مهدی قزلی's Blog, page 5

January 13, 2014

خانه هم خانه‌های قدیم

هنوز بیشتر ما خاطراتی از خانه‌های روستایی و شهرستانی در ذهنمان داریم. خاطره هایی که با نشاط و انرژی زندگی عجین است. یادمان می‌آید بازی‌ها و دویدنها و خنده‌ها و گریه هایمان را در این خانه ها. با اینکه وضع مالی عموم مردم خوب نبود ولی به مساله خانه رسیدگی می‌شد. فضاسازی‌ها در خانه کاملا مبتنی بر باور‌های فرهنگی وجود داشت و تقسیم بندی‌ها همه بر منطق جهان بینی مان منطبق بود.


هنوز یادم هست که جای خوابمان در این خانه‌ها مشخص نبود. بر اساس فصل‌های سال و تعداد مهمانها جای خواب تعیین می‌شد؛ گاهی روی پشت بام، گاهی داخل پشه بند در حیاط، گاهی زیر کرسی و گاهی در پذیرایی. به هرحال خانه‌های قدیم هرچند اندرونی و بیرونی داشت و گاهی حتی مهمان خانه، ولی جای خواب مشخص نداشت چون خوابیدن اصالت نداشت. خانه محل زندگی بود و خوابیدن بخش کوچکی از آن زندگی.


امروز اما خانه‌های شهرهای بزرگ بیشتر مبتنی بر استراحت و خوابیدن طراحی می‌شوند چون اصلا زندگی مان طوری شده که در خانه فقط می‌خوابیم. امروز حتی اگر خانه 40 متری باشد، یک اتاق خواب خواهد داشت. چون همه از خانه بیرون می‌روند و فقط وقتی می‌خواهند استراحت کنند و بخوابند به آن برمی گردند. دیگر آشپزخانه‌ها جایی محفوظ و امن نیست، جزیی از پذیرایی شده و بخشی از جریان چشم و هم چشمی زندگی مدرن.


قبلا اگر روزهای متمادی در خانه می‌ماندی احساس ناخوشایند پیدا نمی کردی اما حالا در آپارتمانهای قفس مانند، نفسمان زود بند می‌آید. در روزهای تعطیل نمی شود مدت طولانی در خانه‌های امروز ماند، مگر اینکه بنشینی جلوی تلویزیون این شیطان یک چشم زندگی امروزی.


سبک زندگی مان که در گذشته (با تمام مشکلاتش) معطوف به زندگی و نشاط بود، امروز معطوف است به فرار از زندگی و استراحت و افسردگی.


قصد غر زدن بی مورد ندارم ولی عدم توجه به معماری خانه‌ها نقشی جدی در تغییر سبک زندگی و ذائقه روزمره مان پیدا کرده است. محدودیتهای جغرافیایی و مالی هم البته قابل درک است ولی آیا هیچ راهی غیر از ساده ترین و دم دست ترین راه وجود ندارد؟


چرا خانه‌های قدیمی محل آرامش و زندگی بود و آپارتمانهای امروزی آبستن مشکلات خانواده ها؟ این سوال را البته خیلی‌ها باید جواب بدهند و یک بخش از این خیلی‌ها حتما معماران هستند، معمارانی که دغدغه‌های سبک زندگی و فرهنگ دارند.


دیگر خبری از گپ و گفت‌های صمیمانه نیست. خانه‌ها مجموعه جزایری شده اند که هر کسی در جزیره تنهایی خویش آرام گرفته و به دیگری کاری ندارد.


بچه‌های ما امروز حوض و باغچه را نمی شناسند، پدر و مادر همیشه جلوی چشمشان هستند. هیچ کس خلوت مخصوص خودش را ندارد و لاجرم آن را در فضاهای مجازی جستجو می‌کنند. در آپارتمانهای جدید مبل‌ها و تخت خواب و وسایل و تلویزیون هر کدام جایگاه مشخصی دارند اما جای خودمان معلوم نیست. جای تنفس روحمان تعیین نشده.
در این آپارتمان‌های قفس مانندِ بی روح چیزهای ارزشمندی را از دست داده ایم. تنها شده ایم و زندگی هایمان بی کیفیت شده. این معضلات سهمی در معماری دارد که باید این سهم را کم و ناچیز کرد تا دیگر نشویم: خانه هم خانه‌های قدیم!


در خراسان


 


 

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on January 13, 2014 01:25

January 7, 2014

پیروزی در زمین حریف

بعد از انفجار خودرو بمبگذاری شده در ضاحیه، تماس گرفتم با یکی دو رفیق لبنانی که در بعد از کارگاه داستان نویسی در بیروت پیدا کرده‌ام تا از سلامتشان مطمئن شوم و شدم. یکی دیگرشان را هم تهران دیدم و از اوضاع آنجا پرسیدم و فهمیدم همه منتظر تصمیمات و اعلام موضع سید حسن نصرالله هستند.


تجربه به مردم لبنان ثابت کرده است، حزب‌الله و رهبرش چند سالی از همه لبنانی‌ها جلوتر هستند و اکثر تحلیلهایشان از آینده درست و دقیق از آب درمی‌آید. بر همین اساس است که روز به روز به محبوبیت سیدحسن نصرالله اضافه می‌شود و مردم و مخصوصا شیعیان دیگر از او و تشکیلات حزب‌الله مطالبه‌ای ندارند چون آنها را بیدار و آماده دیده‌اند و می‌بینند.


این انفجار اخیر سومین انفجار تروریستی مرتبط با حزب‌الله و ایران در بیروت است. یکی از این حمله‌ها به سفارت ایران بود و دو حمله دیگر در مناطق شیعه‌نشین ضاحیه.


واقعیت این است که این اتفاق جدید و عجیب نیست. مثل روز روشن بود که اتفاقات سوریه از خارج هدایت و مدیریت می‌شود و هر کس در برابر محور مقاومت علیه اسراییل در منطقه بسیج شده، لاجرم با ایران و حزب‌الله هم دشمن است. آنچه اهمیت دارد این است که حزب‌الله در یک پیش دستی استراتژیک مرزهای لبنان در برابر تکفیری‌ها را تقویت کرد و بعد زمین بازی را در دل دشمن انتخاب کرد؛ یعنی در قصیر و حمص و حلب.  حالا آنها با نیرویی به استعداد حدود 1000 نفر، تعداد بسیار زیادی از تکفیری‌ها را از بین برده‌اند و مهمتر از این کمیت اینکه اجازه نداده‌اند تکفیری‌ها در اوضاع آشفته سوریه سازمان کیفی پیدا کنند به طوری که آنها مجبور شده‌اند بخشی از نیروهایشان را از سوریه خارج کنند و در عراق و اردن و ترکیه و ... سازماندهی کنند. و این نکته حائز اهمیت است که با هوشیاری حزب‌الله کشور کوچک و 4 میلیونی لبنان از حضور و وجود علنی و جدی تکفیری‌ها در امان مانده. در واقع پیش از آنکه این جمعیت زیاد شبه نظامیان تکفیری بعد از سوریه سراغ لبنان بیایند، با ابتکار عمل حزب‌الله در محل تجمعشان (مخصوصا در القصیر) سازمان و نیروهایشان از بین رفت وگرنه امروز به جای 3 انفجار در ضاحیه شاید باید شاهد جنگ تمام عیار در بیروت می‌بودیم.


در این میان و با بالا گرفتن درگیری‌ها در سوریه و تصمیم حزب‌الله برای حضور در این معرکه، اسراییل بیش از 100 تانک مرکاوا در مرزهایش با لبنان مستقر و مانور بزرگ نظامی برگزار کرد تا تمرکز حزب‌الله را به هم بزند و آنها را مشغول نگه دارد. با این حال برای اولین بار حزب‌الله در یک لشگرکشی علنی نیروهایش را با اتوبوس و کامیون و ون به سمت سوریه فرستاد تا معلوم شود هم پتانسیل نظامی این تشکیلات بسیار بالاست که در زمان تهدید اسراییل می‌تواند بخش مهمی از نیروهایش را در جغرافیایی دیگر به کار گیرد و هم تحلیل درستی از اتفاقات دارد که معلوم می‌کند اسراییل در اتفاقات سوریه بیش از آنکه نقش مستقیم داشته باشد، نقش آتش بیار معرکه را بازی می‌کند.


برگردیم به انفجارهای ضاحیه، تکفیری‌ها از ضربه ای که از ایران و حزب‌الله در سوریه خورده‌اند بسیار ناراحت‌اند و به خوبی متوجه شده‌اند در زمین خودشان محکوم به شکستند. حالا دارند تلاش می‌کنند ضمن انتقام از حزب‌الله و ایران زمین بازی را گسترش دهند و اگر بتوانند عوض کنند. شاید حمله به کارگران ایرانی یک شرکت مهندسی در عراق هم در همین نقشه قابل تحلیل باشد.


این اقدامات بیش از آنکه دلالت به توانایی آنها در ضربه زدن به حزب‌الله داشته باشد، نشان دهنده توفیق ایران و حزب‌الله در جبهه های اصلی دارد و البته باید امیدوار بود که این توفیقات نهایی و تثبیت شود.


در خراسان

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on January 07, 2014 14:10

December 27, 2013

«پنجره‌های تشنه» مهدی قزلی به روی مخاطبان گشوده می‌شود

http://www.defapress.ir/IDNA_media/image/2013/12/14236_orig.jpg


کتاب «پنجره‌های تشنه» نوشته مهدی قزلی، شامل روایت سفر ضریح جدید امام حسین از قم به کربلا، ۸ دی‌ماه، در تالار سوره حوزه هنری رونمایی می‌شود
این سفرنامه در مراسمی با حضور و سخنرانی حجت الاسلام شهاب مرادی رئیس سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، مرتضی سرهنگی مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت، حجت الاسلام تکیه‌ای معاون فرهنگی مسجد جمکران و از اعضای هیت امنا ساخت ضریح و مهدی قزلی نویسنده این کتاب رونمایی می‌شود.
مهدی قزلی، نویسنده و روزنامه‌نگار به درخواست هیئت امنای ساخت ضریح امام حسین (ع)، از ابتدا همراه کاروان انتقال ضریح بوده و مواجهه مردم شهرهای مختلف کشورمان با ضریح امام حسین را نظاره کرده و گزارشی از آن را در کتابی با عنوان «پنجره‌های تشنه» روی کاغذ آورده‌ است.
مهدی قزلی که به تازگی مدیر آفرینشهای ادبی سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران شده، سابقه همراهی رهبر معظم انقلاب در سفر به کردستان، چالوس، بندرعباس، دزفول، قم، خراسان شمالی و نوشتن گزارش این سفرها را نیز داشته است و همچنین در پروژه جای پای جلال که بازآفرینی سفرهای داخلی جلال آل احمد بوده است به 8 نقطه کشور سفر کرده و سفرنامه هایش را نگاشته است که در قالب کتابی با همین نام در حال انتشار است.


نکته قابل ذکر اینکه عنوان این کتاب به پیشنهاد مرتضی سرهنگی بوده که پس از اجماع، عنوان پیشنهادی مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری انتخاب شده است.
همچنین قرار است پرچمی که روی قبر حضرت امام حسین (ع) قرار داشته در این مراسم به اهتزاز در آید. این مراسم ساعت 10:30 روز یکشنبه هشتم دی‌ماه در تالار مهر حوزه هنری واقع در خیابان سمیه تقاطع خیابان حافظ برگزار می‌شود.


 

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on December 27, 2013 14:43

December 22, 2013

عاشورایی باش

بعد است سقوط صدام چند سالی رسم قدیمی عراقی‌ها در پیاده‌روی به سوی حرم سیدالشهدا در ایام اربعین دوباره احیا شده است. یکی دو سالی هست که مردم کشور ما هم پایشان به مراسم (که کم کم دارد تبدیل به مناسک می‌شود) باز شده. از دوستانی که تجربه این برنامه را داشته اند مطالب زیادی شنیده ام در وصف بزرگی و عظمت و صمیمیت و صفایش. و «ای کاش»های همراه با غبطه ای که در نبود چنین رسمی رد ایران گفته می‌شد.


زیارت اربعین البته توصیه شده معصومین است و هر بزرگداشتی برای امام حسین ستوندنی اما نکاتی را باید در نظر داشت. این پیاده‌روی برای زیارت امام حسین در اربعین شاید یادآوری و همراهی با کاروان اسرا باشد در رسیدن دوباره به مزار امام حسین. آنچه را نباید از نظر دور داشت این است که بازگشت غم آلود کاروان به کربلا وقتی معنای جدی دارد که یادمان باشد همه اهل آن کاروان در عاشورای حسینی حضور داشتند و هرکدام نقش خودشان را «به هنگام»، ایفا کردند. این «به هنگام» بودن ایفای نقش چیزی است که تاریخ اسلام از کمبودش رنج می‌برد. در تاریخ شنیده ایم و شنیده اید که چند هزار نفر از مردم کوفه در قالب جنبش توابین به کربلا رفتند و با آه و ناله و زاری توبه کردند از نابه‌هنگام بودن تصمیمشان و بعد هم رفتند به جنگی که بیشتر به انتحار شباهت داشت و تاثیر جریان‌سازانه ای هم در مسیر تاریخ نگذاشت. بعد از آن هم جنبش مختار و ....


اگر همین توابین در صحنه عاشورا حاضر می‌شدند شاید مسیر تاریخ عوض می‌شد. مردم آن روز عراق همیشه دیر کردند، بنی اسد سه روز دیر کرد، مردم بصره یک ماه، توابین یک سال، مختار چند سال. این دیرکردها هزینه های زیادی داشت. فرهنگ شیعه واقعی باید عاشورایی باشد. در عاشورا باید تصمیم سرنوشت ساز را گرفت نه در اربعین دم سوزناک!


البته که صفا و صمیمیت و تلاش مردم در مراسم پیاده‌روی اربعین ستودنی و قابل تقدیر است اما یادمان باشد عبیدالله بن حر جعفی هم در جواب درخواست همراهی با امام حسین جواب داد: اسب و شمشیرم برای شما! در واقع یعنی جان نخواه هر چی می‌خواهی بخواه!


مردم ایران ولی نشان داده اند عاشورایی هستند. وقتی امام خمینی انقلاب اسلامی را شروع کرد، مردم جان بر کف آمدند. وقتی صدام به مرزها حمله کرد و امام خمینی مردم را دعوت به دفاع از خاک و انقلاب کرد، بقال و قصاب و بنا و دانشجو و دانش آموز و ... کارشان را تعطیل کردند و آمدند، آنچنان که سازماندهی نیروها برای دست اندرکاران امر سخت شد. دیدن شور و حال اربعینی دیگران برای ما که مردممان را در اوج فرهنگ عاشورایی دیده ایم نباید غبطه برانگیز باشد زیرا معلوم است که «چون که صد آید نود هم پیش ماست».


این یادداشت قصد این را ندارد که بگوید شرکت در مراسم پیاده‌روی اربعین خوب نیست یا نباید باشد. هم خوب است هم باید باشد هم خودم آرزوی شرکت در آن را دارم اما یادمان باشد همراه با فرهنگ عاشورایی. شیعه یک بار دیر کرد و نتیجه اش را در عاشورای 61 در کربلا دید. ما دیگر حق دیر کردن نداریم.


در خراسان

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on December 22, 2013 07:51

December 18, 2013

«چله آه» ؛ فرصت یک­دم عاشقی

فردای اربعین شب شعری داریم حسابی. به نظرم اهل شعر نباید از دستش بدهند


[image error]


مدیریت آفرینش­های ادبی سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران به­مناسبت اربعین حسینی گردهم­آیی «چله آه» را برگزار می­کند.


گردهم­آیی و شب شعر «چله آه» پایانی است بر سلسله شب­های شعر عاشورایی، که در ایام محرم و صفر در فرهنگ­سراها و مراکز فرهنگی هنری سازمان برگزار شده است.


در این مراسم شاعران و اساتیدی چون حسین اسرافیلی، سید محمد برقعی، فاطمه راکعی، محمدمهدی سیار، علی­اصغر فردی، علیرضا قزوه و علی معلم دامغانی شعرخوانی خواهند نمود.


گفتنی است، در این برنامه ضمن تقدیر از شاعران جوان شب­های شعر عاشورایی، از عبدالجبار کاکایی، حمیدرضا شکارسری، ناصر فیض، سعید بیابانکی و دیگر فعالان عرصه شعر در سازمان فرهنگی هنری نیز تجلیل به­عمل خواهد آمد.


«چله آه» در روز سه­شنبه، 3دی­ماه، ساعت16 تا 18 در فرهنگ­سرای ارسباران برقرار خواهد شد.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on December 18, 2013 02:50

December 17, 2013

گروه بندی جام جهانی و سبک زندگی

وقتی ایام قرعه کشی گروه‌های جام جهانی فوتبال نزدیک می‌شد، بحثی در فضای فوتبالی و رسانه‌ای کشور مطرح شد که به وسیله صدا و سیما بین مردم هم کشیده شد. آن بحث هم اگر خلاصه بگویم این بود که دوست داریم با تیم‌های مطرح همگروه شویم که از دیدن بازیکنان بزرگ آنها جلوی تیم‌مان ذوق زده باشیم یا با تیم‌های ضعیف همگروه شویم که از رهگذر ضعیف بودن آنها کورسویی برای صعود به دور بعد داشته باشیم.


این بحث خیلی ذهنم را مشغول کرد و حسابی به اعصابم پنجه کشید. گذاشتم کمی از زمانش بگذرد بعد این مطلب را بنویسم تا معلوم باشد که حرف من یک حرف فوتبالی نیست، یک بحث فرهنگی و درباره سبک زندگی است. «با تیمهای بزرگ همگروه باشیم که اگر باختیم لااقل به یک اسم مطرح باخته باشیم» و «با تیمهای ضعیف همگروه شویم که شاید شانس بیاوریم برای صعود»، در این هر دو گزاره یک مفهوم مستتر است و آن اذعان به ضعف و شکست است. این تصور ناامیدی و خود ضعیف پنداری که باعث می‌شود تلاش موثر و سازنده ای شکل نگیرد همان چیزی بود که آزارم داد. چرا ما نباید با روحیه امیدوار و آماده تلاش، قبل از قرعه کشی جام جهانی از همگروهی با هر تیمی استقبال کنیم؟ چرا تا به حال از برزیلی‌ها و آلمانی‌ها چنین بحثی شنیده نشده؟ اشتباه است اگر فکر کنیم به خاطر قدرت فوتبالی شان است. به خاطر افق نگاهشان است که به مسائل خرد توجه نمی کنند و به دلیل همین افق بلند، امیدشان همیشه جاریست و تلاششان پابرجا. همین هم می‌شود که حتی اگر سه گل عقب باشند تا دقیقه آخر مثل شکست خورده ها نیستند. حرفم حرف فوتبال نیست، حرف نگاه به زندگی است که باید همراه با امید و تلاش سازنده باشد. این امید و تلاش باعث می‌شود ما از کارهایمان هم لذت ببریم. لذتی که سوم شدن در آسیا با سرمربیگری مایلی کهن داشت، هیچ کدام از قهرمانی هایمان نداشت چون آنجا تیممان سرشار از امید و تلاش بود. ترسو محکوم است به همیشه در عذاب و اضطراب بودن، و شجاع عاقل همیشه سربلند است. متاسفم که رویه رسانه‌هایمان پیگیری آن سربلندی نبود در این ماجرا. توجه به قدرت دیگران و فشاری که آنها می‌توانند بیاورند، نگاه ترسوهاست و توجه به تواناییها و تکیه بر تلاش و امید خود، روش شجاعان. در مراودات سیاسی هم همین اصل حاکم است. در توافقات و مذاکرات هسته ای هم همین رویه را باید در پیش بگیریم. غیر از این باشد محکوم به شکستیم.


در عرصه فوتبال مظهر این تلاش و امیدی که این یادداشت بر محور آن نوشته شد، علی دایی است. جوانی شهرستانی که هیچ وقت مرعوب هیچ چیز نشد و هرچه به دست آورد را با تلاشش در مستطیل سبز به دست آورد. با اینکه مثل همه دیگران شکستهایی هم داشت ولی هیچ وقت از پیش باخته نبود. همین هم او را به اوج فوتبال رساند.


در یکی از شب شعرهایی که نیمه هر ماه رمضان درحضور رهبر انقلاب برگزار می‌شود، یکبار امید مهدی نژاد شعری خواند که یک مصرعش مضمون ناامیدی داشت. رهبر انقلاب به آن مصرع اشاره کرد و گفت عوضش کند. بعد جمله ای گفت که فراموش نخواهم کرد: انسان با هر فکر و مرامی باید امید را زنده نگه دارد.


اگر جمله ایشان را بخواهیم جور دیگری بگوییم همان ضرب المثل می‌شود که «آدم به امید زنده است». امید و تلاش را باید شاخصه های سبک زندگی مان کنیم و رسانه ها در این مساله از همه مسوولترند.


در خراسان


 

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on December 17, 2013 08:50

December 12, 2013

اطلاعات دوره جنگ آب حیات ادبیات داستانی

روزگاری که جوانتر بودم رفتم سازمانی فرهنگی هنری و به مدیر آفرینشهای ادبی آن سازمان پیشنهاد دادم از من پشتیبانی کنند تا یک رمان بنویسم. مدیر مربوطه کمی سوال جواب کرد و به حکم زیادی جوان بودن (شاید) این موضوع به جایی نرسید. حالا روزگار چرخیده و چرخانده و آن مدیر قبلی شده نویسنده، البته پیش از آن هم بود بنده خدا، منظورم این است که بیشتر مشغول نوشتن است تا کار اجرایی.


کتاب جدیدش را انتشارات عصر داستان منتشر کرده با نام «درد». به یاد همان خاطره دوران جوانی نشستم به خواندن کتاب و خواندمش. داستان بچه‌های اطلاعات عملیات است در ماجرای عملیات عاشورا در میمک. با این توضیح که بعد از جنگ کسی به نام سرهنگ وفیق السامرایی از عراق آمده ایران و طی یک مصاحبه طولانی کلی ماجرا تعریف کرده از همین عملیات عاشورا البته از زاویه دید عراقی.


نویسنده محترم هم در بالا و پایین روزگار رسیده سرخط خاطرات بچه های اطلاعات عملیات و مصاحبه وفیق السامرایی. و برای یک نویسنده چنین اطلاعات و خاطراتی حکم گنج را دارد.


کتاب بسیار خوب شده. می‌شود یک ضرب از اول تا آخر خواندش. مخصوصا اگر بازی های فرمی اول داستان کمتر می‌شد و نویسنده بیش از توانمندی خودش روی همان خاطرات حساب باز می‌کرد.


در این مجال کوتاه آن خاطره جوانی و بعد خواندن کتاب درد را بهانه کردم که اشاره ای داشته باشم به یک موضوع مهم؛ هنوز اطلاعات منتشر نشده مهمی از جنگ 8 ساله ما وجود دارد که می تواند چه در عرصه تاریخ شفاهی و چه در زمینه ادبیات داستانی اثرگذاری فراوانی داشته باشد و باید دید چه کسانی یا چه جریاناتی جلوی انتشار آنها را میگیرد. آیا این یک حساسیت امنیتی است؟ یعنی هنوز بعد از حدود 3 دهه وجود دارد اطلاعاتی از جنگ که انتشارش بر خلاف مصالح مملکت است؟ و اصلا اگر چنین باشد آیا همه این اطلاعات چنین است؟


بخشی از این ماجرا هم برمیگردد به عدم احساس نیاز در مراکزی که چنین مستنداتی را دارند یا نگهداری می کنند. بعضی مراکز نظامی ما با این مستندات به شکل آرشیوهای پر دردسر نگاه میکنند. درست همان چیزی که برای نویسندگان گنج محسوب می شود.


در دیدار دست اندرکاران دفتر ادبیات مقاومت و دفتر ادبیات انقلاب حوزه هنری با رهبر انقلاب، یکی دو نفر از نویسندگان و محققان به این مشکلات اشاره کردند که چه بسیار با مشکلات روبرو بوده اند برای به دست آوردن اطلاعات از جنگ.


این در حالی است که گاهی این اطلاعات گوشه ای دارد خاک می خورد. ادبیات ما تشنه این مطالب است و نباید از این تشنه آن مطالب را دریغ کرد.


نکته دیگر که به بهانه این کتاب باید تذکر داد رصد، یافتن و ترجمه کتابهایی است که درباره جنگ ایران نوشته شده است (البته منظورم در این بحث مطالب منتشره در حوزه ادبیات است). این آثار می تواند مکمل خوبی برای ادبیات جنگ خودمان باشد. ضمن اینکه یافتن امثال وفیق السامرایی که روزی در جبهه مخالف ما می جنگیده اند و امروز می شود با آنها به گفتگو نشست هم خالی از لطف نیست. کمااینکه کتاب درد یکی از نقاط قوتش بردن زاویه دید داستانی در جبهه عراق است، جبهه ای که ما کمتر درباره آن میدانیم.


امروز باید به نویسنده کتاب درد آفرین گفت و البته اعتراف کرد برای رمان نوشتن بیش از آنکه احتیاج باشد به پشتیبانی مراکز دولتی و حکومتی، باید از آنها دور شد. همان کاری که آن نویسنده محترم کرد و نتیجه اش همین «درد» خوشخوان شد.


در خراسان


 

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on December 12, 2013 14:37

November 26, 2013

90 سال با جلال

دوم آذرماه نودمین سال روز تولد جلال آل احمد بود. حدود 7 دهه از وقتی جلال اولین آثارش را نوشت تا امروز می گذرد و به نظرم مرور چند نکته درباره او خالی از لطف نیست:


یکم: جلال در زمان حیاتش این اقبال را داشت که در اوج شهرت باشد. با اینکه اینترنت و شبکه های تلویزیونی و روزنامه های فعال زیادی وجود نداشت و همین طور شبکه های توزیع کتاب و ... ولی خودش دیده بود روی کارون یا بهمنشیر زنی عرب را که کتاب زن زیادی اش را توی بلم می خوانده. یا زمان آشنایی اش با سیمین که منجر به ازدواج شد، سیمین جلال را از آثارش می شناخته و اصلا چه چیزی مهمتر از اینکه حکومت وقت در 40 سالگی جلال او را تحت فشار و مراقبت قرار داده بود. خیلی از نویسندگان و روشنفکران آرزو داشتند چند درصد از شهرت و معروفیت او را داشته باشند و حاضر بودند برای این موضوع هرکاری بکنند حتی اگر بوسیدن دست فرح دیبا باشد. اما جلال برای این شهرت هیچ کاری نکرد. همیشه مسیری را که فکر میکرد درست است انتخاب می کرد و تا نظرش عوض نمی شد از آن مسیر کناره نمی گرفت. و البته معلوم است که آدم شناخته شده دشمن هم بیشتر دارد!


دوم: پیرو بند قبل باید گفت جلال در زمان حیاتش مرید کسی نبود و نشد ولی مرید زیاد داشت، هم از میان مردم عادی و هم از بین جماعت همطراز خودش. این افراد هرچند بعضی به عنوان دوست یا همراه یا همکار جلال شناخته می شدند ولی در ارادت خاصشان به جلال کسی شک ندارد. امروز اما بسیاری از این افراد آن ارادت را فراموش کرده اند و حتی بعضی انکارش می کنند. جوری از رابطه خودشان و جلال روایت می کنند که تو گویی کاملا هم وزن بوده اند. خوشبین اگر باشیم یک جور حسادت صنفی باید تعبیرش کنیم و با بدبینی معلوم نیست تحلیل این رفتار سر به کجاها بگذارد. همین هم باعث شده جلال هرچند مشهور باشد ولی مظلوم باقی بماند.


شاید بشود از او به یک تریلی هجده چرخ تعبیر کرد که از کوچه ای تنگ می گذشت و مجالی برای کسی باقی نمی گذاشت و وقتی از میان ما رفت، کوچه باز شد برای موتور گازی ها و دوچرخه ها و .... اما امروز 90 سال بعد از تولدش و 44 سال بعد از مرگش به نظرم هنوز موثرتر از باقی ماندگان و درگذشتگان معاصر است.


سوم: همه از جلال روایت می کنند و بیشتر این همه سعی می کنند خودشان را در این روایتها بازیابی کنند تا جلال را. هنوز یک روایت از جلال نشنیده باقی مانده و آن روایت مردم کوچه و بازار است. دو سال قبل وقتی برای کاری درباره جلال به اورازان و بویین زهرا و اسالم رفتم، حضور او را بسیار پررنگ یافتم. پیرمردهای سگزآباد و ابراهیم آباد و اورازان و اسالم او را به یاد داشتند و چقدر خوب. بیش از انکه از روشنفکری اش یاد کنند، از مردم داری و خیرخواهیش می گفتند و اینکه به فکر حل مشکلات مردم بود. جای خالی این روایتها در حوزه جلال شناسی و جلال پژوهی کاملا حس می شود و برای اینکه این جای خالی پر شود، فرصت زیادی باقی نیست. مردمی که جلال را درک کرده اند همه در سرازیری عمرشان هستند. چقدر خوب می شود اگر در بزرگداشت 100 سالگی جلال چند اثر درخور از چهره مردمی جلال و روایتهای مردمی از او داشته باشیم.


در خراسان

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on November 26, 2013 23:38

November 21, 2013

کتاب‌خوانی باید کار اصلی باشد

چاره ای نیست، وقتی قرار باشد به موضوعی اهمیت داد باید در بین کارهای اصلی زندگی قرار بگیرد. کار اصلی هم اسمش رویش هست یعنی کاری که هر جور شده باید انجام بشود. خواندن کتاب باید جزء کارهای اصلی ما باشد. باید بفهمیم و باور کنیم. اگر جزء کارهای اصلی باشد طبعا خودش را در برنامه‌های اصلی زندگی جا می‌دهد، در کارهای اصلی زندگی هم هیچ کاری مانع کار دیگر نیست، باید با کتاب انس پیدا کرد.


در کارگاه‌های داستان نویسی اولین قراری که با شرکت کنندگان می‌گذارم همین است؛ «هر روز لااقل نیم ساعت مطالعه کتاب» و بعد تاکید می‌کنم که هر روز یعنی هر روز، جمع جبری این نیم ساعت‌ها که می‌شود سه و نیم ساعت اهمیتش کمتر از تداوم و استمرار مطالعه است. یعنی اگر کسی هفته‌ای 4 ساعت مطالعه داشت ولی همه‌اش در روز جمعه بود فایده ای ندارد. اصرارم هم برای این است که این کار جزء برنامه‌های زندگی شرکت کنندگان در کارگاه داستان نویسی شود، همانطور که دیدن تلویزیون و وب‌گردی و دید و بازدید و بهداشت فردی و ... جزء برنامه‌های زندگی‌مان شده است.


حضرات هم همه قبول می‌کنند ولی در جلسه بعد معلوم می‌شود این کار آنقدرها هم که به نظر می‌رسد ساده نیست! دلیلش هم روشن است، ما با کتاب انس نگرفته ایم. آنقدر که نسل امروز جوان‌های ما با رایانه و مبایل انس دارند با کتاب انس ندارند. انس با کتاب هم دو سو دارد؛ سمت اولش نقش رسانه‌ها و دستگاه‌های دست اندرکار و سمت دومش خود مردم.


مسوولین حوزه کتاب نقششان را با تولید و توزیع مناسب و رسانه‌ها با ترویج درست، می‌توانند ایفا کنند. هنوز رسانه ملی ما برای کتاب انرژی مناسبی نگذاشته است، نه برای کتاب نه برای کتاب‌خوانی. این ادعا در مقایسه برنامه‌های حوزه کتاب با برنامه‌های حوزه‌های دیگر قابل اثبات است. بحث زنگ کتاب‌خوانی در مدارس هم همیشه به عنوان یک شوخی و در حد پیشنهاد باقی ماند. این وسط حتی کتاب خوانهای حرفه ای هم حاضر نیستند با معرفی کتابهای خوبی که خوانده اند در بحث ترویج کتاب و کتاب‌خوانی مشارکت داشته باشند. قرار دادن کتاب در محل‌های عمومی مثل اتوبوس و مترو یا ترمینال‌های مسافری یا هتل‌ها یا ... بیشتر یک جور کار اضافه و لوکس باقی مانده. در لبنان در استخری دیدم همانطور که بوفه و سالن بدنسازی و سونا و جکوزی فعالی داشت، یک گوشه هم میز و صندلی راحتی گذاشته بودند با چند قفسه کتاب و جالبتر اینکه آنجا هم مشتری‌های خودش را داشت. کتاب کالای خلوت و اوقات بیکاری ما نباید باشد، باید برای جدی شدن نقش آن جایی در زندگی برایش باز کنیم. در این بین نقش خانم‌ها بسیار پررنگ‌تر است. از طرفی به عنوان مدیران داخلی زندگی‌های امروز و از طرفی به عنوان مربیان اصلی کودکان. امروز مادرها اولین کسانی هستند که سبک زندگی را می‌سازند و به فرزندان منتقل می‌کنند. انس با کتاب را آنها می‌توانند سریع‌تر در زندگی جا بندازند. از طرفی هم باید مراقب بود کتاب و کتاب‌خوانی تبدیل به کالای لوکس و یک جور پز نشود. یادمان باشد رونق کتاب و کتاب‌خوانی اولین اثرش در جامعه بالا رفتن ضریب نفوذ جمعیت فرهنگی خواهد بود و جامعه ای که آدمهای فرهنگی در آن موثرتر از دیگر اقشار باشند به رستگاری نزدیکتر است.


در خراسان

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on November 21, 2013 02:25

November 19, 2013

90 سال با جلال

یک برنامه خوب داریم در روز شنبه که دوم آذر است و سالروز تولد جلال آل احمد. برنامه در فرهنگسرای ارسباران برگزار می شود و لااقل آقانان عبدالله انوار و محمود دعایی و احمد آل احمد و دکتر سرفرازی در آن صحبت خواهند کرد.


شنبه ساعت 4 فرهنگسرای ارسباران!


برای اینکه تحریکتان کنم به شرکت در جلسه بریده ای از گزارشم از اسالم و صحبتهای احمد یاسمی که یکی از اهالی آنجا بود می آورم:...


احمد آقا گفت: یک بار دیگری یادم هست از سفری به تهران برگشته بود و میرزای توکلی و زن میرزا مهمانش بودند همین‌طور چند نفر دیگر که ماشین‌شان هم بنز بود. طبق معمول آنها پذیرایی خودشان را داشتند (مشروب می‌خوردند) و جلال البته نمی‌خورد. جلال در آن روز به مهمان‌هایش می‌گفت: به من گفته‌اند بیا وزیر بشو... و من اولین و آخرین حرف بدی که از جلال شنیدم همان جا بود که به هویدا گفت.


من اصرار کردم احمد آقا بگوید جلال چه فحشی داده و او اصرار داشت نگوید. می‌گفت در ‌شان گپ و گفت‌مان نیست که آن فحش را به زبان بیاورد و من فکر می‌کنم آن‌قدر جلال برایش محترم بود که حاضر نبود فحش جلال را بگوید. خیلی که پافشاری کردم گفت معنی فحشش یک چیزی نزدیک به حرام‌زاده بود.


احمد آقا ادامه داد: در همان جلسه بعضی از دوستان جلال به او انتقاد کردند که شما باید قبول کنی و چرا قبول نمی‌کنی. پرسیدم: شما آنجا در خانه جلال چه می‌کردید؟ جواب داد: من به لطف جلال و سیمین آزاد به رفت و آمد در آن خانه بودم و البته زیاد هم نرفتم. کلا من 4-5 بار جلال را دیدم.


بالاخره هم در سال 48 او را مسموم کردند. من از آقای ملکیان شنیدم سالاد مسموم به جلال داده‌اند. یک روز در خانه نشسته بودیم که صدای بوق کارخانه چوب‌بری بلند شد. کارگرها که خبر از دنیا رفتن جلال را شنیده بودند، می‌خواستند در تشییع جنازه‌اش شرکت کنند، برخلاف میل باطنی ساواک و شهربانی. اما آنها وقتی دیدند کارگرها مصمم هستند، مجبور شدند به احترام جلال بوق تعطیلی کارخانه را بزنند که یعنی ما خودمان کارخانه را تعطیل کردیم برای تشییع جنازه. نمی‌خواستند این ماجرا جرقه فعالیت‌های انقلابی کارگرها بشود.


پرسیدم: مگر کارگرها جلال را می‌شناختند؟ احمد آقا با تاکید گفت: بله. چرا نشناسند. جلال آدم بسیار متشخصی بود. شخصیت جلال طوری نبود که از کنارش کسی رد بشود و بعد نخواهد بداند او کیست. جلال جویای احوال مردم می‌شد، سوال می‌پرسید، اطلاعات کسب می‌کرد. جلال آدم معمولی‌ای نبود. از کوچک‌ترین فرصت‌ها برای ارتباط با مردم استفاده می‌کرد و بهترین ابزارش هم مردم بودند. هر کس هم با جلال برخورد می‌کرد شیفته اخلاق و خصوصیاتش می‌شد. جلال مرد بزرگی بود.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on November 19, 2013 12:39

مهدی قزلی's Blog

مهدی قزلی
مهدی قزلی isn't a Goodreads Author (yet), but they do have a blog, so here are some recent posts imported from their feed.
Follow مهدی قزلی's blog with rss.