در محضر عبید
حضراتی که برای قصه ی موهومی به نام کربلا و حسین و تشنگی اهل بیت، که خود برای زمستان سال شصت و یک هجری ساخته اند، هزاران سال است بر سر می کوبند و به یزید و یزیدیان لعنت می فرستند. حال این آخوندان شمر مسلک، خود در خوزستان چهل و هفت درجه گرما، آب را بر تمامی علی اصغرها و علی اکبرها و عباس ها و حسین ها و قاسم ها بسته اند! یک داستان بسیار قدیمی، که خیلی ها شنیده اند اما به یک بار دیگر شنیدنش می ارزد، بخصوص که این روزها همه در همه جا از انتخابات (بخوان انتصابات) رهیده اند و در بی آبی نفس می کشند؛ یا دیگر نفس نمی کشند، و در دستگاه آن جمهوری عظمای یک دستی، بار دیگر به لجبازی با مردم، قاتلی را در دستگاه قضا، جای کله پز نشانده است. داستان روایت می کند که پسری پیش پدرش آمد و پرسید: بابا، سیاست چیه؟
پدر گفت؛ ببین عزیزم، بگذار این طوری برایت توضیح بدهم، من در این خانه پول در می آورم، به این می گویند "سرمایه داری". مادرت را که با پول های من خانه را اداره می کند، "دولت" می نامند. تلاش او این است که به وضع تو برسد و نیازهای تو را برآورده کند. خوب به تو هم می گویند "ملت". به "نانی"، دخترک خدمتکار بچه هم می گویند؛ "طبقه ی کارگر". برادر کوچولوی تو هم می شود، "آینده". حالا برو فکر کن و معنی سیاست را پیدا کن ببینم.
پسر رفت به اتاقش، در رختخوابش دراز کشید و فکر کرد. آنقدر فکر کرد که خوابش برد. وسط های شب از گریه ی برادر کوچکش از خواب بیدار شد. یک کم صبر کرد دید، گریه قطع نشد. از جایش بلند شد و سری به اتاق نی نی زد، دید برادره پاک خراب کرده و تمامی رختخوابش خیس است، و بوی تعفن اتاق را پر کرده. کسی هم نمی آید بچه را عوض کند. رفت به اتاق پدر و مادرش، دید مادر غرق خواب است و خر و پفش هم هواست. رفت که "نانی" خدمتکار را بیدار کند، دید در اتاقش قفل است. از سوراخ کلید نگاه کرد؛ دید پدرش آنجاست و دارد ترتیب "نانی" را می دهد. بچه هم همین طور گریه می کرد. پسر دید کاری از دستش بر نمی آید، به رختخوابش برگشت و دراز کشید، تا خوابش برد.
صبح سر صبحانه، به پدرش گفت، بابا! فکر می کنم معنی سیاست را فهمیدم. پدرش گفت خوب، بارک الله. حالا به زبان خودت برایم تعریف کن ببینم سیاست چیست؟ پسر گفت، سیاست یعنی در حالی که "سرمایه داری" دارد ترتیب "طبقه ی کارگر" را می دهد، "دولت" در خواب خرگوشی فرو رفته، "مردم" هم این وسط سرگردان و حیران اند، و به رختخواب آرامش باز می گردند، در حالی که "آینده" در گه و نجاست غلت می زند.
از قدیم گفته اند: سگ زرد برادر شغال است. از قول معمر قذافی می گویند؛ تفاوت بین دموکرات ها و جمهوری خواهان در آمریکا، مثل تفاوت بین کوکا و پپسی است. در این وانفسا هیچ چیز بهتر از کلیات عبید زاکانی نیست. به این حضرت نظام الدین عبدالله ارادت خاصی دارم. برای کسانی هم که ذهنشان یک کم انحراف دارد بگویم که او سال هاست وفات کرده و دیگر خطری از ناحیه ی این قزوینی کسی را تهدید نمی کند. من هروقت روحن خسته ام و دست و دلم به هیچ کاری نمی رود، چپق فرنگی ام را بر می دارم و با یک فنجان قهوه، گوشه ی دنجی با حضرت عبید خلوت می کنم! برای این که به شگفتی نبوغ این حضرت نظام الدین در طنز و نثر و مطایبه و هم چنین درکش از جامعه ی اطرافش پی ببریم، کافی ست بدانیم که این حضرت در قرن هشتم هجری، درست بعد از زمانه ی شیخ اجل سعدی زندگی می کرده و در تعریف جامعه ی خود، برخلاف شیخ شیرازی، تعارف و مجامله نکرده، دو دهه زودتر از حافظ هم وفات کرده است. با این وجود در بسیاری زمینه ها پیشروتر از بسیاری بزرگان هنر و ادب دوره ی قاجاریه و دوره ی پهلوی و امروز، بنظر می آید. باری، امروز فکر کردم در زمینه ی اوضاع و احوال جهان در این سال و زمانه، چند تکه ای از عبید بیاموزیم.
می فرماید:
"هرکس بی شرمی پیشه گرفت و بی آبرویی مایه ساخت، پوست خلق می کند، هرچه دلش می خواهد می گوید، سر هیچ آفریده به گوزی نمی خرد، خود را از موانع به مدارج اعلی می رساند و خلایق به واسطه ی وقاحت از او می ترسند. و آن بیچاره محروم که به سمت حیا موسوم است، پیوسته در پس درها باز ماند، در دهلیز خانه ها سر به زانوی حرمان نهاده چوب دربانان خورد و پس گردن خارد و به دیده ی حسرت در اصحاب وقاحت نگرد".
تعریفی از این موجزتر و شاعرانه تر در مورد "بی شرمی" و "با حیایی" ممکن نیست! این روزها بعد از دیاثت (دیوث)، یک واژه ی تازه ی دیگر هم در فرهنگستان سیاست آخوندی تولید شده؛ پفیوز! در مبحث دوم تمامی اپوزیسیون "پقیوز تاریخی" لقب گرفته اند، اما در مبحث اول که از ناحیه ی یک آخوند اصیل صادر شده، دیاثت از واژه ی دیوث می آید؛ کسی که همسرش را در اختیار این و ان می گذارد، عبید می فرماید؛
"دیوث تا در این دنیا باشد، چون به حمیت مبتلا نیست، فارغ می تواند زیست و در آن دنیا به موجب حدیث "الدیوث لا یدخل الجنه" به بهشت نرود و از کدورت صحبت شیخکان و زاهدان و از روی ترش ایشان به یمن این سیرت آسوده باشد.
گر تو را در بهشت باشد جای دیگران دوزخ اختیار کنند
بدین دلیل دیوث "سعید الدارین" باشد". (عبید زاکانی)
خب، از ما که دیگر گذشته برویم دیوث بشویم. خوشا به حال اخانید (جمع مکثر آخوند) که از بدو تولد با این صفت مکرمه، به دنیا آمده اند، ما دیر جنبیدیم. اما در وصف بسیاری از سرنشینان ارابه ی سیاست، می فرماید:
"از بزرگان عصر یکی با غلام خود گفت که از مال خود پاره ای گوشت بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد، بریانی ساخت و پیش او آورد. خواجه بخورد و گوشت به غلام سپرد دیگر روز گفت بدان گوشت نخودآبی مزعفر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام فرمان برد و بساخت و پیش آورد. خواجه زهرمار کرد و گوشت به غلام سپرد روز دیگر. گوشت مضمحل شده بود و از کار افتاده. گفت این گوشت بفروش و پاره ای روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. گفت ای خواجه، بگذار تا من به گردن خود هم چنان غلام تو باشم. اگر هر آینه خیری در خاطر مبارک می گذرد، به نیت خدا این گوشت پاره را آزاد کن".
عبید زاکانی
پدر گفت؛ ببین عزیزم، بگذار این طوری برایت توضیح بدهم، من در این خانه پول در می آورم، به این می گویند "سرمایه داری". مادرت را که با پول های من خانه را اداره می کند، "دولت" می نامند. تلاش او این است که به وضع تو برسد و نیازهای تو را برآورده کند. خوب به تو هم می گویند "ملت". به "نانی"، دخترک خدمتکار بچه هم می گویند؛ "طبقه ی کارگر". برادر کوچولوی تو هم می شود، "آینده". حالا برو فکر کن و معنی سیاست را پیدا کن ببینم.
پسر رفت به اتاقش، در رختخوابش دراز کشید و فکر کرد. آنقدر فکر کرد که خوابش برد. وسط های شب از گریه ی برادر کوچکش از خواب بیدار شد. یک کم صبر کرد دید، گریه قطع نشد. از جایش بلند شد و سری به اتاق نی نی زد، دید برادره پاک خراب کرده و تمامی رختخوابش خیس است، و بوی تعفن اتاق را پر کرده. کسی هم نمی آید بچه را عوض کند. رفت به اتاق پدر و مادرش، دید مادر غرق خواب است و خر و پفش هم هواست. رفت که "نانی" خدمتکار را بیدار کند، دید در اتاقش قفل است. از سوراخ کلید نگاه کرد؛ دید پدرش آنجاست و دارد ترتیب "نانی" را می دهد. بچه هم همین طور گریه می کرد. پسر دید کاری از دستش بر نمی آید، به رختخوابش برگشت و دراز کشید، تا خوابش برد.
صبح سر صبحانه، به پدرش گفت، بابا! فکر می کنم معنی سیاست را فهمیدم. پدرش گفت خوب، بارک الله. حالا به زبان خودت برایم تعریف کن ببینم سیاست چیست؟ پسر گفت، سیاست یعنی در حالی که "سرمایه داری" دارد ترتیب "طبقه ی کارگر" را می دهد، "دولت" در خواب خرگوشی فرو رفته، "مردم" هم این وسط سرگردان و حیران اند، و به رختخواب آرامش باز می گردند، در حالی که "آینده" در گه و نجاست غلت می زند.
از قدیم گفته اند: سگ زرد برادر شغال است. از قول معمر قذافی می گویند؛ تفاوت بین دموکرات ها و جمهوری خواهان در آمریکا، مثل تفاوت بین کوکا و پپسی است. در این وانفسا هیچ چیز بهتر از کلیات عبید زاکانی نیست. به این حضرت نظام الدین عبدالله ارادت خاصی دارم. برای کسانی هم که ذهنشان یک کم انحراف دارد بگویم که او سال هاست وفات کرده و دیگر خطری از ناحیه ی این قزوینی کسی را تهدید نمی کند. من هروقت روحن خسته ام و دست و دلم به هیچ کاری نمی رود، چپق فرنگی ام را بر می دارم و با یک فنجان قهوه، گوشه ی دنجی با حضرت عبید خلوت می کنم! برای این که به شگفتی نبوغ این حضرت نظام الدین در طنز و نثر و مطایبه و هم چنین درکش از جامعه ی اطرافش پی ببریم، کافی ست بدانیم که این حضرت در قرن هشتم هجری، درست بعد از زمانه ی شیخ اجل سعدی زندگی می کرده و در تعریف جامعه ی خود، برخلاف شیخ شیرازی، تعارف و مجامله نکرده، دو دهه زودتر از حافظ هم وفات کرده است. با این وجود در بسیاری زمینه ها پیشروتر از بسیاری بزرگان هنر و ادب دوره ی قاجاریه و دوره ی پهلوی و امروز، بنظر می آید. باری، امروز فکر کردم در زمینه ی اوضاع و احوال جهان در این سال و زمانه، چند تکه ای از عبید بیاموزیم.
می فرماید:
"هرکس بی شرمی پیشه گرفت و بی آبرویی مایه ساخت، پوست خلق می کند، هرچه دلش می خواهد می گوید، سر هیچ آفریده به گوزی نمی خرد، خود را از موانع به مدارج اعلی می رساند و خلایق به واسطه ی وقاحت از او می ترسند. و آن بیچاره محروم که به سمت حیا موسوم است، پیوسته در پس درها باز ماند، در دهلیز خانه ها سر به زانوی حرمان نهاده چوب دربانان خورد و پس گردن خارد و به دیده ی حسرت در اصحاب وقاحت نگرد".
تعریفی از این موجزتر و شاعرانه تر در مورد "بی شرمی" و "با حیایی" ممکن نیست! این روزها بعد از دیاثت (دیوث)، یک واژه ی تازه ی دیگر هم در فرهنگستان سیاست آخوندی تولید شده؛ پفیوز! در مبحث دوم تمامی اپوزیسیون "پقیوز تاریخی" لقب گرفته اند، اما در مبحث اول که از ناحیه ی یک آخوند اصیل صادر شده، دیاثت از واژه ی دیوث می آید؛ کسی که همسرش را در اختیار این و ان می گذارد، عبید می فرماید؛
"دیوث تا در این دنیا باشد، چون به حمیت مبتلا نیست، فارغ می تواند زیست و در آن دنیا به موجب حدیث "الدیوث لا یدخل الجنه" به بهشت نرود و از کدورت صحبت شیخکان و زاهدان و از روی ترش ایشان به یمن این سیرت آسوده باشد.
گر تو را در بهشت باشد جای دیگران دوزخ اختیار کنند
بدین دلیل دیوث "سعید الدارین" باشد". (عبید زاکانی)
خب، از ما که دیگر گذشته برویم دیوث بشویم. خوشا به حال اخانید (جمع مکثر آخوند) که از بدو تولد با این صفت مکرمه، به دنیا آمده اند، ما دیر جنبیدیم. اما در وصف بسیاری از سرنشینان ارابه ی سیاست، می فرماید:
"از بزرگان عصر یکی با غلام خود گفت که از مال خود پاره ای گوشت بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد، بریانی ساخت و پیش او آورد. خواجه بخورد و گوشت به غلام سپرد دیگر روز گفت بدان گوشت نخودآبی مزعفر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام فرمان برد و بساخت و پیش آورد. خواجه زهرمار کرد و گوشت به غلام سپرد روز دیگر. گوشت مضمحل شده بود و از کار افتاده. گفت این گوشت بفروش و پاره ای روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. گفت ای خواجه، بگذار تا من به گردن خود هم چنان غلام تو باشم. اگر هر آینه خیری در خاطر مبارک می گذرد، به نیت خدا این گوشت پاره را آزاد کن".
عبید زاکانی
Published on July 29, 2021 00:39
No comments have been added yet.