میرزارضا
یکصد و بیست و شش سال پیش، ترور و قتل، مثل امروز تقبیح نمی شد و کراهت نداشت، به ویژه در جامعه ای که همین امروزش هم، "علماء" فتوای قتل می دهند و ترور امری زشت و ناپسند محسوب نمی شود. میرزا رضای کرمانی اما طبق موازین امروزین جهان، یک تروریست یا قاتل محسوب می شود، اگرچه قتل شاه بود و سرآغاز یک جنبش بزرگ ملی، با این همه در تاریخ معاصر ایران هم از او به عنوان یک قاتل نام برده شده، و لابد به دار کشیده شدنش هم حق او بوده است.
"به خیال خودم خدمتی به خلایق کردم... این تخم بیداری را من آبیاری کردم... یک درخت خشک و بی ثمر را که زیرش همه قسم حیوانات موذی درنده جمع شده بودند، از بیخ انداختم".
می گویند میرزا رضا ضارب ناصرالدین شاه، به استناد اعترافاتش در بازجویی، پیش از کشتن شاه، با جمال الدین افغانی در ارتباط بوده و هم او میرزا رضا را به این ترور تشویق کرده است. بهررو باید گفت جمال الدین هم مسلمان بوده و بر مبنای اسلام، میرزارضا را به قتل ناصرالدین شاه تشویق کرده است. میرزا رضا در دوران کوتاه بازجویی اش می گوید می توانستم شاه را پیش از آن ترور کنم و بگریزم اما در باغی (تفریحگاه شاه) که به این منظور در نظر گرفته بودم، همان روز گروهی یهودی جشن و پایکوبی داشتند و اگر می گریختم، آن بدبخت ها را به جرم قتل می گرفتند. پس ظاهرن میرزارضا لیبرال بوده است!
میرزا رضا که پشت در پشت از اهالی دور و اطراف یزد بوده، اما در کرمان متولد شده است. ابتدا با حاکم کرمان که ملک پدری اش را می گیرد، دچار اختلاف و درگیری می شوند. میرزا به تهران می رود و در کار دست فروشی سر و کارش به نایب السطنه (کامران میرزا)، می افتد. گویا کامران میرزا هم جنس از میرزا می خرد و پولش را نمی پردازد. ناظم السلام کرمانی در "تاریخ بیداری ایرانیان" می نویسد؛ میرزا به کرمان بازگشت و انتقاداتی به شاه و دربار می کرد که احدی شهامت بر زبان راندن آنها را نداشت: "چرا قبول ظلم می کنید و چرا بدون جهت مال و عرض خود را از دست می دهید؟ جمع شوید و نگذارید حاکم شما را سوار شود"! گویا اولین حبس او هم به همین خاطر بوده است و همین سبب می شود که جانش به لب رسد. ناظم الاسلام می نویسد؛ همین که میرزا از حبس خلاص شد به تهران رفت تا تظلم خواهی کند، اما "کسی به داد او نرسید". "مدت بیست و دو ماه" هم در زندان قزوین و مدتی هم در "انبار شاهی" حبس شد. پس از آزادی به "اسلامبول" رفت و با سید جمال که به عثمانی تبعید شده بود، پیوست، و قصه ی خود را برای سید جمال، بگفت. سیدجمال می گوید؛ "قبول ظلم نکن". گویا همین جمله در میرزا اثر می کند و تصمیم به انتقام می گیرد. ناظم الاسلام می نویسد، پیش از قتل شاه، یکبار میرزا را دیده و روز حادثه، برحسب اتفاق، در حرم عبدالعظیم بوده، "کالسکه شاهی" و درشکه ی حامل میرزا رضا را هم دیده که "با نهایت قوت قلب"، به اطراف خود می نگریسته. ناظم الاسلام می نویسد؛ "این قوت قلب" در بازجویی میرزارضا هم مشهود است. مسئول بازجو از میرزا می پرسد؛ "از کجا به خیال قتل شاه شهید افتادید"، و میرزا پاسخ می دهد "از کندها و بندها که بناحق کشیدم و چوب ها که خوردم و شکم خود را پاره کردم. از مصیبت ها که در خانه نایب السطنه... در قزوین و ... به سرم آمد. چهار سال و چهار ماه"! ظاهرن میرزا بی شکنجه، به صراحت همه چیز را اقرار کرده. می گوید یار و همکاری نداشته و در این مورد با کسی حرفی نزده، هم چنین منکر ارتباط با میرزا آقاخان کرمانی، احمد روحی و میرزا حسن خان خبیرالملک می شود. با این همه سه نفر به خاطر این ترور تاریخی، همراه او به قتل می رسند. میرزا در استنطاق به تحریم تنباکو هم اشاره می کند. حکومت ایران امتیاز تنباکو را به مدت ۵۰ سال به یک بریتانیایی واگذار کرده بود که مورد اعتراض تجار و مردم واقع شد. میرزا می گوید نایب السلطنه از او خواسته بنویسد: "ای مومنین، امتیاز تنباکو داده شد. بانک به راه می افتد. امتیاز راه اهواز داده شد، معادن داده شد، قند سازی و کبریت سازی داده شد، شراب سازی داده شد، ما مسلمان ها به دست اجنبی افتاد(یم). رفته رفته دین از میان خواهد رفت. حالا که شاه ما به فکر ما نیست خودتان غیرت کنید". همین هم سبب می شود میرزا را از خانه ی نایب السطنه به جای دیگر ببرند و "شکنجه کنند". به او می گویند حکم شاه است که "مجلس و رفقای" خود را بگوید وگرنه "داغ و درفش حاضر و تازیانه حاضر است". میرزا می گوید؛ "دست والی را گرفتم کشیدم به طرف بخاری خودم را به مقراض (قیچی) رساندم و شکم خود را پاره کردم. خون سرازیر شد". در این حال بنای فحاشی را گذاشتم". بعد از مداوا چهار سال و نیم "از این محبس به آن محبس" روانه می شود و زن و بچه اش از او جدا می شوند. بازجو می پرسد چرا بجای نایب السطنه، به شاه تعرض کرد. میرزا می نویسد برای شکایت به تهران آمدم اما جای شاکی و مجرم عوض شد و خودم مجازات شدم. (به ماجرای سردار خالی باف و افشا کنندگان دزدی هایش توجه شود! جالب آن که کامران میرزا زمانی هم حاکم "شهردار" تهران بود) کامران میرزا ترور نشد، زنده ماند تا انقلاب مشروطیت را هم از سر بگذراند، دوران کوتاه پادشاهی محمدعلی میرزا و دوران احمدشاه و کودتای سید ضیاء و بخشی از پادشاهی رضا شاه را زنده بود و در 1307 فوت کرد. میرزارضا می گوید؛ پادشاهی که بعد از پنجاه سال سلطنت، در هیچ موردی تحقیق نکند، ام المصایب است، این درخت باید قطع می شد". با این همه روشن نیست که آیا تنها سید جمال از کار و نیت او خبر داشته یا دیگرانی هم بوده اند. بازجو می پرسد که وقتی شرح حالش را برای سید جمال گفت، واکنش او چه بود. سید جمال گفته بود به این درجه ظالمی که ظلم کند کشتنی است". بازجو می گوید قاعدتا میرزا باید نایب السطنه را می کشت نه شاه را. میرزا می گوید؛ "باید قطع اصل شجر ظلم را" می کردم "نه شاخ و برگ را". میرزا بعداز بازگشت از اسلامبول در صدد دادن عریضه نامه ای برای امنیت خود بوده، چون احساس ناامنی می کرده اما در بازار ری از خیال تحویل عریضه منصرف می شود؛ "یک مرتبه به این خیال افتادم و رفتم منزل طپانچه را برداشتم آمدم از درب امامزاده حمزه رفتم توی حرم، قبل از آمدن شاه، تا این که شاه وارد شد... ظاهرن افراد متفاوتی از میرزا بازجویی کرده اند. یک جا هم گفته ناراضی "در جمیع طبقات بسیار هستند". ناظم الاسلام می نویسد؛ روزی که میرزا را برای اعدام بردند، "وقتی که نظرش به دار افتاد خواست حرفی بزند که همهمه و صدای موزیک مانع شد". و نتیجه می گیرد که امین السلطان "راضی به قتل شاه بود". خلیفه عثمانی به سید جمال گفته بود در حق ناصرالدین شاه هرچه از دستت بر می آید بکن". سید جمال به میرزا گفته بوده "تو چقدر بی غیرت بودی و حب حیات داشتی؟ ظالم را بایست کشت". ظلم دو طرف دارد؛ ظالم و مظلوم. هر دو در ظلمی که اتفاق می افتد، شریک اند! باری، اگرچه همه چیز از دست داده و پاکباخته، میرزا رضا در اصلیت خویش هم سر نترسی داشته است. این امر از پاسخ هایی که در بازجویی های خود داده، روشن است.
ناصرالدین شاه به دلیل طولانی بودن سلطنت، و قتل او در آستانه ی پنجاهمین سال سلطنتش، بیش از هر شاه قاجار معروف شده است. نوشته اند که بسیار عیاش بوده. معروف ترین زنی که همراه نام ناصرالدین شاه می آید، مهدعلیا، مادرش، و سپس جیران معروف ترین سوگلی حرم اوست که تاریخ نویسان مدعی اند شاه، به راستی عاشق او بوده. اما وقتی جیران بیمار می شود، شاه از او سرد می شود و روز مرگ او هم به شکار می رود. بعداز کشته شدن ناصرالدین شاه، میرزا آقاسی از ترس شورش مردم، به حرم عبدالعظیم پناهنده می شود و همانجا بست می نشیند. مهد علیا مادر ناصرالدین شاه به تنهایی کشور را اداره می کرده. هم او فوراً به وسیله قاصد خود به بهنام آنشکوف، کنسول خود در تبریز پیام داد و خبر فوت محمدشاه را به فرزندش رسانید. ناصرالدین میرزا با پشتیبانی میرزا تقی خان امیرنظام راهی تهران شد و پیش از رسیدن به شهر به میرزا تقی خان لقب اتابک اعظم داد و او را صدراعظم خود گردانید و مهد علیا را هم نایب السلطنه و شریک سلطنت خود کرد. گفته شده که مهد علیا مادر ناصرالدین میرزا، سخت بر او مسلط بوده، به گونه ای که هنگام گل آلود شدن رابطه ی مهدعلیا و امیرکبیر، ناصرالدین شاه که از ابتدا پشت گرمی غریبی نسبت به امیر داشته، نسبت به رفتار او، انتقاد می کند، و سپس تر او را خلع و به کاشان تبعید می کند و بالاخره فرمان قتلش را صادر می دهد. این را هم گفته و نوشته اند که ناصرالدین شاه، بعدن از خلع و کشتن امیرکبیر پشیمان شده بوده. شاه پس از تعویض سه باره ی ولیعهد، با وجودی که از مظفرالدین میرزا دل خوشی نداشت، او را ولیعهد خود کرد، به این امید که عمر این ولیعهد بیمار، به دنیا نیست و پس از مرگ او فرد مورد علاقه اش را ولیعهد خواهد کرد. اما مظفرالدین میرزا چهل سال ولیعهد ماند و تقریبن پنجاه ساله بود که به سلطنت رسید. او در دوران ولیعهدی گرفتار بیماری نقرس، بیماری ارثی شاهان قاجار، شده بود.
پس از قتل ناصرالدین شاه، با وجودی که امین السلطان، صدر اعظم، وانمود کرد که زخم ناصرالدین شاه جدی نیست، مردم به نانوایی ها و خواربار فروشی ها هجوم بردند. خبر کشته شدن ناصرالدین شاه را به ولیعهد (مظفرالدین میرزا) رساندند. از تبریز به تهران آمد و با وجود بیماری بر تخت پدر نشست. دیری نپایید که جنبشی که پیش از او آغاز شده بود، به ثمر رسید و حدود ده سال پس از قتل ناصرالدین شاه، علیرغم میل داماد و صدر اعظمش عین الدوله، فرمان مشروطیت را امضاء کرد.
سفر به فرنگ، در دوران ناصرالدین شاه، معمول شد و مظفرالدین شاه هم در مدت کوتاه پادشاهی اش، سه سفر به اروپا کرد و به همین منظور کلی از روسیه و انگلیس وام گرفت. او در بستر بیماری فرمان مشروطیت را امضا کرد. اولین دورهٔ مجلس شورای ملی در حضورش افتتاح شد. نخستین قانون اساسی ایران را که به تصویب مجلس اول رسیده بود امضاء کرد و ده روز بعد درگذشت. او آخرین پادشاه ایران است که در وطن درگذشت. گویا در روزهای آخر زندگی بدنش پر از تاول شده بوده، و ادرارش از این تاول ها بیرون می زده، و تمامی محوطه ی کاخ را بوی تعفن پر کرده بوده است.
دوران حکومت دودمان قاجار پس از برافتادن زندیه توسط آعامحمدخان، چنین است؛ آغامحمدخان هژده سال، فتحعلی شاه سی و نه سال محمد شاه 14 سال (به بیماری نقرس، معمول شاهان قاجار، در گذشت) ناصرالدین شاه (قبله ی عالم، شاه بابا، شاه شهید، سلطان صاحبقران) فرزند ملک جهان (مهد علیا) چهل و نه سال، مظفرالدیین شاه یازده سال، محمدعلی شاه سه سال، و احمد شاه، |آخرین شاه قاجار، هفده سال
تاریخ بیداری ایرانیان / جلد اول
کتاب در یک جلد هم منتشر شده است
"به خیال خودم خدمتی به خلایق کردم... این تخم بیداری را من آبیاری کردم... یک درخت خشک و بی ثمر را که زیرش همه قسم حیوانات موذی درنده جمع شده بودند، از بیخ انداختم".
می گویند میرزا رضا ضارب ناصرالدین شاه، به استناد اعترافاتش در بازجویی، پیش از کشتن شاه، با جمال الدین افغانی در ارتباط بوده و هم او میرزا رضا را به این ترور تشویق کرده است. بهررو باید گفت جمال الدین هم مسلمان بوده و بر مبنای اسلام، میرزارضا را به قتل ناصرالدین شاه تشویق کرده است. میرزا رضا در دوران کوتاه بازجویی اش می گوید می توانستم شاه را پیش از آن ترور کنم و بگریزم اما در باغی (تفریحگاه شاه) که به این منظور در نظر گرفته بودم، همان روز گروهی یهودی جشن و پایکوبی داشتند و اگر می گریختم، آن بدبخت ها را به جرم قتل می گرفتند. پس ظاهرن میرزارضا لیبرال بوده است!
میرزا رضا که پشت در پشت از اهالی دور و اطراف یزد بوده، اما در کرمان متولد شده است. ابتدا با حاکم کرمان که ملک پدری اش را می گیرد، دچار اختلاف و درگیری می شوند. میرزا به تهران می رود و در کار دست فروشی سر و کارش به نایب السطنه (کامران میرزا)، می افتد. گویا کامران میرزا هم جنس از میرزا می خرد و پولش را نمی پردازد. ناظم السلام کرمانی در "تاریخ بیداری ایرانیان" می نویسد؛ میرزا به کرمان بازگشت و انتقاداتی به شاه و دربار می کرد که احدی شهامت بر زبان راندن آنها را نداشت: "چرا قبول ظلم می کنید و چرا بدون جهت مال و عرض خود را از دست می دهید؟ جمع شوید و نگذارید حاکم شما را سوار شود"! گویا اولین حبس او هم به همین خاطر بوده است و همین سبب می شود که جانش به لب رسد. ناظم الاسلام می نویسد؛ همین که میرزا از حبس خلاص شد به تهران رفت تا تظلم خواهی کند، اما "کسی به داد او نرسید". "مدت بیست و دو ماه" هم در زندان قزوین و مدتی هم در "انبار شاهی" حبس شد. پس از آزادی به "اسلامبول" رفت و با سید جمال که به عثمانی تبعید شده بود، پیوست، و قصه ی خود را برای سید جمال، بگفت. سیدجمال می گوید؛ "قبول ظلم نکن". گویا همین جمله در میرزا اثر می کند و تصمیم به انتقام می گیرد. ناظم الاسلام می نویسد، پیش از قتل شاه، یکبار میرزا را دیده و روز حادثه، برحسب اتفاق، در حرم عبدالعظیم بوده، "کالسکه شاهی" و درشکه ی حامل میرزا رضا را هم دیده که "با نهایت قوت قلب"، به اطراف خود می نگریسته. ناظم الاسلام می نویسد؛ "این قوت قلب" در بازجویی میرزارضا هم مشهود است. مسئول بازجو از میرزا می پرسد؛ "از کجا به خیال قتل شاه شهید افتادید"، و میرزا پاسخ می دهد "از کندها و بندها که بناحق کشیدم و چوب ها که خوردم و شکم خود را پاره کردم. از مصیبت ها که در خانه نایب السطنه... در قزوین و ... به سرم آمد. چهار سال و چهار ماه"! ظاهرن میرزا بی شکنجه، به صراحت همه چیز را اقرار کرده. می گوید یار و همکاری نداشته و در این مورد با کسی حرفی نزده، هم چنین منکر ارتباط با میرزا آقاخان کرمانی، احمد روحی و میرزا حسن خان خبیرالملک می شود. با این همه سه نفر به خاطر این ترور تاریخی، همراه او به قتل می رسند. میرزا در استنطاق به تحریم تنباکو هم اشاره می کند. حکومت ایران امتیاز تنباکو را به مدت ۵۰ سال به یک بریتانیایی واگذار کرده بود که مورد اعتراض تجار و مردم واقع شد. میرزا می گوید نایب السلطنه از او خواسته بنویسد: "ای مومنین، امتیاز تنباکو داده شد. بانک به راه می افتد. امتیاز راه اهواز داده شد، معادن داده شد، قند سازی و کبریت سازی داده شد، شراب سازی داده شد، ما مسلمان ها به دست اجنبی افتاد(یم). رفته رفته دین از میان خواهد رفت. حالا که شاه ما به فکر ما نیست خودتان غیرت کنید". همین هم سبب می شود میرزا را از خانه ی نایب السطنه به جای دیگر ببرند و "شکنجه کنند". به او می گویند حکم شاه است که "مجلس و رفقای" خود را بگوید وگرنه "داغ و درفش حاضر و تازیانه حاضر است". میرزا می گوید؛ "دست والی را گرفتم کشیدم به طرف بخاری خودم را به مقراض (قیچی) رساندم و شکم خود را پاره کردم. خون سرازیر شد". در این حال بنای فحاشی را گذاشتم". بعد از مداوا چهار سال و نیم "از این محبس به آن محبس" روانه می شود و زن و بچه اش از او جدا می شوند. بازجو می پرسد چرا بجای نایب السطنه، به شاه تعرض کرد. میرزا می نویسد برای شکایت به تهران آمدم اما جای شاکی و مجرم عوض شد و خودم مجازات شدم. (به ماجرای سردار خالی باف و افشا کنندگان دزدی هایش توجه شود! جالب آن که کامران میرزا زمانی هم حاکم "شهردار" تهران بود) کامران میرزا ترور نشد، زنده ماند تا انقلاب مشروطیت را هم از سر بگذراند، دوران کوتاه پادشاهی محمدعلی میرزا و دوران احمدشاه و کودتای سید ضیاء و بخشی از پادشاهی رضا شاه را زنده بود و در 1307 فوت کرد. میرزارضا می گوید؛ پادشاهی که بعد از پنجاه سال سلطنت، در هیچ موردی تحقیق نکند، ام المصایب است، این درخت باید قطع می شد". با این همه روشن نیست که آیا تنها سید جمال از کار و نیت او خبر داشته یا دیگرانی هم بوده اند. بازجو می پرسد که وقتی شرح حالش را برای سید جمال گفت، واکنش او چه بود. سید جمال گفته بود به این درجه ظالمی که ظلم کند کشتنی است". بازجو می گوید قاعدتا میرزا باید نایب السطنه را می کشت نه شاه را. میرزا می گوید؛ "باید قطع اصل شجر ظلم را" می کردم "نه شاخ و برگ را". میرزا بعداز بازگشت از اسلامبول در صدد دادن عریضه نامه ای برای امنیت خود بوده، چون احساس ناامنی می کرده اما در بازار ری از خیال تحویل عریضه منصرف می شود؛ "یک مرتبه به این خیال افتادم و رفتم منزل طپانچه را برداشتم آمدم از درب امامزاده حمزه رفتم توی حرم، قبل از آمدن شاه، تا این که شاه وارد شد... ظاهرن افراد متفاوتی از میرزا بازجویی کرده اند. یک جا هم گفته ناراضی "در جمیع طبقات بسیار هستند". ناظم الاسلام می نویسد؛ روزی که میرزا را برای اعدام بردند، "وقتی که نظرش به دار افتاد خواست حرفی بزند که همهمه و صدای موزیک مانع شد". و نتیجه می گیرد که امین السلطان "راضی به قتل شاه بود". خلیفه عثمانی به سید جمال گفته بود در حق ناصرالدین شاه هرچه از دستت بر می آید بکن". سید جمال به میرزا گفته بوده "تو چقدر بی غیرت بودی و حب حیات داشتی؟ ظالم را بایست کشت". ظلم دو طرف دارد؛ ظالم و مظلوم. هر دو در ظلمی که اتفاق می افتد، شریک اند! باری، اگرچه همه چیز از دست داده و پاکباخته، میرزا رضا در اصلیت خویش هم سر نترسی داشته است. این امر از پاسخ هایی که در بازجویی های خود داده، روشن است.
ناصرالدین شاه به دلیل طولانی بودن سلطنت، و قتل او در آستانه ی پنجاهمین سال سلطنتش، بیش از هر شاه قاجار معروف شده است. نوشته اند که بسیار عیاش بوده. معروف ترین زنی که همراه نام ناصرالدین شاه می آید، مهدعلیا، مادرش، و سپس جیران معروف ترین سوگلی حرم اوست که تاریخ نویسان مدعی اند شاه، به راستی عاشق او بوده. اما وقتی جیران بیمار می شود، شاه از او سرد می شود و روز مرگ او هم به شکار می رود. بعداز کشته شدن ناصرالدین شاه، میرزا آقاسی از ترس شورش مردم، به حرم عبدالعظیم پناهنده می شود و همانجا بست می نشیند. مهد علیا مادر ناصرالدین شاه به تنهایی کشور را اداره می کرده. هم او فوراً به وسیله قاصد خود به بهنام آنشکوف، کنسول خود در تبریز پیام داد و خبر فوت محمدشاه را به فرزندش رسانید. ناصرالدین میرزا با پشتیبانی میرزا تقی خان امیرنظام راهی تهران شد و پیش از رسیدن به شهر به میرزا تقی خان لقب اتابک اعظم داد و او را صدراعظم خود گردانید و مهد علیا را هم نایب السلطنه و شریک سلطنت خود کرد. گفته شده که مهد علیا مادر ناصرالدین میرزا، سخت بر او مسلط بوده، به گونه ای که هنگام گل آلود شدن رابطه ی مهدعلیا و امیرکبیر، ناصرالدین شاه که از ابتدا پشت گرمی غریبی نسبت به امیر داشته، نسبت به رفتار او، انتقاد می کند، و سپس تر او را خلع و به کاشان تبعید می کند و بالاخره فرمان قتلش را صادر می دهد. این را هم گفته و نوشته اند که ناصرالدین شاه، بعدن از خلع و کشتن امیرکبیر پشیمان شده بوده. شاه پس از تعویض سه باره ی ولیعهد، با وجودی که از مظفرالدین میرزا دل خوشی نداشت، او را ولیعهد خود کرد، به این امید که عمر این ولیعهد بیمار، به دنیا نیست و پس از مرگ او فرد مورد علاقه اش را ولیعهد خواهد کرد. اما مظفرالدین میرزا چهل سال ولیعهد ماند و تقریبن پنجاه ساله بود که به سلطنت رسید. او در دوران ولیعهدی گرفتار بیماری نقرس، بیماری ارثی شاهان قاجار، شده بود.
پس از قتل ناصرالدین شاه، با وجودی که امین السلطان، صدر اعظم، وانمود کرد که زخم ناصرالدین شاه جدی نیست، مردم به نانوایی ها و خواربار فروشی ها هجوم بردند. خبر کشته شدن ناصرالدین شاه را به ولیعهد (مظفرالدین میرزا) رساندند. از تبریز به تهران آمد و با وجود بیماری بر تخت پدر نشست. دیری نپایید که جنبشی که پیش از او آغاز شده بود، به ثمر رسید و حدود ده سال پس از قتل ناصرالدین شاه، علیرغم میل داماد و صدر اعظمش عین الدوله، فرمان مشروطیت را امضاء کرد.
سفر به فرنگ، در دوران ناصرالدین شاه، معمول شد و مظفرالدین شاه هم در مدت کوتاه پادشاهی اش، سه سفر به اروپا کرد و به همین منظور کلی از روسیه و انگلیس وام گرفت. او در بستر بیماری فرمان مشروطیت را امضا کرد. اولین دورهٔ مجلس شورای ملی در حضورش افتتاح شد. نخستین قانون اساسی ایران را که به تصویب مجلس اول رسیده بود امضاء کرد و ده روز بعد درگذشت. او آخرین پادشاه ایران است که در وطن درگذشت. گویا در روزهای آخر زندگی بدنش پر از تاول شده بوده، و ادرارش از این تاول ها بیرون می زده، و تمامی محوطه ی کاخ را بوی تعفن پر کرده بوده است.
دوران حکومت دودمان قاجار پس از برافتادن زندیه توسط آعامحمدخان، چنین است؛ آغامحمدخان هژده سال، فتحعلی شاه سی و نه سال محمد شاه 14 سال (به بیماری نقرس، معمول شاهان قاجار، در گذشت) ناصرالدین شاه (قبله ی عالم، شاه بابا، شاه شهید، سلطان صاحبقران) فرزند ملک جهان (مهد علیا) چهل و نه سال، مظفرالدیین شاه یازده سال، محمدعلی شاه سه سال، و احمد شاه، |آخرین شاه قاجار، هفده سال
تاریخ بیداری ایرانیان / جلد اول
کتاب در یک جلد هم منتشر شده است
Published on July 02, 2021 00:45
No comments have been added yet.