جورج اورول

اریک آرتور بلر که بعدن نام قلمی "جورج اورول" را برگزید، پدیده ای ست استثنایی؛ هر گروهی او را به خود منسوب می کند؛ سوسیالیست های بلوک شرق (سابق) او را منتقد سرمایه داری می دانند و طرفداران سرمایه داری او را منتقد سوسیالیسم روسی می شناسند. عده ای او را "جاسوس" و گروهی "بیمار روانی" معرفی می کنند. کسی اما نگفته که اورول تنها نظامی را وصف می کند که اداره کنندگانش، از هر نحله و در هر کجا، برای حفظ قدرت و کنترل باشندگان بهر حیله و فریب و جنایتی متوسل می شوند. دولتمردانی که به زعم او می توانند دموکرات، سوسیالیست، دیکتاتور از نوع اداری یا نظامی، یا هرچه ی دیگر باشند. او از دیوانسالاری عظیم و پیچیده ای می گوید که بهر شکل ممکن به تحمیق و استثمار شهروندان می پردازد؛ دیوانسالاری ای که چه در جوامع دموکرات و چه در جوامع توتالیتر، با ایدئولوژی های متفاوت و به اشکال مختلف اما در جهت یک هدف بنا شده اند؛ کابوس قدرت که جهان ما را تحت سیطره ی خود دارد. در آثار اورول انسان ها نادان و نحیف و بی خبر نیستند، مگر در نهایت درک و ذکاوت، توسط عوامل قدرت، از جمله تبلیغ رسانه ها، علیه منافع خود مغزشویی شده اند.
اورول که در ابتدای جوانی، چند سالی در پلیس استعمار بریتانیا در "برمه" خدمت می کرد، با مشاهده ی اوضاع مردم بومی تحت تسلط استعمار، بر خود شورید، و اولین رمانش "روزهای برمه"، تسویه حسابی ست با خود. همه ی حکایت، شرح مصیبت ها و رنج شهروندان یک سرزمین، تحت فشار رفتارهای غیر انسانی و تبخترآمیز ارتش اشغالگر است. او در پاسخ توجیه عوامل استعمار، می گوید؛ "ما به برمه ای ها تمدن نمی بخشیم، بلکه زباله های تمدنمان را به آنها هدیه می کنیم. دویست سال دیگر این جنگل ها و روستاها و معابد، نابود شده اند"! اورول "روزهای برمه" را سخت دوست داشت. او که در اوایل دهه ی 1930 به سوسیالیسم ایمان آورده بود، به ناگهان دگرگون شد. در رمان دیگرش "دختر کشیش"، "دوروتی هاره" میان شناخت خود و خواست هایش از یکسو، و پذیرش خواست پدر، وامانده، و در کشمکشی مدام با پدر، باورهای مذهبی اش رنگ می بازند اگرچه هم چنان در "تردید" بسر می برد. پس از "دختر کشیش"، بعد تازه ای در آثار اورول پدیدار شد؛ مبارزه با آرمان گرایی و جدل با آرمان گرایان! "گوردون کامستاک" مایل نیست به کشش دنیای مادی تن بسپارد و دست از خلاقیت بردارد. او به شرایط سخت زندگی در فقر، تن می دهد اما در جامعه ای که پول همه را مسحور کرده، تنها می ماند. دو شخصیت دیگر داستان، "گوردون" را با وسوسه به سوی پول و رفاه می کشانند و...
با شروع جنگ داخلی اسپانیا، اروپا به دو نحله تفکر تقسیم شد، اورول نیز مانند بسیاری از روشنفکران غربی به جبهه ی رو در رویی با فاشیسم پیوست. با پیروزی فاشیسم در اسپانیا، اورول هم مانند بسیاری دیگر از اردوگاه سوسالیست ها دور شد. او در "بیعت با کاتالونیا" در واقع گزارش این شکست و گسست را می دهد. اورول پیروزی فاشیسم را بیشتر ناشی از سستی و نفع طلبی دموکرات ها می دانست و معقتد بود که دموکرات ها اگر به آنچه می گفتند، باور داشتند، می بایستی در مقابل فاشیسم، با کمونیست ها متحد می شدند. در جبهه ی کمونیست ها هم وضع بهتر از این نبود. استالین و حزب کمونیست اسپانیا هم بیش از آن که با فاشیسم مبارزه کنند، گرفتار توطئه علیه مخالفان خود درون جنبش چپ بودند. اورول معتقد بود اگر استالین بجای مشغولیت به انهدام مخالفین داخلی و خارجی خود، و تلاش برای یکدستی همه ی احزاب کمونیست، و پیروی کور کورانه از او و خط مشی حزب کمونیست اتحاد شوروی، به مبارزه با فاشیسم در اسپانیا یاری کرده بود، نه تنها فاشیست ها در اسپانیا برنده نمی شدند بلکه شاید هیتلر هم هرگز در اندیشه ی تجاوز به اروپا نمی افتاد و اصولن جنگ دوم جهانی در نمی گرفت. جنگ داخلی اسپانیا و سپس پیروزی فاشیسم و شکست چپ ها، بسیاری نظیر "آرتور کویستلر" و "جورج اورول" را بکلی دگرگون کرد. اورول هم مانند "آندره مالرو"، به زودی از استالین و کمونیست ها سرخورد، آنقدر که تروتسکیست ها را ستود. اورول پس از "بیعت با کاتالونیا"، آرمان گرائی را بکناری نهاد و تلاش کرد واقع بینانه به جهان و انسان بنگرد. اختلاط سیاست و ادبیات، آن گونه که در رمان های بعدی اورول بچشم می خورد، نتیجه ی تحولی ست که پس از پیروزی فاشیست ها دراسپانیا، در روحیه و طرز تفکر اورول رخ داد.
با "مزرعه ی حیوانات" و سپس "۱۹۸۴"، اورول را نویسنده ی رمان های سیاسی می شناسند اگرچه در هیچ کدام از رمان هایش، مستقیم به مسائل سیاسی اشاره نکرده است. خود او نیز گفته همیشه قصد داشتم اثر هنری- ادبی خلق کنم. اورول پس از کشتار بارسلون (در تله افتادن تروتسکیست ها و نابودی جبهه ی آنها در جنگ داخلی اسپانیا به قیمت صدها کشته) از هرگونه تحزب کناره گرفت و گفت؛ هیچ میل ندارم از وجودم علیه طبقه ی کارگر استفاده شود. "بیعت با کاتالونیا" رساله ای ست علیه هژمونی استالینیست ها. در "مزرعه ی حیوانات" حیوانات، نا خشنود از وضع در مزرعه ی "مانر"، طغیان می کنند، دست به انقلاب می زنند، اداره ی مزرعه را در اختیار می گیرند، قوانین تازه وضع می کنند، و با اعتقاد به "برابری" به آبادی مزرعه می پردازند. همه ی حیوانات در نهایت سختی تلاش می کنند اما خوک ها تنها "ناظر" اند. خوب می خورند، لذت می برند، و فرمان می دهند! "بنیامین" الاغ پیر به انقلاب کاری ندارد. او هم چنان که پیش از انقلاب، پس از آن نیز با سرسختی بکار خود مشغول است. می گوید؛ خرها عمر دراز دارند، هیچ کدام شما در زندگی تان الاغ مرده ندیده اید! او شاهد ساکت بی خبری و فریب خوردگی دیگران است. انقلاب بمرور زمان تغییر مسیر می دهد، خوک ها کم کم اداره ی مزرعه را به تیول خود در می آورند، از نتیجه ی کار دیگران در آسایش زندگی می کنند، و کارشان تفسیر عقاید و تعلیمات "میجر"، از رهبران اولیه ی انقلاب است، از گفته های "میجر" به زعم خود قوانینی تدوین می کنند، و برای دستگاه ایدئولوژی تازه شان، خط و شعار می سازند؛ "فقط کار"! اولین قربانی "باکسر" است که توانش را از دست می دهد و می افتد. خوکان می گویند باکسر را برای استراحت به بیمارستان برده اند. اما روز بعد اعلام می شود که باکسر با وجود تلاش پزشکان، مرده. تنها بنیامین تن به بازی نمی دهد و معتقد است که هرکس تا زمانی که به نفع "نظام" عمل کند، "دوست" محسوب می شود وگرنه... جمله ی انتهایی رمان گویای حال و روز ساکنین مزرعه است که علیه استثمار انسان قیام کردند اما تن به استثمار خوک ها سپردند. آنها قادر نیستند میان انسان و خوک "یکی را از دیگری باز شناسند"! به زعم اورول، تمامیت خواهی ظاهر مشخصی ندارد؛ "ژنرالیسم فرانکو"، "رهبر هیتلر"، "سرور موسولینی" ... بلکه در هیات های مختلف "دکتر" پاپادوک، "عالیجناب" چرچیل و... "خوک ها" برای خود ارزش هایی متفاوت قائل اند. کار تمامیت خواهان، استثمار انسان ها و تحمیق خلایق است. "همه با هم برابرند، اما برخی برابرترند"!
اگرچه "۱۹۸۴" در ۱۹۴۹ منتشر شد اما فکر به آن باید از دوران جنگ داخلی اسپانیا، یعنی بیش از یک دهه ی قبل، در ذهن اورول متولد شده باشد، از زمانی که همراه طرفداران تروتسکی علیه فاشیسم می جنگید؛ و استالینیست ها آنها را خائن به جنبش کمونیستی می نامیدند. اورول ضدیت با تمامیت خواهی را باید از آرتور کویستلر گرفته باشد؛ کمونیستی که در زندان فاشیست های اسپانیا، در خطر اعدام بود، و بعدن به انگلستان گریخت و "ظلمت در نیمروز" را منتشر کرد (1940). اورول "ملاقات استالین، روزولت و چرچیل در تهران را قدم اول برای تقسیم جهان" قلمداد می کرد. حدود دو سال پس از آن، وقتی ژاپن بمباران اتمی شد، اورول ادعا کرد که "بمب اتم وسیله ای ست برای جهانی در سیطره ابرقدرت ها و تمامیت خواهان". آنچه در "۱۹۸۴" رخ می دهد نیز تکرار همین داستان است؛ "مدیران سه ابرقدرت، "اوشنیا"، "یوراسیا" و "ایستاسیا" توافق کرده اند تا جهان را در وضعیت جنگ سرد" نگه دارند. (ابداع واژه هایی نظیر؛ "جنگ سرد"، "برادر بزرگتر"، "پلیس فکر"، "اتاق 101"، و... را به اورول نسبت می دهند) "وینستون اسمیت" کارمند، تحت تسلط "حزب" و "برادر بزرگتر"، پنهانی بر "مقررات" می شورد، گرفتار عشقی "ممنوعه" می شود و... "اوبرایان" بازجویش می گوید؛ "تصویر آینده، چکمه ای ست که صورت انسان را تا ابد لگدکوب می کند"! اگر "مزرعه حیوانات"، هشدار درباره استالینیسم باشد، "۱۹۸۴" بیانیه ای ست علیه تمامیت خواهی، چه در جبهه چپ، و چه در اردوی راست.
با بازگشت از اسپانیا، اورول سرخورده، پیوسته از "آرمان گرایی" فاصله گرفت. "مزرعه ی حیوانات"، در واقع استهزاء آرمان گرایی ست. باور به ارمان شهری که بر اندیشه ای "پیش ساخته" استوار است؛ پیش بسوی آینده، با اندیشه ای "گذشته گرا"! سرشار از وعده به رهایی، آزادی و رستگاری ... حتی آنها که در بی اعتقادی محض به اندیشه ای "پیش ساخته"، هم چنان امیدوار به تبلیغات، ساکت و ناظر می مانند، آرمان گرا محسوب می شوند. "مزرعه ی حیوانات" و سپس "۱۹۸۴"، هم چنان که آثار آرتور کویستلر، زیر پای آرمان گرایان را خالی می کند و آنها را بر فرشی از یخ می نشاند. آنان که زیر پرچم یک تفکر (ایدئولوژی یا مذهب) در کار ساختن "آینده" اند، چه آنها که به استالین امیدوار بودند، چه آنها که به هیتلر و موسولینی و فرانکو دل بستند، و چه آنها که در جوامع دموکرات، در مقایسه با "بلوک شرق"، در رفاه نسبی بسر می برند اما از بیماری هایی مشابه نظیر "مک کارتیسم" رنج می برند، اختیار و آزادی شان به بازی گرفته شده است. هیچ نظام از پیش ساخته ای، هرگز به بهشت منتهی نمی شود. یک ایدئولوژی تنها در سکوت ناشی از وحشت، و مدارای اکثریت خاموش، می تواند ادعای رستگاری انسان را در بوق و کرنا تبلیغ کند. در واقعیت اما، از روی خون و جسد می گذرد و بر دروغ و فریب استوار است. هیچ رستگاری، حتی برای عده ای قلیل، با فریب و تهدید و زندان و مرگ انسان ها به دست نمی آید. عدم تحقق "آرمان شهر"، همه جا بر دوش "دشمن" نهاده می شود؛ دشمنی که به زعم قدرتمداران، مانع رسیدن انسان به رستگاری ست! "دشمنی" که همیشه خلق می شود تا "نرسیدن به آرمان" را توجیه کند.
"مرام نامه" استالین، "کتاب سرخ" مائو، "نبرد من" هیتلر و ... هرگز بشر را به رستگاری رهنمون نشدند. به اعتبار "رولان بارت"، هر خواننده ی متنی، آنرا به زعم خود معنا می کند، پس هر متنی به کثرت خوانندگانش، تکثیر می شود. آن که یک کتاب می خواند، بندی یک "روایت" است. چه کسی تضمین می کند که حتی بخشی از این "روایت" آرمانی، تاریخ بوده، آنچنان که اتفاق افتاده، و نه آنچنان که آرزو می شده! هم چنان که مسلمانان مدعی رستگاری بشر، مفتون یک روایت از آرمانی هستند که مدعی ست روزگاری در گذشته ای دور، مجری عدالت بر زمین بوده است. نهال موهوم هر آرمان، در گذر تاریخ، پیوسته با خون و جسد آبیاری می شود. از همین رو آثار اورول، بیان یک "یقین" نیست، بلکه روایت "تردید" است، و همین "شک آفرینی" به یقین آرمان، وجه بارز آثار اوست.
جورج اورول در ژوئن 1903 به دنیا آمد و در ژانویه 1950 به دلیل بیماری سل ریوی (توبرکلوز)، در سن 46 سالگی در گذشت. رمان های مشهورش؛ "روزهای برمه"، "دختر کشیش"، "مزرعه ی حیوانات" و "1984" ... و چند اثر دیگر که بیشتر گزارش گونه اند؛ "در راه ویگان پی یر" و "بیعت با کاتالونیا" ....


Novels:
1934 –Burmese Days
1935 – A Clergyman’s Daughter
1936 – Keep the Aspidistra Flying
1939 – Coming Up for Air
1945 – Animal Farm
1949 – Nineteen Eighty Four
Nonfictions:
1933 – Down and Out in Paris and London
1937 – The Road to Wigan Pier
1938 – Homage to Catalonia
6 likes ·   •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on September 01, 2014 01:15
No comments have been added yet.