حیدر خسروی

Add friend
Sign in to Goodreads to learn more about حیدر.

https://t.me/Scarecrow7

Loading...
محمد مختاری
“همزاد چشمهای توام در بازتاب آشوب
که پس زده است پشت دری های قدیمی را و نگران است.
آرامشی نمانده که بر راه شیری بگشاید.
و روشنای بی تردیدت
از سرنوشتم اندوهگین می گردد.
دنیا اگر به شیوه چشم تو بود
پهلو نمی گرفت بدین اضطراب...
از پرده ها فرود می آید ماه
وز شاخه های بید می آویزد
و لای سنگ و بوته و خاکستر
از باد
آرامش زمین را سراغ می گیرد.
شاید صدای گنجشکی از شاخه سپیده نیاید.
شاید که بامداد خو کرده است با خاموشی.
چشمان بسته ات را اما می شناسم
و زیر پلکهایت
بیداری من است که بی تابم می کند...”
محمد مختاری, سحابی خاکستری

رضا براهنی
“یغمبری شدم که خدایش او را از خویش رانده بود
مسدود مانده راه زبان نبوتش
من آن جهنمم که شما رنج هایش را در خواب هایتان تکرار می کنید
خورشید، هیمه ای است مدور که در من است
یک سوزش مکرر پنهانی همواره با من است
و چشم های من، خاکستری ست که از عمق های آن
ققنو س های رنج جهان می زایند
تنهایم
از آن زمان که شیدایی خجسته ام از من ربوده شد

اینک منم
مردی که در صحاری عالم گم شد
مردی که بر بنادر میثاق و آشتی بیگانه ماند
مغروق آب های هزاران خلیج دور
پیغمبری که خواب ندارد”
رضا براهنی, گُل بر گُسترهٔ ماه
tags: humor

محمد مختاری
“اکنون کدام یک از ما ساکن است؟
من رفته‌ام؟
من رفته بوده‌ام؟
و آنکه می‌رود،
اکنون کدام یک از ماست؟
شاید که ما
نسل عبور در تاریکی بوده‌ایم
و جای پاهامان را نیز به خود مبتلا کرده‌ایم.
دیدارهای سخت
و واژه‌هایی که هیچ‌یک درست
ندانستیم نقطه‌هاشان را کجا باید گذاشت.”
محمد مختاری

رضا براهنی
“شتاب کردم که آفتاب بیاید
نیامد
دویدم از پیِ دیوانه‌ای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می‌ریخت
که آفتاب بیاید
نیامد
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید
نیامد
چو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم
شبانه روز دریدم، دریدم
که آفتاب بیاید
نیامد
چه عهدِ شومِ غریبی! زمانه صاحبِ سگ؛ من سگش
چو راندم از درِ خانه ز پشت بامِ وفاداری درون خانه پریدم که آفتاب بیاید
نیامد
کشیده‌ها به رُخانم زدم به خلوتِ پستو
چو آمدم به خیابان
دو گونه را چُنان گدازه‌ی پولاد سوی خلق گرفتم که آفتاب بیاید
نیامد
اگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچه‌های جهان را
ولی گریستن نتوانستم
نه پیشِ دوست نه در حضور غریبه نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستم
که آفتاب بیاید
نیامد”
رضا براهنی, خطاب به پروانه‌ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم

Sohrab Sepehri
“دلم گرفته،
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه نارنج می‌شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی‌رهاند.
و فکر می‌کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.”
سهراب سپهری, مسافر - هشت کتاب
tags: grief

5085 داستان كوتاه — 3326 members — last activity Aug 13, 2025 09:15AM
گروهي براي علاقمندان به داستان كوتاه اينجا گرد هم اومديم تا داستان بخونيم ، داستان بنويسيم ، با هم حرف بزنيم و حداقل چند دقيقه دلمشغولي هاي بي انتها ...more
141788 تازه‌های کتاب — 804 members — last activity May 04, 2022 11:47PM
معرفی کتاب‌هایی که به تازگی منتشر شده اند‫.
220 Goodreads Librarians Group — 304822 members — last activity 9 minutes ago
Goodreads Librarians are volunteers who help ensure the accuracy of information about books and authors in the Goodreads' catalog. The Goodreads Libra ...more
year in books
فرشاد
167 books | 2,917 friends

Saeed a...
812 books | 394 friends

Mazdak ...
641 books | 140 friends

Mojtaba...
2,140 books | 2,590 friends

Seyed H...
755 books | 1,900 friends

Mahshad
645 books | 21 friends

Navid T...
951 books | 474 friends

Arthur ...
1,485 books | 844 friends

More friends…



Polls voted on by حیدر

Lists liked by حیدر