مهدی قزلی's Blog, page 4
March 18, 2014
عیددیدنی از خوشنامها
دهه سوم اسفند، درست وقتی که سال میافتد در سرازیری بهاری شدن، دعوت شدیم به استان بوشهر. معاونت فرهنگی سازمان بسیج هنرمندان بانی این سفر بود به مقصد جزیره خارگ و بوشهر. یک جور بازدید از مناطق جنگی بود. و اگر کسی تعجب کرد باید گفت که جزیره خارگ به عنوان پایانه صدور نفت ایران بیش از 2800 بار در طول جنگ مورد تهاجم هوایی قرار گرفت که از این جهت یکی از مناطق خیلی جنگی محسوب میشود.
موضوع البته خارگ نیست. در این سفر هر چند هنرمندان به نامی حاضر بودند از نویسنده و عکاس و بازیگر و کارگردان و ... ولی وقتی ما پیرزن را در میانمان دیدیم فهمیدیم نگین حلقه مان هم اوست؛ مادر شهید بهروز صبوری.
مادر بهروز آمده بود تا برای بار دوم به پسرش سر بزند. بهروز یکی از دو شهید گمنامی بود که در دانشگاه خلیج فارس شهر بوشهر دفن شده بود. سفر از پرواز به خارگ شروع شد و بعد رفتن به بوشهر. پیرزن معلوم بود که منتظر است. حواسش پیش پسرش بود و حس مادری خودش. در بوشهر هنرمندان همراه او رفتند سر قبر شهدای گمنام. حالا البته یکی شان گمنام نبود. قبل از رسیدن ما، چند مادر شهید سر قبر بهروز منتظر بودند به استقبال. ما خودمان را گم کرده بودیم. نمیدانستیم باید چه کار کنیم. برویم جلو و به او تسلیت بگوییم یا تبریک بگوییم که پسرش را پیدا کرده. مادر بهروز اما حواسش جمع بود. اول نشست کنار قبر شهید گمنامی که همسایه پسرش بود. فاتحه خواند و قبر را بوسید. معلوممان شد چقدر با معرفت است این مادر که میداند همسایه پسرش هنوز داغ غم فراق دارد با خانواده اش.
بعد نشست کنار قبر پسرش. فکر کردم شاید حالا که یک عده جمع شده اند و چند تا دوربین دارد تصویربرداری میکند، این مادر مثل بیشتر ما که جلوی چشم دیگران شخصیت عوض میکنیم، کس دیگری بشود ولی نه. او یک مادر بود مثل همه مادر ها: «سلام پسرم... سلام بهروز جان... قربونت برم... دلم برات تنگ شده بود... مادر نگفتی چه بلایی سر من میاد، نگفتی مادرت چی میکشه، چرا خودتو نشون نمیدادی... پسرم تو به من گفتی یک ماه دیگه برمی گردی امتحانهای آخر سالتو بدی، چرا دیر کردی مامان، من قفسه کتابهاتو همونطوری نگه داشتم مامان، کتابهاتو تمیز نگه داشتم مامان... »
آنجا همه به گریه افتادند، گریه کردنی! دل سنگ آب میشد. مادر بعد از بیش از 30 سال هنوز پسرش را جوانی 18 ساله میپنداشت که دیر کرده. هر چند گریه های مادر بهروز بیشتر رنگ شوق داشت تا ناله: « قرار بود عصای پیریم بشی مادر... فکر نکنی ناشکری میکنم، خدایا شکرت، فقط میگم چرا اینقدر دیر مامان، چشمام ضعیف شد مامان جان، میدونی چقدر حیاط را شستم گفتم الان میای... »
مادر بهروز توی آن حال هم کم معرفتی نکرد. سرش را از روی سنگ قبر پسرش بلند کرد و خطاب به کسانی که اطرافش گریه میکردند گفت: «قربون همتون، قربون شما ملت که با معرفت هستید، همراه هستید، برای پسر من گریه نکنید برای این یکی جوان گریه کنید، برای این شهید گمنام گریه کنید، بهروز دیگه مادر داره، این جوان مادر نداره!» و لرزش شانه های مردم و هنرمندان بیشتر شد.
یکی دو روز بود داشتم فکر میکردم برای آخرین یادداشت سال چه بنویسم. به نظرم آمد همین حرف مادر بهروز صبوری را بنویسم. توی این ایام به هر مناسبتی که شد یادی از شهدای گمنام بکنیم. آنها که هر چند غریب و گمنام، اما «عند ربهم یرزقون» و خوشنام هستند.
March 10, 2014
سبد 3 عنوانی کتابخوانی عید
جوانتر که بودم هر وقت نزدیک نوروز می شدیم برای خودم یک لیست بلند بالا از کتاب ردیف می کردم که بخوانم. فکر می کردم این دو سه هفته غنیمت زمانی زندگی ما ایرانی هاست که باید به نفع کتابخوانی مصادره اش کنم. از طرز فکر خودم خوشم می آمد ولی هیچ وقت موفق نبودم. شلوغی عید و تنبلی و برنامه های اجباری و ... مهمتر از همه اینکه جو می گرفتمان و در محاسبات ساده اشتباه می کردیم. معلوم است در 13-14 روز نمی شود 10-12 کتاب حدود سیصد صفحه ای را خواند!
بعد از این تجربه شهودی به هر کس که می توانم توصیه می کنم کتاب خواندن را در برنامه عیدش حتما لحاظ کند ولی با ماجرا واقع بینانه برخورد کند. واقع بینانه هم یعنی اینکه تعداد کتاب هایی که انتخاب می شود برای خوانده شدن متناسب با شرایط عید باشد. هم از نظر زمان هم از نظر موقعیت. بالاخره روشن است که آنچه می تواند به بهشت رفتن ما بیشتر کمک کند صله رحم درست است! با توجه به این مقدمه کوتاه به نظرم رسید چند کتاب را معرفی کنم برای سبد کتابخوانی عید:
سنگ سلام نوشته محمدرضا بایرامی: محمد رضا بایرامی یک دهاتی شهری شده است که نه هویت روستایی بودنش را از دست داده و نه در مواجهه با پدیده شهر و شهروندی به عناد و مبارزه برخاسته. بیشتر داستان های او از مکان ها و موقعیت های طبیعی و روستایی کمال استفاده را برده. سنگ سلام هم مثل همه دیگر داستان هایش در کوهستان می گذرد و ماجرای چند نوجوان است که همراه دایی یکی از آنها از مسیر کوه می خواهند بروند تعزیه ای را در روستایی در طالقان ببینند و در راه گم می شوند و اتفاقاتی برایشان پیش می آید. سنگ سلام توسط انتشارات عصر داستان روانه بازار نشر شده است.
بچه های کارون نوشته احمد دهقان: احمد دهقان از آن دست نویسنده هایی است که هر طور بندازیش بر چهار دست و پای جنگ روی زمین ادبیات، زمین می افتد. روایت بچه های کارون هر چند قرار بوده داستانی نوجوانانه باشد از اتفاقاتی در خرمشهر زمان اشغال، ولی موضوع جنگ و به طور اختصاصی اشغال خرمشهر آنقدر برای ما ایرانی ها مهم بوده و هست که همه جور رده سنی از خواندن کتاب لذت ببرند. داستان ماجرای پسری است که شبها و با هماهنگی فرماندهان از پلی بر روی کارون عبور می کند و وارد آن قسمت از خرمشهر می شود که در اختیار بعثی هاست. دوست این نوجوان که راوی داستان است در کشاکش رابطه با این نوجوان و دو دوست دیگرش که همراه او از جایی دیگر به خوزستان آمده اند، این داستان جنگی را پیش می برند. کتاب خوش خوان و روان است و آنقدر جذابیت دارد که باعث بشود از بعضی سریال های تلویزیون چشم پوشی کنید. این کتاب توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
قیدار نوشته رضا امیرخانی: قیدار هرچند از دو کتاب قبلی یک سال قدیمی تر است ولی برای هر سبد کتابخوانی همیشه یک اثر از رضا امیرخانی واجب و لازم است. روایت داستان از کتاب های من او و بی وتن سرراست تر و ساده تر است. همین هم کتاب را خوش خوان تر می کند. قیدار مردی است که زندگی اش بر مدار جوانمردی شکل می گیرد. امیرخانی برای نوشتن کتاب به تهران قدیم و فتوت نامه های منتشره قدیمی نیم نگاهی داشته و نثر و لحن کتاب هم از همین نگاه متاثر است. اگر کسی از او چیزی نخوانده باشد به نظرم خواندن این کتاب باعث خواهد شد 10 اثر قبلی امیرخانی را هم در سبد کتابخوانی ایام سال 93 قرار بدهد. قیدار توسط انتشارات افق منتشر شده است.
یکی از اشتباهاتی که در ایام گذشته در انتخاب سبد کتابخوانی عید می کردم این بود که گاهی کتاب سخت خوان در لیستم پیدا می شد. این اشتباه البته در این لیست سه عنوانی انجام نشده است.
February 25, 2014
تحدید نسل، تهدید کشور
موضوع پرداخت شده تر از آن است که بخواهیم مقدمه چینی مفصل برایش بکنیم. آنچه واضح است شیب رشد جمعیتی کشور ما در سه دهه از حدود میانگین 6 به حدود صفر رسیده است. معلوم است در دنیایی که فرهنگ و اقتصاد و اقتدار و سیاستش بر پایه منابع انسانی به مثابه یکی از ارکان مهم استوار است، چنین شتابی در کم شدن نرخ رشد جمعیت نگران کننده است. نگرانی که زنگ خطرش را مرکز آمار زد و رهبر انقلاب هم علنی کرد و ناخرسندی خود را از این موضوع بیان داشت.مهمتر از کم شدن نرخ رشد جمعیت به نظر من، دلایل این اتفاق است؛ توجه به سبک زندگی غربی، فرار از مسئولیت پذیری، تغییر اولویت های اهداف زندگی به خصوص در دختران جوان، به هم خوردن سن ازدواج، تبلیغ رسمی و دولتی کم شدن تعداد فرزند و ....در طول 30 سال گذشته لااقل امکانات زیرساختی و سطح سواد و بهداشت و ... با شیب مناسبی رو به رشد بوده، ضمن اینکه وضع معیشت مردم از زمانی که تعداد فرزندان در خانواده ها بیش از چهار نفر بود، بهتر شده است.البته نمی توان این واقعیت را انکار کرد که با توجه به سبک زندگی امروز، مسائل اقتصادی یکی از دلایل مهم خانواده ها برای فرزند کم است ولی حتماً تنها دلیل و مهمترین آن ها نیست.آنچه باید مسئولین امر دنبال کنند، بررسی دلایل کم شدن نرخ رشد جمعیت، امکان سنجی شرایط کشور برای افزایش این نرخ، تبیین تغییر نگاه های دختران جوان به مقوله همسری و مادری و گزارش های مرتبط در این حوزه خواهد بود.یک زمانی در شرایطی که کشور درگیر جنگ بود و وضعیت بهداشت و آموزش و پرورش و آموزش عالی سامان خوبی نداشت،تصمیم برآن شد تا خانواده ها را تشویق کنند به فرزندان کمتر. این یک اشتباه فاحش است اگر فکر کنیم درخواست دولت باعث کم شدن نرخ رشد جمعیت، آن هم با آن سرعت شد. چه اینکه دولت هم در زمان جنگ و سازندگی و هم در دوران نزدیکتر به حال درخواست های متعددی از مردم داشته که اجابت نشده. مطمئنا مجموعه شرایط خانواده ها را بر آن داشته تا زندگی شان را با تک فرزندی یا حداکثر دو فرزندی پیش ببرند. از جمله این موارد ترویج این سبک زندگی در رسانه های داخلی و خارجی بوده است. بی آنکه مستقیما به کسی گفته شود «باید تعداد فرزندانت کمتر باشد»، این موضوع را غیرمستقیم اشاعه دادند و حالا برعکس در کوتاه مدت می خواهند با گزاره های مستقیم نظر مردم را برگردانند.
رسانه ها باید یک سیر منطقی و دقیق را در این موضوع در پیش بگیرند.یکی از کارهای مهمی که باید انجام شود بررسی وضعیت کشورهایی مثل چین است که سیاست کنترل جمعیت را به کار بستند، همین طور گزارشی از کشورهای با رشد منفی جمعیت و مشکلات شان. مردم باید بدانند که نسل تک فرزندها در چین از این سیاست آسیب دیدند. بچه ها همه لوس بار آمدند و وقتی خودشان تشکیل خانواده دادند نتوانستند مسئولیت پذیر باشند و دچار آسیب شدند. از طرفی دیگر فامیل درست و حسابی هم نداشتند که مورد حمایت واقع شوند. جریان تک فرزندی شاید در ظاهر برای خانواده ها آسان و کم دردسر به نظر برسد ولی در بلند مدت آسیب های جدی دارد.البته دولت هم باید زمینه خدمات عمومی، بهداشتی، آموزشی، اجتماعی و ... را بهتر و بیشتر کند تا ترس از این معضلات خانواده ها را به سوی کم فرزندی سوق ندهد.
February 15, 2014
کارآمدی وظیفه اصلی نظام است
22 بهمن آمد و رفت. مردم هم آمدند و البته نرفتند، آنها مثل همیشه هستند. مردم که اینقدر خوب میآیند پای کار آدم به فکر فرو میرود که چقدر لیاقت این ملت زیاد است، بیشتر از وضعی که فعلا دارند.
یادم هست برادران مرحوم حاج عبدالله والی دیداری با مقام معظم رهبری داشتند. فرصت دیدار حضوری آقا با خود مرحوم والی هیچ وقت پیدا نشد ولی ندیده حاج عبدالله را بسیار دوست داشت. این علاقه در همین دیدار با خانواده و برادران هم هویدا بود. اما این علاقه از کجا ناشی میشد؟ توضیحش سخت نیست. حاج عبدالله والی پیامبر انقلاب اسلامی در منطقه بشاگرد شد. طعم شیرین انقلابی با نام خدا، با پایمردی عبدالله والی در کام مردم آن منطقه نشست؛ جاده، مسجد، مدرسه، سد، آموزش، امنیت، کار، بهداشت و .... با این کارنامه حتی اگر مردم محروم این منطقه شیعیانی دلباخته نبودند، عاشق انقلاب اسلامی میشدند. حرف، حرف حاج عبدالله نیست. حرف حرف کاری است که انقلاب باید برای مردم میکرد.
الان چندین سال است رهبر انقلاب در نامگذاری سال و تعیین راهبرد کلی نظام، توجه تام و تمام به مساله اقتصادی و سبک زندگی مردم در این حوزه داشته اند. مفهوم این توجه یک امرِ روشن است. بعد از گذشت سه دهه از انقلاب اسلامی، رهبر این انقلاب میخواهد مردم نتیجه آن را در زندگی روزمره خود ببینند. اینکه مردم با همه وجود حس کنند انقلاب اسلامی، زمینه رستگاری و دنیا و آخرت آنها را فراهم میکند، نتیجه ای جز توجه و ارادت بیش از پیش ایشان به اسلام و انقلاب نخواهد داشت. پر واضح است که دهه چهارم انقلاب باید دهه تبلور کارآمدی آن باشد. هر چند جنگ هشت ساله و پیامدهای آن و همین طور کارشکنی های بین المللی آنان که انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را دوست نداشته و ندارند، کار را کمی سخت کرده و میکند ولی این چیزی از وظیفه مسوولان کم نمی کند. امروزه زمان کارآمدی نظام است و هرکه میخواهد برای اعتلای ایران اسلامی گامی بردارد باید در هر جایگاهی که قرار دارد، کارآمد باشد.
مردم حق دارند نتیجه پشتیبانی شان از انقلاب را ببینند. این حق ملت، تکلیفی جدی برای دولت و حکومت ایجاد میکند. شان این ملت این نیست که نیازمند سبد کالایی کم ارزشتر از 100 هزار تومان باشند و برای دریافت آن صف بکشند. حق این ملت نیست که آرامش روانی در حوزه اقتصادی و بهداشتی و درمانی و شغلی و ... نداشته باشند. امروز هیچ عامل داخلی و خارجی برای از بین بردن پایه های انقلاب، مخرب تر از ناکارآمدی نظام نیست. مبنای تحریمهای 30 سال گذشته و تحریمهای اخیر هم همین است؛ زمینه سازی برای ناکارآمد جلوه دادن نظام اسلامی ایران.
این مقال سعی ندارد بگوید تلاشی نشده و نتایجی به دست نیامده است، قصد سیاه نمایی ندارم اما تجربه امثال حاج عبدالله والی نشان میدهد میشود و میتوان بسیار کارآمدتر از وضع فعلی بود. طوری که حق این مردم را ادا و شان آنها را مراعات کند. همچنین شان و جایگاه انقلاب اسلامی را.
February 12, 2014
بچه های ما، بچه های حسین
مسوولین مهد کودکی که دخترم آنجا می رود، پیغام دادند کتاب «پنجره های تشنه» را برایمان بفرست. بردم و دادم. گفتند صفحه اولش چیزی بنویس. زیرِ «به نام خدای حسین» صفحه اول نوشتم:« امروز ما بچه های مان را در ناز و نعمت و مراقبت می فرستیم مدرسه و مهد کودک تا در امنیت تربیت شوند، آنروز حسین بچه هایش را یکی یکی قربانی کرد تا ما تربیت شویم.»
همین
February 10, 2014
چ مثل چمران، ح مثل حاتمیکیا
یکم: بعد از دیدن فیلم «چ»، آن قسمت از بلیط سینما که مربوط به آراء مردمی بود را کَندم و توی صفی که ایستاده بودند برای رای دادن ایستادم. بی آنکه فکر کنم انداختم در قسمت «خیلی پسندیدم». یکی دیگر از تماشاگرها نگاهم کرد و با لحنی استفهامی گفت: واقعا خیلی پسندیدی؟ به فکر فرو رفتم، من فیلم را خیلی پسندیده بودم؟ یعنی مثلا این فیلم حاتمیکیا خیلی خوب بود یا آژانس شیشهای؟ آیا فیلم هیچ اشکالی نداشت؟ نه، یادم بود که در طول دیدن فیلم به اشکالات و اشتباهاتی هم توجه کردم ولی آنچه وادارم کرد بالاترین رای را به فیلم بدهم خود فیلم نبود، حاتمیکیا بود و بازگشتش. نه اینکه بخواهم بگویم به رنگ ارغوان و گزارش یک جشن و دعوت فیلمهای بدی بودند، اما حاتمیکیا به فضایی برگشت که در آن یک ابرقدرت بود نه یک آدم معمولی و متوسط. من به این بازگشت رای دادم و اگر رایهای من و امثال من حجتی باشد برای «عمو ابراهیم» که در همین راه بماند، با قوت و قدرت، بگذار رای من بالاترین رای باشد.
دوم: همیشه همین است، هر کس بزرگتر باشد متواضعتر میشود. و تواضع فقط یک ژست برای رسانهها نیست، تواضع یک رفتار بیرونی نسیت، از درون میجوشد و این جوشش فقط وقتی به وجود میآید که آدمی در بزرگی و بزرگ منشی به کمال و بلوغ رسیده باشد. چمران هر چه بزرگتر شد، متواضعتر هم شد. چ البته در نشان دادن این تواضع نتوانست نمره 20 بگیرد اما حاتمیکیا با تقدیم این فیلم به «شیار 143» بزرگی و تواضع خودش را نشان داد. با اینکه حاتمیکیا ظاهرا از فیلمی که میتواند رقیب فیلمش باشد تمجید کرد، اما کیست که نداند حاتمیکیا تمجیدش از یک فضا و اتمسفر بوده، فضا و اتمسفری که خودش در خلق آن در عالم سینمای بومیمان نقش موثر داشته و کیست که در ذهنش بر بزرگی و عظمت حاتمیکیا افزوده نشده باشد. کاش همه کسانی که در مسیر زندگی در حوزهای (مثلا هنر) به توفیقاتی دست پیدا میکنند، مثال درخت پرثمر بشوند و متواضع. مثل عمو ابراهیم، مثل استاد فرشچیان. حالا اگر شیار 143 به توفیقی دست پیدا کند، هر ذهن آگاهی میداند که عمو ابراهیم در این توفیق نقش اساسی داشته است. کاش همه نخبگان نقششان را در تولی و تبری (در هر زمینهای که در آن نخبه هستند) به خوبی و به موقع ایفا کنند.
سوم: گفتند حاتمیکیا سر حرفش مانده و فیلم جنگ نساخته، ماجرای کردستان و پاوه که در جنگ اتفاق نیفتاد! هر کس روح آثار حاتمیکیا را دریافته باشد خواهد دانست که او هر کاری در حوزه «جهاد» انجام دهد، در واقع کار همان کاری را انجام داده که باید.
و چمران روح جهاد بود. وقتی درس میخواند، وقتی معترض و انقلابی بود، وقتی رفت لبنان و چریک شد، وقتی آمد ایران و وزیر شد و وقتی اسلحه دست گرفت و رزمنده شد. هر چند جفاست که بگوییم «چ» یعنی چمران، ولی فکر میکنم عمو ابراهیم دِینش را به چمران، این روح جهاد ادا کرد.
آخر: حالا حاتمیکیا سر خط است. با نشاطتر و سرحالتر از چند صباح قبل. او باید بداند (که حتما میداند) باارزشترین جوایزش را از مردم گرفته است و باید یادش بیاید (که حتما میآید) که مردم این جایزهها را به کدام آثارش دادند. عمو ابراهیم نباید فراموش کند که او در وهله اول با هیچ مسوولی طرف حساب نیست، و اگر از خدا که صاحب همه حساب و کتابهاست بگذریم، سر و کار و حساب او با مردم است. پس عمو ابراهیم مردم را دریاب.
February 5, 2014
این مردم کجا بودند؟
دهم بهمن روز مهمی برای سینمای کشور بود. با تصمیم مسوولان این حوزه، درهای سینماهای کشور بدون بلیط روی مردم گشوده شد و سالنهایی که گاهی فقط با یکی دو ردیف تماشاگر، سانسهایی ملالآور را میگذراندند و بیشتر جایی برای خواب و استراحت بودند، ناگهان با انبوهی از مردم مشتاق مواجه شدند که حتی در بعضی سالنها روی زمین نشستند. این اتفاق همه را ذوق زده کرد و همچنین مرا بر آن داشت تا چند نکته را برای توجه بیشتر یادآوری کنم:
یکم: این مردم تا حالا کجا بودند؟ آیا اینها کسانی بودند و هستند که برای تهیه بلیطهای 5 تا 7 هزار تومانی درماندهاند و منتظر یک روز مفت برای دیدن فیلم در سینما بودند؟ هرچند برای بعضی (مخصوصا آنهایی که خانوادگی به سینما میروند) شاید این مبلغ کم نباشد ولی باید اذعان داشت با توجه به گردش مالی در زندگی مردمِ اهل سینما، مبلغ قابل توجهی هم نیست. نمیشود تصور کرد مردم برای 5 هزار تومان این همه وقت را به ازدحام و هجوم بگذرانند برای دیدن فیلم. آنچه من فهم میکنم و تحلیل، این است که این یک اتفاق قابل مطالعه اجتماعی در حوزه مردمشناسی و جامعهشناسی است. مردم به این موج خبری توجه کردند و جواب مثبت دادند. جنس این استقبال از جنس استقبال مردم از نمایشگاه کتاب است، استقبالی که منجر به خرید هدفمند و آگاهانه کتاب نمیشود و بیشتر به یک همهگردی دستهجمعی شباهت دارد و همراهی با یک موج خبری و فرهنگی. انگار مردم منتظر هستند که دولت دعوتشان کند به با هم بودن مخصوصا اگر بهانهای هم در کار باشد، مثل رایگان فیلم دیدن. جنس این استقبال مثل اسقبال از دیدن فوتبال ملی در سینماهاست. واقعا مردم راحتتر در خانه فوتبال میبینند یا در سینما؟ فکر کنم اگر چند روز پشت سر هم برف بیاید و دولت به مردم فراخوان آمدن به پارکها برای برف بازی و درست کردن آدم برفی بدهد، باز هم این جور ازدحامها و استقبالها را ببینیم. و یک سوال استفهامی در پایان ماجرا اینکه آیا مردم این همهگردی و اجتماع و استقبال را به جای تفریحهای سالم و برنامهریزی شده انجام نمیدهند؟ آیا نمیشود بهانه این حضورها را با برنامهریزی و کنترل بیشتر کرد تا انرژی عمومی مردم در شیبی ملایم تخلیه شود؟
دوم: ذوقزدگی فقط برای مردم نبود، معاون سینمایی وزارت ارشاد هم بسیار ذوقزده بود از این استقبال. و این یک فرصت خوب است برای آشتی مردم با محصولات و فضاهای فرهنگی از جمله سینماها. اگر جای این معاون سینمایی بودم، به جای دو روز، 10 روز در سال چنین برنامهای برگزار میکردم تا شیرینی این دید و بازدید عمومی مردم و سینما و سینماگر در کام مخاطب بنشیند و کم کم ذائقه او را عوض کند.
سوم: نباید نقش رسانههای عمومی را در شکلگیری و کنترل و هدایت این اجتماعات نادیده گرفت. توجه رسانههای عمومی قبل و بعد از چنین اجتماعاتی میتواند به ارتقا سطح آگاهی و توقع فرهنگی مردم و مسوولین منجر شود. این رسانهها هستند که میتوانند با تاکید بر حضور شادمانه و پرشور مردم، یادآوری کنند که این شور و شوق با تصمیم مسوولان و آگاهانه زمینه سازی شده و از طرف دیگر انرژیای را که مردم با خود به این جمعها میآورند، دوباره به خود آنها انعکاس بدهد برای همافزایی بیشتر.
و آخر: تجربه کم ما در جمع کردن مردم کنار هم و با هم، باید با اتفاقاتی از این دست بیشتر شود. البته کشور ما بارها و بارها شاهد حضور در صحنه مردم بوده، ولی بیشتر این حضورها در صحنههای سیاسی بوده و معطوف به مانور ملت در برابر دیدگان بیگانگان. حالا و در دوران ثبات و شکوفایی کشور شاید باید بیشتر به اجتماعات سالمِ معطوف به نشاط و شادمانی مردم توجه کرد.
January 31, 2014
پنجره های تشنه
کمی دیر شد ولی بالاخره رسید. کتاب پنجره های تشنه را حالا می توانید از کتاب فروشی ها بگیرید. مخصوصا کتاب فروشی هایی که کتابهای انتشارات سوره مهر را دارند. فروشگاه مرکزی سوره مهر در تقاطه خیابانهای سمیه و حافظ کتاب را دارد (88949791). به غیر از این اگر به واحد اشتراک این انتشارات تماس بگیرید (66460993) آن را برایتان ارسال می کنند.
هر کس هم کتاب به دستش رسید و خواند نظرش را برایم بفرستد.
[image error]
[image error]
[image error]
[image error]
January 28, 2014
آیین فراموش شده جوانمردی
وقتی از خانه در میآییم دور و برمان را خوب نمیبینیم و حواسمان رسیدن به سر کار است و موقع برگشتن هم خسته از کار روزانه (که معمولا دوستش نداریم) به فکر تفریح و استراحت. قبلا بیشتر از حال و روز خانواده و همسایه و فامیل با خبر بودیم و امروز کمتر. همه دنبال این هستند که گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند. فرصت کمک و جوانمردی کمتر برایمان فراهم میشود، هم به خاطر مشکلات و کمبودهای خودمان، هم به خاطر اینکه مشکلات و کمبودهای دیگران را خوب نمیدانیم. این در حالی است که آن فرصت کمک و جوانمردی که صحبتش رفت بیش از آنکه برای فقیر و سائل کارگشا باشد، برای کمک کننده و جوانمرد سازنده است. حال خوبی که هرکس بعد از کار خیر به دست میآورد، لذت و ارزشی غیر قابل وصف دارد که تا نچشی ندانی! سبک زندگی در روزگار امروز جوری شده که باعث غفلت ما از اطراف و اطرافیانمان میشود.
گاهی متکدیان حرفه ای با توجه به همین خلا اجتماعی با بازی کردن نقش نیازمند و تقریبا یک جور زورگیری مدرن در تقاطعهای شلوغ و پشت چراغ قرمز و ترافیک، این احساس نیاز را به شکلی غیرواقعی و ناصحیح در ما مرتفع میکنند. در حالی که ناخواسته ما را وارد چرخه یک ناهنجاری اجتماعی دیگر میکنند. البته این مجال کوتاه را نمیخواهم اختصاص بدهم به بحث تکدیگری و موضوع اصلی بحثم همان جوانمردی است، خصلت و خاصیتی که در انسان امروز و سبک زندگی جدید و شهری هر روز کم رنگتر میشود.
در این میانه گاهی موسسات خیریه معتبر میتوانند نقش واسطه ایفا کنند بین آنکه لازم دارد و آنکه میخواهد کمکی بکند. موسساتی که ساختاری غیرانتفاعی داشته باشند و کارنامهای مشخص در کمک کردن و کمک رساندن به نیازمندان. البته این موسسات هم فقط میتوانند بخشی از این سبک زندگی فراموش شده را احیا کنند، چه اینکه خود این موسسات نتیجه زندگی مدرن هستند و ابزاری برای کمتر درگیر شدن فرد در مسایل غیرشخصی و تسهیل انجام منویات انسان قرن بیست و یکم.
برای احیای جوانمردی در زندگیمان شاید بشود با تغییر نگاه، کارهایی کرد. باید با بازتعریف این کلیدواژه، در عمل آن را به جریان انداخت؛ سر زدن به پدر و مادر و بستگان نزدیک و دوری که به دلیل کهولت یا هر دلیل دیگری گوشه نشین شدهاند، توجه به همسایهها و مشکلاتشان (یا نه فقط مشکلات، مسائلشان)، توجه و مهربانی به بچهها و کم سن و سالها، کمک به عبور آدمها از خیابان، اهدای کتاب به مناطق کم برخوردار فرهنگی، یاد دادن چیزی به کسی و ارتقای وضعیت او، حتی گاهی روحیه دادن به کسی که احتیاج به روحیه دارد، اینها همه در گفتمان و سبک زندگی جوانمردان قابل تعریف است. عجیب است، ما گاهی از یک سلام خشک و خالی به همکار و همشهری و همسایه هم دریغ میکنیم و اگر در محاسبات مادی و معادلات کاریمان اثر نداشته باشد، لب از لب باز نمیکنیم.
یادمان باشد امامان ما رسمشان جوانمردی بود، نه فقط برای شیعیان خاص، بلکه برای همه مردم. کمک و احسان را هم خودشان انجام میدادند، با دست خودشان، مخفیانه و با حفظ احترام و عزت طرف مقابل. نمیگفتند من پولش را میدهم دیگران انجامش بدهند، خودشان در متن کمک کردن قرار میگرفتند چون در نظام تربیتیای که مد نظر ایشان، دهنده هم مثل کمک گیرنده رشد میکند.
جوانمردی خصلتی فردساز و جامعهنواز است که قدمی از دینداری پیش دارد. برای اینکه این حرف را خوب درک کنیم یادمان بیاید این جمله امام حسین را که به لشگر عمرسعد گفت: اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید و یادمان بیاید پیمان جوانمردان را که پیامبرمان در دوران جوانی و قبل از بعثت در آن عضو شد و در پایان عمر گفت هر کس هر جا چنین پیمانی ببندد من حاضرم در آن شرکت کنم.
January 19, 2014
مجریانِ خوداجرا!
برنامه بیش از 6 ساعته جشنواره تلویزیونی جام جمِ صدا و سیما هفته گذشته محوریت جدی در برنامه های تلویزیون پیدا کرد. طوری که همه برنامه های صدا و سیما تعطیل شد، رییس سازمان و معاونانش در برنامه حاضر بودند و با نگاهی به چهره های حاضر در سالن میشد فهمید هر آدم موثری در برنامه سازی های سازمان صدا و سیما آنجا نشسته است. بعد از آن هم در دو شب این برنامه تکرار شد و هر تهیه کننده ای اگر برنده بخشی از جشنواره بود، این برنده شدن و جایزه بردن را در برنامه خودش باز پخش کرد تا هفته گذشته کلا بینندگان مشغول دیدن سرو نشانه جشنواره باشند.
اما آنچه این فرصت را به خود اختصاص خواهد داد نه این برنامه که اجرا و مجری آن است. چیزی که در طول برنامه اعصابم را به هم ریخته بود افاضات اضافه مجری و حرفهای بی در و پیکر او بود. فردای آن روز متوجه شدم فقط این من نبودم که از آن اجرا عذاب کشیدم، هر کسی خواسته بود جشنواره جام جم را ببیند سختی تحمل اجرا را به جان خریده بود. حتی یک نفر از برندگان جایزه (که اتفاقا مجری هم بود) در جمع ناراضیان بود و از شاکی بودن حاضرین در جلسه خبر میداد.
بی ادبی (مثل مطرح کردن خصوصی ترین اتفاقات زندگی بعضی برندگان روی سن یا توهین به حضار که شما نسبتی با برنامه های علمی ندارید)، کم اطلاعی (اشتباه گرفتن اکبرلو با گبرلو و نشناختن او)، تصمیم های خود سر (نخواندن نامزدهای بعضی از بخشها) و غیره همگی نشان میداد او در خدمت برنامه نیست و برنامه را به خدمت خود گرفته. وقت تلف کردنهای ابتدای برنامه باعث شدن برای اینکه برنامه از ریتم نیفتد، برندگان برای رسیدن به روی سن میدویدند. فهم دقیق آنها از زمانبندی و نفهمیدن همین موضوع ساده از طرف مجری معلوم کرد بدترین انتخاب برای چنین برنامه ای بوده است. (نشان به آن نشان که در تکرار این برنامه با تدوین مجدد و حذف صحبتهای اضافه او، برنامه بسیار جذابتر شده بود.) همه برگزیدگان مجری گری در همه حوزه ها از مجری این برنامه بهتر میتوانستند آن را اجرا کنند.
مجری پیشانی صدا و سیماست، ویترین این سازمان بزرگ است. عجیب است که مسوولین سازمان چرا اینقدر با آنها با تساهل و تسامح برخورد میکنند. اعتماد به نفس بیش از حد آنها برای همین آنتنهای زنده و تریبونهای یکطرفه است که در قبال آنها باید مسوولیت پذیر باشند نه اینکه مسوولیت گریز و سرکش. درست مثل اینکه کسی از قدرت بدنی بالای خودش سوءاستفاده کند به جای تواضع.
اگر از چند مجری برنامه های شاخص صدا و سیما بگذریم، متاسفانه این سازمان پر شده از مجریانی که فقط اعتماد به نفس کاذب دارند. انگار قرار است زمانی را فقط سپری کنند، مثل کارشناسها اظهار نظر ظاهرا علمی میکنند، بین حرف مهمانها و کارشناسان میپرند، شوخی های نابجا میکنند، سوالهای کلیشه ای میپرسند، بی خود خودشان را تحویل میگیرند و برای خودشان نوشابه باز میکنند، درست مثل بازیکنی که فضای مناسب در زمین فوتبال پیدا میکند و به جای اینکه در خدمت تیم و نتیجه گیری آن باشد، تکروی غیرضروری و بی نتیجه میکند.
مجری محترم برنامه جشنواره جام جم بهانه ای شد برای مطرح کردن موضوع تکروی و ضعف تاکتیکی مجریان تلویزیون. باشد که از این خیر سهمی داشته باشد.
مهدی قزلی's Blog
- مهدی قزلی's profile
- 10 followers

