سرهنگ

از این چهل و چند ساله بی خبرم، ولی کسانی که در سنین بالاتر هستند، به یاد دارند که در دوران مدرسه و بعد دوران دانشگاه، چند نفری از هم کلاسی ها به دلیل برخی از نقاط اشتراک و بدون هیچ برنامه ریزی قبلی بطرف همدیگر جذب می شدند و کم کم یک گروه تشکیل می دادند. افراد این گروه ها تقریبا همه جا با هم بودند و از اسرار همدیگر خبر داشتند. یکی از ویژگی های این گونه گروه ها، زبان و فرهنگ و اصطلاحات خاص خودشان بود که گاه تا سال ها بعد در ذهن یکی یکی آنها می ماند. بخشی از دیدارهای مراحل بعدی زندگی اعضاء این گروه ها در یادآوری شیرین خاطرات ایام خوشی می گذشت که در گروه داشته اند. من از گروه های متعدد دوران های مدرسه و دانشگاه، خاطرات عجیب و غریب بسیاری دارم و بسیاری از واژه های فرهنگ درون گروهی آن زمان را، هنوز هم گهگاه بکار می برم. از میان این واژه ها باید به لقب "سرهنگ" بیشتر بپردازم چرا که بر خلاف درجه بندی ارتش، سرهنگ ما به قد و قباره ی یک سرباز صفر بود. اگرچه ما این لقب را از عیاران گرفته بودیم که سرکرده شان را "سرهنگ" صدا می زدند.
بهمن فرسی هفته ی آینده میهمان من است و قرار بر این است که هفت هشت روزی را در سفر در همین دور و اطراف شمال اروپا بگذرانیم. اگرچه این عزیز از دوستان دوران مدرسه یا دانشگاه نیست، اما دوستی ما تاریخ نسبتا بلندی دارد (از دورانی که در کتاب های جیبی بود و نمایش نامه ی "آرامسایشگاه"، نوشته ی خودش را با بازی شمسی فضل اللهی، برای صحنه آماده می کرد). اولین دیدار ما شبی بود که من به خانه ی ایرج کیا و شمسی فضل اللهی دعوت شده بودم. آن شب اعتنایی به من نکرد، و بار و بارها هم که برای دیدار ابوالحسن نجفی به دفتر کتاب های جیبی می رفتم، مرا که می دید، جواب سلام سردی می داد و رد می شد. دوستی ما اما سیر آرام و در عین حال عجیب و غریبی داشت. از جمله یادگاری های این دوستی، نامه نگاری های ماست که حفظشان کرده ام. در این نامه هاست که از یک جایی من او را "سرهنگ"، لقبی از همان یادگارهای فرهنگ درون گروهی دوران دانشگاه، خطاب می کنم. او به معنای متعارف ارتشی، به راستی یک "سرهنگ تمام" است. انسانی بلند بالا، خوش تیپ، نافذ، منظم و مرتب، شیک پوش و دارای سلیقه در لباس و زندگی و در عین حال دارای اطلاعاتی وسیع در زمینه ی کار و فعالیت هایش. و البته همیشه ایرادگیر، حتی به زن و فرزند خودش. سرهنگ فرسی هرگز با حرفی و مطلبی و نظری موافق نیست. همیشه یک آلترناتیو در آستین دارد. انگاری پذیرش عقاید و نظرات دیگران، برای سرهنگ افت دارد. سرهنگ فرسی البته می داند از چه روی و چرا این لقب را به او داده ام و شبی در لندن (محل اقامت فعلی سرهنگ) در این زمینه بحثی دراز داشتیم. گفتم که عیاران گذشته هم بزرگ مردانشان را "سرهنگ" می نامیدند. مثلن باید گفت سمک عیار یا یعقوب لیث، سرهنگ بوده اند.
"سرهنگ فرسی" در جوانی در دایره ی ادبیات معاصر آن مرز و بوم، به ویژه در زمینه ی نمایش نامه نویسی و قصه ی کوتاه، سر و گردنی بود بلند، پیشرو و نوآور. در عین حال در حیطه ی هنرهای تجسمی هم صاحب اسم و رسمی بود، اگرچه هرگز به دانشگاهی نرفته، و بعداز دیپلم، همه کاره شده بود. در سال های غربت هم پیوسته در کار ادبیات و هنرهای تجسمی بوده، و هم چنان "سرهنگ" وار با ایمان و صدق از نظریاتش می گوید و دفاع می کند طوری که حتی وقتی با نظریات "سرهنگ" موافق هم نباشی، احترامت را نسبت به تجربیات او بر می انگیزد.
1382
نامه پراکنی های من و "سرهنگ فرسی" حتی در این سال های جنجال و هجوم اینترنت و پست الکترونیکی، هم چنان بصورت کاغذ و پاکت و تمبر و پست و ... ادامه داشته. قصد من این است که برخی از این نامه ها را که در این سال های غربت و در مقاطع زمانی خاص به "سرهنگ" نوشته ام، اینجا بیاورم. اما پیش از آن باید به یکی دو نکته اشاره کنم؛ گاه می شود که موضوعی یکی دو یا چند هفته ای، فکر و جان مرا سخت اشغال می کند و هرجا و در هر موقعیت که پیش بیاید در موردش صحبت می کنم. بی تردید بازتاب این اشتغال ذهنی در نامه هایی که در آن مدت به دوستان مختلف می نویسم هم، به خوبی دیده می شود. به همین دلیل گاه نامه هایی که به افراد متعدد می نویسم دارای یک مضمون مشترک اند که بسته به مخاطب مربوطه با کمی تفاوت لحن مطرح شده اند. بنابراین در برخی مقاطع زمانی، دوستان مختلف، نامه های تقریبن مشابهی از من دریافت کرده اند. یکی از نامه هایی که به "سرهنگ" نوشته ام و قصد دارم در آینده در همین صفحات بیاورم، متعلق به موضوعی ست که چند سال پیش مدتی ذهن مرا اشغال کرده بود. نامه متعلق به اردیبهشت 1381 است که بعدا آن را برای مجله ای فارسی زبان که در فرانسه چاپ می شود، فرستادم. سالی گذشت تا سردبیر مجله تلفنی خبر داد که قصد چاپش را دارد. با وجودی که معتقد بودم تاریخ مصرفش گذشته اما نازنین سردبیر، اعتقادی دیگر داشت و نامه را با تغییرات کوچکی، بالاخره چاپ کرد.
و یک پاسخ واجب به دوستانی که ایراد گرفته اند که مطالب این وبلاگ تداوم ندارد و در حالی که آنها منتظر ادامه ی یک مطلب اند، مطلب دیگری ارائه می شود. باید عرض کنم موضوع این است که اولا من تنها هرازگاهی به مطالب این وبلاگ می رسم. بسته به این که موضوعی مرا به نوشتن تحریک کند. از آنجا که بار دیگر در حال اسباب کشی ام، خیلی اتفاقی به این نامه ها برخوردم و ناگهان به این فکر افتادم تا برخی از آنها را در این وبلاگ تکرار کنم. پس یک قاشق آش خوری "صبر" و یک قاشق چایخوری "تحمل" لازم است تا "تداوم" را در این مطالب بیابید.
تا بعد ...
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on October 04, 2021 01:49
No comments have been added yet.