مهدی قزلی's Blog, page 3

May 13, 2014

اعتکاف، برنامه خلوت و تنهایی

وارد مسجد که شدیم یک برگه دادند دستمان که یعنی برنامه! برای دقیقه دقیقه این سه روز برنامه چیده بودند. 8 صبح باید بیدار می بودیم و سخنرانی استاد فلانی و بعد جمع خوانی قرآن و بعد نماز جماعت و بعد مداحی و بعد دعای فلان و بعد جلسه اخلاق و بعد ....


اولش جدی نگرفتیم ولی کم کم معلوممان شد قضیه برنامه های اعتکاف جدی است. برعکس همه اتفاقات هیاتی که بی نظمی در ذاتشان است، همه چیز هم به موقع! زانوهایمان درد گرفت از بس مجلسی نشستیم. فرصت ندادند پایمان را دراز کنیم. کمی که گذشت فهمیدیم توان همراهی با این همه معنویت منظم را نداریم. موقع نماز رفیقی غیر معتکف برای نماز امد مسجد دانشگاه، به خاطر کارهایش نتوانسته بود بیاید اعتکاف و غبطه می خورد به حال ما. آنقدر غبطه خوردنش زلال بود که حاضر بودیم همه برنامه های این یکی دو روزمان را بدهیم و سازندگی غبطه اش را بگیریم. وقتی رفیقمان رفت، مسوول محترم برگزاری مراسم را پیدا کردیم . گفتیم: مرد حساب! قرار بود بیاییم اعتکاف کمی خلوت کنیم! کمی تنها باشیم با خودمان و حضرت خدا. کمی فکر کنیم. کمی از برنامه و روزمرگی دور باشیم. شما ماشاالله چیزی برایمان باقی نگذاشتید.


مسوول محترم که احساس می کرد تکلیف دارد معنویت را به ما تزریق کند، حرف ما را نشنید. ما هم تصمیم گرفتیم با چند تا از بچه ها او را نشویم! در اولین اقدام هم وسط مسجد چند نفری خوابیدیم، خوابیدنی. با خرو پف نمایان. اولش کمی جو سنگین بود ولی کمی بعد دیدیم بقیه خلق الله هم غش کردند! خلاصه بعد از نماز ظهر روز دوم همه دراز به دراز افتادیم به ساده ترین عبادت خدا یعنی خوابیدن. نتیجه این استراحت جانانه و اعتراض مدنی هم دشمنی مسوول برنامه با ما شد و البته خلوت نیمه شب بچه ها که دیگر خسته نبودند.


فقط نکته اش این شد که برای سال بعد باید دنبال جای دیگری باشیم برای اعتکاف. چون دیگر تبدیل شدیم به عنصر نامطلوب برهم زننده فضای معنوی!


برنامه داشتن در اعتکاف البته کار خوبی است اما هر عقل سلیمی می پذیرد که این فرصت فرار از روزمرگی دنیا به خانه خدا، فرصتی فردی برای تمرکز و تفکر است. اگر حجم برنامه های منظم و عمومی آنقدر زیاد باشد که هیچ فردیتی در فضای اعتکاف باقی نماند خودش نقض غرض می شود. از طرف دیگر خود معتکف هم باید فردیت و خلوتش را مدیریت کند. نباید وقت گران قیمت معتکف با مبایل و لب تاب هدر بشود. این که کار همیشگی ما می تواند باشد! این سه روز را قدر باید دانست. و خدایمان هدایت کناد.


در خراسان


 

1 like ·   •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on May 13, 2014 20:21

May 11, 2014

قبول شدن یا نشدن، مساله این نیست!

مرد که وارد خانه شد متوجه شد همسرش سرحال نیست. زن با ناراحتی گفت: قبول نشدی، توی مصاحبه آن شرکت قبول نشدی. زنگ زدند خانه و گفتند. مرد با تعجب گفت: چرا به مبایلم زنگ نزدند! حالا تو به خاطر این ناراحتی؟ بیخیال. ان شاءالله بیکار نمی مانم. الان هم زنگ می زنم می پرسم چرا ردم کردند. زن رنگش پرید. گفت: نه...نه زنگ نزن... یعنی خودت را کوچک نکن. راست می گویی تو که بیکار نمی مانی. مرد از تماس گرفتن با شرکت منصرف شد. زن نفس راحتی کشید. همه موضوع البته این نبود.


چند روز قبل قرار بود مرد جوان برود شرکتی برای مصاحبه. اتفاقا آن روز با همسرش جایی رفته بودند. این شد که با هم رفته بودند شرکت مذکور. نشستند تا وقت مصاحبه مرد برسد. زن جوان به شوهرش دلداری میداد که: ان شاءالله قبولت می کنند. مرد از شرکت قبلی بیرون آمده بود چون دیده بود زد و بند می کنند. قبل از آن هم از شرکتی دیگر بیرون آمده بود چون کارکنانش زیادی با هم خواهر و برادر بودند! این بیرون آمدنها کمی زندگی شان را به مضیقه کشانده بود. حالا منتظر بودند برای مصاحبه کار جدید. در باز شد. دختر جوان و بزک کرده ای بیرون آمد و رفت. منشی مرد را دعوت کرد داخل اتاق. مرد پرسید: می شود خانمم هم با من بیایند. قبل از اینکه منشی جواب بدهد صدایی بلند از داخل اتاق گفت: بله با هم بفرمایید. مرد برای رییس شرکت تخصصهایش را گفت و سوابقش را. و گفت البته حاضر است کارهای ساده تر هم بکند. رییس خندید. رزومه مرد را وارسی کرد. پرسید: خانمتان هم شاغل هستند؟ زن گفت: بیرون از منزل خیر. رییس شرکت زن جوان را نگاه کرد. بعد به مرد گفت حتما خبرتان می کنم. شماره منزلتان را هم بنویسید.


امروز از آن شرکت تماس گرفتند با خانه شان. گفتند مرد در مصاحبه قبول نشده ولی خانم اگر تمایل داشته باشند می توانند بیایند برای کار دفتری. زن بد و بیراه حسابی گفته بود به رییس ناحسابی شرکت و قطع کرده بود.


مرد که آمد خانه، متوجه شد همسرش سرحال نیست. زن با ناراحتی گفت: قبول نشدی، توی مصاحبه آن شرکت قبول نشدی. زنگ زدند خانه و گفتند. مرد با تعجب گفت: چرا به مبایلم زنگ نزدند! حالا تو به خاطر این ناراحتی؟ بیخیال. ان شاءالله بیکار نمی مانم. الان هم زنگ می زنم می پرسم چرا ردم کردند. زن رنگش پرید. گفت: نه...نه زنگ نزن... یعنی خودت را کوچک نکن. راست می گویی تو که بیکار نمی مانی. مرد از تماس گرفتن با شرکت منصرف شد. زن نفس راحتی کشید.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on May 11, 2014 12:50

May 7, 2014

برنامه پیاده روی فشم- کجور

ما هر سال اگر بشود که معمولا می شود می رویم پیاده روی البرز مرزکی. از روستای گرمابدر در انتهای منطقه فشم شرقی راه می افتیم به سمت دشت لار و بعد شهر بلده و اگر جانی باقی مانده باشد در ادامه به سمت منطقه کجور در شهرستان نور. برنامه از حدود ظهر (نمازخوانده و ناهار خورده) 4شنبه 7 خرداد شروع می شود (زمان برنامه قابل تغییر نیست، لطفا چانه نزنید) و بسته به این که چند نفر باشیم با یک یا دو سواری یا ون یا مینی بوس یا حتی اتوبوس می رویم. اگر طبق برنامه پیش برویم آخر شب جمعه 9 خرداد می رسیم تهران. اگر دوست داشته باشید در این برنامه شرکت کنید چند موضوع کلی را باید بدانید:


1-     این برنامه بچه ننه ها نیست. شب اول را روی زمین خدا و ریز آسمان پرستاره می خوابیم. حتی چادری هم در کار نیست. پس حتما هر کسی باید برای خودش کیسه خواب بیاورد. قیمت و جنس کیسه خواب مهم نیست. مهم این است که کیسه ای داشته باشید که شب داخل آن بخوابید. زیر انداز به اندازه زیر کیسه خواب داشته باشید. (نایلون، پارچه یا هر چیز دیگری)


2-     این برنامه جای نخاله بازی نیست. هر چند دشت و کوه خدا آنقدر بزرگ است که حتی اگر 100 نفر هم باشیم مشکلی پیش نخواهد آمد ولی وجود حتی یک نخاله حال بقیه را خواهد گرفت. لذا حتی فکر اینکه نخاله بازی دربیاورید یا یک نخاله را همراه خود بیاورید در سر نپرورانید. والا کلا حضور هر جنس ذکوری که تک روی نکند و جمع آزاری نداشته باشد، در برنامه بلامانع است.


3-     در این برنامه به طور متوسط روزی 8 تا 10 ساعت پیاده روی خواهیم داشت. این میزان پیاده روی برای ادمی که مشکل مغز و قلب و ... نداشته باشد زیاد نیست ولی باعث تعجب بدنش خواهد شد. از الان روی وضعیت جسمی تان کار کنید تا این تعجب کمتر شود. ضمنا برای این پیاده روی احتیاج به پاپوش مناسب دارید. کتانی و پوتین خوب هستند. چند جوراب همراه داشته باشید. مخصوصا اگر مستعمل و سوراخ باشند، چون عملا بعد از برنامه به درد نمی خورند. یادتان باشد بیش از دو جوراب بیاورید. وزن وسایل همراهتان را هم کلا کم کنید. بدون کوله پشتی بعید است بتوانید بیایید.


4-     هرچند هوا خیلی خوب است و حتی شب و صبح زود سرد می شود ولی آفتاب میان روز، پوستتان را خواهد کند. پس هم ضد آفتاب بیاورید هم عینک آفتابی و هم کلاه آفتاب گیر و چفیه و دستمال و لباس آستین بلند.


5-     برای سرمای شب و صبح زود باید یک دست لباس گرم داشته باشید.


6-     چون باید از رودخانه لار و یکی دو رودخانه دیگر رد بشویم توصیه می شود با خودتان دمپایی بیاورید.


7-     برای یکی دو روز با خودتان تدارک غذا ببینید. کوله تان نباید سنگین باشد پس غذا را هم جمع و جور ولی مغذی و پرکالری در نظر داشته باشید. کلا تن ماهی هم برای کوه غذای مزخرفی است. نان به مقدار کافی، تنقلات به مقدار کافی و متنوع، میوه بسیار مهم است، کمپوت بسیار عالی است. قاشق و چاقو داشته باشید. ظرف آب و مایه شربت، آبلیمو، و داروهای در حد ضرورت.


8-     اگر دفترچه درمانی دارید بیاورید. یک کارت شناسایی هم داشته باشید که اگر طعمه خرس و گرگ شدید از روی آن کارت که در شکم یا محصولات شکمی موجود درنده کشف می شود شناسایی شوید! کبریت و فندک هم بیاورید.


9-     لیوان، چای، ماهی تابه کوچک، کتری کوچک، دوربین عکاسی کوچک، چراغ قوه کوچک و ....


10-   هر کس قول بدهد می آید باید علی الحساب 25 هزار تومان اِخ کند برای هزینه رفت و آمد. این مبلغ مسترد نمی شود تا رفقا در برابر قولشان به اندازه 25000 تومان مسوولیت پذیر باشند. بقیه مخارج به صورت دنگی و با تکنیک مادر خرجی هزینه خواهد شد.


11-  اگر در زمانبندی برنامه مشکلی پیش نیاید شاد بتوان در رودخانه آبتنی کرد. ملزومات ابتنی را اگر خواستید بیاورید.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on May 07, 2014 03:35

May 5, 2014

کتاب را باید خواند

توی پله های نمایشگاه کتاب کسی را دیدم، با خرواری کتاب درمانده نشسته بود. موبایل هم در آن ازدحام خط نمی داد. قطره عرقی روی پیشانی اش دل دل می کرد بِسُرد روی شقیقه. از کنارش که رد می شدم چاق سلامتی کردم و با تعجب و کنجکاوی پرسیدم: این همه کتاب را وقت می کنی بخوانی؟ سرش را تکان داد و کم کم خنده اش گرفت، گفت: هرسال به کتابهای نخوانده سال قبلم اضافه می کنم. توضیح هم داد نگران پیدا نکردن کتابهای مورد علاقه اش می شود و از روی اجباری که کمی وسواس چاشنی اش بود، کتاب می خرد و مثل روز روشن است که این همه کتاب را یک نفر نمی تواند بخواند. وقت برگشتن هم در ایستگاه مترو تعداد زیادی را دیدم دست خالی از این آوردگاه بزرگ کتاب برمی گردند. به نظرم نه او که خرواری کتاب داشت و زمین گیرشان شده بود و نه اینها که کتابی نخریده بودند هیچ کدام موضوعیتی در امر کتاب ندارند. امر کتاب دایر است بر خوانده شدنش، نه خریدنش، نه داشتنش، نه دیدنش و نه حتی شنیدنش. کتاب کتاب است که خوانده شود پس باید دنبال ترویج کتاب خوانی بود به عنوان هدف اصلی. آنچه در نمایشگاه کتاب تهران اتفاق می افتد، مبتنی بر داد و ستد کتاب است تا کتاب خوانی و گسترش فرهنگ کتاب بازی! کتاب خوانها کتاب را هدیه می گیرند، امانت می گیرند، قرض می گیرند یا حتی می خرند اما نکته این است که می خوانند. به نظرم حتی کتاب، مخصوصا کتابهای با رویکرد عمومی باید ناظر به همین هدف گذاری تولید شوند. یعنی طوری که راحت خوانده شوند؛ از جنس کاغذ و قطع و ... گرفته تا محتوا باید در خدمت همین هدف باشند. تازگی ها شنیده ایم کتابهای صوتی هم پای جدی به بازار گذاشته اند. کتاب صوتی مثلا قرار است مشکل کم وقتی ما را حل کنند تا در حال انجام کاری دیگر، خواندن (شنیدن) کتاب هم پیش برود. اما فکرش را بکنید ما کتاب «دا» یا «من او» را به جای اینکه بخوانیم، بشنویم! انگار به جای خوردن چلو کباب کوبیده زعفرانی، سرم خوراکی به رگ دستتان وصل کنند! کتاب خواندن خلوتی در انسان ایجاد می کند که ناظر به تفکر است. این خلوت مهمترین خصیصه کتاب خوانی و اصلی ترین بستر ارتقای فرهنگی در حوزه کتاب است. از نمایشگاه که برگشتم خانه، رفتم سر قفسه کتابهایم. خوب گشتم، تقریبا کتابی نبود که نخوانده باشمش. حالا با چند جلدی که از نمایشگاه گرفته بودم می توانستم چند وقتی را با خودم و کتابها خلوت کنم


در خراسان

2 likes ·   •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on May 05, 2014 05:09

May 3, 2014

آن سه نفر، این چند دقیقه

 آنها سه نفر بودند، سه جوان که هرکدام کوله و کیسه ای داشتند و البته پتویی در بسته بندی.یکی شان نشسته بود روی پله مغازه، سرش را بین دستها گرفته بود و کتانی هایش را نگاه می کرد. یکی شان هم تکیه داده بود به صندوق صدقان توی پیاده رو و سنگینی خستگی اش را با کمیته امداد قسمت می کرد. سومس هم از یک رهگذر می پرسید: بانک صادرات کجاست. رهگذر بانک صادرات نمی شناخت. تازه داشتم وارد مغازه می شدم که دیدمشان. گفتم: پسرجان بانک صادرات دو تا تقاطع بالاتر است. تا این را گفتم دو جوانی که نشسته و ایستاده بودند به خستگی درکردن سرهاشان را بالا گرفتند و با تندی نگاهم کردند که: دو ساعت است ما را بالا و پایین می کنید. الان بالا بودیم، گفتند بیاییم پایین. این تهران دیگر چه خراب شده ای است.


 گفتم: من خودم در آن بانک پول به حساب ریخته ام، هست، دو تا تقاطع بالاتر. صاحب مغازه هم آمد به کمکم که: راست می گوید بالاتر بانک هست. داخل مغازه خریدم را کردم و از همانجا می دیدمشان که با استیصال دارند با هم مشورت می کنند. ساعتم را نگاه کردم. چند دقیقه مانده بود به یازده شب. حتما از شهرستان آمده بودند و خسته و کوفته ویلان پیدا کردن آدرس شده بودند. از مغازه که بیرون آمدم گفتم: بیایید برویم. هر سه اول نگاهم کردند و بعد همدیگر را. در ماشینم را باز کردم و برایشان بوق زدم. با تردید آمدند و با انبوه وسایلشان سوار شدند. گفتم: حالا یک بار آدرسی که دارید را بهم بگویید. گفتند: خیابان سمیه روبه روی بانک صادرات. یک میوه فروشی و تاکسی تلفنی هم کنارش هست. گفتم: اینجا خیابان نجات الهی است نه سمیه. بردمشان خیابان سمیه. توی راه فهمیدم کارگر ساختمانی هستند و از گنبد آمده اند برای کار.


 میوه فروشی و تاکسی تلفنی را پیدا کردیم. اما بانک روبه رویشان سپه بود نه صادرات. آدرس ساختمان نیمه سازی بود. گفتم: دیدید آدرستان درست و حسابی نبود! از حرفی که راجع به تهران و البته تهرانی ها زده بودند شرمنده شدند. رفتند و برایم دست تکان دادند. آنها سه نفر بودند. سه جوان با کلی وسیله اما این بار با لبخند. ساعت را نگاه کردم، چند دقیقه از یازده شب گذشته بود. وقتی راه افتادم فکر کردم آن لبخندها ارزش این چند دقیقه را داشت.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on May 03, 2014 12:10

May 2, 2014

تبلور علم و عزم و هنر

به عنوان کسی که در کارشناسی مهندسی مکانیک خوانده آن هم در گرایش ساخت و تولید، از این دیدار لذت بردم!

 


گزارشی از بازدید رهبر انقلاب از شرکت مپنا و نمایشگاهش
چهارشنبه صبح زود راه افتادیم سمت کرج به مقصد شرکت مپنا. هم روز کارگر بود هم ولادت امام محمد باقر علیه‌السلام. یاد بازدید نوروزی آقا از نمایشگاه صنعت خودرو بودم که چهار سال قبل در یکی از سوله‌های شرکت ایران خودرو برگزار شد. این بازدیدهای صنعتی من را یاد آن ۱۴۰ واحدی می‌اندازد که در دوره کارشناسی به مهندسی گذراندم. مپنا یک شرکت دانش‌بنیان و از آن غول‌های صنعتی کشور بوده و هست که بیش از دو دهه از تأسیسش می‌گذرد و هر مهندسی بدش نمی‌آید توانش را در آن به کار گیرد.
کمی زودتر از آمدن آقا رسیدیم و سرخود زدیم به راه‌روی نمایشگاه و دیدن دست‌آوردهای شرکت، از توربین و ژنراتور گرفته تا پره‌های کوچک فلزی و سرامیکی. قرار بود نیروگاه گازی ۱۶۰ مگاواتی حیدریه نجف هم در همین بازدید راه‌اندازی شود. مپنایی‌ها همه چیز را آماده کرده بودند و هر کس سر جای خودش بود. برعکس بعضی برنامه‌ها التهابی در کارهای میزبان نبود. کم‌کم وزرای مربوط آمدند؛ آقایان چیت چیان وزیر نیرو، ربیعی وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی، ستاری معاون علمی رئیس‌جمهور، امام جمعه و استاندار استان البرز و دکتر علی‌آبادی رئیس شرکت مپنا. شاید تنها وزیر مرتبطی که حضور نداشت، وزیر صنعت بود. از رفتن وزرا و مسئولین شرکت مپنا به سمت در ورودی سالن و جمع شدن‌شان می­شد حدس زد که آقا دارند می‌رسند. محل نمایشگاه هم عبارت بود از سالنی بسیار بزرگ که در گوشه‌ای از آن ۱۵۰ صندلی چیده بودند برای جلسه توجیهی ابتدای بازدید و راهرویی بلند که قطعات و تجهیزات شرکت دو طرف آن چیده شده بود. اندازه بعضی از این قطعات دو برابر موتور هواپیما بودند. سمت دیگر این سالن هم کارگران و کارکنان شرکت جمع شده بودند تا دیداری پس از بازدید آقا داشته باشند.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_0326271.jpg http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_3626271.jpg
صدای صلوات مسئولین که بلند شد معنایش حضور رهبر انقلاب بود. امام جمعه اولین نفری بود که خوش آمد گفت بعد هم آقای علی‌آبادی و بعدتر وزرا. رئیس شرکت مدیرانش را تک تک معرفی کرد به آقا و بعد همه وارد همان سالن محوطه ۱۵۰ نفری شدند. جلوی این ۱۵۰ صندلی یک صندلی برای آقا گذاشته بودند و یک میز کوچک کنار آن که رویش ساعت بود و کاغذ و قلم. پشت سر ایشان هم طبق معمول یک قاب عکس از امام خمینی بود. این عکس امام را یادم نیست که در دیداری رسمی نباشد. پشت سر جمع هم یک توربین گازی ۲۵ مگاواتی گذاشته بودند. جمع آقا را می‌دید و امام را و ایشان جمع را می‌دید و توربین را. اول جوانی خوش صدا قرآن خواند: وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى.... در طول قرائت قاری آقا با تمرکز گوش دادند. به کسی نگاه نکردند حتی به قاری. مصداق «وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» بودند تا قاری صدق الله گفت.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_1426271.jpg http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_1726271.jpg
بعد از پخش کلیپی، مهندس چیت چیان، وزیر نیرو گزارش داد و بعد علی‌آبادی رئیس مپنا. وزیر نیرو گزارشی موجز و موثر خواند، بی غلط و تپق. علی‌آبادی هم گزارش داد که مپنا بعد از جنرال الکتریک آمریکا و زیمنس آلمان و دو شرکت فرانسوی و ایتالیایی و میتسوبیشی ژاپن، ششمین شرکت توربین و نیروگاه ساز دنیاست و بیش از یک سوم نیروگاههای گازی و ترکیبی کشور را ساخته و در این راه مرارتها دیده و خون دلها خورده است. وقتی به اینجای گزارش رسید بغض کرد و بعد سکوت. کمی به سکوت گذراند تا خودش را کنترل کند و بعد ادامه داد. گزارش این دو که تمام شد، برای آقا میکروفون گذاشتند. ایشان قبل از شروع صحبت با انگشت اشاره تقه‌ای به میکروفن زدند تا از روشن بودنش مطمئن شوند. از گزارش تشکر کردند و گفتند: «آنچه در ساخت و بنا و ابقاء این مجموعه نقش داشته به نظرم سه عنصر علم، عزم و هنر است. عجالتا و قبل از بازدید توصیه‌ام به شما این است که این سه عنصر را با هم حفظ کنید؛ علم، عزم و نگاه لطیف هنری را. به خاطر گریه‌ی آقای علی‌آبادی توصیه‌ای هم به آقایان دولت دارم در خوش حسابی با مپنا. من گزارش اینجا را دیدم. برای معوقات و حل مشکلات راه حل‌هایی هم پیشنهاد شده بود. بعضی از این راهها شدنی است.»
آقا که این حرفها را می‌زدند، مدیران مپنا داشتند بال در می‌آوردند. ایشان بلند شدند و بقیه هم. بخش دوم برنامه بازدید بود که شروع شد.
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
چند دقیقه معطل شدیم تا از آن سالن ۱۵۰ نفره بیرون بیاییم. محافظها سعی می‌کردند حرکت جمعیت را مدیریت کنند. آقا رسیده بودند پای ژنراتورهای ۲۵ مگاواتی و علی‌آبادی داشت توضیح می‌داد که این واحدهای کوچک تولید برق، شبکه تولید را ایمن می‌کند، هزینه انتقال و اتلاف انرژی را کم می‌کند، امکان پدافند غیرعامل را زیاد می‌کند و ... توضیحات فنی را به خوبی در زبانی عمومی منتقل می‌کرد. و چه عجب از سیستم مدیریت انرژی که تازه دارد به فکر کوچک و زیاد کردن سامانه‌های تولید برق می‌افتد. قبل از آمدن آقا از یکی از مهندس‌ها پرسیدم و فهمیدم اتلاف انرژی برق ما در خطوط انتقال حداقل ۱۵ درصد است. ۱۵ درصد را در ۷۲هزار مگاوات برق تولیدی که ضرب بکنیم، می‌شود مصرف برق یک کشور کمی جمع و جورتر از ایران!
بعد از آن رسیدیم پای توربین‌های بادی. توربین‌هایی که در مناطق بادخیز نصب می‌شود و بعد از نصب دیگر هزینه چندانی ندارد. البته این توربین‌های دو و نیم مگاواتی هزینه اولیه زیادی دارند و با حدود ۱۰ تا از آنها می‌شود یک نیروگاه ۱۶۰ مگاواتی گازی راه انداخت. ولی در دراز مدت چاره‌ای نداریم جز توجه به همین نیروهای تجدیدپذیر. مهندسی توضیحم داد که البته برق تولیدی از نور خورشید در ایرانِ پرآفتاب بومی تر است از برق بادی. کلیت همین حرفها را علی‌آبادی داشت به آقا می‌گفت. همان مهندس البته توضیح می‌داد که کشور پهناور، پراقلیم و پرجمعیتی مثل ایران احتیاج دارد به بسته تولید انرژی برق؛ از بادی و خورشیدی گرفته تا گازی و هسته ای والا میزان آسیب پذیری مان زیاد می شود. همین الان هم کشورهای پیشرو در تولید برق پاک، از طرف دیگر نیروگاههای هسته ای شان را توسعه می دهند.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_0726271.jpg http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_0626271.jpg
علی آبادی توضیح می‌داد در مراحل مختلف تولید با چه تدابیری تحریم‌ها را دور زده یا شکست داده‌اند. مثلا اینکه جنس ملخ این توربین‌ها را از یک ماده عمومی انتخاب کرده‌اند در طراحی، تا همه جای دنیا پیدا بشود. نکته جالب این بود که از جرثقیلی که با آن بتوان این توربین‌های بادی را نصب کرد فقط یک عدد موجود است در کشور و این جرثقیل هم تحریمی است. علی‌آبادی سرش را نزدیک گوش آقا برد و آرام گفت: البته ما داریم مشکل را حل می‌کنیم.
آقا گفت: من درباره این توربین‌های بادی شنیده‌ام در دنیا ۸ مگاواتی‌اش هم هست. مسئول غرفه جواب داد: بله آن مخصوص دریاست. این توربین‌ها مخصوص خشکی است. ضمن اینکه طبیعت مناطق بادخیز ما کوهستانی است و سرعت بادهای بومی ما با همین توربین‌های دو و نیم مگاواتی سازگار است.
کمی جلوتر دوباره جمع ایستاد. آقا عصایشان را جلوی پاها به زمین می‌گذاشتند و دست چپ را روی عصا و دست راست را روی دست چپ. و این طور کمی از وزنشان را از روی پاها منتقل می‌کردند به عصا. کسی راجع به توربین‌های لوکوموتیو توضیح داد و بهینه شدنشان که باعث شده زمانِ مسافرت ریلی مسیر تهران مشهد ۲ ساعت کمتر شود. آقا پرسیدند: صرفه جویی سوخت هم دارد یا با مصرف بیشتر این به دست آمده؟ آن مهندس با افتخار گفت: در هر مسیر ۱۵۰۰ لیتر کمتر گازوییل مصرف می‌کند. همانجا بود که رئیس راه آهن جلو آمد و گفت به شرکت مپنا سفارشهایی داده‌اند و خوش حساب هم بوده‌اند. آقا هم فوری رئیس راه آهن را خطاب قرار دادند که: «کاری کنید مردم برای جابه‌جایی بار از راه آهن بیشتر استفاده کنند. همه‌اش تقصیر مردم نیست که بارها با تریلی و کامیون حمل و نقل می‌شود. تقصیر شما هم هست که تبلیغ و تبیین نمی‌کنید. ما این همه سرمایه‌گذاری در کشور داشته‌ایم برای توسعه‌ی شبکه ریلی، باید از آن استفاده کنیم.»
رئیس راه آهن که سرش پایین بود چَشمی گفت و تأیید کرد و گفت: بله از کل باری که از بنادر حمل می‌شود به داخل کشور فقط ۵ درصد سهم سیستم ریلی است.
عکاسها سر ذوق آمده بودند. در مراسم‌ها و برنامه‌هایی که در حسینیه امام خمینی برگزار می‌شود، هم قدرت مانور آنها کمتر است، هم تنوع قابشان. اینجا ولی هم می‌توانستند جابجا شوند هم آقا را در موقعیتهای مختلف و با ماشین‌ها و قطعات و ماکتهای متفاوت کادر ببندند. به ژنراتور ۲۵ مگاواتی که رسیدیم، توی گوش رفیق عکاسمان، گفتم برود از پشت حفره ژنراتور از آقا عکس بگیرد. این یکی دیگر ماکت نبود. خود ژنراتور بود. کمکش کردم برود بالا. تنها عکاسی که از آنجا عکس گرفت او بود.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_8126271.jpg http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_5226271.jpg
مهندس‌ها تند تند داشتند توضیح عملکرد می‌دادند و خیلی تلاش می‌کردند مطالب فنی را با بیانی ساده مطرح کنند. بین همه‌شان هم علی‌آبادی در این کار موفق‌تر بود.
رسیدیم به سیستم کنترل نیروگاه. علی‌آبادی توضیح داد این سیستم قلب نیروگاه است که تا چند وقت قبل قطعاتش را از زیمنس آلمان می‌گرفتیم. ظاهر سیستم کنترل برای ما بود ولی قطعاتش برای زیمنس. با مدد الهی الان دیگر همه قطعاتش را خودمان تولید کردیم. آقا چند قدم جلوتر رفتند و عینکشان را بالا دادند و با دقت آرم مپنا بر قطعات ریز را جستجو کردند و علی‌آبادی توضیح داد برای اینکه زیمنسی‌ها نتوانند جنگ تبلیغاتی کنند که ما دروغ می‌گوییم، سیستم کنترل نیروگاه اهدایی به نجف اشرف را از همین قطعات خودمان ساختیم که یک مصرف کننده و مشتری خارجی برای محصولمان داشته باشیم. بعد از آن از آقا خواست برگردند و پشت سرشان را ببیند؛ روتور توربین ۳۲۵مگاواتی! علی‌آبادی روبه چیت چیان گفت: آقای وزیر! دیگر از خارجی‌ها این روتور را نخرید، ما تولید کردیم.

[دریافت فیلم]
چند قدم جلوتر ارتباط مستقیمی برقرار بود با نجف اشرف در عراق. می‌خواستند نیروگاه ۱۶۰ مگاواتی نجف را با حضور آقا راه اندازی کنند. ما تصویر مهندس‌های ایرانی در عراق را می‌دیدیم ولی آنها فقط صدای ما را می‌شنیدند. دکتر علی‌آبادی توضیح داد که منتظر شما هستند. آقا فرمودند: با سلامی به امیرالمؤمنین علیه‌السلام دستور بدهید که اقدام کنند. کمی مکث کردند و گفتند: سلام من را هم به ایشان برسانید. علی‌آبادی از پشت گوشی گفت: آقا می‌فرمایند با سلام بر حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام عملیات را شروع کنید. علی‌آبادی می‌خواست بگذرد ولی آقا خواستند توجه بیشتری به مهندس‌های نجف داشته باشند، گفتند: «بهشون بگید چهره‌ی شما را دیدیم؛ از خوشحالی شما و موفقیت شما ما هم خوشحالیم». اینها را که علی‌آبادی پشت تلفن گفت خوشحالی مهندس‌ها بیشتر هم شد.
بین توضیحات مسئولین شرکت، آقا لبخند زدند و رو به جایی دورتر دست تکان دادند. آنها که اطراف ایشان بودند هم حواسشان جمع شد به دست تکان‌دادن و لبخند آقا. خودم را جابجا کردم ببینم موضوع چیست. دیدم کارگری که پشت دستگاه بزرگ تراش ایستاده، دست روی سینه گذاشته به احترام رهبرش. آقا بین توضیحات فنی و صنعتی حواسشان پیش کارگر ساده شرکت رفت که دست تکان داد. علی‌آبادی که دید آقا حواسشان به متصدی دستگاه بزرگ تراش است دوباره سرش را به گوش آقا نزدیک کرد و گفت: این دستگاهها تحریم است. ما اینها را با دانش فنی بچه‌های خودمان سرهم کردیم. الان این دستگاهها لیسانس ندارد!

از جایی علی‌آبادی به آقا گفت برگردند. آقا ایستادند. کمی تعلل کردند. جمع هم ایستادند. نمی‌دانستند چرا آقا ایستاده و به کجا نگاه می‌کنند. من البته شک نکردم که حتما باز کارگری را زیر نظر داشته‌­اند. چند لحظه صبر کردند تا متصدی یکی دیگر از دستگاههای بزرگ تراش سرش را بلند کرد و نگاهش به نگاه آقا گره خورد. آقا برایش دست تکان دادند. کارگر با تعجب اطرافش را نگاه کرد. هیچکس نبود. یقین کرد آقا برای او دست تکان داده‌­اند. کارگر بلند شد و دست تکان داد و آقا رفتند. راستی در این روز که به نام کارگرهاست، کدام رفتار مثل این می‌توانست باعث تکریم‌شان باشد.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26300/salam.gif
دکتر علی‌آبادی سر قطعه‌ای ایستاد و گفت: این قطعه را باید با دستگاه جوش خاصی جوش می‌دادیم. دستگاه جوش را از اوکراین خریدیم. توی هواپیما بار زده بودیم که آمریکاییها فهمیدند و نگذاشتند بیاوریم. یعنی فروشنده را تحت فشار گذاشتند که پس بگیرد. این شد که روش تولید را عوض کردیم و کلا قطعه را یکپارچه ساختیم. البته کمی گرانتر شد ولی درنماندیم برای تحریم. بعد دوباره در گوش آقا چیزی گفت که نوشتنی نیست. ولی دَمشان گرم که به ۶ روش تحریم را دور زدند!
یک توربین را علی‌آبادی به آقا نشان داد و گفت: این توربین آنقدر سبک است که با کمی تغییرات می‌توان روی هواپیما سوارش کرد. آقا هم گفتند: توصیه من هم همین است که با صنعت هواپیمایی مرتبط باشید. کنار یک روتور بزرگ بخاری، آقا را نگه داشت علی‌آبادی و گفت: آن چیزی که درباره خون دل بهتان گفتم همین‌هاست. روکشهای سرامیکی را در دنیا فقط آمریکاییها و آلمانی‌ها می‌توانند بسازنند. تحریم که کردند با کمک خدا ولی با خونِ دل خوردن، خودمان ساختیم و بعد پره‌های روکش سرامیک را به آقا نشان داد. به وزیر نیرو هم گفت: ما الان می‌توانیم روتور کلاس اِف را هم بسازیم به شرطی که بابت ۸ تایش قرارداد داشته باشیم. وزیر خندید و به آقا گفت: این روتورها که می‌گویند اگر ساخته شود، حدود ۵ میلیارد دلار صرفه جویی سوخت داریم. بعد به علی‌آبادی ضمنی قول داد قرارداد ببندد.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_13626271.jpg http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_5326271.jpg
در دوران دانشجویی جایی رفته بودیم برای بازدید. استادمان این پره‌های توربین را به ما نشان می‌داد و می‌گفت: آرزوی ما طراحی این پره‌هاست. حالا برای من حداقل جالب بود که نه تنها طراحی کرده‌ایم، بلکه آنها را ساخته‌ایم.
شنیدم که مهندس‌ها می‌گفتند: بعضی از تحریمهای ما به خاطر این است که داریم رقیبشان می‌شویم. مثلا در یکی از کشورهای آسیایی، ما در مناقصه‌ی نیروگاه، زیمنس را شکست دادیم. خیلی عصبانی شدند و شکایت کردند که ما تقلب کرده‌ایم. حتی کارمند محلی ما را دستگیر کردند و زندان انداختند. ولی دولت آن کشور بدون مناقصه حاضر شد برای نیروگاه دوم هم با ما قرارداد ببندد. آقا گفتند: البته به فکر آزادی آن کارمندتان حتما باشید.
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
دیگر رسیده بودیم آخر نمایشگاه. قسمت نفت و گاز و لکوموتیوها را هم که دیدیم، علی‌آبادی جوانی را معرفی کرد که: این هم داماد من هستند آقا! همانجا هم کارگری چفیه آقا را گرفت.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_9626271.jpg http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_13126271.jpg
آقا رفتند پشت جایگاه که برای کارگرها صحبت کتند. علی‌آبادی به اطرافیانش که داشتند تبریک می‌گفتند با بغض می‌گفت: از دستم در رفت، اصلا نفهمیدم چطور گزارش می‌دهم! صدای کارگرها و کارکنان بلند شد که:‌ ای رهبر آزاده آماده‌ایم آماده و این همه لشگر آمده به عشق رهبر آمده.
در خامنه ای دات آی آر
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on May 02, 2014 08:20

April 29, 2014

اولویت اشتغال با مردان است نه زنان

با رفقا یک برنامه داریم هر سال به پیاده روی از انتهای منطقه فشم در تهران به ابتدای منطقه نور در مازندران. در واقع از دشت لار و رشته کوه البرز رد می شویم و دو روزی را در خارج از روزمرگی می گذرانیم. در پایان مسیر این پیاده روی روستایی است به نام نیتل در منطقه کجور. واقعیت اصلا حرفم به پیاده روی مربوط نیست، خواستم برسم و برسانم روستای نیتل تا بگویم در مخابرات آن روستا که عبارت بود از یک اتاق و یک تلفن و یک باجه تلفن، دختری نشسته بود به عنوان مسوول و متصدی. می خواستیم تماس بگیریم خبر بدهیم که سالم از کوه و دشت به مدنیت رسیده ایم. دختر با مخابرات قرارداد کار داشت و درآمد ماهانه اش از چوپان روستا که در کوه دیده بودیمش همراه گله، بیشتر بود. و دختر مجرد بود. و جوانان روستا بیشترشان رفته بودند سمت چالوس و تهران به فعلگی.


نه که فعلگی بد باشد، عجبم از این بود که چرا همین معدود فرصت شغلی را به دختری مجرد داده اند و نه پسری که حالا سرگردان و ویلان شهر شده است در حالی که همین شغل می توانست او را در روستا نگه دارد و ترغیبش کند به داشتن خانواده و همان دختر مجرد هم سر و سامان بگیرد زندگیش و بعد از گذشت سه دهه از زندگی در سراشیبی ناامیدی و افسردگی ناشی از تجرد نیفتاده باشد.


مثال این روستا را بعدتر در روستاهای دیگر هم دیدم. حتی در شرکتهای مهندسی معدن که به طمع دادن دستمزد کمتر، دختران مهندس را به کوه و بیابان می کشند برای کار!


از اینها بدتر سازمانهای دولتی و نهادهای عمومی هستند که حتی دستمزد یکسان هم می دهند ولی باز در بین کارمندانشان پر است از دختران مجرد. از جمله این سازمانها صدا و سیما و شهرداری تهران هستند.


امیدوارم حرف این مقال خوب فهمیده شود. موضوع این نیست که مردها بهتر از زنها هستند یا زنها و دخترها نباید کار کنند. در عرف و قانون و شرع ما مسوولیت گرداندن چرخ اقتصاد خانواده به گردن مرد است. پس چرا یک نهاد عمومی باشد شغلی غیر تخصصی را بدهد به دختری مجرد که هم مسوولیت اجتماعی کس دیگری به گردنش نیست و هم بدتر از آن با بی نیاز کردن مالی و روانی او، سن و توقع ازدواجش را بالا ببرد؟ در حالی که با همان  شغل هم پسری بیکار نمی ماند هم دختری احتمالا به همسری این پسر در می آمد.


برای خودم هم روشن است با نوشتن این کلمات عده زیادی با پز و ژست روشنفکری متهمم خواهند کرد به داشتن نگاه تبعیض آمیز و مردسالاری و .... ولی حرف حرف حساب است. مسوولیت اقتصاد خانواده ها را هر وقت قانون و عرف و شرع داد به زنان ، نهادها و سازمانها و دولت هم جایگاههای شغلی شان را بدهند به خانمها!


معلوم است که مساله اشتغال همانقدر که برای مردان مساله درجه یکی است برای زنان از اولویت اولیه برخوردار نیست.


برای روشن تر شدن بحث باید بگویم زنان سرپرست خانوار، متخصصین بی جایگزین، جایگاههای شغلی مرتبط با زنان و ... مد نظر این قلم نیست و هیچ عقل سلیمی از هدر رفت ظرفیتهای فکری و سازندگی زنان چشم پوشی نمی کند. موضوع فقط بر سر اولویت بندی حاکمیتی است که به نظر می رسد فقط برای تعارف و روشنفکر نمایی، رعایت نمی شود. می گویید نه؟ راهش این است که از این نهادهای عمومی و دولتی خواسته شود آمار شاغلین خانم را بدهند. بعد مشخص کنند چند نفر از آنها مجرد هستند، چند نفر سرپرست خانواده و چند نفر متخصص بی جایگزین.


در خراسان

1 like ·   •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on April 29, 2014 09:41

April 25, 2014

گرفتن یا نگرفتن، مساله یارانه این نیست

این مطلب را روزنامه خراسان و سایت مشرق نتوانستند منتشر کنند. شاید احتیاط کردند.


گیرم هزار تا اتفاق ریز و درشت دیگر در عالم اتفاق افتاده که می شود بهشان توجه کرد... با این حال امروز موضوعی مهمتر از ثبت نام (یا عدم ثبت نام) در بحث یارانه گرفتن نیست. این مجالی باشد برای طرح چند نکته:


یکم: از خود رییس جمهور گرفته تا عادل فردوسی پور در برنامه نود مشغول دادن اطلاعات به مردم هستند تا در سامانه هدفمندی یارانه ها ثبت نام نکنند. صدا و سیما در بازی لیگ قهرمانان اروپا هم زیر نویس می رود که نگرفتن یارانه کار خوبی است. میان برنامه ساخته اند که می تواند در جشنواره های طنز رتبه کسب کند. حتما با لطیفه های مربوط به گرفتن یا نگرفتن یارانه مواجه شده اید، این لطیفه ها همه از نحوه اطلاع رسانی برای نگرفتن یارانه سرچشمه می گیرد. جدا از موضوع اصلی که ثبت نام در سامانه یارانه بگیران است، چیزی که باز برایمان مسجل شد این است که کشور ما 35 سال گذشته از انقلاب هنوز بزرگترین مشکل رسانه ای اش تبلیغات است. ما هنوز بلد نیستیم چیزی را که می خواهیم تبلیغ کنیم و بیشتر باعث دفع و آبروریزی می شویم.


دوم: استفتا و سوال از مراجع در هیچ زمینه ای بد نیست. دانستن نظر مرجع در هر موضوع مهمی در زندگی یک جور حق و البته تکلیف است. اما سوال پیش آمده این است که راستی دولت تدبیر و امید تا کنون احساس نیازی به استفتا و سوال از مراجع پیدا نکرده بود. به «پول ندادن» که رسیدند رفتند پیش مراجع. مذاکره و معامله درباره موضوعات هسته ای احتیاجی به نظر مراجع نداشت؟ آن هم نظری که رسانه ای شود؟


امیدوارم استفاده از نظر و اصولا ظرفیت مراجع تقلید تبدیل به یک رویه جدی در تصمیم سازی شود و از حضرات ایشان شواستفاده سیاسی اقتصادی نشود.


سوم: بالاخره دادن یارانه خوب بود یا نگرفتنش؟ تکلیف را مشخص کنید. یک روز همین صدا و سیما توی بوق می کند که برای تحقق عدالت دولت یارانه داد، امروز دارد خودش را می کشد که حرام است، بد است، کم است... نگیرید یارانه را. بگذارید این پولها یک جا جمع شود تا برای تحقق عدالت دولت آن را سرمایه گذاری کند. 10 درصد اگر عقل داشته باشد کسی می فهمد که یکی از این دو حرف غلط است. تکلیف را روشن کنیم. آن که اشتباه کرده لااقل بیاید عذرخواهی کند! اصلا چرا باید تصمیمات زیربنایی کشور وابسته به حال و روز دولتهایی باشد که امروز هستند و فردا نیستند. واقعا لازم نیست بعضی تصمیمات ملی تر گرفته شود؟


چهارم: یک حرفی هم باب شده که یارانه را کم ارزش و بی مقدار خطاب می کند. آنوقت مردم را تحریک می کند که این مبلغ بی مقدار را نگیرند. نقض غرض هم همینجاست که چرا این همه تبلیغ برای نگرفتن همین بی مقدار می شود؟ جز این است که دولت در تامین همین مبلغ جزیی وامانده؟ بهتر نیست با مردم روراست باشیم. هر چقدر این مبلغ برای دولت سنگین است، گره از مشکلات برخی مردم باز می کند. و اگر این مبلغ بی ارزش و ناچیز است بهتر اینکه دولت تبلیغات نگرفتنش را متوقف کند. درست است که مردم نیازمند 45000 تومان نیستند ولی معنی اش این نیست که نیازمند نیستند. خیلی ها نیازشان بیش از این عدد است. البته به زعم من دادن پول نقد به مردم از اول اشتباه بود ولی این ادبیات پس گرفتن یارانه هم خوب نیست. کلا ادبیات مسوولین ما مدتی است که با مردم خوب نیست.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on April 25, 2014 01:34

April 14, 2014

پنجره‌های تشنه؛ دری به روی روشنایی

ابراهیم حسن بیگی بزرگواری کرده و کتاب پنجره های تشنه را خواند. بعد هم یادداشتی نوشت که در خبرگزاری مهر منتشر شد. این برای من به عنوان یکی از مرتبطین کتاب خوشحال کننده و باعث افتخار است. مطلب جناب ابراهیم را در وبلاگم بازنشر می کنم برای دیگران.


 


سفرنامه نویسی هنوز در ادبیات ما جایگاهی ندارد.با اینکه پیشینه تاریخی هزار ساله‌ای از ان داریم و ناصر خسرو قبادیانی اثری خلق کرد که انتظار می‌رفت سفرنامه نویسی هم چون شعرجایگاهی در ادبیات ایران پیدا کند. اما چنین نشد و علیرغم توجه به سفر نامه نویسی اروپاییان .ایرانیان سهم چندانی از این ژانر ادبی و تاثیر گذار تاریخی نبردند.


اما هر از چند گاه شاهدیم که نویسنده‌ای دستی به سفرنامه نویسی می‌برد و اثری خلق می‌کند که جنبه ماندگاری به خود می‌گیرد . مثل جلال آل احمد که چند اثر ماندگار در این زمینه خلق کرد. و یا غلامحسین ساعدی و محمود دولت‌آبادی که سفربه جنوب و شرق کشور را دستمایه نوشتن قرار دادند.


مدتی است که مهدی قزلی - نویسنده‌ای که با داستان کوتاه  نویسندگی را تجربه کرده است - خود را در سفرنامه نویسی می‌آزماید. قزلی جوان است و می‌تواند از پس کاری که انرژی مضاعفی را در نوشتن می‌طلبد، برآید. سفرنامه نویسی شاید سخت ترین کار هر نویسنده‌ای باشد. رفتن به سفری معمولا دشوار و پر مشقت و پر هزینه و بعضا نفس گیرکاری نیست که هر نویسنده‌ای به آن تن در دهد. شاید به همین دلیل کمتر نویسنده‌ای حاضر است مشقت سفر و سفرنامه‌نویسی را به جان بخرد. نویسندگان ترجیح می‌دهند در کنج اتاقی بنشینند و در خلوتی آرام بنویسند.


مهدی قزلی نشان داده است که این توان و عشق به سفر نامه نویسی را دارد. و با پذیرش همه دشواری‌های کارقدم در راهی گذاشته است که اگر ادامه‌اش دهد شاید ما در ادبیات معاصرمان شاهد نویسنده‌ای باشیم که به عنوان تنها نویسنده حرفه‌ای در این حوزه خود را تثبیت کند.


پنجره‌های تشنه حاصل سفر و همراهی او با کاروانی است که ضریح ساخته شده حرم حضرت امام حسین(ع) را از قم به کربلا می برند. سفر این کاروان حدود سه هفته طول می کشد و نویسنده باید همه وقایع ریز و درشت طول سفر را به تصویر بکشد. سفری که شاید اتفاقات خاص و عجیب و غریبی در ان رخ ندهد. ازدحام مردم شهر ها و روستاهای بین راه شاید تنها اتفاق ممکن باشد که صد البته جز این هم نیست . لذا حضور فیزیکی مردم و ابراز غلاقه انها به دیدن ضریح امام چیزی نباشد که بتوان بیش از 300 صفحه از یک کتاب را به ان اختصاص داد. کار نوشتن چنین سفرنامه‌ای زمانی مشکلتر می‌شود که نویسنده بخواهد احساسات عاطفی و مذهبی مردم را تصویر کند. این احساسات در نهایت با ریختن اشک و دویدن به دنبال کامیون حامل ضریح به پایان می‌رسد در حالی که این احساس در طول سفر تکرار می‌شود و نویسنده عملا مطلب چندانی برای نوشتن ندارد.


اما مهدی قزلی با آگاهی از چنین امری و با اطلاع از دشواری چنین کاری مسئولیت این کار بزرگ را می‌پذیرد و به خوبی از عهده آن بر می‌آید. نویسنده در طول سفری بسیارکند و سخت و خسته کننده شور و هیجان و ازدحام مردم را می‌بیند اما در نوشتن انها هرگز دچار تکرار نمی‌شود.  عبور از ظواهر و رسوخ در درون و مکاشفات مردم و ترسیم هیجانات و عشق و محبت انها به امام حسین(ع) چنان از زوایای مختلف و متنوع بیان می‌شود که خواننده هرگز فکر نمی کند که ماجراهایی تکراری و شبیه هم را مطالعه می‌کند.


زاویه دید نویسنده به حوادث پیرامونش محدود به آن چیزی است که می بیند و او جز روز اول چیز تازه‌ای  هم نمی‌بیند اما همان حوادث محدود ضمن اینکه تکثر می‌یابد اما جستجو و کاوش نویسنده در عمق حوادث، کتاب را سرشار از مطالبی کاملا خواندنی می‌کند به گونه ای که این حجم از صفحات کتاب را می‌شود یک نفس خواند و ان را به پایان رساند.


 قزلی در این کتاب نگاه تیزبینی دارد . هم می‌تواند مثل یک عکاس حرفه‌ای عکس بگیرد و نمایشگاهی از عکس‌هایش را ترتیب بدهد و هم مثل یک شاعر از تک تک عکس‌هایش غزلی بسراید. او چون آن پیرمردی که با اسبش به دنبال کامیون یورتمه می‌رود شور و عشق خود را به کاری که پی گرفته نشان می‌دهد.


سفرنامه نویسان حرفه‌ای در سفرهای حرفه‌ای شان مشاهدات خود را می‌نویسند تا نادیده‌هایی را به خواننده خود نشان دهند اما قزلی در این سفر تنها عکاس و نقاش نادیده‌ها نیست بلکه مجبور است فراتر از یک سفرنامه معمولی هم اشکال را نشان دهد و هم عواطف و احساساتی را که از جنس معنویت است.


پنجره‌های تشنه کتابی نیست که فقط خوانده می‌شود بلکه سفری است معنوی و زیارتی است که باید با کلمات  لمسش کرد و اشک ریخت در واقع پنجره های تشنه دری است به سوی روشنایی.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on April 14, 2014 00:38

April 6, 2014

کدام اقتصاد، کدام فرهنگ

درست از میانه دهه هشتاد که تمرکز دشمنان ایران روی مسائل اقتصادی قرار گرفت، شعارهای سال رهبر انقلاب هم رنگ و بوی اقتصادی گرفت. آنها فکر می‌کردند و فکر می‌کنند که برای از پا انداختن جمهوری اسلامی ایران باید بین مردم و نظام شکاف انداخت. تلاش‌های سیاسی‌شان به نتیجه‌ای که می‌خواستند نرسید. کما اینکه ایران پس از بزرگترین چالش سیاسی بعد از انقلاب، یعنی ماجراهای انتخابات 1388 و اتفاقات پس از آن، با حضور مردم در انتخابات ریاست جمهوری و متعاقب آن راهپیمایی 22بهمن، در بعد سیاسی سربلند شد.


حال 7-8 سالی هست که با تمرکز آنهایی که سعادت این مردم و انقلاب 35 ساله‌شان را نمی‌خواهند، بر روی مسایل اقتصادی کشور با مشکلاتی دست به گریبان شد. این مشکلات بعضی ریشه در امور داخلی داشت و بعضی با فشارهای خارجی به وجود آمده بود. حتی گاهی قسمتی از فضای مشکلات روانی بود. تدابیر رهبر انقلاب در مواجه با این مسائل محورهایی داشت که در شعارهای سالهای مختلف تبلور پیدا کرد؛ اصلاح الگوی مصرف، حماسه اقتصادی، کار و تلاش مضاعف و ....


با روی کار آمدن دولت جدید و اتخاذ رویکرد مذاکره برای حل مشکلات، موضع نظام با تدبیر رهبر انقلاب پیشرفت همراه با حفظ عزت قرار گرفت. از همین رو توجه به توان داخلی در حل مشکلات هم دیگر راهبرد نظام در مواجهه با فشارها شد. از دل این بحث موضوع اقتصاد مقاومتی درآمد. توجه به شعار سال نشان می‌دهد توجه به اقتصاد با رویکرد مقاومتی دو بال دارد؛ عزم ملی و مدیریت جهادی. یعنی همکاری و همراهی مردم و مسوولین.


به نظر می‌رسد مهمترین کاری هم که باید در این باره انجام شود، درک و تبیین موضوع است. مردم و مسوولین باید متوجه اتفاقات و عمق آنها بشوند و باشند تا در گام بعدی برای چاره اندیشی آن انرژی صرف کنند.


هر چند نظام باید تمام تلاشش را بکند تا فشار کمتری به مردم وارد شود ولی این موضوع منافاتی با اینکه مردم در جریان امور و فشارهای بین المللی باشند، ندارد. اطلاع مردم از ماجراها برای اجرایی شدن آن عزم ملی مورد نظر شرط لازم است.


در موضوع فرهنگ هم آنچه اهمیت دارد توجه و ابراز نگرانی رهبر انقلاب در دفعات مختلف است. این نگرانی ها در شعار سال تبلور داشت و معلوم کرد میزان جدیتش را. از میان صحبتهای رهبر انقلاب در سال 92 می‌توان راهکار برون رفت از نگرانی های فرهنگی را هم یافت؛ میدان دادن و حمایت از جوانان مومن انقلابی.


آنچه در این مطالبه رهبر انقلاب مستتر است میدان ندادن و حذف شدن این دسته از فعالین فرهنگی از عرصه اجرایی است. و این موضوع قابل تامل و مطالعه است که چه کسانی و با چه هدفی دست جوانان مومن انقلابی را از عرصه فعالیتهای فرهنگی کوتاه کردند.


امسال سال مهمی برای کشور است. سالی که در آن ایران می‌تواند با تدبیر امور مختلف خودش را در صحنه بین المللی تثبیت کند یا با سستی و کم توجهی به رهنمودهای رهبر انقلاب، در سراشیبی بحران بیفتد.


در خراسان


 

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on April 06, 2014 13:19

مهدی قزلی's Blog

مهدی قزلی
مهدی قزلی isn't a Goodreads Author (yet), but they do have a blog, so here are some recent posts imported from their feed.
Follow مهدی قزلی's blog with rss.