سعدی یک
سعدی پس از سال ها سير و سياحت و گشت و گذار در سرزمين های دور و نزديک و نشست و برخاست با خواص و عوام و گفت و شنود با مردمانی با کيش و آيين و آداب گوناگون و تجربه آموزی های بسيار، پيرانه سر، به زادگاهش شيراز باز گشت.
نوآوری های او در نثر و شعر فارسی؛ محمد علی فروغی می گويد، گلستان و بوستان سعدی يک دوره کامل از حکمت عملی است. سعدی گوهر علم سياست و اخلاق و تدبير، یک ماکیاول است، در پهنه ی ادبیات او حاکم و درويش و توانگر و زاهد و عارف و کاسب و تاجر و عاشق و رند و مست و آخرت دوست و دنياپرست را به نیکی می شناسد. در باب هفتم گلستان، "جدال با مدعی". "توانگر را پای ارادت شکسته است" و "کريمان را به دست اندر درم نيست/ خداوندان نعمت را کَرَم نيست". "از معده خالی چه قوّت آيد وز دست تهی چه مروِت". توانگران "سخن نگويند الا به سفاهت و نظر نکنند الا به کراهت. علما را گدا و فقرا را بی سر و پا گردانند". جدال سعدی و مدعی به داوری قاضی کشیده می شود. قاضی هم ثناگوی توانگران و هم طرفدار تهی دستان، همه را به مدارا و اعتدال دعوت می کند.
در ۱۶۳۴ میلادی آندره دوريه، شرق شناس و ديپلمات فرانسوی، بخش هایی از گلستان را به زبان فرانسوی ترجمه می کند. یک سال بعد، نخستین ترجمه آلمانی گلستان از روی متن ترجمه فرانسوی منتشر می شود. گئورگيس گنتيوس، نويسنده و ديپلمات آلمانی، در سال ۱۶۵۱ میلادی ترجمه ای کامل از گلستان را به زبان لاتین به صورت دوزبانه (فارسی و لاتين) در آمستردام به چاپ می رساند. اما ترجمه ی آدام اولئاریوس به آلمانی بر اساس متن فارسی در ۱۶۵۴ در آمستردام سبب آشنايی کسانی چون لافونتن، ولتر، يوهان گوتفريد هِردِر و وُلفگانگ گوته با سعدی می شود. از گلستان و بوستان در بین سال های ۱۸۰۰ تا ۱۹۰۰ میلادی سه ترجمه به زبان فرانسه، هفت ترجمه به انگلیسی، يک ترجمه به زبان لهستانی و بیش از هشت ترجمه به زبان آلمانی انتشار می یابد. "هردر" جايی می گويد "بس است، به اندازه کافی غزل های حافظ را شنيده ايم. سعدی به مراتب برايمان مفيدتر است...". گوته به معرفی ساقی نامه و شرط شاهد بازی سعدی می پردازد.
در مجالس پنج گانه، مثالی دارد از "طایفه"ای که شب همه شب گرد شمعی جمع بودند و از گرما و نورش بهره می بردند و احترام و اعتبارش می گذاشتند، تا آن که صبح آمد و خورشید برآمد، شمع را "سر بریدند" و از گردش پراکنده شدند. بعد مثال می آورد از سر و همسر و خدم و حشم مالداری که همه فرمانش می بردند و اطاعتش می کردند و در مقابلش حقیر بودند، تا آن که خواجه بر بستر مرگ افتاد و رفتنی شد. خانواده و بندگان همه از اطرافش پراکنده شدند. سعدی می گوید آن خواجه نیز، چون شمع، جمع را روشن می کرد. تا زنده بود بر آب و آتش می زد و با هزار خدعه، مال می اندوخت تا خانواده و خدم و حشم را اداره کند و قدرت خویش محفوظ بدارد. اما همین که مرد، کسی از آنان را احتیاجی به او نبود تا مجیز گویند و دولا و راست شوند.
از بایزید بسطامی می گوید که همه روز و شب عبادت حق می کرد و در نماز و نیاز بود تا آن که "یک شب در خلوت" خود "آتش عشق در نهاد برافروخت و زبان را از در عجر و درماندگی بگشاد" که بارالهی مرا به دیدار خود برکت ده که در هجران تو سوختم. "ندا آمد که بایزید، هنوز توئی تو همراه تست". پس شیخ شیراز نتیجه می گیرد که "کدام عاشق است که استحقاق آن دارد که بر معشوق حکم کند" که "عاشق از هر تصرفی معزول باشد".
در مجلس چهارم از مجالس پنجگانه می گوید؛ "زندگانی دنیا بازی ست و بازی کار کودکان است"، بارانی بر زمین بارد و "گیاهی سبز برویاند و روزی چند بماند و خرم باشد و خلق را بشگفتی می آورد، پس باندک روزگار خشک کرده شود و زرد شود، پس خاک گردد و از آن سبزی و طراوت هیچ نماند".
ابراهیم ادهم بر گاه خود در بارگاه خود بر نشسته بود و غلامان صف زده ایستاده، درویش درآمد. غلامان گفتند کجا می روی؟ گفت به این کاروانسرای شوم. گفتند این درگاه پادشاه بلخ است، گفت کاروانسراست. ابراهیم خبر شد، بفرمود او را بیارند. گفت درویش، این سرای من است، نه کاروانسرای. گفت این سرای، اول از آن که بود. گفت از آن جدم. گفت چون او درگذشت از آن که بود. گفت از آن پدرم. گفت چون او در گذشت، گفت از آن من. گفت تو بمیری که را شود؟ گفت پسرم را. گفت ای ابراهیم، جائی که یکی در شود و یکی بیرون آید، کاروانسراست، نه سرای.
ای مردی که بهر ذره از ذرات وجود خود قبله ای ساخته ای، بت پرستان را عیب مکن که اگر ایشان عبدالصنم اند، تو عبدالدیناری.
مجلس پنجم، یکی پیش سلطان عارفان بایزید بسطامی شد و گفت "یا شیخ، همه ی عمر در جستجوی حق بسر بردم، چند بار حج پیاده بگذاردم و دشمنان دین را سر از تن برداشتم و مجاهده ها کردم و خون جگرها خوردم و... مقصودی حاصل نمی شود. هیچ توانی گفت کی به مقصود می رسم". بایزید گفت "تا تو در بند آن باشی که چه خورم تا خلق را خوش آید و چه گویم تا خلق را خوش آید"... مقصودت حاصل نشود.
مرغی را تیز زدند، مرغ باز پس نگریست و با تیر گفت تو چون بما رسیدی؟ گفت از تو چیزی در ما تعبیه کرده اند، آن آشنا مرا به تو رسانید، آنچه ما را به تو رسانید، آن است که تو خود به ما رسانیدی. (مرگ، توامان زادن است)
در رساله ی دوم، صاحب دیوان صاحبقرانی چند سوال از شیخ اجل می پرسد؛ اول این که دیو بهتر یا آدمی، دیگر آن که حاجی بهتر یا غیر حاجی و سیم آن که علوی فاضل تر یا عامی، و.... شیخ اجل پاسخ می دهد؛
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
آدمیزاده نگه دار که مصحف نبرد
و
از من بگوی حاجی مردم گزای را
کو پوستین خلق به آزار می درد
حاجی تو نیستی، شتر است از برای آنک
بیچاره خار می خورد و بار می برد
و
بعمر خویش ندیدم من این چنین علوی
که خمر می خورد و کعبتین می بازد
در رساله ی چهارم در وصف معرفت، وصفی زیبا دارد؛ "چنانکه درویشی بگنجی فرو افتد..." به این معنی که فقیر و نادار که زر ندیده و نشناسد، چون بگنجی افتد، چه داند که چیست! یا "رونده ی این راه (معرفت) را در هر قدمی، قدحی دهند، و (آن که نشناسد) طاقت شراب زلال نتواند و به یک قدح مست و بیهوش شود و از حضور، غایب گردد و بیابان به پایان نرساند!" کانرا که خبر شد خبری باز نیامد. نشان دریای آتشین از که می پرسی که بر کناره می سوزد.
در رساله ی پنجم می گوید؛ "دزدان دو گروه اند، چندی به تیر و کمان در صحراها، چندی به کیل و ترازو در بازارها..."
سلطان که دفع دزدان نکند، در حقیقت خود کاروان می زند
سر گرگ باید هم اول برید نه چون گوسفندان مردم درید
(آنجا که بی هنران تکریم شوند و سفلگان تعظیم، کس در پی کسب هنر و بزرگی بر نیاید)
چو گرگان پسندند بر هم گزند برآساید اندر میان گوسپند
چون دشمن برونی (باشد و) زحمت دهد از دشمن درونی ایمن باشد.
برد مرغ دون، دانه از پیش مور
اگر داد در دو جهان باشد، گدا در دو دنیا گداست.
السیف آخرالحیل، مصاف وقتی روا باشد که تدبیر نماند.
دوست آن است که عیب ترا در روی تو گوید تا دشخوارت آید، نه آن که عیب تو بپوشد تا بدنام شوی.
بدان را گوشمال دادن و گذاشتن همان مثلست که گرگ گرفتن و سوگند دادن.
دفع مار و کژدم آن نیست که به خانه ی همسایه اندازی.
گربه در خانه ایمن است از بی آزاری، و گرگ در صحرا سرگردان از بداقبالی، گدایان در شهر آسوده از سلیمی و دزدان در کوه و صحرا نهان از حرامزدگی (گربه اگرچه ضعیف است اگر با شیر در افتد بضرورت بزند و بچنگال چشمانش وی را برکند).
اعتماد بر آن نکن که من در حمایت پادشاهم که اگر کسی ترا بغفلت بکشد و پادشاه به کین تو اقلیمی بفرماید کشتن، تو را زنده نتواند کردن.
به هلاک دشمن کسی شادمانی کند که از هلاک خویش ایمن شده باشد.
طعام آنگه خورد که اشتها غالب آید و سخن آنگه گوید که ضرورت باشد و سر آنگه نهد که خواب آید
چون زنبور که هرکه مر او را ناتوان و افتاده بیند پای در سر مالد.
از دیوان زیر زمین چندان بر حذر نباید بود که از دیوان روی زمین.
جایی که لطف باید کردن به درشتی سخن مگوی و جایی که قهر باید بلطفات مگوی
اگر از آن کس که فرمانده تست اندیشناک باشی با آن که فرمانبر تست تلطف کن
تا کسی را در چند قضیه نیازمایی اعتماد مکن
در حالت آسانی دل ها به دست آر تا در هنگام دشخواری بکار آیند.
ظلم صریح، از گناه خاصگیان تن زدنست و عامیان را گردن زدن
همه حال با دوستان نگوید که دوستی همه وقتی نماند
گلستان
می گوید اگر فضل و بلاغت سعدی شهره ی عالم شده، از لطف و مرحمت ابوبکر سعدبن زنگی ست
زانگه که تو را بر من مسکین نظر است / آثارم از آفتاب مشهورتر است
گر خود همه عیب ها بدین بنده در است / هر عیب که سلطان بپسندد هنر است
اندیشه کردن که چه گویم، به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم
هر که گردن به دعوی افرازد / خویشتن را به گردن اندازد
سعدی افتاده ای ست آزاده / کس نیاید به جنگ افتاده
باب اول در سیرت پادشاهان
قصه ی پادشاهی که به کشتن اسیری فرمان می دهد، و اسیر، پادشاه را دشنام داد، شاه پرسید چه می گوید؟ یکی از وزراء گفت می گوید آنها که بر خشم خود پیروز شوند، نزد مردم نیکوتر اند. شاه از سر خون اسیر گذشت. وزیر دیگر گفت این کذب است که این اسیر پادشاه را دشنام داد. شاه روی در هم کشید و گفت مرا آن دروغ پسندیده تر آمد تا این راست که گفته اند؛ "دروغ مصلحت آمیز به ز راستی فتنه انگیز"!
در داستان پسرک کوتاه قد پادشاه، و برادران بلند قد او،
اسب تازی اگر ضعیف بود / هم چنان از طویله ای خر به
تا پسر به جنگ می رود و یارانش هزیمت می کنند، می گوید "ای مردان بکوشید تا جامه زنان نپوشید" و سواران بر سر غیرت می آیند و لشکر دشمن تار و مار می کنند
قصه ی دزدان بر سر کوه که گرفتار می آیند و در میان آنان جوانی ست که وزیری واسطه می شود که او را نکشند. شاه می گوید؛
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است / تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. که افعی کشتن و بچه نگاهداشتن کار خردمندان نیست. وزیر می گوید این جوان هنوز روح پذیرش و تعلیم دارد که
با بدان یارگشت همسر لوط / خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند/ پی نیکان گرفت و مردم شد.
باری شاه آن جوان را می بخشد (بخشیدم اگرچه مصلحت ندیدم). وزیر پسر را به تعلیم و تربیت گماشت و در ناز و نعمت بار آورد و بزرگی شد نغز گوی. شاه هم چنان می خندد که؛
عاقبت گرگ زاده گرگ شود / گرچه با آدمی بزرگ شود.
تا این که با گروهی اوباش بهم بر می آید و وزیر و دو پسرش را می کشد و مال آنها را بر می دارد و می گریزد. شاه چون این شنید، دست تحیر به دندان گزید که؛
شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی / ناکس به تربیت نشود ای حکیم، کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست / از باغ لاله روید و از شوره بوم، خس
نکویی با بدان کردن چنانست / که بد کردن بجای نیک مردان
در قصه ی سرهنگ زاده ای که عقل و کیاستی و فهم و فراستی داشت، و هم گنان در حق او بد می گفتند و بد می کردند، تا آن که شاه او را پرسید؛ سبب دشمنی اینان با تو چیست. و سرهنگ زاده گفت ای خداوند، همه را راضی کردم الا حسودان را که راضی نمی شوند جز به زوال نعمت من.
گر نبیند به روز، شب پره چشم / چشمه ی آفتاب را چه گناه؟
در داستان بعدی، یکی از ملوک عجم که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده و .... وزیرش او را پند دهد که؛
بنده ی حلقه بگوش ار ننوازی برود / لطف کن لطف، که بیگانه شود حلقه بگوش.
پادشاهی با غلامی دریا ندیده به کشتی نشست، و غلام که ناآرامی می کرد و شیون و فغان از دریا و کشتی، تا حکیمی طریق خاموش کردن غلام، به پادشاه نشان داد؛ غلام را در آب انداختند تا چند غوطه خورد، پس بگرفتند و به کشتی آوردند، از سلامت کشتی آرام گرفت و به گوشه ای نشست. حکیم گفت این غلام محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی دانست.
در داستان هرمز که وزیران پدر در بند کرد، و گفت اینان از مهابت من بیمناک اند، ترسیدم که قصد هلاکم کنند که گفته اند؛
نبینی که چون گربه عاجز شود / برآرد به چنگال، چشم پلنگ
از آن مار بر پای راعی زند / که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد، حجاج بن یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت دعای خیری بر من بکن. گفت خدایا جانش بستان. گفت از بهر خدای، این چه دعاست؟ گفت دعای خیر است ترا و جمله مسلمانان را.
بچه کار آیدت جهانداری مردنت به که مردم آزاری
یکی از ملوک بی انصاف، پارسایی را پرسید از عبادت ها کدام فاضل تر است. گفت تو را خواب نیمروز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.
یکی از وزرا معزول شد و به حلقه ی درویشان درآمد. برکت صحبت ایشان در او سرایت کرد و جمعیت خاطرش دست داد. ملک بار دیگر بر او دل خوش کرد و عمل فرمود. قبولش نیامد و گفت معزولی به که مشغولی. ملک گفت هرآینه ما را خردمند کافی باید که تدبیر مملکت را بشاید. گفت انسان خردمند کافی آنست که بچنین کارها تن ندهد.
سیه گوش را گفتند تو را ملازمت صحبت شیر، به چه اختیار افتاد. گفت تا فضله ی صیدش می خورم و از شر دشمنان در پناه سولت او زندگی می کنم. گفتند اکنون که به شکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزدیک تر نیایی تا به حلقه ی خاصانت در آرد و از بندگان مخلصت شمارد. گفت هم چنان از بطش او ایمن نیستم.
اگر صد سال گبر آتش فروزد به یک دم کاندرو افتد، بسوزد
ندیم حضرت سلطان را زر بیابد، و باشد که سر برود. حکما گفته اند از تلون طبع پادشاهان بر حذر باید بودن که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت، به دشنامی خلعت دهند.
روباهی را دیدند گریزان و بی خویشتن، افتان و خیزان. کسی گفتش چه آفت است که موجب چندین مخافتست. گفتا شنیده ام که شتر را به سخره می گیرند. گفت ای سفیه، شتر را با تو چه مناسبت است وتو را بدو چه مشابهت. گفت خاموش! اگر حسودان بغرض گویند که شترست و گرفتار آیم، که غم تخلیص من دارد تا تفتیش حال من کند، و تا تریاق از عراق آورده شود، مارگزیده مرده باشد.
دوستان در زندان بکار آیند، که بر سفره همه دشمنان دوست نمایند.
که هیچ کس نزند بر درخت بی بر، سنگ
مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود، سنگ را نگاه همی داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاهش کرد. درویش اندر آمد و سنگ بر سرش کوفت. گفتا تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت من قلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر من زدی. گفت چندین روزگار کجا بودی؟ گفت از جاهت می اندیشیدم. اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم.
صلح با دشمن اگر خواهی هر گه که ترا / در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن / سخن آخر به دهان می گذرد موذی را / سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن.
آن را که برای تست هردم کرمی / عذرش بنه ار کند بعمری ستمی
گر گزندت رسد ز خلق، مرنج / که نه راحت رسد ز خلق، نه رنج
از خدا دان خلاف دشمن و دوست / که دل هر دو در تصرف اوست
گرچه تیر از کمان همی گذرد / از کمان دار بیند اهل خرد
اول ارديبهشت ماه را "روز گراميداشت سعدی" نام گذارده اند. اول ارديبهشت روزی سرنوشت ساز در زندگی شيخ مصلح الدين سعدی شيرازی و روز خجسته برای ايرانيان و دوستداران ادبيات فارسی در سرتاسر جهان است. سعدی پس از سال ها سير و سياحت و گشت و گذار در سرزمين های دور و نزديک و نشست و برخاست با خواص و عوام و گفت و شنود با مردمانی با کيش و آيين و آداب گوناگون و تجربه آموزی های بسيار، پيرانه سر، به زادگاهش شيراز باز می گردد. سعدی آنگاه که در اول ارديبهشت ماه جلالی، به سال ششصد و پنجاه و شش هجری، در شيراز ره صحرا و باغ می گيرد و سايه درختان می جويد و ناپايداری گُل و بی وفايی گلستان به ياد می آرد، طرح بوستانی هماره پُر گُل و گلستانی هميشه خوش می ريزد که تا امروز نه از تطاول باد خزان بر برگ های سبز و پُر طراوتش آسيبی رسيده و نه گزند گردش زمان بر سخن روشن و معانی دلنشين غباری نشانده است. سعدی با گلستانش، با بوستانش و با حکايات شيرين و آموزنده و با غزل های دل انگيزش، نقشی از خود بر جای گذاشته است که امروز نه تنها بر دیوار آرامگاه او در شیراز و بر کتیبه ها و کتاب های بسياری نقش بسته و بر زبان مردمان سرزمین های فارسی زبان جاری است، بلکه آوازه سخن او دیری است جهانگير شده و مردمانِ هر سرزمینی- اگر بخت یارشان باشد - سخن او با زیبایی تمام، به زبان خود توانند خواند. سعدی در عرصه ادبيات کلاسيک جهان و تاريخ انديشه از جايگاهی يگانه برخوردار است. نوآوری های او در نثر فارسی و تلاش او در ترويج اخلاق مداری و رواداری، از سعدی شخصيتی استثنايی ساخته است. نثر او به رغم سادگی، از زيبايی و شيرينی و گيرايی ويژه ای برخوردار است که شگفتی و ستايش خواننده را برمی انگيزد. سعدی در عصر خود مصلحی آگاه و پيشرو در عرصه اجتماع بود و همواره دلنگران گسترش بی اخلاقی و بی عدالتی در جامعه. اين سخن محمد علی فروغی بسيار بجاست؛ آنجا که می گويد، گلستان و بوستان سعدی يک دوره کامل از حکمت عملی است. سعدی گوهر علم سياست و اخلاق و تدبير را در اين دو کتاب به گونه ای دلنشين گردآورده است. سخنان او در نهايت سنگينی و متانت، از مزاح و خوش طبعی خالی نيست. و چنان که خود گويد "داروی تلخ نصيحت به شهد ظرافت برآميخته تا طبع ملول از دولت قبول محروم نماند". در نصيحت به ملوک و پادشاهان، گاه او را با نيکولو ماکياولی مقايسه می کنند؛ و اين در حالی است که ماکياولی عمل نيک و بد پادشاهان را معيار موفقيت در کشورداری نمی داند، بلکه پيروزی و شکست سياست های آنان را ملاک قرار می دهد. اما سعدی با نگاهی واقع گرايانه و با تکيه بر خِرد و اخلاق و با پرهيز از يکسونگری، با دليری، آينه ای در برابر پادشاهان و صاحبان اقتدار می گيرد تا خود، رفتار خويش در آن ببيند و چه بسا که عبرت گيرند. او آنان را به نيکويی در سياست و دادگری و مردم داری فرا می خواند. سعدی نه تنها حاکمان، که درويش و توانگر و زاهد و عارف و کاسب و تاجر و عاشق و رند و مست و آخرت دوست و دنياپرست را از مصالح و مفاسد اعمالشان آگاه می کند.
سعدی در باب هفتم از گلستان، در "جدال با مدعی"، با زيرکی و هوشياری بسيار، صحنه ای پديد می آورد تا در آن نمايشی از يکسونگری و تندروی به تماشا گذارد و سرانجام طريق مدارا و راه اعتدال در پيش روی ما گذارد. سعدی نقد بی پروایِ ثروت و قدرت را بر زبان درويشی می گذارد تا بگويد که "توانگر را پای ارادت شکسته است" و آنکه "کريمان را به دست اندر درم نيست/ خداوندان نعمت را کَرَم نيست". سعدی اما در اين داستان، نقش ثناگويی توانگران و نقادی درويشی و تنگدستی را خود به عهده می گيرد و بی محابا در وصف تنگدستی می گويد که "از معده خالی چه قوّت آيد وز دست تهی چه مروِت و از دست گرسنه چه خير". اين سخن مبالغه آميز بر درويش سخت می آيد و عنان طاقت از دست می دهد و توانگران را "مشتی متکبر مغرور و مفتتن جاه و ثروت" می خواند که "سخن نگويند الا به سفاهت و نظر نکنند الا به کراهت. علما را به گدايی منسوب کنند و فقرا را به بی سر و پايی معيوب گردانند و به عزّت مالی که دارند و عزّت جاهی که پندارند برتر از همه نشينند و خود را به از همه ببينند". سعدی برآشفته می شود و می گويد "مذمت اينان روا مدار که خداوند کَرَمند. بر بخل خداوندانِ نعمت وقوف نيافته ای الا به علت گدايی، وگرنه هر که طمع يکسو نهد، کريم و بخلش يکی نمايد. و سنت جاهلانه است که چون به دليل از خصم فرو مانند، سلسله خصومت بجنبانند". چنان که از ديرباز تا امروز، جدل و جدال ميان طرفداران توانگران و سرمايه داران با هواداران تنگدستان و زحمتکشان ادامه دارد، جدال سعدی و مدعی نيز چنان بالا می گيرد که چه بسا به گريبانگيری برسد. سعدی در اينجا بازيگر ديگری را وارد صحنه نمايشش می کند. او قاضی را به داوری فرا می خواند تا "مرافعه اين سخن" را با حکم عادلانه خود فيصله دهد. قاضی راه اعتدال در پيش می گيرد و هم ثناگوی توانگران و هم طرفدار تهی دستان را از مبالغه و تندروی پرهيز می دهد و به مدارا و اعتدال می خواند و آنکه "مقربان حق تعالی توانگرانند، درويش سيرت و درويشانند، توانگر همت". و چنين است که سخن سعدی در جهان پراکنده می شود و آنچه بيش از همه انديشمندان اروپايی را به سوی آثار سعدی می کشاند، ژرفای انديشه و زيبايی سخن اوست و اخلاق گرايی و روادری نهفته در آثارش.
با نگاهی گذرا، تنها به ترجمه آثار سعدی به برخی زبان های اروپایی، نشان می دهد که سعدی بسیار پیشتر از دیگر سخنسرایان نامدار پارسی زبان، شهرت جهانی یافته و در دل پیر و جوان جای گرفته و بر زبان خاص و عام افتاده است. در سال ۱۶۳۴ میلادی آندره دوريه، شرق شناس و ديپلمات فرانسوی، بخش هایی از گلستان را به زبان فرانسوی ترجمه می کند. دوريه با آنکه ترجمه قرآن را پيشتر از ترجمه گلستان آغاز کرده بود، اما "قرآن محمد" او سيزده سال پس از گلستان منتشر می شود. یک سال بعد، نخستین ترجمه آلمانی گلستان از روی متن ترجمه فرانسوی منتشر می شود. گئورگيس گنتيوس، نويسنده و ديپلمات آلمانی، در سال ۱۶۵۱ میلادی ترجمه ای کامل از گلستان را به زبان لاتین به صورت دوزبانه (فارسی و لاتين) در آمستردام به چاپ می رساند. اما يکی از ترجمه های تأثيرگذار، ترجمه ای است که آدام اولئاریوس برای نخستين بار بر اساس متن فارسی به زبان آلمانی انجام می دهد و در سال ۱۶۵۴ میلادی در آمستردام منتشر می کند. آغاز هر فصل از اين ترجمه، با تصاويری جالب و جذاب آراسته شده است. آشنايی انديشمندان اروپايی عصر روشنگری با سعدی نيز نخستين بار با همين ترجمه اولئاریوس از گلستان صورت گرفت و آشنايی کسانی چون لافونتن، ولتر، يوهان گوتفريد هِردِر و وُلفگانگ گوته را با آثار سعدی فراهم آورد. از گلستان و بوستان سعدی تنها در میان سال های ۱۸۰۰ تا ۱۹۰۰ میلادی سه ترجمه به زبان فرانسه، هفت ترجمه به انگلیسی، يک ترجمه به زبان لهستانی و بیش از هشت ترجمه به زبان آلمانی انتشار می یابد. تمام اين ترجمه ها بر اساس نسخه کليات سعدی صورت گرفت که جان هارينگتون در سال ١٧٩١ ميلادی به خط نستعليق در کلکته منتشر کرده بود. هِردِر و گوته در آثارشان از سخنان آموزنده و اخلاق گرایانه سعدی و رواداری او بهره بسیار گرفته اند. هردر در جايی می گويد "بس است، به اندازه کافی غزل های حافظ را شنيده ايم. سعدی به مراتب برايمان مفيدتر است... سعدی برای من در دوران جوانی آموزگارِ دوست داشتنی اخلاق بود". گوته در یادداشت ها و رساله هایی که برای درک بهتر "دیوان غربی- شرقی" نگاشته است، در کنار ديگر بزرگان ادب فارسی، به معرفی سعدی می پردازد و در شرح ساقی نامه و شرط شاهد بازی، دو حکایت از گلستان را نیز به مثل بازگو می کند؛ از آنجمله حکایتی که در باب "عشق و جوانی" آمده و ماجرای آشنایی سعدی با پسری است در کاشغر که "مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و...".
در میان ترجمه هایی که از گلستان به زبان آلمانی صورت گرفته است، بی گُمان ترجمه منظوم اشعار گلستان که "فریدریش روکرت" زبان شناس و شاعر آلمانی در سال ۱۸۴۷ میلادی به انجام رساند، از بهترین و زیباترین ترجمه هايی است که تا کنون از این دفتر منتشر شده است. ترجمه روکرت از گلستان بیش از سی سال پس از مرگ او، نخستین بار به سال ۱۸۹۵ میلادی در "مجله تاریخ ادبیات تطبیقی" منتشر شد. او بوستان سعدی را نیز به صورتی زیبا به آلمانی ترجمه کرد. انتشار این کتاب نیز در زمان حیات او صورت نگرفت. اين ترجمه از بوستان، تاکنون چندين بار در آلمان منتشر شده است که واپسين نوبت آن در سال ٢٠١٣ ميلادی بود. روکرت گزیده ای از غزلیات سعدی را نیز به آلمانی ترجمه کرد. طرفه آنکه ترجمه او از غزلیات هم در زمان حیات او منتشر نشد و بیست و هفت سال پس از مرگش، در سال ۱۸۹۳ میلادی به چاپ رسید. با اين همه، ترجمه های بوستان نسبت به ترجمه هايی که از گلستان سعدی صورت گرفته است، چندان با اقبال علاقه مندان به ادبيان کلاسيک فارسی در اروپا روبرو نشد. شاید "جان آربری" حق داشت که می گفت از ترجمه هایی که تا کنون از بوستان به انگلیسی منتشر شده است چنان بر می آید که این درخت در خاک اروپا ب00000ه بار نمی نشیند. خسرو ناقد
نوآوری های او در نثر و شعر فارسی؛ محمد علی فروغی می گويد، گلستان و بوستان سعدی يک دوره کامل از حکمت عملی است. سعدی گوهر علم سياست و اخلاق و تدبير، یک ماکیاول است، در پهنه ی ادبیات او حاکم و درويش و توانگر و زاهد و عارف و کاسب و تاجر و عاشق و رند و مست و آخرت دوست و دنياپرست را به نیکی می شناسد. در باب هفتم گلستان، "جدال با مدعی". "توانگر را پای ارادت شکسته است" و "کريمان را به دست اندر درم نيست/ خداوندان نعمت را کَرَم نيست". "از معده خالی چه قوّت آيد وز دست تهی چه مروِت". توانگران "سخن نگويند الا به سفاهت و نظر نکنند الا به کراهت. علما را گدا و فقرا را بی سر و پا گردانند". جدال سعدی و مدعی به داوری قاضی کشیده می شود. قاضی هم ثناگوی توانگران و هم طرفدار تهی دستان، همه را به مدارا و اعتدال دعوت می کند.
در ۱۶۳۴ میلادی آندره دوريه، شرق شناس و ديپلمات فرانسوی، بخش هایی از گلستان را به زبان فرانسوی ترجمه می کند. یک سال بعد، نخستین ترجمه آلمانی گلستان از روی متن ترجمه فرانسوی منتشر می شود. گئورگيس گنتيوس، نويسنده و ديپلمات آلمانی، در سال ۱۶۵۱ میلادی ترجمه ای کامل از گلستان را به زبان لاتین به صورت دوزبانه (فارسی و لاتين) در آمستردام به چاپ می رساند. اما ترجمه ی آدام اولئاریوس به آلمانی بر اساس متن فارسی در ۱۶۵۴ در آمستردام سبب آشنايی کسانی چون لافونتن، ولتر، يوهان گوتفريد هِردِر و وُلفگانگ گوته با سعدی می شود. از گلستان و بوستان در بین سال های ۱۸۰۰ تا ۱۹۰۰ میلادی سه ترجمه به زبان فرانسه، هفت ترجمه به انگلیسی، يک ترجمه به زبان لهستانی و بیش از هشت ترجمه به زبان آلمانی انتشار می یابد. "هردر" جايی می گويد "بس است، به اندازه کافی غزل های حافظ را شنيده ايم. سعدی به مراتب برايمان مفيدتر است...". گوته به معرفی ساقی نامه و شرط شاهد بازی سعدی می پردازد.
در مجالس پنج گانه، مثالی دارد از "طایفه"ای که شب همه شب گرد شمعی جمع بودند و از گرما و نورش بهره می بردند و احترام و اعتبارش می گذاشتند، تا آن که صبح آمد و خورشید برآمد، شمع را "سر بریدند" و از گردش پراکنده شدند. بعد مثال می آورد از سر و همسر و خدم و حشم مالداری که همه فرمانش می بردند و اطاعتش می کردند و در مقابلش حقیر بودند، تا آن که خواجه بر بستر مرگ افتاد و رفتنی شد. خانواده و بندگان همه از اطرافش پراکنده شدند. سعدی می گوید آن خواجه نیز، چون شمع، جمع را روشن می کرد. تا زنده بود بر آب و آتش می زد و با هزار خدعه، مال می اندوخت تا خانواده و خدم و حشم را اداره کند و قدرت خویش محفوظ بدارد. اما همین که مرد، کسی از آنان را احتیاجی به او نبود تا مجیز گویند و دولا و راست شوند.
از بایزید بسطامی می گوید که همه روز و شب عبادت حق می کرد و در نماز و نیاز بود تا آن که "یک شب در خلوت" خود "آتش عشق در نهاد برافروخت و زبان را از در عجر و درماندگی بگشاد" که بارالهی مرا به دیدار خود برکت ده که در هجران تو سوختم. "ندا آمد که بایزید، هنوز توئی تو همراه تست". پس شیخ شیراز نتیجه می گیرد که "کدام عاشق است که استحقاق آن دارد که بر معشوق حکم کند" که "عاشق از هر تصرفی معزول باشد".
در مجلس چهارم از مجالس پنجگانه می گوید؛ "زندگانی دنیا بازی ست و بازی کار کودکان است"، بارانی بر زمین بارد و "گیاهی سبز برویاند و روزی چند بماند و خرم باشد و خلق را بشگفتی می آورد، پس باندک روزگار خشک کرده شود و زرد شود، پس خاک گردد و از آن سبزی و طراوت هیچ نماند".
ابراهیم ادهم بر گاه خود در بارگاه خود بر نشسته بود و غلامان صف زده ایستاده، درویش درآمد. غلامان گفتند کجا می روی؟ گفت به این کاروانسرای شوم. گفتند این درگاه پادشاه بلخ است، گفت کاروانسراست. ابراهیم خبر شد، بفرمود او را بیارند. گفت درویش، این سرای من است، نه کاروانسرای. گفت این سرای، اول از آن که بود. گفت از آن جدم. گفت چون او درگذشت از آن که بود. گفت از آن پدرم. گفت چون او در گذشت، گفت از آن من. گفت تو بمیری که را شود؟ گفت پسرم را. گفت ای ابراهیم، جائی که یکی در شود و یکی بیرون آید، کاروانسراست، نه سرای.
ای مردی که بهر ذره از ذرات وجود خود قبله ای ساخته ای، بت پرستان را عیب مکن که اگر ایشان عبدالصنم اند، تو عبدالدیناری.
مجلس پنجم، یکی پیش سلطان عارفان بایزید بسطامی شد و گفت "یا شیخ، همه ی عمر در جستجوی حق بسر بردم، چند بار حج پیاده بگذاردم و دشمنان دین را سر از تن برداشتم و مجاهده ها کردم و خون جگرها خوردم و... مقصودی حاصل نمی شود. هیچ توانی گفت کی به مقصود می رسم". بایزید گفت "تا تو در بند آن باشی که چه خورم تا خلق را خوش آید و چه گویم تا خلق را خوش آید"... مقصودت حاصل نشود.
مرغی را تیز زدند، مرغ باز پس نگریست و با تیر گفت تو چون بما رسیدی؟ گفت از تو چیزی در ما تعبیه کرده اند، آن آشنا مرا به تو رسانید، آنچه ما را به تو رسانید، آن است که تو خود به ما رسانیدی. (مرگ، توامان زادن است)
در رساله ی دوم، صاحب دیوان صاحبقرانی چند سوال از شیخ اجل می پرسد؛ اول این که دیو بهتر یا آدمی، دیگر آن که حاجی بهتر یا غیر حاجی و سیم آن که علوی فاضل تر یا عامی، و.... شیخ اجل پاسخ می دهد؛
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
آدمیزاده نگه دار که مصحف نبرد
و
از من بگوی حاجی مردم گزای را
کو پوستین خلق به آزار می درد
حاجی تو نیستی، شتر است از برای آنک
بیچاره خار می خورد و بار می برد
و
بعمر خویش ندیدم من این چنین علوی
که خمر می خورد و کعبتین می بازد
در رساله ی چهارم در وصف معرفت، وصفی زیبا دارد؛ "چنانکه درویشی بگنجی فرو افتد..." به این معنی که فقیر و نادار که زر ندیده و نشناسد، چون بگنجی افتد، چه داند که چیست! یا "رونده ی این راه (معرفت) را در هر قدمی، قدحی دهند، و (آن که نشناسد) طاقت شراب زلال نتواند و به یک قدح مست و بیهوش شود و از حضور، غایب گردد و بیابان به پایان نرساند!" کانرا که خبر شد خبری باز نیامد. نشان دریای آتشین از که می پرسی که بر کناره می سوزد.
در رساله ی پنجم می گوید؛ "دزدان دو گروه اند، چندی به تیر و کمان در صحراها، چندی به کیل و ترازو در بازارها..."
سلطان که دفع دزدان نکند، در حقیقت خود کاروان می زند
سر گرگ باید هم اول برید نه چون گوسفندان مردم درید
(آنجا که بی هنران تکریم شوند و سفلگان تعظیم، کس در پی کسب هنر و بزرگی بر نیاید)
چو گرگان پسندند بر هم گزند برآساید اندر میان گوسپند
چون دشمن برونی (باشد و) زحمت دهد از دشمن درونی ایمن باشد.
برد مرغ دون، دانه از پیش مور
اگر داد در دو جهان باشد، گدا در دو دنیا گداست.
السیف آخرالحیل، مصاف وقتی روا باشد که تدبیر نماند.
دوست آن است که عیب ترا در روی تو گوید تا دشخوارت آید، نه آن که عیب تو بپوشد تا بدنام شوی.
بدان را گوشمال دادن و گذاشتن همان مثلست که گرگ گرفتن و سوگند دادن.
دفع مار و کژدم آن نیست که به خانه ی همسایه اندازی.
گربه در خانه ایمن است از بی آزاری، و گرگ در صحرا سرگردان از بداقبالی، گدایان در شهر آسوده از سلیمی و دزدان در کوه و صحرا نهان از حرامزدگی (گربه اگرچه ضعیف است اگر با شیر در افتد بضرورت بزند و بچنگال چشمانش وی را برکند).
اعتماد بر آن نکن که من در حمایت پادشاهم که اگر کسی ترا بغفلت بکشد و پادشاه به کین تو اقلیمی بفرماید کشتن، تو را زنده نتواند کردن.
به هلاک دشمن کسی شادمانی کند که از هلاک خویش ایمن شده باشد.
طعام آنگه خورد که اشتها غالب آید و سخن آنگه گوید که ضرورت باشد و سر آنگه نهد که خواب آید
چون زنبور که هرکه مر او را ناتوان و افتاده بیند پای در سر مالد.
از دیوان زیر زمین چندان بر حذر نباید بود که از دیوان روی زمین.
جایی که لطف باید کردن به درشتی سخن مگوی و جایی که قهر باید بلطفات مگوی
اگر از آن کس که فرمانده تست اندیشناک باشی با آن که فرمانبر تست تلطف کن
تا کسی را در چند قضیه نیازمایی اعتماد مکن
در حالت آسانی دل ها به دست آر تا در هنگام دشخواری بکار آیند.
ظلم صریح، از گناه خاصگیان تن زدنست و عامیان را گردن زدن
همه حال با دوستان نگوید که دوستی همه وقتی نماند
گلستان
می گوید اگر فضل و بلاغت سعدی شهره ی عالم شده، از لطف و مرحمت ابوبکر سعدبن زنگی ست
زانگه که تو را بر من مسکین نظر است / آثارم از آفتاب مشهورتر است
گر خود همه عیب ها بدین بنده در است / هر عیب که سلطان بپسندد هنر است
اندیشه کردن که چه گویم، به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم
هر که گردن به دعوی افرازد / خویشتن را به گردن اندازد
سعدی افتاده ای ست آزاده / کس نیاید به جنگ افتاده
باب اول در سیرت پادشاهان
قصه ی پادشاهی که به کشتن اسیری فرمان می دهد، و اسیر، پادشاه را دشنام داد، شاه پرسید چه می گوید؟ یکی از وزراء گفت می گوید آنها که بر خشم خود پیروز شوند، نزد مردم نیکوتر اند. شاه از سر خون اسیر گذشت. وزیر دیگر گفت این کذب است که این اسیر پادشاه را دشنام داد. شاه روی در هم کشید و گفت مرا آن دروغ پسندیده تر آمد تا این راست که گفته اند؛ "دروغ مصلحت آمیز به ز راستی فتنه انگیز"!
در داستان پسرک کوتاه قد پادشاه، و برادران بلند قد او،
اسب تازی اگر ضعیف بود / هم چنان از طویله ای خر به
تا پسر به جنگ می رود و یارانش هزیمت می کنند، می گوید "ای مردان بکوشید تا جامه زنان نپوشید" و سواران بر سر غیرت می آیند و لشکر دشمن تار و مار می کنند
قصه ی دزدان بر سر کوه که گرفتار می آیند و در میان آنان جوانی ست که وزیری واسطه می شود که او را نکشند. شاه می گوید؛
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است / تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. که افعی کشتن و بچه نگاهداشتن کار خردمندان نیست. وزیر می گوید این جوان هنوز روح پذیرش و تعلیم دارد که
با بدان یارگشت همسر لوط / خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند/ پی نیکان گرفت و مردم شد.
باری شاه آن جوان را می بخشد (بخشیدم اگرچه مصلحت ندیدم). وزیر پسر را به تعلیم و تربیت گماشت و در ناز و نعمت بار آورد و بزرگی شد نغز گوی. شاه هم چنان می خندد که؛
عاقبت گرگ زاده گرگ شود / گرچه با آدمی بزرگ شود.
تا این که با گروهی اوباش بهم بر می آید و وزیر و دو پسرش را می کشد و مال آنها را بر می دارد و می گریزد. شاه چون این شنید، دست تحیر به دندان گزید که؛
شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی / ناکس به تربیت نشود ای حکیم، کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست / از باغ لاله روید و از شوره بوم، خس
نکویی با بدان کردن چنانست / که بد کردن بجای نیک مردان
در قصه ی سرهنگ زاده ای که عقل و کیاستی و فهم و فراستی داشت، و هم گنان در حق او بد می گفتند و بد می کردند، تا آن که شاه او را پرسید؛ سبب دشمنی اینان با تو چیست. و سرهنگ زاده گفت ای خداوند، همه را راضی کردم الا حسودان را که راضی نمی شوند جز به زوال نعمت من.
گر نبیند به روز، شب پره چشم / چشمه ی آفتاب را چه گناه؟
در داستان بعدی، یکی از ملوک عجم که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده و .... وزیرش او را پند دهد که؛
بنده ی حلقه بگوش ار ننوازی برود / لطف کن لطف، که بیگانه شود حلقه بگوش.
پادشاهی با غلامی دریا ندیده به کشتی نشست، و غلام که ناآرامی می کرد و شیون و فغان از دریا و کشتی، تا حکیمی طریق خاموش کردن غلام، به پادشاه نشان داد؛ غلام را در آب انداختند تا چند غوطه خورد، پس بگرفتند و به کشتی آوردند، از سلامت کشتی آرام گرفت و به گوشه ای نشست. حکیم گفت این غلام محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی دانست.
در داستان هرمز که وزیران پدر در بند کرد، و گفت اینان از مهابت من بیمناک اند، ترسیدم که قصد هلاکم کنند که گفته اند؛
نبینی که چون گربه عاجز شود / برآرد به چنگال، چشم پلنگ
از آن مار بر پای راعی زند / که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد، حجاج بن یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت دعای خیری بر من بکن. گفت خدایا جانش بستان. گفت از بهر خدای، این چه دعاست؟ گفت دعای خیر است ترا و جمله مسلمانان را.
بچه کار آیدت جهانداری مردنت به که مردم آزاری
یکی از ملوک بی انصاف، پارسایی را پرسید از عبادت ها کدام فاضل تر است. گفت تو را خواب نیمروز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.
یکی از وزرا معزول شد و به حلقه ی درویشان درآمد. برکت صحبت ایشان در او سرایت کرد و جمعیت خاطرش دست داد. ملک بار دیگر بر او دل خوش کرد و عمل فرمود. قبولش نیامد و گفت معزولی به که مشغولی. ملک گفت هرآینه ما را خردمند کافی باید که تدبیر مملکت را بشاید. گفت انسان خردمند کافی آنست که بچنین کارها تن ندهد.
سیه گوش را گفتند تو را ملازمت صحبت شیر، به چه اختیار افتاد. گفت تا فضله ی صیدش می خورم و از شر دشمنان در پناه سولت او زندگی می کنم. گفتند اکنون که به شکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزدیک تر نیایی تا به حلقه ی خاصانت در آرد و از بندگان مخلصت شمارد. گفت هم چنان از بطش او ایمن نیستم.
اگر صد سال گبر آتش فروزد به یک دم کاندرو افتد، بسوزد
ندیم حضرت سلطان را زر بیابد، و باشد که سر برود. حکما گفته اند از تلون طبع پادشاهان بر حذر باید بودن که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت، به دشنامی خلعت دهند.
روباهی را دیدند گریزان و بی خویشتن، افتان و خیزان. کسی گفتش چه آفت است که موجب چندین مخافتست. گفتا شنیده ام که شتر را به سخره می گیرند. گفت ای سفیه، شتر را با تو چه مناسبت است وتو را بدو چه مشابهت. گفت خاموش! اگر حسودان بغرض گویند که شترست و گرفتار آیم، که غم تخلیص من دارد تا تفتیش حال من کند، و تا تریاق از عراق آورده شود، مارگزیده مرده باشد.
دوستان در زندان بکار آیند، که بر سفره همه دشمنان دوست نمایند.
که هیچ کس نزند بر درخت بی بر، سنگ
مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود، سنگ را نگاه همی داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاهش کرد. درویش اندر آمد و سنگ بر سرش کوفت. گفتا تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت من قلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر من زدی. گفت چندین روزگار کجا بودی؟ گفت از جاهت می اندیشیدم. اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم.
صلح با دشمن اگر خواهی هر گه که ترا / در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن / سخن آخر به دهان می گذرد موذی را / سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن.
آن را که برای تست هردم کرمی / عذرش بنه ار کند بعمری ستمی
گر گزندت رسد ز خلق، مرنج / که نه راحت رسد ز خلق، نه رنج
از خدا دان خلاف دشمن و دوست / که دل هر دو در تصرف اوست
گرچه تیر از کمان همی گذرد / از کمان دار بیند اهل خرد
اول ارديبهشت ماه را "روز گراميداشت سعدی" نام گذارده اند. اول ارديبهشت روزی سرنوشت ساز در زندگی شيخ مصلح الدين سعدی شيرازی و روز خجسته برای ايرانيان و دوستداران ادبيات فارسی در سرتاسر جهان است. سعدی پس از سال ها سير و سياحت و گشت و گذار در سرزمين های دور و نزديک و نشست و برخاست با خواص و عوام و گفت و شنود با مردمانی با کيش و آيين و آداب گوناگون و تجربه آموزی های بسيار، پيرانه سر، به زادگاهش شيراز باز می گردد. سعدی آنگاه که در اول ارديبهشت ماه جلالی، به سال ششصد و پنجاه و شش هجری، در شيراز ره صحرا و باغ می گيرد و سايه درختان می جويد و ناپايداری گُل و بی وفايی گلستان به ياد می آرد، طرح بوستانی هماره پُر گُل و گلستانی هميشه خوش می ريزد که تا امروز نه از تطاول باد خزان بر برگ های سبز و پُر طراوتش آسيبی رسيده و نه گزند گردش زمان بر سخن روشن و معانی دلنشين غباری نشانده است. سعدی با گلستانش، با بوستانش و با حکايات شيرين و آموزنده و با غزل های دل انگيزش، نقشی از خود بر جای گذاشته است که امروز نه تنها بر دیوار آرامگاه او در شیراز و بر کتیبه ها و کتاب های بسياری نقش بسته و بر زبان مردمان سرزمین های فارسی زبان جاری است، بلکه آوازه سخن او دیری است جهانگير شده و مردمانِ هر سرزمینی- اگر بخت یارشان باشد - سخن او با زیبایی تمام، به زبان خود توانند خواند. سعدی در عرصه ادبيات کلاسيک جهان و تاريخ انديشه از جايگاهی يگانه برخوردار است. نوآوری های او در نثر فارسی و تلاش او در ترويج اخلاق مداری و رواداری، از سعدی شخصيتی استثنايی ساخته است. نثر او به رغم سادگی، از زيبايی و شيرينی و گيرايی ويژه ای برخوردار است که شگفتی و ستايش خواننده را برمی انگيزد. سعدی در عصر خود مصلحی آگاه و پيشرو در عرصه اجتماع بود و همواره دلنگران گسترش بی اخلاقی و بی عدالتی در جامعه. اين سخن محمد علی فروغی بسيار بجاست؛ آنجا که می گويد، گلستان و بوستان سعدی يک دوره کامل از حکمت عملی است. سعدی گوهر علم سياست و اخلاق و تدبير را در اين دو کتاب به گونه ای دلنشين گردآورده است. سخنان او در نهايت سنگينی و متانت، از مزاح و خوش طبعی خالی نيست. و چنان که خود گويد "داروی تلخ نصيحت به شهد ظرافت برآميخته تا طبع ملول از دولت قبول محروم نماند". در نصيحت به ملوک و پادشاهان، گاه او را با نيکولو ماکياولی مقايسه می کنند؛ و اين در حالی است که ماکياولی عمل نيک و بد پادشاهان را معيار موفقيت در کشورداری نمی داند، بلکه پيروزی و شکست سياست های آنان را ملاک قرار می دهد. اما سعدی با نگاهی واقع گرايانه و با تکيه بر خِرد و اخلاق و با پرهيز از يکسونگری، با دليری، آينه ای در برابر پادشاهان و صاحبان اقتدار می گيرد تا خود، رفتار خويش در آن ببيند و چه بسا که عبرت گيرند. او آنان را به نيکويی در سياست و دادگری و مردم داری فرا می خواند. سعدی نه تنها حاکمان، که درويش و توانگر و زاهد و عارف و کاسب و تاجر و عاشق و رند و مست و آخرت دوست و دنياپرست را از مصالح و مفاسد اعمالشان آگاه می کند.
سعدی در باب هفتم از گلستان، در "جدال با مدعی"، با زيرکی و هوشياری بسيار، صحنه ای پديد می آورد تا در آن نمايشی از يکسونگری و تندروی به تماشا گذارد و سرانجام طريق مدارا و راه اعتدال در پيش روی ما گذارد. سعدی نقد بی پروایِ ثروت و قدرت را بر زبان درويشی می گذارد تا بگويد که "توانگر را پای ارادت شکسته است" و آنکه "کريمان را به دست اندر درم نيست/ خداوندان نعمت را کَرَم نيست". سعدی اما در اين داستان، نقش ثناگويی توانگران و نقادی درويشی و تنگدستی را خود به عهده می گيرد و بی محابا در وصف تنگدستی می گويد که "از معده خالی چه قوّت آيد وز دست تهی چه مروِت و از دست گرسنه چه خير". اين سخن مبالغه آميز بر درويش سخت می آيد و عنان طاقت از دست می دهد و توانگران را "مشتی متکبر مغرور و مفتتن جاه و ثروت" می خواند که "سخن نگويند الا به سفاهت و نظر نکنند الا به کراهت. علما را به گدايی منسوب کنند و فقرا را به بی سر و پايی معيوب گردانند و به عزّت مالی که دارند و عزّت جاهی که پندارند برتر از همه نشينند و خود را به از همه ببينند". سعدی برآشفته می شود و می گويد "مذمت اينان روا مدار که خداوند کَرَمند. بر بخل خداوندانِ نعمت وقوف نيافته ای الا به علت گدايی، وگرنه هر که طمع يکسو نهد، کريم و بخلش يکی نمايد. و سنت جاهلانه است که چون به دليل از خصم فرو مانند، سلسله خصومت بجنبانند". چنان که از ديرباز تا امروز، جدل و جدال ميان طرفداران توانگران و سرمايه داران با هواداران تنگدستان و زحمتکشان ادامه دارد، جدال سعدی و مدعی نيز چنان بالا می گيرد که چه بسا به گريبانگيری برسد. سعدی در اينجا بازيگر ديگری را وارد صحنه نمايشش می کند. او قاضی را به داوری فرا می خواند تا "مرافعه اين سخن" را با حکم عادلانه خود فيصله دهد. قاضی راه اعتدال در پيش می گيرد و هم ثناگوی توانگران و هم طرفدار تهی دستان را از مبالغه و تندروی پرهيز می دهد و به مدارا و اعتدال می خواند و آنکه "مقربان حق تعالی توانگرانند، درويش سيرت و درويشانند، توانگر همت". و چنين است که سخن سعدی در جهان پراکنده می شود و آنچه بيش از همه انديشمندان اروپايی را به سوی آثار سعدی می کشاند، ژرفای انديشه و زيبايی سخن اوست و اخلاق گرايی و روادری نهفته در آثارش.
با نگاهی گذرا، تنها به ترجمه آثار سعدی به برخی زبان های اروپایی، نشان می دهد که سعدی بسیار پیشتر از دیگر سخنسرایان نامدار پارسی زبان، شهرت جهانی یافته و در دل پیر و جوان جای گرفته و بر زبان خاص و عام افتاده است. در سال ۱۶۳۴ میلادی آندره دوريه، شرق شناس و ديپلمات فرانسوی، بخش هایی از گلستان را به زبان فرانسوی ترجمه می کند. دوريه با آنکه ترجمه قرآن را پيشتر از ترجمه گلستان آغاز کرده بود، اما "قرآن محمد" او سيزده سال پس از گلستان منتشر می شود. یک سال بعد، نخستین ترجمه آلمانی گلستان از روی متن ترجمه فرانسوی منتشر می شود. گئورگيس گنتيوس، نويسنده و ديپلمات آلمانی، در سال ۱۶۵۱ میلادی ترجمه ای کامل از گلستان را به زبان لاتین به صورت دوزبانه (فارسی و لاتين) در آمستردام به چاپ می رساند. اما يکی از ترجمه های تأثيرگذار، ترجمه ای است که آدام اولئاریوس برای نخستين بار بر اساس متن فارسی به زبان آلمانی انجام می دهد و در سال ۱۶۵۴ میلادی در آمستردام منتشر می کند. آغاز هر فصل از اين ترجمه، با تصاويری جالب و جذاب آراسته شده است. آشنايی انديشمندان اروپايی عصر روشنگری با سعدی نيز نخستين بار با همين ترجمه اولئاریوس از گلستان صورت گرفت و آشنايی کسانی چون لافونتن، ولتر، يوهان گوتفريد هِردِر و وُلفگانگ گوته را با آثار سعدی فراهم آورد. از گلستان و بوستان سعدی تنها در میان سال های ۱۸۰۰ تا ۱۹۰۰ میلادی سه ترجمه به زبان فرانسه، هفت ترجمه به انگلیسی، يک ترجمه به زبان لهستانی و بیش از هشت ترجمه به زبان آلمانی انتشار می یابد. تمام اين ترجمه ها بر اساس نسخه کليات سعدی صورت گرفت که جان هارينگتون در سال ١٧٩١ ميلادی به خط نستعليق در کلکته منتشر کرده بود. هِردِر و گوته در آثارشان از سخنان آموزنده و اخلاق گرایانه سعدی و رواداری او بهره بسیار گرفته اند. هردر در جايی می گويد "بس است، به اندازه کافی غزل های حافظ را شنيده ايم. سعدی به مراتب برايمان مفيدتر است... سعدی برای من در دوران جوانی آموزگارِ دوست داشتنی اخلاق بود". گوته در یادداشت ها و رساله هایی که برای درک بهتر "دیوان غربی- شرقی" نگاشته است، در کنار ديگر بزرگان ادب فارسی، به معرفی سعدی می پردازد و در شرح ساقی نامه و شرط شاهد بازی، دو حکایت از گلستان را نیز به مثل بازگو می کند؛ از آنجمله حکایتی که در باب "عشق و جوانی" آمده و ماجرای آشنایی سعدی با پسری است در کاشغر که "مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و...".
در میان ترجمه هایی که از گلستان به زبان آلمانی صورت گرفته است، بی گُمان ترجمه منظوم اشعار گلستان که "فریدریش روکرت" زبان شناس و شاعر آلمانی در سال ۱۸۴۷ میلادی به انجام رساند، از بهترین و زیباترین ترجمه هايی است که تا کنون از این دفتر منتشر شده است. ترجمه روکرت از گلستان بیش از سی سال پس از مرگ او، نخستین بار به سال ۱۸۹۵ میلادی در "مجله تاریخ ادبیات تطبیقی" منتشر شد. او بوستان سعدی را نیز به صورتی زیبا به آلمانی ترجمه کرد. انتشار این کتاب نیز در زمان حیات او صورت نگرفت. اين ترجمه از بوستان، تاکنون چندين بار در آلمان منتشر شده است که واپسين نوبت آن در سال ٢٠١٣ ميلادی بود. روکرت گزیده ای از غزلیات سعدی را نیز به آلمانی ترجمه کرد. طرفه آنکه ترجمه او از غزلیات هم در زمان حیات او منتشر نشد و بیست و هفت سال پس از مرگش، در سال ۱۸۹۳ میلادی به چاپ رسید. با اين همه، ترجمه های بوستان نسبت به ترجمه هايی که از گلستان سعدی صورت گرفته است، چندان با اقبال علاقه مندان به ادبيان کلاسيک فارسی در اروپا روبرو نشد. شاید "جان آربری" حق داشت که می گفت از ترجمه هایی که تا کنون از بوستان به انگلیسی منتشر شده است چنان بر می آید که این درخت در خاک اروپا ب00000ه بار نمی نشیند. خسرو ناقد
Published on January 12, 2025 02:43
date
newest »

دو
اول ارديبهشت ماه را "روز گراميداشت سعدی" نام گذارده اند. اول ارديبهشت روزی سرنوشت ساز در زندگی شيخ مصلح الدين سعدی شيرازی و روز خجسته برای ايرانيان و دوستداران ادبيات فارسی در سرتاسر جهان است. سعدی پس از سال ها سير و سياحت و گشت و گذار در سرزمين های دور و نزديک و نشست و برخاست با خواص و عوام و گفت و شنود با مردمانی با کيش و آيين و آداب گوناگون و تجربه آموزی های بسيار، پيرانه سر، به زادگاهش شيراز باز می گردد. سعدی آنگاه که در اول ارديبهشت ماه جلالی، به سال ششصد و پنجاه و شش هجری، در شيراز ره صحرا و باغ می گيرد و سايه درختان می جويد و ناپايداری گُل و بی وفايی گلستان به ياد می آرد، طرح بوستانی هماره پُر گُل و گلستانی هميشه خوش می ريزد که تا امروز نه از تطاول باد خزان بر برگ های سبز و پُر طراوتش آسيبی رسيده و نه گزند گردش زمان بر سخن روشن و معانی دلنشين غباری نشانده است. سعدی با گلستانش، با بوستانش و با حکايات شيرين و آموزنده و با غزل های دل انگيزش، نقشی از خود بر جای گذاشته است که امروز نه تنها بر دیوار آرامگاه او در شیراز و بر کتیبه ها و کتاب های بسياری نقش بسته و بر زبان مردمان سرزمین های فارسی زبان جاری است، بلکه آوازه سخن او دیری است جهانگير شده و مردمانِ هر سرزمینی- اگر بخت یارشان باشد - سخن او با زیبایی تمام، به زبان خود توانند خواند. سعدی در عرصه ادبيات کلاسيک جهان و تاريخ انديشه از جايگاهی يگانه برخوردار است. نوآوری های او در نثر فارسی و تلاش او در ترويج اخلاق مداری و رواداری، از سعدی شخصيتی استثنايی ساخته است. نثر او به رغم سادگی، از زيبايی و شيرينی و گيرايی ويژه ای برخوردار است که شگفتی و ستايش خواننده را برمی انگيزد. سعدی در عصر خود مصلحی آگاه و پيشرو در عرصه اجتماع بود و همواره دلنگران گسترش بی اخلاقی و بی عدالتی در جامعه. اين سخن محمد علی فروغی بسيار بجاست؛ آنجا که می گويد، گلستان و بوستان سعدی يک دوره کامل از حکمت عملی است. سعدی گوهر علم سياست و اخلاق و تدبير را در اين دو کتاب به گونه ای دلنشين گردآورده است. سخنان او در نهايت سنگينی و متانت، از مزاح و خوش طبعی خالی نيست. و چنان که خود گويد "داروی تلخ نصيحت به شهد ظرافت برآميخته تا طبع ملول از دولت قبول محروم نماند". در نصيحت به ملوک و پادشاهان، گاه او را با نيکولو ماکياولی مقايسه می کنند؛ و اين در حالی است که ماکياولی عمل نيک و بد پادشاهان را معيار موفقيت در کشورداری نمی داند، بلکه پيروزی و شکست سياست های آنان را ملاک قرار می دهد. اما سعدی با نگاهی واقع گرايانه و با تکيه بر خِرد و اخلاق و با پرهيز از يکسونگری، با دليری، آينه ای در برابر پادشاهان و صاحبان اقتدار می گيرد تا خود، رفتار خويش در آن ببيند و چه بسا که عبرت گيرند. او آنان را به نيکويی در سياست و دادگری و مردم داری فرا می خواند. سعدی نه تنها حاکمان، که درويش و توانگر و زاهد و عارف و کاسب و تاجر و عاشق و رند و مست و آخرت دوست و دنياپرست را از مصالح و مفاسد اعمالشان آگاه می کند.
سعدی در باب هفتم از گلستان، در "جدال با مدعی"، با زيرکی و هوشياری بسيار، صحنه ای پديد می آورد تا در آن نمايشی از يکسونگری و تندروی به تماشا گذارد و سرانجام طريق مدارا و راه اعتدال در پيش روی ما گذارد. سعدی نقد بی پروایِ ثروت و قدرت را بر زبان درويشی می گذارد تا بگويد که "توانگر را پای ارادت شکسته است" و آنکه "کريمان را به دست اندر درم نيست/ خداوندان نعمت را کَرَم نيست". سعدی اما در اين داستان، نقش ثناگويی توانگران و نقادی درويشی و تنگدستی را خود به عهده می گيرد و بی محابا در وصف تنگدستی می گويد که "از معده خالی چه قوّت آيد وز دست تهی چه مروِت و از دست گرسنه چه خير". اين سخن مبالغه آميز بر درويش سخت می آيد و عنان طاقت از دست می دهد و توانگران را "مشتی متکبر مغرور و مفتتن جاه و ثروت" می خواند که "سخن نگويند الا به سفاهت و نظر نکنند الا به کراهت. علما را به گدايی منسوب کنند و فقرا را به بی سر و پايی معيوب گردانند و به عزّت مالی که دارند و عزّت جاهی که پندارند برتر از همه نشينند و خود را به از همه ببينند". سعدی برآشفته می شود و می گويد "مذمت اينان روا مدار که خداوند کَرَمند. بر بخل خداوندانِ نعمت وقوف نيافته ای الا به علت گدايی، وگرنه هر که طمع يکسو نهد، کريم و بخلش يکی نمايد. و سنت جاهلانه است که چون به دليل از خصم فرو مانند، سلسله خصومت بجنبانند". چنان که از ديرباز تا امروز، جدل و جدال ميان طرفداران توانگران و سرمايه داران با هواداران تنگدستان و زحمتکشان ادامه دارد، جدال سعدی و مدعی نيز چنان بالا می گيرد که چه بسا به گريبانگيری برسد. سعدی در اينجا بازيگر ديگری را وارد صحنه نمايشش می کند. او قاضی را به داوری فرا می خواند تا "مرافعه اين سخن" را با حکم عادلانه خود فيصله دهد. قاضی راه اعتدال در پيش می گيرد و هم ثناگوی توانگران و هم طرفدار تهی دستان را از مبالغه و تندروی پرهيز می دهد و به مدارا و اعتدال می خواند و آنکه "مقربان حق تعالی توانگرانند، درويش سيرت و درويشانند، توانگر همت". و چنين است که سخن سعدی در جهان پراکنده می شود و آنچه بيش از همه انديشمندان اروپايی را به سوی آثار سعدی می کشاند، ژرفای انديشه و زيبايی سخن اوست و اخلاق گرايی و روادری نهفته در آثارش.
با نگاهی گذرا، تنها به ترجمه آثار سعدی به برخی زبان های اروپایی، نشان می دهد که سعدی بسیار پیشتر از دیگر سخنسرایان نامدار پارسی زبان، شهرت جهانی یافته و در دل پیر و جوان جای گرفته و بر زبان خاص و عام افتاده است. در سال ۱۶۳۴ میلادی آندره دوريه، شرق شناس و ديپلمات فرانسوی، بخش هایی از گلستان را به زبان فرانسوی ترجمه می کند. دوريه با آنکه ترجمه قرآن را پيشتر از ترجمه گلستان آغاز کرده بود، اما "قرآن محمد" او سيزده سال پس از گلستان منتشر می شود. یک سال بعد، نخستین ترجمه آلمانی گلستان از روی متن ترجمه فرانسوی منتشر می شود. گئورگيس گنتيوس، نويسنده و ديپلمات آلمانی، در سال ۱۶۵۱ میلادی ترجمه ای کامل از گلستان را به زبان لاتین به صورت دوزبانه (فارسی و لاتين) در آمستردام به چاپ می رساند. اما يکی از ترجمه های تأثيرگذار، ترجمه ای است که آدام اولئاریوس برای نخستين بار بر اساس متن فارسی به زبان آلمانی انجام می دهد و در سال ۱۶۵۴ میلادی در آمستردام منتشر می کند. آغاز هر فصل از اين ترجمه، با تصاويری جالب و جذاب آراسته شده است. آشنايی انديشمندان اروپايی عصر روشنگری با سعدی نيز نخستين بار با همين ترجمه اولئاریوس از گلستان صورت گرفت و آشنايی کسانی چون لافونتن، ولتر، يوهان گوتفريد هِردِر و وُلفگانگ گوته را با آثار سعدی فراهم آورد. از گلستان و بوستان سعدی تنها در میان سال های ۱۸۰۰ تا ۱۹۰۰ میلادی سه ترجمه به زبان فرانسه، هفت ترجمه به انگلیسی، يک ترجمه به زبان لهستانی و بیش از هشت ترجمه به زبان آلمانی انتشار می یابد. تمام اين ترجمه ها بر اساس نسخه کليات سعدی صورت گرفت که جان هارينگتون در سال ١٧٩١ ميلادی به خط نستعليق در کلکته منتشر کرده بود. هِردِر و گوته در آثارشان از سخنان آموزنده و اخلاق گرایانه سعدی و رواداری او بهره بسیار گرفته اند. هردر در جايی می گويد "بس است، به اندازه کافی غزل های حافظ را شنيده ايم. سعدی به مراتب برايمان مفيدتر است... سعدی برای من در دوران جوانی آموزگارِ دوست داشتنی اخلاق بود". گوته در یادداشت ها و رساله هایی که برای درک بهتر "دیوان غربی- شرقی" نگاشته است، در کنار ديگر بزرگان ادب فارسی، به معرفی سعدی می پردازد و در شرح ساقی نامه و شرط شاهد بازی، دو حکایت از گلستان را نیز به مثل بازگو می کند؛ از آنجمله حکایتی که در باب "عشق و جوانی" آمده و ماجرای آشنایی سعدی با پسری است در کاشغر که "مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و...".
در میان ترجمه هایی که از گلستان به زبان آلمانی صورت گرفته است، بی گُمان ترجمه منظوم اشعار گلستان که "فریدریش روکرت" زبان شناس و شاعر آلمانی در سال ۱۸۴۷ میلادی به انجام رساند، از بهترین و زیباترین ترجمه هايی است که تا کنون از این دفتر منتشر شده است. ترجمه روکرت از گلستان بیش از سی سال پس از مرگ او، نخستین بار به سال ۱۸۹۵ میلادی در "مجله تاریخ ادبیات تطبیقی" منتشر شد. او بوستان سعدی را نیز به صورتی زیبا به آلمانی ترجمه کرد. انتشار این کتاب نیز در زمان حیات او صورت نگرفت. اين ترجمه از بوستان، تاکنون چندين بار در آلمان منتشر شده است که واپسين نوبت آن در سال ٢٠١٣ ميلادی بود. روکرت گزیده ای از غزلیات سعدی را نیز به آلمانی ترجمه کرد. طرفه آنکه ترجمه او از غزلیات هم در زمان حیات او منتشر نشد و بیست و هفت سال پس از مرگش، در سال ۱۸۹۳ میلادی به چاپ رسید. با اين همه، ترجمه های بوستان نسبت به ترجمه هايی که از گلستان سعدی صورت گرفته است، چندان با اقبال علاقه مندان به ادبيان کلاسيک فارسی در اروپا روبرو نشد. شاید "جان آربری" حق داشت که می گفت از ترجمه هایی که تا کنون از بوستان به انگلیسی منتشر شده است چنان بر می آید که این درخت در خاک اروپا ب00000ه بار نمی نشیند. خسرو ناقداول ارديبهشت ماه را "روز گراميداشت سعدی" نام گذارده اند. اول ارديبهشت روزی سرنوشت ساز در زندگی شيخ مصلح الدين سعدی شيرازی و روز خجسته برای ايرانيان و دوستداران ادبيات فارسی در سرتاسر جهان است. سعدی پس از سال ها سير و سياحت و گشت و گذار در سرزمين های دور و نزديک و نشست و برخاست با خواص و عوام و گفت و شنود با مردمانی با کيش و آيين و آداب گوناگون و تجربه آموزی های بسيار، پيرانه سر، به زادگاهش شيراز باز می گردد. سعدی آنگاه که در اول ارديبهشت ماه جلالی، به سال ششصد و پنجاه و شش هجری، در شيراز ره صحرا و باغ می گيرد و سايه درختان می جويد و ناپايداری گُل و بی وفايی گلستان به ياد می آرد، طرح بوستانی هماره پُر گُل و گلستانی هميشه خوش می ريزد که تا امروز نه از تطاول باد خزان بر برگ های سبز و پُر طراوتش آسيبی رسيده و نه گزند گردش زمان بر سخن روشن و معانی دلنشين غباری نشانده است. سعدی با گلستانش، با بوستانش و با حکايات شيرين و آموزنده و با غزل های دل انگيزش، نقشی از خود بر جای گذاشته است که امروز نه تنها بر دیوار آرامگاه او در شیراز و بر کتیبه ها و کتاب های بسياری نقش بسته و بر زبان مردمان سرزمین های فارسی زبان جاری است، بلکه آوازه سخن او دیری است جهانگير شده و مردمانِ هر سرزمینی- اگر بخت یارشان باشد - سخن او با زیبایی تمام، به زبان خود توانند خواند. سعدی در عرصه ادبيات کلاسيک جهان و تاريخ انديشه از جايگاهی يگانه برخوردار است. نوآوری های او در نثر فارسی و تلاش او در ترويج اخلاق مداری و رواداری، از سعدی شخصيتی استثنايی ساخته است. نثر او به رغم سادگی، از زيبايی و شيرينی و گيرايی ويژه ای برخوردار است که شگفتی و ستايش خواننده را برمی انگيزد. سعدی در عصر خود مصلحی آگاه و پيشرو در عرصه اجتماع بود و همواره دلنگران گسترش بی اخلاقی و بی عدالتی در جامعه. اين سخن محمد علی فروغی بسيار بجاست؛ آنجا که می گويد، گلستان و بوستان سعدی يک دوره کامل از حکمت عملی است. سعدی گوهر علم سياست و اخلاق و تدبير را در اين دو کتاب به گونه ای دلنشين گردآورده است. سخنان او در نهايت سنگينی و متانت، از مزاح و خوش طبعی خالی نيست. و چنان که خود گويد "داروی تلخ نصيحت به شهد ظرافت برآميخته تا طبع ملول از دولت قبول محروم نماند". در نصيحت به ملوک و پادشاهان، گاه او را با نيکولو ماکياولی مقايسه می کنند؛ و اين در حالی است که ماکياولی عمل نيک و بد پادشاهان را معيار موفقيت در کشورداری نمی داند، بلکه پيروزی و شکست سياست های آنان را ملاک قرار می دهد. اما سعدی با نگاهی واقع گرايانه و با تکيه بر خِرد و اخلاق و با پرهيز از يکسونگری، با دليری، آينه ای در برابر پادشاهان و صاحبان اقتدار می گيرد تا خود، رفتار خويش در آن ببيند و چه بسا که عبرت گيرند. او آنان را به نيکويی در سياست و دادگری و مردم داری فرا می خواند. سعدی نه تنها حاکمان، که درويش و توانگر و زاهد و عارف و کاسب و تاجر و عاشق و رند و مست و آخرت دوست و دنياپرست را از مصالح و مفاسد اعمالشان آگاه می کند.
سعدی در باب هفتم از گلستان، در "جدال با مدعی"، با زيرکی و هوشياری بسيار، صحنه ای پديد می آورد تا در آن نمايشی از يکسونگری و تندروی به تماشا گذارد و سرانجام طريق مدارا و راه اعتدال در پيش روی ما گذارد. سعدی نقد بی پروایِ ثروت و قدرت را بر زبان درويشی می گذارد تا بگويد که "توانگر را پای ارادت شکسته است" و آنکه "کريمان را به دست اندر درم نيست/ خداوندان نعمت را کَرَم نيست". سعدی اما در اين داستان، نقش ثناگويی توانگران و نقادی درويشی و تنگدستی را خود به عهده می گيرد و بی محابا در وصف تنگدستی می گويد که "از معده خالی چه قوّت آيد وز دست تهی چه مروِت و از دست گرسنه چه خير". اين سخن مبالغه آميز بر درويش سخت می آيد و عنان طاقت از دست می دهد و توانگران را "مشتی متکبر مغرور و مفتتن جاه و ثروت" می خواند که "سخن نگويند الا به سفاهت و نظر نکنند الا به کراهت. علما را به گدايی منسوب کنند و فقرا را به بی سر و پايی معيوب گردانند و به عزّت مالی که دارند و عزّت جاهی که پندارند برتر از همه نشينند و خود را به از همه ببينند". سعدی برآشفته می شود و می گويد "مذمت اينان روا مدار که خداوند کَرَمند. بر بخل خداوندانِ نعمت وقوف نيافته ای الا به علت گدايی، وگرنه هر که طمع يکسو نهد، کريم و بخلش يکی نمايد. و سنت جاهلانه است که چون به دليل از خصم فرو مانند، سلسله خصومت بجنبانند". چنان که از ديرباز تا امروز، جدل و جدال ميان طرفداران توانگران و سرمايه داران با هواداران تنگدستان و زحمتکشان ادامه دارد، جدال سعدی و مدعی نيز چنان بالا می گيرد که چه بسا به گريبانگيری برسد. سعدی در اينجا بازيگر ديگری را وارد صحنه نمايشش می کند. او قاضی را به داوری فرا می خواند تا "مرافعه اين سخن" را با حکم عادلانه خود فيصله دهد. قاضی راه اعتدال در پيش می گيرد و هم ثناگوی توانگران و هم طرفدار تهی دستان را از مبالغه و تندروی پرهيز می دهد و به مدارا و اعتدال می خواند و آنکه "مقربان حق تعالی توانگرانند، درويش سيرت و درويشانند، توانگر همت". و چنين است که سخن سعدی در جهان پراکنده می شود و آنچه بيش از همه انديشمندان اروپايی را به سوی آثار سعدی می کشاند، ژرفای انديشه و زيبايی سخن اوست و اخلاق گرايی و روادری نه