی احادیث و اخبار درباره ی پیامبر و زندگی او، به ضرورتی مبرم تبدیل شد، و شیادان چندی از این ضرورت تاریخی بهره گرفتند و به ضرب "روایت" از "شاهدان" بی شناسنامه و ناشناس، به پر کردن این خلاء دست زدند. در زمینه ی احکام و قوانین دین نیز، روایات نامشخص از افراد ناشناس، مبهم و مجهول الهویه، جهان اسلام را پر کرد. پیش گیری از مشکل آفرینی احادیث و اخبار، جمع آوری و تدوین آنها، سبب شد که "علم حدیث" به وجود آید. کسانی پیدا شدند که درستی یا نادرستی حدیث را به زعم خود تشخیص می دادند. کتاب "صحیح بخاری" که در نیمه ی اول قرن سوم هجری تالیف شده شامل 725 حدیث است که مولف آنها را از میان ششصد هزار حدیث، صحیح دانسته! با این همه "صحیح نیشابوری" که تقریبن هم زمان "صحیح بخاری" می زیسته، کتابی تالیف کرده که در آن دوازده هزار حدیث معتبر از میان سیصد هزار حدیث رایج را به رای خود انتخاب کرده است! اگرچه نمی دانیم معیار انتخاب حدیث یا خبر صحیح از ناصحیح چه بوده، تفاوت آشکار این دو نظریه، از دو نفر، که وجود مبهم خودشان هم نشان دهنده ی میزان اغتشاش در همان دو سه قرن پس از محمد است، رواج جعلیات و میزان آنها را نشان می دهد، به گونه ای که اولین سیره که موجود نیست (ابن اسحاق؟) و سیره نویسان دیگر در سده های بعدی به مفاد آن اشاره کرده اند، چیزی حدود دو قرن پس از محمد نوشته شده. می توان ابعاد جعل و اغتشاش در دوران های بعدی و تعدد مراکز و ماخذ اختراع سیره، حدیث و خبر را تصور کرد که از حدود و ثغور مکه و مدینه و کوفه به سرتاسر عالم اسلام کشیده شده بود (بدون احادیث و روایات و سیره، هیچ مسلمانی نمی دانست حتی چگونه نماز بخواند، یا روزه بگیرد چرا که هیچ کدام این قوانین در قرآن موجود نیست). آنچه مسلم است، هیچ مجتمع زیستی به اندازه ی جامعه ی مدینه یا مکه پس از محمد و فرمانروایی سی ساله ی جانشینانش، چنان ساده و محدود نبوده که بتوان آن را با قوانین معدود و روابطی ابتدایی اداره کرد؛ چنان که در وصف امیرالمومنین عمر خلیفه ی دوم نوشته اند که در مسجد و کوی و بازار، به رتق و فتق امور مسلمین مشغول بود. قسمت هایی بسیار جزیی از آیات قرآنی بر استخوان و سنگ و پوست و چوب نوشته و نقر شده بود، و بقیه اغلب به اعتبار گفته های این و آن و حافظه ی یاران و زنان پیغمبر اضافه شده است. محمد بنا به مصلحت روز، آیه یا آیاتی می آورده که تنها در اذهان برخی حاضران محفوظ می می ماند. او حتی برای قانون سازی، از برخی رسوم دوران جاهلیت چشم نپوشید (52).
اگرچه بخش بزرگی از قوانینی که به محمد منسوب است، از آیین های پیشین به ویژه یهودیت، برگرفته شده، با این همه بسیار ساده و مطابق و متناسب با جامعه ای قبیله ای بودند. آن گونه که ما امروز، از طریق سیره و روایات می دانیم، در طول 23 سالی که محمد زنده بوده، با نزول آیه و سوره از آسمان، هر امر تازه ای را به میل خود سر و سامان می داده و برای هر پرسشی، پاسخی تهیه می کرده است. این همه اما شفاهی بوده و آنچه بعدها نوشته شده، از روی حافظه ی افراد متعدد گرفته شده است. گروهی که به نام "کاتبان وحی" لقب گرفته اند، پس از محمد و عمدتن در دوران عمر، آغاز به کار کردند که در میانشان علی، عبدالله بن مسعود، ابی بن کعب (کعب الاخبار)، ابو موسی اشعری و... بودند. "کاتبان وحی" کارشان را در دوره ی عثمان به پایان بردند، و قرآن زاده شد.
از سوی دیگر، تجربه مبارزه ی مسلحانه در یکی دو قرن، به دلیل خشونت سبعانه ی دستگاه خلافت، نشان داده بود که پیروزی بر بغداد و خلیفه، از راه شمشیر، تقریبن محال است. ابومسلم و پیروانش تصور می کردند با خلافت بنی عباس، اوضاع دگرگونه می شود و ایرانیان از صورت "عجم" و "موالی" و شهروندان درجه دو، به انسان هایی با هویتی درخور، تبدیل خواهند شد.(53) عباسیان اما که خود را به عموی محمد (این پیوستگی در پژوهش های معاصر، مورد پرسش قرار گرفته) نسبت می دادند، پس از رسیدن به قدرت، ابومسلم را از میان برداشتند. "فرد" و "رهبر" که رفت، نهضت هم از هم پاشید. نهضت های بعدی ایرانی، تلاش کردند تا آنچه به گمان خودشان ضعف سیاه جامگان محسوب می شد را، به شکلی جبران کنند. المقنع به معجزه ی "ماه نخشب" متوسل شد و ادعای برگزیدگی کرد. از آنجا که ابومسلم یک برگزیده ی جنگی بود، شاید المقنع تصور می کرد که برای از میان بردن آثار یک پیامبر معجزه گر، باید پیامبری با معجزه ای تازه قیام کند! شاید بابک نیز تصور می کرد که گرایش به اندیشه های یک پیامبر ایرانی (مزدک) نیز، نزد ایرانیان مخالف، جاذبه ی بیشتری داشته باشد. هرچه بود، هیچ کدام برنامه و هدفی حساب شده و مشخص نداشتند و نهضت ها اغلب روندی "مدافعانه" (پسیو) داشتند، هم از این رو راه به جایی نبردند! چنین می نماید که به دلیل جنبش های متعدد در نواحی مختلف ایران، خلفای عرب هم به تدریج اعتماد خود به ایرانیان را از دست دادند و از قدرت گرفتن آنان به هراس افتادند. سرنوشت برمکیان، با وجودی که در طول دو نسل، مخلصانه در خدمت خلافت بغداد بودند، به کوچک ترین نسیمی در هم نوردیده شد. از آن پس، ایرانیان از هر مقام و موقعیتی دور نگهداشته شدند. از سوی دیگر باور مردم، با برآمدن نسل های بعدی، کم کم جا افتاده بود و نه زردشت و مزدک و مانی و نه بزرگ کردن شکوه گذشته ی ایران، نمی توانست عوامل قدرتمندی در برانگیختن آنها علیه دستگاه قدرت در بغداد باشد. زبان عربی، به عنوان زبان دستگاه خلافت و جهان اسلام، کم کم جا افتاده بود و عناصر ایرانیت، نه تنها سبب رسیدن به مال و منصبی نمی شد، بلکه بیشتر مایه ی تحقیر و شکست بود. در ابتدای قرن سوم هجری، تقریبن تمام ایرانیانی که در علم و سیاست و جامعه به جایی رسیده بودند، به عربی تکلم می کردند و به عربی می نوشتند و برخی خود را بیشتر عرب می دانستند تا ایرانی. از سوی دیگر دستگاه خفیه ی خلیفه، پیوسته در کار تبلیغ بود، تا امیرالمومنین را واسطه ی خدا و رسول قلمداد کند، و اطاعتش را واجب بشمار آورد. در چنین فضایی برانگیختن مردم به رویارویی با خلیفه ی مسلمین، پیش از هر چیز بمثابه مخالفت و جنگ با خدا و رسول تلقی می شد و با توجه به این باور که میان مردم رواج داده شده بود، که خلیفه از جانب خدا حاکم بر سرنوشت مسلمانان است، اتحاد مردم علیه خلافت، کم و بیش غیر ممکن بنظر می رسید. دستگاه خلافت پیوسته عظیم تر، قدرتمندتر و مهیب تر می شد. "چشم و گوش" دستگاه خلافت همه جا حضور داشت و "خوش به احوالان" بسیاری هم بودند که مثل همیشه با چند سکه، به خدمت قدرت حاکم در می آمدند و به آسانی آدم فروشی می کردند. عامل دیگر حکومت امیران عرب یا ترک یا ترکمن بر نواحی مختلف سرزمین بود که همه از هیچ (از غلامی) به جایی رسیده بودند، همه سرسپرده ی دستگاه خلافت؛ سرسپردگی به نهاد مستقر و قدرتمند، به ویژه برای گمنامان و گمبودگان، سبب گسترش و بیمه ی نفوذ و قدرتشان می شد. (آنچه امروز در نظام جمهوری اسلامی رایج است؛ از یک طرف مقدسات و رهبری در دل مردم رعب می آفرینند و از سوی دیگر مناسب قدرت و تصمیم گیری بین "دونان" و "فرومایگان" تقسیم شده، کسانی که با آگاهی به عدم شایستگی خود، برای از دست ندادن مقام و منسب، بهر عمل غیر انسانی و غیر اخلاقی از جمله دروغ های فاحش، متوسل می شوند).
از سوی دیگر ما (باشندگان ایران) در همه جای تاریخ، کمتر زمینی، و بیشتر وابسته به آسمان بوده ایم. فلسفه ی "خوش به احوالی" و "این نیز بگذرد" (تقدیری) که ناشی از روحیه ی گله داری و قبیله ای و کوچی ست، سبب می شده تا انسان ایرانی روی زمین سفت، جایگیر نشود و علقه ی سرزمینی پیدا نکند، و آسمانی و شهودی باقی بماند. دستگاه خلافت نیز به آن خصلت دامن می زد (54). باری، مجموعه ای از عوامل و عناصر مختلف سبب شد تا ایرانیان، از جایی در تاریخ بعداز اسلام به این راه حل بیاندیشند که تنها از طریق "اسلام علیه اسلام" ممکن است به هویت مشخصی برسند. اسلامی که دارای ویژگی های ایرانی باشد. حتی از طریق حدس و گمان هم نمی شود به تاریخ و جغرافیای مشخصی برای آغاز چنین تفکر و چنین مبارزه ای پی برد، چرا که تاریخ و قوانین و مقررات و فقه و اصول و همه ی ساز و کار تشیع به مثابه یک دین، سال ها پس از ته نشینی اندیشه ی تشیع در جامعه ی ایرانی، ساخته و پرداخته شده است (55).
پیدایش تفکر شیعی (اسلام ایرانی) به عوامل عمده ی متعددی وابسته است که هرکدامشان، ابتدا در نقطه ای از جامعه ی ایرانی جوانه زده، و سپس به تدریج رشد کرده و سرزمین شمول شده است. به گمان من، از آنجا که متون، کم کم به زبان عربی گرایش پیدا کرده بودند، و کمتر کسی به فارسی می نوشت، پیدایش شعر فارسی باید نطفه ی تولد دوباره ی ایرانیت در جهان اسلام و عامل اصلی رواج زبان فارسی باشد که می رفته تا کم کم منسوخ گردد. به اعبتار برخی از پژوهشگران تاریخ ادبیات، شعر فارسی در آغاز، تحت تاثیر اشعار دوران جاهلیت عرب شکل گرفت. از دوران ابوحفض سغدی و حنظله ی بادغیسی (قرن سوم، دوره ی طاهریان) و رودکی (سامانیان) که اولین شاعران فارسی گوی شمرده می شوند، تا زمانی دراز، منطقه ی زایش شعر فارسی، مانند بسیاری عناصر دیگر ایرانیت، خراسان بزرگ بوده است. بی تردید تشویق امیران محلی یکی از علل گسترش پر شتاب شعر فارسی در منطقه ی خراسان است. چنان که در فاصله ی کوتاهی از مقبولیت اولین اشعار فارسی، دربار امرای سامانی و غزنوی پناهگاه شاعران بزرگی شد که تا به امروز هم نام و آوازه شان بلند است. شاید یکی از علل مقبولیت شعر در جامعه ی آن زمان، کثرت بی سوادان، یا به عبارتی قلت باسوادان بوده باشد. از آنجا که شعر، مطالب را فشرده و کوتاه، و در لفافه ای زیبا، سرشار از الهام و ایهام، بصورتی چکیده و کوتاه، بیان می کند، و در عین حال بیانی موزون و مقفا و آهنگین دارد، بهتر و آسان تر و طولانی تر در خاطر می نشیند و می ماند. سادگی اشعار شاعران اولیه، کار یادگیری و به خاطر سپردن شعر را برای عامه ی مردم بی سواد، آسان تر می کرده است. مقبولیت شعر در میان درباریان و همین طور عامه ی مردم، سبب تولد دوباره ی زبان فارسی و توجه و گرایش عامه به این زبان می شود. چندی نمی گذرد که زبان شعر، به زبان تاریخ و روایت گذشته ی فراموش شده ی اقوام ایرانی تبدیل می شود. افسانه ها و داستان های اساطیری و پهلوانی ایران قدیم، بصورت غم غربت (نوستالژی)، این بار در قالب شعر، در بین ایرانیان محبوبیت پیدا کرد. هنوز چندی از آغاز پیدایش شعر به زبان فارسی نگذشته بود که سرایش شاهنامه ها آغاز شد. شاهنامه هایی که نشان از عظمت تاریخی اجداد ایرانی داشت. در طول مدت کوتاهی تا اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری، شعر و شاهنامه سرایی به اوج خود رسید و شاعرانی چون دقیقی، عنصری، سنایی و فرخی سیستانی به تاریخ و ملیت و هویت ایرانی پرداختند، و شاهنامه سرایی تا اثر بزرگ فردوسی اعتلا یافت. اگرچه جز شاهنامه ی فردوسی، و صفحاتی از شاهنامه "دقیقی"، مقدمه ی شاهنامه ی "ابومنصوری" و "غررالسیر" ثعالبی (به نثر)، و ترجمه ی عربی شاهنامه (ترجمه ی بنداری) چندان چیز دیگری در این زمینه به دوران ما نرسیده، اما در متن های باقی مانده، نشانه هایی هست که شاهنامه های دیگری نیز به نثر یا به نظم منتشر شده بوده. همراه بازگشت زبان فارسی از طریق شعر، اعیاد و سنت ها و فرهنگ ایرانی پیش از اسلام که به دلیل گذر زمان از خاطره ی نسل های سوم و چهارم ایرانیان پس رانده شده بود، احیاء گشت. چندان روشن نیست که چه مقدار از این آداب و رسوم، جزو تزیینات غم غربت (نوستالژیک) تاریخی ست، تا اندوه "از دست رفتگی" را زایل کند. بهررو، آثار مخالفت ایرانیان با تسلط زبان و فرهنگ و آیین عرب، از طریق "عرفان" نیز در خطه ی خراسان بروز کرد که به نحله ی تفکر "اهل طریقت" در مقابل "اهل شریعت" انجامید (56).
گفتم به احتمال قریب به یقین، آغاز "ایرانیزه کردن" اسلام و عناصر آن، به دوران پس از آغاز شعر و رواج دوباره ی زبان فارسی، و تدوین و مقبولیت شاهنامه ها بین مردم و باز سازی سنت و رسوم کهن، باز می گردد. (دوران بازگشت؛ 57). در "اسلام علیه اسلام" اما جز در مواردی جزیی، نمی شد به ترکیب محمد دست زد. این تجربه بیشتر حسی و شهودی بود، نه از روی اندازه گیری و آزمایش و برنامه. ایرانیزه کردن اسلام از فصل بلافصل جانشینان محمد آغاز می شود و به اختلاف روایت ها از زندگی، رفتار و اندیشه ی خلفای راشدین به بعد می انجامد.
یادداشت ها؛
52- در مورد "آیات شیطانی" و داستان جا ماندن عایشه، پیش از این، در همین صفحات، توضیح داده ام. در مورد "متعه" چه می توان گفت که هنوز هم برای مسلمانان قرن بیست و یکم مشکلی اساسی ست، که نه می توانند فراموش کنند، چون به تکرار گفته و نوشته شده که سنت پیامبر بوده، و نه قادرند آن را به تمام و کمال اجرا کنند، چرا که چنین مساله ای در جوامع امروزی، مترادف با برده داری است. در آن دوره که سفر از مدینه به مکه روزها طول می کشیده و کاروان های بسیاری، متشکل از مردان، همیشه در راه بوده اند، و در عین حال، مردان جنگی می بایستی به شکلی تشویق می شدند، و برای همخوابگی (بخوان تجاوز) با اسراء، بایستی مقررات "خداپسندی" تهیه می شد، رسم "دست ساخته"ی راویان به مردان حق می داد تا در مدت اقامتشان در مکان های دور از زن و فرزند، از اسراء، غیر مسلمانان یا زنان داوطلب بهره بجویند. "متعه" به اعتباری توسط عمر، حرام اعلام شد چرا که شمار زائران کعبه که از همه جای جهان اسلام می آمدند، بسیار افزون شده بود و آزادی متعه سبب ازدیاد فرزندان بی پدر، و مادران بچه دار بی شوهر، شده بود که بیت المال بایستی جور آنها را بکشد. شاید اگر محمد زنده بود، همان گونه که آن را با آیه ای تایید کرد، با آیه ای هم منسوخ می کرد!
53 - بغداد به دلیل جغرافیایی، به ایران نزدیک تر و قابل دسترس، و از لحاظ تاریخی قرن ها جزو قلمرو ایران محسوب می شد. شاید همین امر سبب شد تا در طول خلافت دراز مدت عباسیان، بارها توسط امیران ایرانی سلسله های مختلف، فتح یا تهدید به سقوط شود. در عین حال، و برخلاف آنچه در روایات شیعی آمده، و طبق سنگ نوشته ها و سکه های به دست آمده، بنی امیه، به احتمالی جزو خلافت اسلامی نبوده اند. امویان ظاهرن پس از تبار یزید فرزند معاویه، و شاید هم برای تثبیت قدرت خود، کم کم به اسلام گرویده اند و ادامه ی آنها به فاطمیان مصر، و مسلمانان مراکشی (مورها) در اسپانیا و فرانسه کشیده می شود.
54- بسیاری از مردمان سرزمین های فتح شده توسط نازی ها در جنگ دوم جهانی (دنیای معاصر)، به سادگی تن به همکاری با قوای اشغالگر دادند. در فرهنگ های بی علقه و قبیله ای، این افراد بیشتر اند؛ نان به نرخ روزخور و مزدور و سرسپرده و بیگانه پرست و نوکر مسلک و بنده طبع، و مرید. بی مایگان با داشتن یک چماق و کمی امکانات، همیشه حاضرند مثل سگ بدرند. هرکس به نوعی در مورد منافع خود، نقش بسیجی را بازی می کند، رییس برای حفظ ریاستش، تاجر برای حفظ موقعیتش، استاد برای ماندن در سمتش، شاگرد برای گرفتن نمره و مدرک،... در نبود موازین برای تشخیص "شایسته" از "ناشایست"، هر سفله ای به دنبال رسیدن به بام است! و چون در بطن خود آگاه است که "ناشایسته" بالا آمده، در حفظ موقعیت خویش، بهر وسیله ی ناشایستی متوسل می شود.
55- حتی آنچه به نام "تاریخ اسلام" از دو قرن بعداز دوران محمد، و بر مبنای اخبار و احادیث تدوین شده، بسیار نامطمئن است، به گونه ای که گاه دارای تناقضاتی آشکار و در برخی جاها متضاد است. مثلن در ماجرای یهود "بنی قریظه" به نوشته ی "ابن اسحاق" و "طبری"، علی به دستور پیامبر، در یک روز یا نیمی از روز، ششصد تا نهصد تن از یهودی ها را گردن می زند. دکتر سید جعفر شهیدی در صحت این داستان تردید کرده. (سید جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 87 تا 90)
یا در صلح نامه ی امام حسن با معاویه، بنا بر قول مطهری، بند چهارم می گوید؛ بیت المال کوفه که موجودی آن پنج میلیون درهم است، مستنثناست و تسلیم حکومت نمی شود و... معاویه باید هر سال دو میلیون درهم برای حسن بفرستد... و بنی هاشم را از بخشش ها و هدیه ها بر بنی امیه امتیاز دهد... و یک ملیون درهم در میان بازماندگان شهدایی که در کنار امیرالمومنین در جنگ های "جمل" و "صفین" کشته شده اند، تقسیم کند و... اینها همه باید از محل خراج "دارابجرد" تادیه شود. (مطهری، سیری در سیره ی ائمه ی اطهار، ص 99) دکتر شهیدی ضمن رد این داستان می نویسد؛ "اگر حسن این چنین آسان بر سر مال، با معاویه آشتی می کرد، پیروان وی او را زنده نمی گذاشتند... (بعد هم) کوفه کجا و خراج "دارابگرد" فارس کجا؟ مگر حسن نمی توانست این مبلغ را از خراج شام بخواهد؟ (شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 161). لحن چنین عهدنامه ای (آن گونه که نوشته اند و توجیه می کنند) می گوید که جنگی صورت گرفته و سپاه معاویه شکست سختی خورده، و چنین عهدنامه ای (صلح نامه) از حسن به معاویه تحمیل شده! حال آن که جنگی نبوده تا شکستی باشد.
مطهری در روایت سازی "شبه حماسه" حسین در کربلا نیز، به تحریفاتی اشاره می کند که مثلن؛ شمار سپاه عمر سعد را تا یک میلیون و ششصد هزار نفر ذکر کرده اند که امام حسین به تنهایی سیصد هزار نفر آنها را کشت. (مجموعه ی آثار، جلد 17، ص 88) "ابی مخنف" که نزدیک به تاریخ واقعه می زیسته، می نویسد؛ "از یاران عمربن سعد، هشتاد و هشت مرد به جز مجروحین، کشته شدند که عمربن سعد بر ایشان نماز خواند و آنها را به خاک سپرد. (مقتل الحسین ابی مخنف، ترجمه و تصحیح حجت الله جودکی، ص 119) در این اثر ذکری از دو طفلان مسلم نیست. گویا این حادثه چند قرن بعد، توسط راویان (مداحان روز) ساخته شده. محدث قمی هم در آن تردید جدی روا داشته؛ "کشته شدن این دو نوجوان با این کیفیت و با این تفصیل، در نزد من بعید است" (تحریفات عاشورا و داستان دو طفلان مسلم، علی جودکی) و...
56 - غرض از عرفان "اهل طریقت"، آن نحله ی تفکر عملی ست که بیشتر در اندیشه ی عرفای خراسان در قرون اولیه ی پس از اسلام، پدید آمد و من آن را به مثابه "عرفان پویا" (دنیا اندیش) می شناسم. در قرون بعد، به ویژه پس از حمله ی مغولان و تیموریان، و سرخوردگی ایرانیان از مقاومت، عرفان دیگری تحت تاثیر افکار "ابن عربی" که به نوبه ی خود از تفکر زاهدانه ی مسیحی سرچشمه گرفته بود، ظهور کرد که همان "تصوف" است که من آن را به مثابه "عرفان ایستا" (دنیاگریز) یا "آخرت اندیش" می شناسم. صوفی گری و درویشی که حافظ از معتقدانش با نام های "شیخ" و "زاهد" و "مفتی" و... یاد می کند، و در ادبیات قرن هفتم به بعد، به اهل ریا و مردم فریبان متظاهر به زهد، مشهور شدند، کم کم عرفان پویا را به گوشه ها راند (در فکر آخرت باش که دنیا پشیزی نیارزد!). اگرچه ملاصدرا استثنای بارزی نیست، با این همه او در زمانه ای می زیست (دوران میانه ی صفوی) که هر کلامی که بوی مخالفت با شریعت می داد، می توانست سر گوینده را بر دار کند. شاید به همین دلیل باشد که آثار صدرالدین پر از ایهام و ابهام و تمثیل و مثل است و برای هر اندیشه اش، از حدیث و خبر و احکام شریعت اسلامی مثال می آورده و دلیل می جسته (شرح کافی) تا از این طریق از تکفیر "علماء" شریعت بپرهیزد. احمد شاملو (در "ققنوس در باران"؟) صدرالدین شیرازی را به نوعی ستوده و در مورد او و روزگارش می سراید؛ (نقل به مضمون): "هنگامی که هم جنس بازان و قصابان بر سر تقسیم لاشه ای، خنجر بر گلوی یکدیگر نهاده بودند، جنازه ی خود را بر دوش داشت و خسته و نومید، گورستانی می جست...". با این همه همین صدرالدین هم، اگر در سی و چند سالگی بر باد نرفته بود، تمام اسطوره و حماسه ی باقی مانده ی ما را "زندگی زدایی" و "صوفی آلوده" می کرد، کاری که با تفسیرش از "اسفندیار" کرده (هانری کُربَن) و تا اندازه ای نشان می دهد که او نیز، عارفی بود که تمایلات صوفی وشانه داشت و ... باری، بحث عرفان گسترده تر از آن است که در این مقوله بگنجد. (چنین بحثی در دوران "بازشکوفایی" عرفان قلابی، و هواداران پر پشم و پیلی و متعصب امروزی اش، سند و مدرک معتبر می طلبد، اگر البته "ذوب شدگان" در درویشی و "دنیاگریزی"، به سند و مدرک باور داشته باشند!).
57 - "دوران بازگشت" را از پژوهشگرانی وام گرفته ام که در سال های اخیر، مجموعه ی پیشرفت های علمی، فلسفی، ادبی و هنری دوران درخشش خراسان، از اواخر قرن سوم تا قرن هفتم هجری را دوران "رنسانس اسلامی" نامگذاری کرده اند. بسیاری از ایران شناسان و اسلام شناسان معاصر (از جمله دکتر احسان یارشاطر)، معتقدند که جامعه ی خراسان این دوره از تاریخ ایران اسلامی، به وِیژه در دوره ی اوج قدرت سامانیان، جامعه ای "سکولار" بوده. آنچه در آن چند قرن در خراسان گذشته، به یک "رنسانس" بزرگ شبیه است، که در واقع هفت هشت قرن پیش از رنسانس اروپایی اتفاق افتاده. این برداشت از وجود اندیشمندانی چون فارابی، ابن سینا، خوارزمی و.. شاعران خردستایی چون ناصرخسرو، فردوسی در این دوره ناشی می شود که مجموعه ی افکار و آثار آنها از شگفتی های تاریخ ایران اسلامی ست. سقوط فلسفه ی دنیادار در خراسان با ظهور اندیشه ی قشری شریعتمدار، که بارزترین نماینده ی آن امام محمد غزالی ست، قطعی شد. فلسفه ی عقل ستیز غزالی که بندگی و طاعت بی چون و چرا از احکام الهی را نهایت تعقل می دانست، بر فرهنگ ایرانیان سرخورده و مایوس از مبارزه (به دلیل ایلغار مغولان و تیموریان)، مسلط شد. سرکوب جنبش ها و تسلط بی چون و چرای ترکان و مغولان و تیموریان، کمک کرد تا مردم سرکوفته و مایوس از پیروزی بر مهاجمان، مجذوب تقدیرگرایی و آخرت اندیشی شوند و در روند پنج شش قرن متمادی، فرهنگ پویای ماوراء النهری به فرهنگ ایستا و مستبد صفوی (صوفی گری) بیانجامد.
بخش های قبلی را اینجا بخوانید
بخش پنجم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش چهارم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش سوم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش دوم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش اول
https://www.goodreads.com/author_blog...
اگرچه بخش بزرگی از قوانینی که به محمد منسوب است، از آیین های پیشین به ویژه یهودیت، برگرفته شده، با این همه بسیار ساده و مطابق و متناسب با جامعه ای قبیله ای بودند. آن گونه که ما امروز، از طریق سیره و روایات می دانیم، در طول 23 سالی که محمد زنده بوده، با نزول آیه و سوره از آسمان، هر امر تازه ای را به میل خود سر و سامان می داده و برای هر پرسشی، پاسخی تهیه می کرده است. این همه اما شفاهی بوده و آنچه بعدها نوشته شده، از روی حافظه ی افراد متعدد گرفته شده است. گروهی که به نام "کاتبان وحی" لقب گرفته اند، پس از محمد و عمدتن در دوران عمر، آغاز به کار کردند که در میانشان علی، عبدالله بن مسعود، ابی بن کعب (کعب الاخبار)، ابو موسی اشعری و... بودند. "کاتبان وحی" کارشان را در دوره ی عثمان به پایان بردند، و قرآن زاده شد.
از سوی دیگر، تجربه مبارزه ی مسلحانه در یکی دو قرن، به دلیل خشونت سبعانه ی دستگاه خلافت، نشان داده بود که پیروزی بر بغداد و خلیفه، از راه شمشیر، تقریبن محال است. ابومسلم و پیروانش تصور می کردند با خلافت بنی عباس، اوضاع دگرگونه می شود و ایرانیان از صورت "عجم" و "موالی" و شهروندان درجه دو، به انسان هایی با هویتی درخور، تبدیل خواهند شد.(53) عباسیان اما که خود را به عموی محمد (این پیوستگی در پژوهش های معاصر، مورد پرسش قرار گرفته) نسبت می دادند، پس از رسیدن به قدرت، ابومسلم را از میان برداشتند. "فرد" و "رهبر" که رفت، نهضت هم از هم پاشید. نهضت های بعدی ایرانی، تلاش کردند تا آنچه به گمان خودشان ضعف سیاه جامگان محسوب می شد را، به شکلی جبران کنند. المقنع به معجزه ی "ماه نخشب" متوسل شد و ادعای برگزیدگی کرد. از آنجا که ابومسلم یک برگزیده ی جنگی بود، شاید المقنع تصور می کرد که برای از میان بردن آثار یک پیامبر معجزه گر، باید پیامبری با معجزه ای تازه قیام کند! شاید بابک نیز تصور می کرد که گرایش به اندیشه های یک پیامبر ایرانی (مزدک) نیز، نزد ایرانیان مخالف، جاذبه ی بیشتری داشته باشد. هرچه بود، هیچ کدام برنامه و هدفی حساب شده و مشخص نداشتند و نهضت ها اغلب روندی "مدافعانه" (پسیو) داشتند، هم از این رو راه به جایی نبردند! چنین می نماید که به دلیل جنبش های متعدد در نواحی مختلف ایران، خلفای عرب هم به تدریج اعتماد خود به ایرانیان را از دست دادند و از قدرت گرفتن آنان به هراس افتادند. سرنوشت برمکیان، با وجودی که در طول دو نسل، مخلصانه در خدمت خلافت بغداد بودند، به کوچک ترین نسیمی در هم نوردیده شد. از آن پس، ایرانیان از هر مقام و موقعیتی دور نگهداشته شدند. از سوی دیگر باور مردم، با برآمدن نسل های بعدی، کم کم جا افتاده بود و نه زردشت و مزدک و مانی و نه بزرگ کردن شکوه گذشته ی ایران، نمی توانست عوامل قدرتمندی در برانگیختن آنها علیه دستگاه قدرت در بغداد باشد. زبان عربی، به عنوان زبان دستگاه خلافت و جهان اسلام، کم کم جا افتاده بود و عناصر ایرانیت، نه تنها سبب رسیدن به مال و منصبی نمی شد، بلکه بیشتر مایه ی تحقیر و شکست بود. در ابتدای قرن سوم هجری، تقریبن تمام ایرانیانی که در علم و سیاست و جامعه به جایی رسیده بودند، به عربی تکلم می کردند و به عربی می نوشتند و برخی خود را بیشتر عرب می دانستند تا ایرانی. از سوی دیگر دستگاه خفیه ی خلیفه، پیوسته در کار تبلیغ بود، تا امیرالمومنین را واسطه ی خدا و رسول قلمداد کند، و اطاعتش را واجب بشمار آورد. در چنین فضایی برانگیختن مردم به رویارویی با خلیفه ی مسلمین، پیش از هر چیز بمثابه مخالفت و جنگ با خدا و رسول تلقی می شد و با توجه به این باور که میان مردم رواج داده شده بود، که خلیفه از جانب خدا حاکم بر سرنوشت مسلمانان است، اتحاد مردم علیه خلافت، کم و بیش غیر ممکن بنظر می رسید. دستگاه خلافت پیوسته عظیم تر، قدرتمندتر و مهیب تر می شد. "چشم و گوش" دستگاه خلافت همه جا حضور داشت و "خوش به احوالان" بسیاری هم بودند که مثل همیشه با چند سکه، به خدمت قدرت حاکم در می آمدند و به آسانی آدم فروشی می کردند. عامل دیگر حکومت امیران عرب یا ترک یا ترکمن بر نواحی مختلف سرزمین بود که همه از هیچ (از غلامی) به جایی رسیده بودند، همه سرسپرده ی دستگاه خلافت؛ سرسپردگی به نهاد مستقر و قدرتمند، به ویژه برای گمنامان و گمبودگان، سبب گسترش و بیمه ی نفوذ و قدرتشان می شد. (آنچه امروز در نظام جمهوری اسلامی رایج است؛ از یک طرف مقدسات و رهبری در دل مردم رعب می آفرینند و از سوی دیگر مناسب قدرت و تصمیم گیری بین "دونان" و "فرومایگان" تقسیم شده، کسانی که با آگاهی به عدم شایستگی خود، برای از دست ندادن مقام و منسب، بهر عمل غیر انسانی و غیر اخلاقی از جمله دروغ های فاحش، متوسل می شوند).
از سوی دیگر ما (باشندگان ایران) در همه جای تاریخ، کمتر زمینی، و بیشتر وابسته به آسمان بوده ایم. فلسفه ی "خوش به احوالی" و "این نیز بگذرد" (تقدیری) که ناشی از روحیه ی گله داری و قبیله ای و کوچی ست، سبب می شده تا انسان ایرانی روی زمین سفت، جایگیر نشود و علقه ی سرزمینی پیدا نکند، و آسمانی و شهودی باقی بماند. دستگاه خلافت نیز به آن خصلت دامن می زد (54). باری، مجموعه ای از عوامل و عناصر مختلف سبب شد تا ایرانیان، از جایی در تاریخ بعداز اسلام به این راه حل بیاندیشند که تنها از طریق "اسلام علیه اسلام" ممکن است به هویت مشخصی برسند. اسلامی که دارای ویژگی های ایرانی باشد. حتی از طریق حدس و گمان هم نمی شود به تاریخ و جغرافیای مشخصی برای آغاز چنین تفکر و چنین مبارزه ای پی برد، چرا که تاریخ و قوانین و مقررات و فقه و اصول و همه ی ساز و کار تشیع به مثابه یک دین، سال ها پس از ته نشینی اندیشه ی تشیع در جامعه ی ایرانی، ساخته و پرداخته شده است (55).
پیدایش تفکر شیعی (اسلام ایرانی) به عوامل عمده ی متعددی وابسته است که هرکدامشان، ابتدا در نقطه ای از جامعه ی ایرانی جوانه زده، و سپس به تدریج رشد کرده و سرزمین شمول شده است. به گمان من، از آنجا که متون، کم کم به زبان عربی گرایش پیدا کرده بودند، و کمتر کسی به فارسی می نوشت، پیدایش شعر فارسی باید نطفه ی تولد دوباره ی ایرانیت در جهان اسلام و عامل اصلی رواج زبان فارسی باشد که می رفته تا کم کم منسوخ گردد. به اعبتار برخی از پژوهشگران تاریخ ادبیات، شعر فارسی در آغاز، تحت تاثیر اشعار دوران جاهلیت عرب شکل گرفت. از دوران ابوحفض سغدی و حنظله ی بادغیسی (قرن سوم، دوره ی طاهریان) و رودکی (سامانیان) که اولین شاعران فارسی گوی شمرده می شوند، تا زمانی دراز، منطقه ی زایش شعر فارسی، مانند بسیاری عناصر دیگر ایرانیت، خراسان بزرگ بوده است. بی تردید تشویق امیران محلی یکی از علل گسترش پر شتاب شعر فارسی در منطقه ی خراسان است. چنان که در فاصله ی کوتاهی از مقبولیت اولین اشعار فارسی، دربار امرای سامانی و غزنوی پناهگاه شاعران بزرگی شد که تا به امروز هم نام و آوازه شان بلند است. شاید یکی از علل مقبولیت شعر در جامعه ی آن زمان، کثرت بی سوادان، یا به عبارتی قلت باسوادان بوده باشد. از آنجا که شعر، مطالب را فشرده و کوتاه، و در لفافه ای زیبا، سرشار از الهام و ایهام، بصورتی چکیده و کوتاه، بیان می کند، و در عین حال بیانی موزون و مقفا و آهنگین دارد، بهتر و آسان تر و طولانی تر در خاطر می نشیند و می ماند. سادگی اشعار شاعران اولیه، کار یادگیری و به خاطر سپردن شعر را برای عامه ی مردم بی سواد، آسان تر می کرده است. مقبولیت شعر در میان درباریان و همین طور عامه ی مردم، سبب تولد دوباره ی زبان فارسی و توجه و گرایش عامه به این زبان می شود. چندی نمی گذرد که زبان شعر، به زبان تاریخ و روایت گذشته ی فراموش شده ی اقوام ایرانی تبدیل می شود. افسانه ها و داستان های اساطیری و پهلوانی ایران قدیم، بصورت غم غربت (نوستالژی)، این بار در قالب شعر، در بین ایرانیان محبوبیت پیدا کرد. هنوز چندی از آغاز پیدایش شعر به زبان فارسی نگذشته بود که سرایش شاهنامه ها آغاز شد. شاهنامه هایی که نشان از عظمت تاریخی اجداد ایرانی داشت. در طول مدت کوتاهی تا اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری، شعر و شاهنامه سرایی به اوج خود رسید و شاعرانی چون دقیقی، عنصری، سنایی و فرخی سیستانی به تاریخ و ملیت و هویت ایرانی پرداختند، و شاهنامه سرایی تا اثر بزرگ فردوسی اعتلا یافت. اگرچه جز شاهنامه ی فردوسی، و صفحاتی از شاهنامه "دقیقی"، مقدمه ی شاهنامه ی "ابومنصوری" و "غررالسیر" ثعالبی (به نثر)، و ترجمه ی عربی شاهنامه (ترجمه ی بنداری) چندان چیز دیگری در این زمینه به دوران ما نرسیده، اما در متن های باقی مانده، نشانه هایی هست که شاهنامه های دیگری نیز به نثر یا به نظم منتشر شده بوده. همراه بازگشت زبان فارسی از طریق شعر، اعیاد و سنت ها و فرهنگ ایرانی پیش از اسلام که به دلیل گذر زمان از خاطره ی نسل های سوم و چهارم ایرانیان پس رانده شده بود، احیاء گشت. چندان روشن نیست که چه مقدار از این آداب و رسوم، جزو تزیینات غم غربت (نوستالژیک) تاریخی ست، تا اندوه "از دست رفتگی" را زایل کند. بهررو، آثار مخالفت ایرانیان با تسلط زبان و فرهنگ و آیین عرب، از طریق "عرفان" نیز در خطه ی خراسان بروز کرد که به نحله ی تفکر "اهل طریقت" در مقابل "اهل شریعت" انجامید (56).
گفتم به احتمال قریب به یقین، آغاز "ایرانیزه کردن" اسلام و عناصر آن، به دوران پس از آغاز شعر و رواج دوباره ی زبان فارسی، و تدوین و مقبولیت شاهنامه ها بین مردم و باز سازی سنت و رسوم کهن، باز می گردد. (دوران بازگشت؛ 57). در "اسلام علیه اسلام" اما جز در مواردی جزیی، نمی شد به ترکیب محمد دست زد. این تجربه بیشتر حسی و شهودی بود، نه از روی اندازه گیری و آزمایش و برنامه. ایرانیزه کردن اسلام از فصل بلافصل جانشینان محمد آغاز می شود و به اختلاف روایت ها از زندگی، رفتار و اندیشه ی خلفای راشدین به بعد می انجامد.
یادداشت ها؛
52- در مورد "آیات شیطانی" و داستان جا ماندن عایشه، پیش از این، در همین صفحات، توضیح داده ام. در مورد "متعه" چه می توان گفت که هنوز هم برای مسلمانان قرن بیست و یکم مشکلی اساسی ست، که نه می توانند فراموش کنند، چون به تکرار گفته و نوشته شده که سنت پیامبر بوده، و نه قادرند آن را به تمام و کمال اجرا کنند، چرا که چنین مساله ای در جوامع امروزی، مترادف با برده داری است. در آن دوره که سفر از مدینه به مکه روزها طول می کشیده و کاروان های بسیاری، متشکل از مردان، همیشه در راه بوده اند، و در عین حال، مردان جنگی می بایستی به شکلی تشویق می شدند، و برای همخوابگی (بخوان تجاوز) با اسراء، بایستی مقررات "خداپسندی" تهیه می شد، رسم "دست ساخته"ی راویان به مردان حق می داد تا در مدت اقامتشان در مکان های دور از زن و فرزند، از اسراء، غیر مسلمانان یا زنان داوطلب بهره بجویند. "متعه" به اعتباری توسط عمر، حرام اعلام شد چرا که شمار زائران کعبه که از همه جای جهان اسلام می آمدند، بسیار افزون شده بود و آزادی متعه سبب ازدیاد فرزندان بی پدر، و مادران بچه دار بی شوهر، شده بود که بیت المال بایستی جور آنها را بکشد. شاید اگر محمد زنده بود، همان گونه که آن را با آیه ای تایید کرد، با آیه ای هم منسوخ می کرد!
53 - بغداد به دلیل جغرافیایی، به ایران نزدیک تر و قابل دسترس، و از لحاظ تاریخی قرن ها جزو قلمرو ایران محسوب می شد. شاید همین امر سبب شد تا در طول خلافت دراز مدت عباسیان، بارها توسط امیران ایرانی سلسله های مختلف، فتح یا تهدید به سقوط شود. در عین حال، و برخلاف آنچه در روایات شیعی آمده، و طبق سنگ نوشته ها و سکه های به دست آمده، بنی امیه، به احتمالی جزو خلافت اسلامی نبوده اند. امویان ظاهرن پس از تبار یزید فرزند معاویه، و شاید هم برای تثبیت قدرت خود، کم کم به اسلام گرویده اند و ادامه ی آنها به فاطمیان مصر، و مسلمانان مراکشی (مورها) در اسپانیا و فرانسه کشیده می شود.
54- بسیاری از مردمان سرزمین های فتح شده توسط نازی ها در جنگ دوم جهانی (دنیای معاصر)، به سادگی تن به همکاری با قوای اشغالگر دادند. در فرهنگ های بی علقه و قبیله ای، این افراد بیشتر اند؛ نان به نرخ روزخور و مزدور و سرسپرده و بیگانه پرست و نوکر مسلک و بنده طبع، و مرید. بی مایگان با داشتن یک چماق و کمی امکانات، همیشه حاضرند مثل سگ بدرند. هرکس به نوعی در مورد منافع خود، نقش بسیجی را بازی می کند، رییس برای حفظ ریاستش، تاجر برای حفظ موقعیتش، استاد برای ماندن در سمتش، شاگرد برای گرفتن نمره و مدرک،... در نبود موازین برای تشخیص "شایسته" از "ناشایست"، هر سفله ای به دنبال رسیدن به بام است! و چون در بطن خود آگاه است که "ناشایسته" بالا آمده، در حفظ موقعیت خویش، بهر وسیله ی ناشایستی متوسل می شود.
55- حتی آنچه به نام "تاریخ اسلام" از دو قرن بعداز دوران محمد، و بر مبنای اخبار و احادیث تدوین شده، بسیار نامطمئن است، به گونه ای که گاه دارای تناقضاتی آشکار و در برخی جاها متضاد است. مثلن در ماجرای یهود "بنی قریظه" به نوشته ی "ابن اسحاق" و "طبری"، علی به دستور پیامبر، در یک روز یا نیمی از روز، ششصد تا نهصد تن از یهودی ها را گردن می زند. دکتر سید جعفر شهیدی در صحت این داستان تردید کرده. (سید جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 87 تا 90)
یا در صلح نامه ی امام حسن با معاویه، بنا بر قول مطهری، بند چهارم می گوید؛ بیت المال کوفه که موجودی آن پنج میلیون درهم است، مستنثناست و تسلیم حکومت نمی شود و... معاویه باید هر سال دو میلیون درهم برای حسن بفرستد... و بنی هاشم را از بخشش ها و هدیه ها بر بنی امیه امتیاز دهد... و یک ملیون درهم در میان بازماندگان شهدایی که در کنار امیرالمومنین در جنگ های "جمل" و "صفین" کشته شده اند، تقسیم کند و... اینها همه باید از محل خراج "دارابجرد" تادیه شود. (مطهری، سیری در سیره ی ائمه ی اطهار، ص 99) دکتر شهیدی ضمن رد این داستان می نویسد؛ "اگر حسن این چنین آسان بر سر مال، با معاویه آشتی می کرد، پیروان وی او را زنده نمی گذاشتند... (بعد هم) کوفه کجا و خراج "دارابگرد" فارس کجا؟ مگر حسن نمی توانست این مبلغ را از خراج شام بخواهد؟ (شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 161). لحن چنین عهدنامه ای (آن گونه که نوشته اند و توجیه می کنند) می گوید که جنگی صورت گرفته و سپاه معاویه شکست سختی خورده، و چنین عهدنامه ای (صلح نامه) از حسن به معاویه تحمیل شده! حال آن که جنگی نبوده تا شکستی باشد.
مطهری در روایت سازی "شبه حماسه" حسین در کربلا نیز، به تحریفاتی اشاره می کند که مثلن؛ شمار سپاه عمر سعد را تا یک میلیون و ششصد هزار نفر ذکر کرده اند که امام حسین به تنهایی سیصد هزار نفر آنها را کشت. (مجموعه ی آثار، جلد 17، ص 88) "ابی مخنف" که نزدیک به تاریخ واقعه می زیسته، می نویسد؛ "از یاران عمربن سعد، هشتاد و هشت مرد به جز مجروحین، کشته شدند که عمربن سعد بر ایشان نماز خواند و آنها را به خاک سپرد. (مقتل الحسین ابی مخنف، ترجمه و تصحیح حجت الله جودکی، ص 119) در این اثر ذکری از دو طفلان مسلم نیست. گویا این حادثه چند قرن بعد، توسط راویان (مداحان روز) ساخته شده. محدث قمی هم در آن تردید جدی روا داشته؛ "کشته شدن این دو نوجوان با این کیفیت و با این تفصیل، در نزد من بعید است" (تحریفات عاشورا و داستان دو طفلان مسلم، علی جودکی) و...
56 - غرض از عرفان "اهل طریقت"، آن نحله ی تفکر عملی ست که بیشتر در اندیشه ی عرفای خراسان در قرون اولیه ی پس از اسلام، پدید آمد و من آن را به مثابه "عرفان پویا" (دنیا اندیش) می شناسم. در قرون بعد، به ویژه پس از حمله ی مغولان و تیموریان، و سرخوردگی ایرانیان از مقاومت، عرفان دیگری تحت تاثیر افکار "ابن عربی" که به نوبه ی خود از تفکر زاهدانه ی مسیحی سرچشمه گرفته بود، ظهور کرد که همان "تصوف" است که من آن را به مثابه "عرفان ایستا" (دنیاگریز) یا "آخرت اندیش" می شناسم. صوفی گری و درویشی که حافظ از معتقدانش با نام های "شیخ" و "زاهد" و "مفتی" و... یاد می کند، و در ادبیات قرن هفتم به بعد، به اهل ریا و مردم فریبان متظاهر به زهد، مشهور شدند، کم کم عرفان پویا را به گوشه ها راند (در فکر آخرت باش که دنیا پشیزی نیارزد!). اگرچه ملاصدرا استثنای بارزی نیست، با این همه او در زمانه ای می زیست (دوران میانه ی صفوی) که هر کلامی که بوی مخالفت با شریعت می داد، می توانست سر گوینده را بر دار کند. شاید به همین دلیل باشد که آثار صدرالدین پر از ایهام و ابهام و تمثیل و مثل است و برای هر اندیشه اش، از حدیث و خبر و احکام شریعت اسلامی مثال می آورده و دلیل می جسته (شرح کافی) تا از این طریق از تکفیر "علماء" شریعت بپرهیزد. احمد شاملو (در "ققنوس در باران"؟) صدرالدین شیرازی را به نوعی ستوده و در مورد او و روزگارش می سراید؛ (نقل به مضمون): "هنگامی که هم جنس بازان و قصابان بر سر تقسیم لاشه ای، خنجر بر گلوی یکدیگر نهاده بودند، جنازه ی خود را بر دوش داشت و خسته و نومید، گورستانی می جست...". با این همه همین صدرالدین هم، اگر در سی و چند سالگی بر باد نرفته بود، تمام اسطوره و حماسه ی باقی مانده ی ما را "زندگی زدایی" و "صوفی آلوده" می کرد، کاری که با تفسیرش از "اسفندیار" کرده (هانری کُربَن) و تا اندازه ای نشان می دهد که او نیز، عارفی بود که تمایلات صوفی وشانه داشت و ... باری، بحث عرفان گسترده تر از آن است که در این مقوله بگنجد. (چنین بحثی در دوران "بازشکوفایی" عرفان قلابی، و هواداران پر پشم و پیلی و متعصب امروزی اش، سند و مدرک معتبر می طلبد، اگر البته "ذوب شدگان" در درویشی و "دنیاگریزی"، به سند و مدرک باور داشته باشند!).
57 - "دوران بازگشت" را از پژوهشگرانی وام گرفته ام که در سال های اخیر، مجموعه ی پیشرفت های علمی، فلسفی، ادبی و هنری دوران درخشش خراسان، از اواخر قرن سوم تا قرن هفتم هجری را دوران "رنسانس اسلامی" نامگذاری کرده اند. بسیاری از ایران شناسان و اسلام شناسان معاصر (از جمله دکتر احسان یارشاطر)، معتقدند که جامعه ی خراسان این دوره از تاریخ ایران اسلامی، به وِیژه در دوره ی اوج قدرت سامانیان، جامعه ای "سکولار" بوده. آنچه در آن چند قرن در خراسان گذشته، به یک "رنسانس" بزرگ شبیه است، که در واقع هفت هشت قرن پیش از رنسانس اروپایی اتفاق افتاده. این برداشت از وجود اندیشمندانی چون فارابی، ابن سینا، خوارزمی و.. شاعران خردستایی چون ناصرخسرو، فردوسی در این دوره ناشی می شود که مجموعه ی افکار و آثار آنها از شگفتی های تاریخ ایران اسلامی ست. سقوط فلسفه ی دنیادار در خراسان با ظهور اندیشه ی قشری شریعتمدار، که بارزترین نماینده ی آن امام محمد غزالی ست، قطعی شد. فلسفه ی عقل ستیز غزالی که بندگی و طاعت بی چون و چرا از احکام الهی را نهایت تعقل می دانست، بر فرهنگ ایرانیان سرخورده و مایوس از مبارزه (به دلیل ایلغار مغولان و تیموریان)، مسلط شد. سرکوب جنبش ها و تسلط بی چون و چرای ترکان و مغولان و تیموریان، کمک کرد تا مردم سرکوفته و مایوس از پیروزی بر مهاجمان، مجذوب تقدیرگرایی و آخرت اندیشی شوند و در روند پنج شش قرن متمادی، فرهنگ پویای ماوراء النهری به فرهنگ ایستا و مستبد صفوی (صوفی گری) بیانجامد.
بخش های قبلی را اینجا بخوانید
بخش پنجم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش چهارم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش سوم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش دوم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش اول
https://www.goodreads.com/author_blog...
Published on August 14, 2017 02:16
No comments have been added yet.