مجموعه اشعار حمید مصدق Quotes
مجموعه اشعار حمید مصدق
by
حمید مصدق429 ratings, 4.00 average rating, 25 reviews
مجموعه اشعار حمید مصدق Quotes
Showing 1-15 of 15
“من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
-هرگز-هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه ی این هرگز کشت!
”
― مجموعه اشعار حمید مصدق
که تو با من باشی
تو به من گفتی
-هرگز-هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه ی این هرگز کشت!
”
― مجموعه اشعار حمید مصدق
“گاه میاندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی میشنوی
روی زیبای تو را
کاشکی میدیدم
شانه بالازدنت را -بی قید -
و تکان دادن دستت که - مهم نیست زیاد -
و تکان دادن سر را که
«عجیب! عاقبت مُرد؟ افسوس!»
کاشکی میدیدم
با خود میگویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد!؟”
― مجموعه اشعار حمید مصدق
خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی میشنوی
روی زیبای تو را
کاشکی میدیدم
شانه بالازدنت را -بی قید -
و تکان دادن دستت که - مهم نیست زیاد -
و تکان دادن سر را که
«عجیب! عاقبت مُرد؟ افسوس!»
کاشکی میدیدم
با خود میگویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد!؟”
― مجموعه اشعار حمید مصدق
“گاه گاهی که دلم میگیرد
پیش خود میگویم
آنکه جانم را سوخت
یادمیآرد از این بنده هنوز!؟”
― مجموعه اشعار حمید مصدق
پیش خود میگویم
آنکه جانم را سوخت
یادمیآرد از این بنده هنوز!؟”
― مجموعه اشعار حمید مصدق
“من صبورم اما
به خدا دست خودم نيست اگر مىرنجم
يا اگر شادى زيباى تو را
به غمِ غربتِ چشمانِ خودم ميبندم
من صبورم اما
چهقدَر با همۀ عاشقىام محزونم
و به ياد همۀ خاطرههاى گل سرخ
مثل يک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما
بىدليل از قفس كهنۀ شب مىترسم
بىدليل از همۀ تيرگى رنگ غروب
و چراغى كه تو را از شب متروک دلم دور كند
من صبورم اما
آه، اين بغض گران
صبر چه مىداند چيست”
― مجموعه اشعار حمید مصدق
به خدا دست خودم نيست اگر مىرنجم
يا اگر شادى زيباى تو را
به غمِ غربتِ چشمانِ خودم ميبندم
من صبورم اما
چهقدَر با همۀ عاشقىام محزونم
و به ياد همۀ خاطرههاى گل سرخ
مثل يک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما
بىدليل از قفس كهنۀ شب مىترسم
بىدليل از همۀ تيرگى رنگ غروب
و چراغى كه تو را از شب متروک دلم دور كند
من صبورم اما
آه، اين بغض گران
صبر چه مىداند چيست”
― مجموعه اشعار حمید مصدق
“شب سردیست و من با دل سرد
به خودم میگویم
خبری نیست، بخواب
بازهم خواب محبت دیدی”
― مجموعه اشعار حمید مصدق
به خودم میگویم
خبری نیست، بخواب
بازهم خواب محبت دیدی”
― مجموعه اشعار حمید مصدق
“تو به من خندیدی
و نمیدانستی من
به چه دلهره از باغچۀ همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرارکنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا خانۀ ما سیب نداشت”
― مجموعه اشعار حمید مصدق
و نمیدانستی من
به چه دلهره از باغچۀ همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرارکنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا خانۀ ما سیب نداشت”
― مجموعه اشعار حمید مصدق
“بسماللهتعالی..
صبح روز یکشنبه نهم آبان راه افتادیم بهطرف شهر کریمان؛ با دستی پُر، سری بالا، و مختصر بادی در غبغب. البته میدانستیم و میدانیم که «در کوی دوست شکستهدلی میخرند و بس، بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است» اما خب چه میشود کرد با نَفسی که کوچک است و با چاپ یک کتاب خود را کسی میبیند و چیزی.
چه کسی میخواهد
من و تو ما نشویم
خانهاش ویران باد”
― مجموعه اشعار حمید مصدق
صبح روز یکشنبه نهم آبان راه افتادیم بهطرف شهر کریمان؛ با دستی پُر، سری بالا، و مختصر بادی در غبغب. البته میدانستیم و میدانیم که «در کوی دوست شکستهدلی میخرند و بس، بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است» اما خب چه میشود کرد با نَفسی که کوچک است و با چاپ یک کتاب خود را کسی میبیند و چیزی.
چه کسی میخواهد
من و تو ما نشویم
خانهاش ویران باد”
― مجموعه اشعار حمید مصدق
