حیدر خسروی
https://t.me/Scarecrow7
“تو را گم می كنم هر روز و پیدا می كنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می كنم هر شب
تبی این گاه را چون كوه سنگین می كند آن گاه
چه آتش ها كه در این كوه برپا می كنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها، خوشا بر من
كه پیچ و تاب آتش را تماشا می كنم هر شب
مرا یك شب تحمل كن كه تا باور كنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می كنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
كه این یخ كرده را از بی كسی، ها می كنم هر شب
تمام سایه ها را می كشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می كنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می كنم هر شب
كجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟
كه من این واژه را تا صبح معنا می كنم هر شب”
―
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می كنم هر شب
تبی این گاه را چون كوه سنگین می كند آن گاه
چه آتش ها كه در این كوه برپا می كنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها، خوشا بر من
كه پیچ و تاب آتش را تماشا می كنم هر شب
مرا یك شب تحمل كن كه تا باور كنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می كنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
كه این یخ كرده را از بی كسی، ها می كنم هر شب
تمام سایه ها را می كشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می كنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می كنم هر شب
كجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟
كه من این واژه را تا صبح معنا می كنم هر شب”
―
“وقتی زمان تراکم اندوهی است
و لحظه لحظه گلویت را می فشارد
وقتی که چشمهایت در گودنای حفره رخسارت تاب می خورد.
آه
این آدمی چگونه جهان را به دوزخی تبدیل می کند
از یاد می برم تمام شعرهای عالم را
و از گلویم آوایی چون دود برمی آید.
با وسعت کویر نگاهم رها شده ست
و مثل ماسه تنت را می بینم
که آرام و ذره ذره می کاهد و به باد می رود.
از سایه ات که در نفس نور می جنبد
آوای استخوان هایت در چارسوی عالم می پیچد
و سرنوشت ات
از سرزمین خسته ات آن سوتر
بر نیمی از تمام زمین خانه می کند.
این سرنوشت کیست
وز سینه کدام جهنم وزیده است؟
از هر طرف که میروی
آشفته بازمی آیی
و خویشتن را در می یابی.
مائیم و این زمانه
و دیگر کجای عالم را باید شکافت؟
داننده ای نبود و گشاینده ای نبود
جز دست هایت از همه آفتاب
بر رازهای دایمی ات
تابنده ای نبود.
تاریک مانده است زمانت
و اندیشه ات به دایره بام و شام
درمانده است و راه به جایی نمی برد.”
― قصیدههای هاویه
و لحظه لحظه گلویت را می فشارد
وقتی که چشمهایت در گودنای حفره رخسارت تاب می خورد.
آه
این آدمی چگونه جهان را به دوزخی تبدیل می کند
از یاد می برم تمام شعرهای عالم را
و از گلویم آوایی چون دود برمی آید.
با وسعت کویر نگاهم رها شده ست
و مثل ماسه تنت را می بینم
که آرام و ذره ذره می کاهد و به باد می رود.
از سایه ات که در نفس نور می جنبد
آوای استخوان هایت در چارسوی عالم می پیچد
و سرنوشت ات
از سرزمین خسته ات آن سوتر
بر نیمی از تمام زمین خانه می کند.
این سرنوشت کیست
وز سینه کدام جهنم وزیده است؟
از هر طرف که میروی
آشفته بازمی آیی
و خویشتن را در می یابی.
مائیم و این زمانه
و دیگر کجای عالم را باید شکافت؟
داننده ای نبود و گشاینده ای نبود
جز دست هایت از همه آفتاب
بر رازهای دایمی ات
تابنده ای نبود.
تاریک مانده است زمانت
و اندیشه ات به دایره بام و شام
درمانده است و راه به جایی نمی برد.”
― قصیدههای هاویه
“I asked him to forgive me, without knowing what for, but that was my lot, asking forgiveness, I even asked forgiveness of myself for being what I was, what it was my nature to be. Depressed,”
― Too Loud a Solitude
― Too Loud a Solitude
“یغمبری شدم که خدایش او را از خویش رانده بود
مسدود مانده راه زبان نبوتش
من آن جهنمم که شما رنج هایش را در خواب هایتان تکرار می کنید
خورشید، هیمه ای است مدور که در من است
یک سوزش مکرر پنهانی همواره با من است
و چشم های من، خاکستری ست که از عمق های آن
ققنو س های رنج جهان می زایند
تنهایم
از آن زمان که شیدایی خجسته ام از من ربوده شد
اینک منم
مردی که در صحاری عالم گم شد
مردی که بر بنادر میثاق و آشتی بیگانه ماند
مغروق آب های هزاران خلیج دور
پیغمبری که خواب ندارد”
― گُل بر گُسترهٔ ماه
مسدود مانده راه زبان نبوتش
من آن جهنمم که شما رنج هایش را در خواب هایتان تکرار می کنید
خورشید، هیمه ای است مدور که در من است
یک سوزش مکرر پنهانی همواره با من است
و چشم های من، خاکستری ست که از عمق های آن
ققنو س های رنج جهان می زایند
تنهایم
از آن زمان که شیدایی خجسته ام از من ربوده شد
اینک منم
مردی که در صحاری عالم گم شد
مردی که بر بنادر میثاق و آشتی بیگانه ماند
مغروق آب های هزاران خلیج دور
پیغمبری که خواب ندارد”
― گُل بر گُسترهٔ ماه
“شتاب کردم که آفتاب بیاید
نیامد
دویدم از پیِ دیوانهای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش میریخت
که آفتاب بیاید
نیامد
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید
نیامد
چو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم
شبانه روز دریدم، دریدم
که آفتاب بیاید
نیامد
چه عهدِ شومِ غریبی! زمانه صاحبِ سگ؛ من سگش
چو راندم از درِ خانه ز پشت بامِ وفاداری درون خانه پریدم که آفتاب بیاید
نیامد
کشیدهها به رُخانم زدم به خلوتِ پستو
چو آمدم به خیابان
دو گونه را چُنان گدازهی پولاد سوی خلق گرفتم که آفتاب بیاید
نیامد
اگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچههای جهان را
ولی گریستن نتوانستم
نه پیشِ دوست نه در حضور غریبه نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستم
که آفتاب بیاید
نیامد”
― خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم
نیامد
دویدم از پیِ دیوانهای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش میریخت
که آفتاب بیاید
نیامد
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید
نیامد
چو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم
شبانه روز دریدم، دریدم
که آفتاب بیاید
نیامد
چه عهدِ شومِ غریبی! زمانه صاحبِ سگ؛ من سگش
چو راندم از درِ خانه ز پشت بامِ وفاداری درون خانه پریدم که آفتاب بیاید
نیامد
کشیدهها به رُخانم زدم به خلوتِ پستو
چو آمدم به خیابان
دو گونه را چُنان گدازهی پولاد سوی خلق گرفتم که آفتاب بیاید
نیامد
اگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچههای جهان را
ولی گریستن نتوانستم
نه پیشِ دوست نه در حضور غریبه نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستم
که آفتاب بیاید
نیامد”
― خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم
داستان كوتاه
— 3326 members
— last activity Aug 13, 2025 09:15AM
گروهي براي علاقمندان به داستان كوتاه اينجا گرد هم اومديم تا داستان بخونيم ، داستان بنويسيم ، با هم حرف بزنيم و حداقل چند دقيقه دلمشغولي هاي بي انتها ...more
تازههای کتاب
— 804 members
— last activity May 04, 2022 11:47PM
معرفی کتابهایی که به تازگی منتشر شده اند.
Goodreads Librarians Group
— 305122 members
— last activity 0 minutes ago
Goodreads Librarians are volunteers who help ensure the accuracy of information about books and authors in the Goodreads' catalog. The Goodreads Libra ...more
حیدر’s 2025 Year in Books
Take a look at حیدر’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
More friends…
Favorite Genres
Polls voted on by حیدر
Lists liked by حیدر























































