سرهنگ جان سلام
پریشب با "شفیق"جان که به خانه آمدیم نامه ی مهربانانه ات را دریافت کردم. نامه ای هم از ایران داشتم، از دوستی قدیمی که نوشته؛ "نگران نتیجه ی انتخابات فرانسه بوده که بحمدالله بخیر گذشت"!
تا نیمه شب نشسته بودیم. کًد"شفیق جان" گپ می زدیم. نگاهی هم به نامه ات داشتم و درد دل هایت، همین طور نامه ی آن دوست از ایران، و تقارن ها و تشابه ها و تداعی ها و اختلاف نظرها ... و جهانی که در ذهن هرکدام از ما تصویر می شود.
"شفیق جان" نویسنده ی افغانی ست که سال ها در ایران بوده و چون برادران فرهنگی و تاریخی اش می خواهند او را به زور به ویرانه های ناامن خانه ای که دیگر خانه نیست، باز گردانند، بالاجبار راهی این ولایت شده. دولت فخیمه ی دانمارک هم او را در دهکده ای دور افتاده اسکان داده که حدود بیست نفری سکنه دارد و تا اولین شهر کوچک، نیم ساعتی با اتوبوس راه است. قصه را برای اصحاب انجمن قلم این ولایت توضیح دادم تا مگر به جایی منتقلش کنند تا بتواند در این غربت غریب، با هم وطنی، هم زبانی، اگر این روزها پیدا شود، در ارتباط باشد. امروزمان به همین ملاقات ها گذشت، و حالا با او و یکی دو لیوانی "ماء الشعیر" اصل، در کلبه ی جانان نشسته ایم.
گفتم ظاهرا جزییات سیاست تازه ی "غرب" تا تهران نمی رسد. از جمله قوانینی که چپ و راست در پارلمان های اروپایی به تصویب می رسند تا دیوار میان "غرب سفید مسیحی متمدن دموکرات" با بقیه ی دنیا بالاتر برود و استوارتر شود. در فرهنگ "دموکراتیک"، مفاهیم دیوارها هم "دیسکورسیو" شده اند! دیواری از نوع "برلینی" اش ننگ بود، اما... "انترناسیونالیسم" جماهیر شوروی ناموس جهان را بر باد می داد اما "گلوبالیسم" تازه مد شده ی غربی ...! سلاح "کشتار جمعی" برای اسراییل مجاز است تا فلسطینی ها و اعراب را بچزاند اما پنجاه هزار کودک عراقی باید هر ساله به خاک بیافتند چون صدام "در فکر" داشتن سلاح های کشتار جمعی ست. "قربون برم خدا را- یک بام و دو هوا را". در دموکراسی برای هر تفسیر تازه، هزار و یک سند و مدرک ارائه می شود. عین بازرسی بدنی در فرودگاه ها که فعلا تا کندن کفش و جوراب رسیده. حتما همین روزها یک ماده ی شیمیایی در زیر شلواری یا شورت کسی پیدا می شود (که کار چندان مشکلی هم نباید باشد). آن وقت باید هنگام سوار شدن کلیه ی پوششمان را تحویل بدهیم و هنگام پیاده شدن تحویل بگیریم! (اگه بشه، چی میشه!) باز هم می گوییم "بخیر گذشت"!
شفیق جان در خوش باوری ساده دلانه اش به دوست من شباهت می برد که از نتیجه ی انتخابات فرانسه خشنود است. محجوبانه می گوید؛ "چقدر مهربان اند". می گویم آره شفیق جان، هستند. اما نمی گویم بسیاری از همین "مهربانان" به دولت تازه ی دست راستی رای داده اند. هم آنها و هم ما خوب می دانیم که این دولت آرائش را مدیون برنامه اش در مورد خارجی ها و عمدتا مسلمان هاست. برنامه ای که از طرف حزب راست افراطی این ولایت تایید می شود و صدای اعتراض بسیاری از احزاب باصطلاح چپ اروپا را در آورده است. از شوری آش، آشپزباشی هم...! شفیق می گوید؛ "از جانب من از همه شان تشکر کنید، خیلی لطف می کنند". می گویم باشد. اما نمی گویم آنچه آنها انجام می دهند، اگر انجام بدهند، بخش ناچیزی از حق طبیعی و انسانی توست. خیلی ها از این امکانات استفاده کرده اند. تسلیمه نسرین و یاشار کمال و میلان کوندرا و... حتما فکر می کند چون از بزرگان نیست، شامل این یاری ها نمی شود. ناچار می گویم "دوستمان خجالتی ست". اما زورم می آید بگویم از بس حقمان را خورده اند، هر کس که کوچک ترین حقوق انسانی مان را مراعات کند، خیال می کنیم "مهربانی" می کند. این را هم به شفیق جان نمی گویم که این دموکرات های غربی سال هاست که به دولت هایی رای اعتماد داده اند که به عنوان مثال در بیست و پنج سال گذشته خاک سرزمین و مردم تو را به توبره کشیده اند. اجازه بده با یک مثقال مهربانی به تزکیه ی نفسی برسند. یاد گرفته اند برای فلان نویسنده یا روزنامه نگار "جهان سومی" جشن بزرگداشت بگیرند تا ضمن تناول اغذیه و اشربه و شنیدن یک سخنرانی، یکی دو داستان یا شعر (که اعتقادی هم به آنها ندارند)، به تسکین خاطری برسند. مثل یکی دو باری که آقای سرکوهی یا خانم تسلیمه نسرین را دعوت کرده بودند. موضوع صحبت هم از پیش معلوم است. "سانسور، زندان، شکنجه، وضع زنان و ... در سیستم های دیکتاتوری و توتالیتر". فردایش هم در روزنامه ها می نویسند و مردم هم در کافه یا سر میز شام برای همدیگر نقل می کنند. نتیجه این که اروپایی ها به خود می بالند که چه خوشبخت اند که در دانمارک، هلند، انگلیس و ... زندگی می کنند و نه در افغانستان، بنگلادش، ایران یا عراق. در 1349 کرایه ی اتوبوس واحد در تهران را که دو ریال بود، یک تومان کردند. دانشجویان و بعد هم خیلی های دیگر به خیابان ها ریختند. شلوغ کردیم، اتوبوس آتش زدیم، دستگیر شدیم، به زندان افتادیم... بعد از مدتی ناآرامی و بگیر و ببند، قیمت بلیت را پنج ریال کردند، و همه هم خوشحال بودند که پوزه ی رژیم را به خاک مالیده اند! کسی هم به صرافت نیافتاد که بعله، پنج ریال، نصف یک تومان است اما در واقع دو برابر و نیم دو ریال است. چه جای خوشحالی وقتی تا دسته به ملت چپانده اند؟
دوست قدیمی ام در تهران هم، خیالش راحت شده که انتخابات فرانسه "به خیر گذشته". در غرب هم کسی نمی گوید که "شیراک" از "لوپن" هم لومپن تر است. اما دست کم "لوپن" انقدر شرف دارد که آنچه فکر می کند را به زبان بیاورد. شیراک های اسپانیا و اتریش و ایتالیا و دانمارک و هلند، با ریاکاری پیروز می شوند، ریاکارانی که "در خلوت" همان آشی را هم می زنند که دیگش را حضرت "بوش" بار گذاشته. به بهانه ی "بن لادن"، سرزمینی را با مردمش درو می کنند. همان کاری که ده سال پیش با مردم عراق کردند. برخی مفاهیم مثل "دموکرات"، دیگر به اندازه ی یک شوخی خرکی هم آدم را نمی خنداند. نسل "دموکرات ها" به مفهومی که در کتاب ها می نوشتند، حالا از تعداد کرگدن های سفید هم کمیاب تر شده. لوپن" ها شهامتش را دارند تا آنچه بقیه فکر می کنند را، بر زبان بیاورند. اما اکثرِیت "دموکرات ها" که شهامت بیان اعتقاداتشان را ندارند، پنهانی به "لوپن"ها رای می دهند. این طوری می شود که انتخاب فرانسوی های دموکرات منش در دور دوم انتخابات بین "راست" و "راست افراطی" دور می زند. همه هم ته دلمان می دانیم که لوپن پیروز نمی شود اما شکر می کنیم که "بحمدالله بخیر گذشت"!
جهان دموکرات کاملن قانع شده که دموکراسی، بدون بمب به کله ی این جهان سومی ها فرو نمی رود. فراموش نکنیم که قرن مشعشع بیستم در "دست های آلوده"ی همین دموکرات ها، قرن خون و چرک و کثافت لقب گرفت. قرنی انباشته از جنگ، کودتا، سلاخی انسان ها با ُ"سلاح های کشتار جمعی"، بمب های هسته ای و آتش زا و ... که هزاران انسان، حیوان و هزاران هکتار طبیعت را یکجا نابود کرد (بمب ها از برخی انسان ها مساوات طلب ترند!) بنیان گذاران "داخائو" و "آشویتس" هم اروپاییان بودند، اما هنوز هم "اسپیلبرگ" ها و "پولانسکی" ها بخاطر عذاب وجدان دموکرات ها جایزه می گیرند. جمع بندی کشتار دمکرات های اروپایی و آمریکایی از "فیلیپین" و "هایی تی" و "کوبا" و "پاناما" تا "ژاپن" و "کره" و "ویتنام" و تمامی پهنه ی آفریقا؛ آمریکای لاتین؛ آسیا، حاورمیانه تا خود خدا، چندین و چند برابر کشتار نازی هاست. یکایک میلیون ها جسدی که در درازای قرن بیستم در سرتاسر زمین به خاک افتاده اند، تنها و تنها به اثر انگشت "دمکرات" های اروپایی و آمریکایی ممهور و متبرک شده اند. تروریست های اصلی! که سنگ "حقوق بشر" را هم به سینه می زنند و برای "حمایت حیوانات" پستان به تنور می چسبانند. حالا "انگشت به در کرده اند و قرمطی می جویند"! یعنی اگر به "سخن دمکراتیک" مجهز باشی و قدرت ده ها "سی.ان.ان" و "ان.بی.سی." و "این پرس" و "آن پرس" پشت سرت باشد، می توانی هزار هزار ترور کنی و سرزمین ها و مردمان را به خاک و خون بکشی. اما اگر یک لاقبایی به اسم "بن لادن" یا رهبر ابلهی به نام "صدام حسین" یا "خامنه ای" باشی که به پاداش های گرفته پشت پا بزنی و لوله ی اسلحه های اهدایی را به طرف اربابان برگردانی، یک شبه به گه می کشندت، بلکه ملتی را هم به جرم ناسپاسی تو با دار و ندارش به پودر تبدیل می کنند و اگر کسی شهامت اعتراض به خود بدهد، "حامی تروریسم" لقب می گیرد. اژدهای سیری ناپذیر "دمکرات" می بلعد و می بلعد تا جهان را از وجود میلیاردها مورچه ی مزاحم، پاک کند. به زودی مانیفست "دنیای آزاد" آینده را هم به جهان دیکته می کنند:
- به پیش برای سروری "سفیدهای مسیحی دمکرات" که از هر جهت آقای جهان اند. رنگی ها (از هر نژاد و مذهبی باشند) تنها شایسته ی آنند که در خدمت اربابان تازه ی جهان (سیدها) تا ابد بصورت انسان های دست دوم (موالی)، برده و مصرف کننده باقی بمانند – یا مثل پشه و مگس با سلاح کشتار جمعی "دنیای آزاد" نابود شوند. پس پشه ها، مگس ها و مورچه های جهان متحد شوید! به فراخوان پاپ پل زوار در رفته ی نمی دانم چندم گوش دهید و در حالی که دست "دمکرات" ها تا مرفق در خون است، در کلیسا و مسجد و کنشت "برای صلح دعا کنید"! چرا که دموکرات های دنیای مدرن مثل لات های جاهل مسلک، قمه شان را سر گذر فرو کرده اند، چهار راه های جهان را قرق کرده اند و نفس کش می طلبند. این هفت تیربندهای مدرن تعیین می کنند هر کس چطوری باید زندگی کند. کی برود، کی بیاید! دعا کنیم و "ملامت کشیم و خوش باشیم" که "دمکرات" ها هم مثل لات های قدیمی خودمان "در داستان ها" کمی "معرفت" داشته باشند. خوش حال باشیم که تا به حال به "من" اشاره نکرده اند و بگوییم؛ امروز هم "بخیر گذشت".
یاد افغانستان و "واصف" می افتم. شب ها، وقتی درد بیدرمان غربت و زوری که در کوچه ها و خیابان های جهان جاری بود، در گلوی وامانده ام گره می خورد، این شاعر، زاده ی "مزار شریف" می گفت؛ "دنیا را الا کن منوچهر صاحب. بلا به پسش. بیا بریم شرابکی بزنیم" (یعنی عرق، آن هم از نوع سوزنده و برایش).
دیشب اما تنها بودم. با "سایه ام" نشستم. "هی ریختم خورد، هی ریخت خوردم" و در اینترنت عجایب جهان را تماشا کردم. ده ها هزار آلمانی علیه دیدار بوش از برلین تظاهرات راه انداخته بودند. گفتم کاش دانمارکی ها و هلندی ها و فرانسوی ها و،و،و ... دموکرات هم که آلمانی ها را "بچه هیتلر" و فاشیست می دانند، این طنز تازه را تماشا کنند. دیروز تظاهرات پر سر و صدای دیگری هم در جهان صورت گرفت. به عنوان اعتراض به قانونی که دارد در پارلمان انگلیس تصویب می شود، ده ها اسب و سگ شکاری در خیابان های لندن رها شده بودند. طرفداران این لایحه: "منع شکار روباه با سگ های شکاری"! برای "مرگ دلخراش و تدریجی روباه ها در چنگ سگ های شکاری" دل می سوزانند.
"هی ریختم خورد، هی ریخت خوردم". گفتم علی صاحب، دنیا را الا کن. بلا به پس پنجاه هزار کودک عراقی که سالیانه بخاطر محاصره ی اقتصادی در بی شیری و بی دوایی به مرگی "دلخراش و تدریجی" تلف می شوند. بیچاره روباه های انگلیسی! گفتم علی صاحب، بلا به پس ده ها هزار افغانی که گرسته به خاک و خون کشیده شدند. حیوانکی روباه های انگلیسی! بلا به پس عراقی ها، افغانی ها، فلسطینی ها، چچین ها، ایرانی ها، کردها، آفریقایی ها،...داش علی، عرقت را بخور، کافه را بهم نزن. "دمکرات ها" مهربان اند. انتخابات فرانسه هم که "بخیر گذشت". انجمن قلم و امنستی اینترناشنال و سازمان حقوق بشر هم که هستند، دیگر چه مرکته علی صاحب؟ چقدر نق می زنی و ایراد بنی اسرائیلی می گیری؟ کی می فهمی که فکر کردن به جهانی بدون این ناهمانی، از ناسگالیدگی ست. به قول زنده یاد "محمد مختاری"؛ "زندگی همان گونه که هست، آمیخته و ناپالوده، در دست این تجربه اندوختگان بهتر دوام می آورد".
خودمانیم سرهنگ! ما هم سوای این که تروریستیم و در سیاست هم کمی "ساده دل"؛ انگار آدم های بدی نیستیم ها، مطمئن و بی خطر! از سلاله ی عیاران دوران های ماضی، یعقوب لیث صفار مثلن. یعنی ما هم باید شمشیر که نه، قلممان را زیر سر بگذاریم و به نان و پیازمان بسازیم و از بستر بیماری برای خلیفه های دنیای مدرن، خط و نشان بکشیم. همان اختلاط ها که کوره با فلانش می کرد! از مزایای دمکراسی همین نصیب ما شده که آزادیم هرچه دلمان خواست در نامه برای همدیگر بنویسیم، نه؟ استخوان انسان معاصر نسبت به دردها و مصیبت ها دارد نرم و نرم تر می شود. یک دلخوشی ساده از این دست هم نمانده که بگوییم نمونه هایی از این جنایت ها، آنسان که در دوره ی ویتنام و کره و ژاپن رخ داد، روزی ثبت خواهد شد. وقتی دیگر یک رسانه ی مستقل در تمامی جهان نیست تا مسایل را آنطور که اتفاق می افتند نشر دهد، کدام تاریخ نویس شریفی، اگر هست، روزی به این همه اشاره ای خواهد کرد؟
سرهنگ جان! چرا این مردم به حرف های من می خندند؟ طوری نگاهم می کنند انگاری که روان پریشم، یا که زبانم مثل سکه ی اصحاب کهف، به درازای یکی دو قرن، کهنه شده است. بلا به پسش. یک استکان دیگر هم بریز. "هی ریختم خورد، هی ریخت خوردم".
2000
تا نیمه شب نشسته بودیم. کًد"شفیق جان" گپ می زدیم. نگاهی هم به نامه ات داشتم و درد دل هایت، همین طور نامه ی آن دوست از ایران، و تقارن ها و تشابه ها و تداعی ها و اختلاف نظرها ... و جهانی که در ذهن هرکدام از ما تصویر می شود.
"شفیق جان" نویسنده ی افغانی ست که سال ها در ایران بوده و چون برادران فرهنگی و تاریخی اش می خواهند او را به زور به ویرانه های ناامن خانه ای که دیگر خانه نیست، باز گردانند، بالاجبار راهی این ولایت شده. دولت فخیمه ی دانمارک هم او را در دهکده ای دور افتاده اسکان داده که حدود بیست نفری سکنه دارد و تا اولین شهر کوچک، نیم ساعتی با اتوبوس راه است. قصه را برای اصحاب انجمن قلم این ولایت توضیح دادم تا مگر به جایی منتقلش کنند تا بتواند در این غربت غریب، با هم وطنی، هم زبانی، اگر این روزها پیدا شود، در ارتباط باشد. امروزمان به همین ملاقات ها گذشت، و حالا با او و یکی دو لیوانی "ماء الشعیر" اصل، در کلبه ی جانان نشسته ایم.
گفتم ظاهرا جزییات سیاست تازه ی "غرب" تا تهران نمی رسد. از جمله قوانینی که چپ و راست در پارلمان های اروپایی به تصویب می رسند تا دیوار میان "غرب سفید مسیحی متمدن دموکرات" با بقیه ی دنیا بالاتر برود و استوارتر شود. در فرهنگ "دموکراتیک"، مفاهیم دیوارها هم "دیسکورسیو" شده اند! دیواری از نوع "برلینی" اش ننگ بود، اما... "انترناسیونالیسم" جماهیر شوروی ناموس جهان را بر باد می داد اما "گلوبالیسم" تازه مد شده ی غربی ...! سلاح "کشتار جمعی" برای اسراییل مجاز است تا فلسطینی ها و اعراب را بچزاند اما پنجاه هزار کودک عراقی باید هر ساله به خاک بیافتند چون صدام "در فکر" داشتن سلاح های کشتار جمعی ست. "قربون برم خدا را- یک بام و دو هوا را". در دموکراسی برای هر تفسیر تازه، هزار و یک سند و مدرک ارائه می شود. عین بازرسی بدنی در فرودگاه ها که فعلا تا کندن کفش و جوراب رسیده. حتما همین روزها یک ماده ی شیمیایی در زیر شلواری یا شورت کسی پیدا می شود (که کار چندان مشکلی هم نباید باشد). آن وقت باید هنگام سوار شدن کلیه ی پوششمان را تحویل بدهیم و هنگام پیاده شدن تحویل بگیریم! (اگه بشه، چی میشه!) باز هم می گوییم "بخیر گذشت"!
شفیق جان در خوش باوری ساده دلانه اش به دوست من شباهت می برد که از نتیجه ی انتخابات فرانسه خشنود است. محجوبانه می گوید؛ "چقدر مهربان اند". می گویم آره شفیق جان، هستند. اما نمی گویم بسیاری از همین "مهربانان" به دولت تازه ی دست راستی رای داده اند. هم آنها و هم ما خوب می دانیم که این دولت آرائش را مدیون برنامه اش در مورد خارجی ها و عمدتا مسلمان هاست. برنامه ای که از طرف حزب راست افراطی این ولایت تایید می شود و صدای اعتراض بسیاری از احزاب باصطلاح چپ اروپا را در آورده است. از شوری آش، آشپزباشی هم...! شفیق می گوید؛ "از جانب من از همه شان تشکر کنید، خیلی لطف می کنند". می گویم باشد. اما نمی گویم آنچه آنها انجام می دهند، اگر انجام بدهند، بخش ناچیزی از حق طبیعی و انسانی توست. خیلی ها از این امکانات استفاده کرده اند. تسلیمه نسرین و یاشار کمال و میلان کوندرا و... حتما فکر می کند چون از بزرگان نیست، شامل این یاری ها نمی شود. ناچار می گویم "دوستمان خجالتی ست". اما زورم می آید بگویم از بس حقمان را خورده اند، هر کس که کوچک ترین حقوق انسانی مان را مراعات کند، خیال می کنیم "مهربانی" می کند. این را هم به شفیق جان نمی گویم که این دموکرات های غربی سال هاست که به دولت هایی رای اعتماد داده اند که به عنوان مثال در بیست و پنج سال گذشته خاک سرزمین و مردم تو را به توبره کشیده اند. اجازه بده با یک مثقال مهربانی به تزکیه ی نفسی برسند. یاد گرفته اند برای فلان نویسنده یا روزنامه نگار "جهان سومی" جشن بزرگداشت بگیرند تا ضمن تناول اغذیه و اشربه و شنیدن یک سخنرانی، یکی دو داستان یا شعر (که اعتقادی هم به آنها ندارند)، به تسکین خاطری برسند. مثل یکی دو باری که آقای سرکوهی یا خانم تسلیمه نسرین را دعوت کرده بودند. موضوع صحبت هم از پیش معلوم است. "سانسور، زندان، شکنجه، وضع زنان و ... در سیستم های دیکتاتوری و توتالیتر". فردایش هم در روزنامه ها می نویسند و مردم هم در کافه یا سر میز شام برای همدیگر نقل می کنند. نتیجه این که اروپایی ها به خود می بالند که چه خوشبخت اند که در دانمارک، هلند، انگلیس و ... زندگی می کنند و نه در افغانستان، بنگلادش، ایران یا عراق. در 1349 کرایه ی اتوبوس واحد در تهران را که دو ریال بود، یک تومان کردند. دانشجویان و بعد هم خیلی های دیگر به خیابان ها ریختند. شلوغ کردیم، اتوبوس آتش زدیم، دستگیر شدیم، به زندان افتادیم... بعد از مدتی ناآرامی و بگیر و ببند، قیمت بلیت را پنج ریال کردند، و همه هم خوشحال بودند که پوزه ی رژیم را به خاک مالیده اند! کسی هم به صرافت نیافتاد که بعله، پنج ریال، نصف یک تومان است اما در واقع دو برابر و نیم دو ریال است. چه جای خوشحالی وقتی تا دسته به ملت چپانده اند؟
دوست قدیمی ام در تهران هم، خیالش راحت شده که انتخابات فرانسه "به خیر گذشته". در غرب هم کسی نمی گوید که "شیراک" از "لوپن" هم لومپن تر است. اما دست کم "لوپن" انقدر شرف دارد که آنچه فکر می کند را به زبان بیاورد. شیراک های اسپانیا و اتریش و ایتالیا و دانمارک و هلند، با ریاکاری پیروز می شوند، ریاکارانی که "در خلوت" همان آشی را هم می زنند که دیگش را حضرت "بوش" بار گذاشته. به بهانه ی "بن لادن"، سرزمینی را با مردمش درو می کنند. همان کاری که ده سال پیش با مردم عراق کردند. برخی مفاهیم مثل "دموکرات"، دیگر به اندازه ی یک شوخی خرکی هم آدم را نمی خنداند. نسل "دموکرات ها" به مفهومی که در کتاب ها می نوشتند، حالا از تعداد کرگدن های سفید هم کمیاب تر شده. لوپن" ها شهامتش را دارند تا آنچه بقیه فکر می کنند را، بر زبان بیاورند. اما اکثرِیت "دموکرات ها" که شهامت بیان اعتقاداتشان را ندارند، پنهانی به "لوپن"ها رای می دهند. این طوری می شود که انتخاب فرانسوی های دموکرات منش در دور دوم انتخابات بین "راست" و "راست افراطی" دور می زند. همه هم ته دلمان می دانیم که لوپن پیروز نمی شود اما شکر می کنیم که "بحمدالله بخیر گذشت"!
جهان دموکرات کاملن قانع شده که دموکراسی، بدون بمب به کله ی این جهان سومی ها فرو نمی رود. فراموش نکنیم که قرن مشعشع بیستم در "دست های آلوده"ی همین دموکرات ها، قرن خون و چرک و کثافت لقب گرفت. قرنی انباشته از جنگ، کودتا، سلاخی انسان ها با ُ"سلاح های کشتار جمعی"، بمب های هسته ای و آتش زا و ... که هزاران انسان، حیوان و هزاران هکتار طبیعت را یکجا نابود کرد (بمب ها از برخی انسان ها مساوات طلب ترند!) بنیان گذاران "داخائو" و "آشویتس" هم اروپاییان بودند، اما هنوز هم "اسپیلبرگ" ها و "پولانسکی" ها بخاطر عذاب وجدان دموکرات ها جایزه می گیرند. جمع بندی کشتار دمکرات های اروپایی و آمریکایی از "فیلیپین" و "هایی تی" و "کوبا" و "پاناما" تا "ژاپن" و "کره" و "ویتنام" و تمامی پهنه ی آفریقا؛ آمریکای لاتین؛ آسیا، حاورمیانه تا خود خدا، چندین و چند برابر کشتار نازی هاست. یکایک میلیون ها جسدی که در درازای قرن بیستم در سرتاسر زمین به خاک افتاده اند، تنها و تنها به اثر انگشت "دمکرات" های اروپایی و آمریکایی ممهور و متبرک شده اند. تروریست های اصلی! که سنگ "حقوق بشر" را هم به سینه می زنند و برای "حمایت حیوانات" پستان به تنور می چسبانند. حالا "انگشت به در کرده اند و قرمطی می جویند"! یعنی اگر به "سخن دمکراتیک" مجهز باشی و قدرت ده ها "سی.ان.ان" و "ان.بی.سی." و "این پرس" و "آن پرس" پشت سرت باشد، می توانی هزار هزار ترور کنی و سرزمین ها و مردمان را به خاک و خون بکشی. اما اگر یک لاقبایی به اسم "بن لادن" یا رهبر ابلهی به نام "صدام حسین" یا "خامنه ای" باشی که به پاداش های گرفته پشت پا بزنی و لوله ی اسلحه های اهدایی را به طرف اربابان برگردانی، یک شبه به گه می کشندت، بلکه ملتی را هم به جرم ناسپاسی تو با دار و ندارش به پودر تبدیل می کنند و اگر کسی شهامت اعتراض به خود بدهد، "حامی تروریسم" لقب می گیرد. اژدهای سیری ناپذیر "دمکرات" می بلعد و می بلعد تا جهان را از وجود میلیاردها مورچه ی مزاحم، پاک کند. به زودی مانیفست "دنیای آزاد" آینده را هم به جهان دیکته می کنند:
- به پیش برای سروری "سفیدهای مسیحی دمکرات" که از هر جهت آقای جهان اند. رنگی ها (از هر نژاد و مذهبی باشند) تنها شایسته ی آنند که در خدمت اربابان تازه ی جهان (سیدها) تا ابد بصورت انسان های دست دوم (موالی)، برده و مصرف کننده باقی بمانند – یا مثل پشه و مگس با سلاح کشتار جمعی "دنیای آزاد" نابود شوند. پس پشه ها، مگس ها و مورچه های جهان متحد شوید! به فراخوان پاپ پل زوار در رفته ی نمی دانم چندم گوش دهید و در حالی که دست "دمکرات" ها تا مرفق در خون است، در کلیسا و مسجد و کنشت "برای صلح دعا کنید"! چرا که دموکرات های دنیای مدرن مثل لات های جاهل مسلک، قمه شان را سر گذر فرو کرده اند، چهار راه های جهان را قرق کرده اند و نفس کش می طلبند. این هفت تیربندهای مدرن تعیین می کنند هر کس چطوری باید زندگی کند. کی برود، کی بیاید! دعا کنیم و "ملامت کشیم و خوش باشیم" که "دمکرات" ها هم مثل لات های قدیمی خودمان "در داستان ها" کمی "معرفت" داشته باشند. خوش حال باشیم که تا به حال به "من" اشاره نکرده اند و بگوییم؛ امروز هم "بخیر گذشت".
یاد افغانستان و "واصف" می افتم. شب ها، وقتی درد بیدرمان غربت و زوری که در کوچه ها و خیابان های جهان جاری بود، در گلوی وامانده ام گره می خورد، این شاعر، زاده ی "مزار شریف" می گفت؛ "دنیا را الا کن منوچهر صاحب. بلا به پسش. بیا بریم شرابکی بزنیم" (یعنی عرق، آن هم از نوع سوزنده و برایش).
دیشب اما تنها بودم. با "سایه ام" نشستم. "هی ریختم خورد، هی ریخت خوردم" و در اینترنت عجایب جهان را تماشا کردم. ده ها هزار آلمانی علیه دیدار بوش از برلین تظاهرات راه انداخته بودند. گفتم کاش دانمارکی ها و هلندی ها و فرانسوی ها و،و،و ... دموکرات هم که آلمانی ها را "بچه هیتلر" و فاشیست می دانند، این طنز تازه را تماشا کنند. دیروز تظاهرات پر سر و صدای دیگری هم در جهان صورت گرفت. به عنوان اعتراض به قانونی که دارد در پارلمان انگلیس تصویب می شود، ده ها اسب و سگ شکاری در خیابان های لندن رها شده بودند. طرفداران این لایحه: "منع شکار روباه با سگ های شکاری"! برای "مرگ دلخراش و تدریجی روباه ها در چنگ سگ های شکاری" دل می سوزانند.
"هی ریختم خورد، هی ریخت خوردم". گفتم علی صاحب، دنیا را الا کن. بلا به پس پنجاه هزار کودک عراقی که سالیانه بخاطر محاصره ی اقتصادی در بی شیری و بی دوایی به مرگی "دلخراش و تدریجی" تلف می شوند. بیچاره روباه های انگلیسی! گفتم علی صاحب، بلا به پس ده ها هزار افغانی که گرسته به خاک و خون کشیده شدند. حیوانکی روباه های انگلیسی! بلا به پس عراقی ها، افغانی ها، فلسطینی ها، چچین ها، ایرانی ها، کردها، آفریقایی ها،...داش علی، عرقت را بخور، کافه را بهم نزن. "دمکرات ها" مهربان اند. انتخابات فرانسه هم که "بخیر گذشت". انجمن قلم و امنستی اینترناشنال و سازمان حقوق بشر هم که هستند، دیگر چه مرکته علی صاحب؟ چقدر نق می زنی و ایراد بنی اسرائیلی می گیری؟ کی می فهمی که فکر کردن به جهانی بدون این ناهمانی، از ناسگالیدگی ست. به قول زنده یاد "محمد مختاری"؛ "زندگی همان گونه که هست، آمیخته و ناپالوده، در دست این تجربه اندوختگان بهتر دوام می آورد".
خودمانیم سرهنگ! ما هم سوای این که تروریستیم و در سیاست هم کمی "ساده دل"؛ انگار آدم های بدی نیستیم ها، مطمئن و بی خطر! از سلاله ی عیاران دوران های ماضی، یعقوب لیث صفار مثلن. یعنی ما هم باید شمشیر که نه، قلممان را زیر سر بگذاریم و به نان و پیازمان بسازیم و از بستر بیماری برای خلیفه های دنیای مدرن، خط و نشان بکشیم. همان اختلاط ها که کوره با فلانش می کرد! از مزایای دمکراسی همین نصیب ما شده که آزادیم هرچه دلمان خواست در نامه برای همدیگر بنویسیم، نه؟ استخوان انسان معاصر نسبت به دردها و مصیبت ها دارد نرم و نرم تر می شود. یک دلخوشی ساده از این دست هم نمانده که بگوییم نمونه هایی از این جنایت ها، آنسان که در دوره ی ویتنام و کره و ژاپن رخ داد، روزی ثبت خواهد شد. وقتی دیگر یک رسانه ی مستقل در تمامی جهان نیست تا مسایل را آنطور که اتفاق می افتند نشر دهد، کدام تاریخ نویس شریفی، اگر هست، روزی به این همه اشاره ای خواهد کرد؟
سرهنگ جان! چرا این مردم به حرف های من می خندند؟ طوری نگاهم می کنند انگاری که روان پریشم، یا که زبانم مثل سکه ی اصحاب کهف، به درازای یکی دو قرن، کهنه شده است. بلا به پسش. یک استکان دیگر هم بریز. "هی ریختم خورد، هی ریخت خوردم".
2000
Published on October 11, 2021 01:14
No comments have been added yet.