تاریخ به روایت ما (بخش چهارم)

پس انتخاب کعبه که بعداز محمد به خانه ی خدا و قبله ی مسلمانان تبدیل شد، ابتدا به ساکن بهانه ی زادگاه محمد بود، و البته نماد قریش. پس تسخیر مکه، به نوعی "فتح" قریش و حجاز محسوب می شد؛ بازپس گیری زادگاه محمد، مثلن! از سوی دیگر زیارتگاهی منحصر و بدون اشتراک با ادیان دیگر، که انحصار طلبی مسلمانان و جداانگاری و برحق پنداری شان را تسلی می داد. اما به دلیل قلت پیروان محمد (تا زنده بود) قدس نمی توانست تبدیل به زیارتگاه انحصاری مسلمین شود، اگرچه مسلمانان، بیت المقدس را همیشه ملک طلق خود می دانستند. حدود پنج قرن بعد و در طول دویست سال جنگ های صلیبی، فتح بیت المقدس به نمادی از پیروزی یکی از طرفین تبدیل شد؛ و تنها با ضعف و نابودی امپراطوری روم شرقی (بیزانس)، توانست تحت سلطه ی مسلمین (به رهبری صلاح الدین ایوبی) درآید. با تسخیر نهایی بیت المقدس، جنگ های مقدس (صلیبی) پایان یافت، و بیت المقدس تا چند قرن، در دست مسلمانان (عثمانی ها) باقی ماند، تا بامداد جنگ جهانی اول، که منطقه از سوی جامعه ی ملل (بظاهر) تحت قیمومیت انگلیسی ها در آمد (28). از فردای جنگ دوم، انگلیسی ها هم منطقه را ترک کردند و با تشکیل دولت اسرائیل (1948)، اورشلیم به اشغال اسرائیل درآمد. بخش بزرگی از دشمنی بین جمهوری اسلامی و اسرائیل هم بر سر همین "قدس" است چرا که آقای خمینی وقتی هنوز باد در دماغ داشت و به تسخیر بلاد اسلامی و سروری در منطقه می اندیشید، از جمله بنا بر تعریف خود؛ "بخاطر اعتلای دوباره ی اسلام" می خواست "قدس" را و حرمین شریفه (مکه و کعبه و مدینه) را زیر سلطه ی خود آورد، چرا که طبق الگوی عثمانی ها، خیال خلافت بر جهان اسلام در سر می پخت (29).
شاید یادآوری چند نکته برای اذهانی که در این بیست ساله زیر بمباردمان ایدئولوژیک حکومت اسلامی قرار داشته اند، و بالاخره چیزهایی از آن همه تحریف و دروغ را باور کرده اند، لازم باشد. اول از همه تفاوت هایی ست که در روایات اهل سنت و تشیع در مورد وقایع و اتفاقات به چشم می خورد. با وجودی که لعن و طعن سه خلیفه ی بعداز محمد، در این پنج قرن اخیر تاریخ ما رایج بوده (30) شیعیان بنا بر روایات خود از واقعه ی "غدیر خم"، معتقدند که این سه خلیفه توطئه کرده و خلافت به حق علی را غصب کرده اند. حکایت غدیر خم اما به آن غلظتی که در روایات شیعه آمده، اشاره به خلافت علی نبوده، و اگرچه طبق روایات و سیره، محمد در غدیر خم، علی را یکی از یاوران خود و اسلام و مسلمین معرفی می کند، در کنار نام او از چندین تن دیگر هم نام می برد (31). باید توجه داشت که حتی بنا بر روایات شیعه، هر سه خلیفه، به ویژه "عمر" خدمات بزرگی به اسلام و مسلمین کرده اند. می توان گفت که تشیع، مقدار زیادی از وجود خود را مدیون عمر است. نباید فراموش کرد که روزی که محمد مکه را ترک گفت و به مدینه مهاجرت کرد، جمع یارانش بیش از صد و پنجاه تن نبودند. یازده سال بعد، هنگام مرگ، محمد و یارانش تنها و تنها رویای تسخیر دو امپراطوری بزرگ همسایه را داشتند. اما سیزده سال پس از محمد، وقتی عمر به قتل رسید، اعراب شبه جزیره، از شمال آفریقا تا منتها الیه خاورمیانه را در نوردیده بودند؛ از جمله مصر تا مراکش، و ایران تا ماوراء النهر زیر شمشیرشان به "اسلام" گرویده بود. آنچه در دوران خلافت عباسی (بسیاری از مورخین و پژوهشگران، امویان، یعنی معاویه و فرزندانش در امارت شام را جزو خلافت مسلمانان نمی دانند) جهان اسلام نام داشت، در خواب های محمد هم رویت نمی شد. علت آن که عمر بیش از ابوبکر و عثمان مورد تنفر شیعیان است، نه تنها سیاستمداری و استعداد بهترش در اداره ی امور جهان اسلام، بلکه فتح ایران توسط اوست. (بسیاری از آنچه به علی نسبت می دهند، حتی نامه ی علی به مالک اشتر هنگامی که او را به خلافت مصر می فرستد، مطابق رفتار و کردار و نامه های عمر به امیرانش در کشورهای اسلامی ست) در روایات شیعی آمده که علی به عنوان "اعتراض" با ابوبکر بیعت نکرد و پس از مرگ فاطمه، تنها برای "حفظ وحدت مسلمین" تن به بیعت با ابوبکر و سپس با عمر داد. کمتر کسی توجه می کند که میان مرگ محمد تا مرگ فاطمه، تنها چند ماه (5 ماه؟) فاصله است. در عین حال، قتل عمر و عثمان را به گونه ای به تحریک علی نسبت می دهند(32). باری، بنا به روایت، خلافت علی تنها پنج سال طول می کشد و تمامی این پنج سال در جنگ های بین مسلمانان می گذرد؛ همانی که بیست و چند سال "سکوت کرده تا بین مسلمین اختلاف نیافتد"، خود سبب دو دستگی مسلمانان می شود. در تمامی این پنج سال، علی با یاران سابق محمد در جنگ بود، نه با کفار (33)، بنابراین بنظر می رسد لعن و نفرین خلفا، نوعی تحقیر آنها در مقابل بزرگ کردن علی باشد. یکی از وقایعی که شیعیان در نابحق جلوه دادن خلافت ابوبکر و عمر روایت می کنند، واقعه ی "فدک" است. گفته می شود فدک ملکی یا نخلستانی بوده (در منطقه ی خیبر؟) که به محمد تعلق داشته و پس از او دخترش فاطمه، به عنوان ارث پدر، ادعای مالکیت فدک را داشته (در این روایت، تکلیف فرزندان دیگر محمد روشن نیست). ابوبکر و عمر با این مساله مخالفت می کردند. ابوبکر مدعی بود آنچه به محمد تعلق داشته، متعلق به بیت المال است. و هر دو معتقد بودند محمد نمی توانسته برای خود وارث و جانشین انتخاب کند و این امر طبق قوانین اسلام به عهده ی مسلمین است (34) فاطمه اما بر ادعای خود پافشاری می کند. گویا سند "فدک" در دست او بوده. ابوبکر و عمر می خواسته اند آن را به زور از فاطمه بگیرند. بر سر این دعوی به خانه ی علی می روند اما فاطمه در را باز نمی کند، عمر با لگد در خانه را می شکند. در شکسته به پهلوی فاطمه می خورد و باعث سِقط محسن (فرزند به دنیا نیامده ی فاطمه) می شود (35). شیعیان مدعی اند علی و چند تن دیگر سندی برای ادعای فاطمه، امضاء می کنند، و ابوبکر زیر بار نمی رود. اما همین روایات حاکی ست که علی پس از مرگ فاطمه با ابوبکر، و سال بعد با عمر بیعت می کند. پس علی تنها پنج ماه پس از مرگ پیامبر (تا مرگ فاطمه)، مدعی خلافت بوده، و از آن پس با "تضییع" کنندگان حقش، بیعت کرده، یعنی قضیه ی فدک و "سِقط محسن" را هم فراموش کرده و بخاطر "حفظ همبستگی بین مسلمانان" تن به بیعت داده است؟ استدلال ابوبکر اما بنظر منطقی می آید که در اسلام، نه پیامبر و نه خلفاء، هیچ ارثی بجا نمی گذارند (36). بنا بر روایات، عمر در قضاوت و سیاست مردی مدبر بوده. او در اوج پیروزی های دوران خلافتش، "خالد" را که سردار بزرگی بود، به دلیل عمل خلاف، از کار برکنار کرد. اولین خلیفه ای ست که لقب "امیرالمومنین" می گیرد، زندگی ساده ای داشته و همه جا بین مردم بوده. راویان مسلمان تا قرون ششم و هفتم هجری، بر نشانه های بارز خلافت عمر و شخصیت او انگشت گذاشته اند. از سوی دیگر عمر، ضمن عرب بودن، فاتح ایران است، و این دشمنی ایرانیان را از هر جهت تقویت می کند. ما که این همه از اعراب متنفریم، آنها را سوسمارخور و عقب افتاده و وحشی و چه و چه می نامیم، چطور شده که محمد را این همه ستایش می کنیم، و بعد، ابوبکر و عمر و عثمان را لعن و نفرین، و باز، علی را و سپس حسن را و حسین را و زین العابدین بیمار تا حسن عسگری را، که همه هم عرب بوده اند، "معصوم" می دانیم؟ اولین پاسخ به این سوال را از مادر بی سوادم به یاد دارم؛ "این حرفا را نزن ننه! اینها اولیاء الله اند و برگزیده ی خدا و... چه ربطی به عرب پابرهنه ی کون نشور دارند"! امیدوارم هشتاد سال دیگر عمر کند که اعتقادش را همیشه با صداقت و سادگی بیان کرده، و در مقابل خنده و تمسخر ما فرزندان هم در نهایت گفته؛ "موسی به دینی خود، عیسی به دینی خود"! پدر اما تند بود و همین پاسخ را با توپ و تشر داد؛ "احمق! برا خدا که عرب و عجم ندارد، همه را خودش خلق کرده س. خدا نیگا می کوند بیبیند کی شایسته س ...". این هم اما پاسخی به ذهن تحریک شده ی من نبود. وقتی از معلم شرعیات پرسیدم، سید، اول عرض کلاس را چند بار قدم زد، و بعد آرام گفت؛ برو بیرون! ساعتی بعد هم پرونده ام را زیر بغلم گذاشتند و اخراج از مدرسه! گفتم؛ لابد نیش عقربی در این پرسش بوده که چون نیشتر به آنجای معلم شرعیات فرو رفته! آن که پاسخی برای پرسش تو ندارد، همیشه با اخم و تخم و سرزنش و دعوا و تندی و احتمالن ضرب و شتم می خواهد تو را برای همیشه خفه کند. بهررو، درست یا نادرست، این پاسخ های من است. ما به دلیل نحوه ی زندگی و ساختار معیشتی، ملتی "خوش به احوال" بوده ایم، آرمان گرا، بی هیچ فلسلفه و برنامه، حتی وقتی از گله داری و کشاورزی دست کشیده ایم و ساکن "شهر" شده ایم، روزمان را با همان "خوش به احوالی" و "بی برنامگی"، بسرآورده ایم. شاید برای همین هم "مهاجمان" تاریخی، که کم هم نبوده اند، همیشه با گروهی اندک آمده اند و از این سو تا آن سوی این سرزمین را زیر سم اسب هایشان به خیش کشیده اند، با شمشیر و خشم، تن و بدن ما را چریده اند و رفته اند. یا چون اسکندر، از غرب تا شرق، یا چون افغان ها از شرق برآمده اند و تا غرب سرزمین را هفت هشت سالی چریده اند. البته "نادر"ها هم بوده اند، گمبوده هایی که یک شبه سر بر کشیده اند و شر مهاجمان را از سر سرزمین و مردم کم کرده اند، و بعد؟ خود با مردم و فرهنگ و تاریخ و ثروت این مرز و بوم، چه ها که نکرده اند، آنقدر که مردم آه کشیده اند که "صد رحمت به کفن دزد اولی"! بعد از حمله ی اعراب مسلمان هم "نادر"ها داشته ایم؛ ابومسلم مثلن، بنی امیه را از شام برداشت و بنی عباس را در بغداد کاشت. یا "افشین" که در خدمت خلیفه، در آرزوی امارت ماوراء النهر، بابک را چون قربانی به پیشگاه دارالخلافه ی بغداد، هدیه کرد، و بعد مازیار را و... اما نه تنها به حکومت ماوراء النهر نرسید، که "شهریار اشروسنه" هم نشد (37). اما بصورت عام، اهل مبارزه نبوده ایم، برای مهاجمان آغوش گشوده ایم، و سپس استخوان هایشان را میان بازوان مهربانی مان خرد و خمیر کرده ایم.(38). هیچ مهاجمی در همان شکل و شمایلی که وارد این سرزمین شده، باقی نمانده است. و چندان به درازا نکشیده که زمینگیر "مهمان نوازی" و "مهربانی" فرهنگی ما شده، رنگ عوض کرده و "از ما" شده است. بسیاری شان مثل شکر در آب، حل شده اند و تغییر ماهیت داده اند. تقریبن همه را با آغوش باز پذیرفته ایم و چون درون دایره ی دست و بازوی "مهمان دوستی" و مهربانی مان آرام گرفته اند، حلقه ی محبتمان را گرد تن هاشان، پیوسته تنگ تر کرده ایم، چنان "با عشق" بر سینه فشرده ایمشان که استخوان هاشان شکسته و نرم شده است. (همان گونه که معشوقه را در چنبره ی محبت خود آنچنان می فشاریم که اگر نگریزد، از شدت عشق در ما تحلیل می رود). بجز یونانیان که سنت ها و فرهنگ خودشان را داشته اند، بقیه ی مهاجمان به تدریج و در نسل های بعدی، "هم وطن" و "هم کیش" ما شده اند. با همین رویه ی مسالمت آمیز، گاه تا اتاق خواب مهاجمان نفوذ کرده ایم ("برامکه" در دستگاه عباسیان). یا امثال مغولان و تیموریان که از نسل دوم به بعد، وزیر و وکیل و دفتر و دستکشان ایرانی شده و در نسل سوم، اغلب از ما ایرانی تر و مسلمان تر شده اند (شاهرخ در هرات، "الجایتو"، سلطان محمد خدابنده! در گنبد و)... ما هم البته خوش به احوال، چه کنیم که اهل و بیتمان را گرفتند و کشتند و تجاوز کردند و سوختند و...؟ خودمان را به کشتن بدهیم که چه؟ "دنیا دو روزه" "این نیز بگذرد"! (a38)
پس در این تاریخ دراز، ویژگی بارز ما نه مبارزه با مهاجمین، که دگرگون کردن ساختار فرهنگی "تهاجم" و "مهاجم" بوده. این کار را هم بی شتاب طی چند نسل و آرام، بی آن که قصد و غرض و برنامه ای داشته باشیم، انجام داده ایم؛ با "خوش به احوالی" و جوک سازی در مورد "متجاوزین". کاری بی برنامه و ناخودآگاه که بی شمشیر و تفنگ انجام داده ایم. با افتخار، در حفظ سنت های فرهنگ قبیله ای، چنان اصرار ورزیده ایم که روح مهاجمان را آرام آرام، مانند موریانه جویده ایم و به زانو درآورده ایم. همان که نامش را "ایرانیزه" کردن گذاشته ام. در دوران معاصر هم هرچه از دیگران، بی یا با مسالمت بر ما تحمیل شده، با آن نجنگیده ایم، بلکه به مرور ایام دگرگونش کرده ایم و "از آن خود" ساخته ایمش (39). در این همه با دو استثناء تاریخی روبروییم، یکی "پارت"ها (اشکانیان) و دیگر اعراب مسلمان. پارت ها که با مضمحل کردن سلوکیدها، کم کم بر تمامی سرزمینی که زمانی امپراطوری پارس و هخامنشی نامیده می شد، مسلط شدند، دو ویژگی عمده داشتند که سبب شد تا در این سرزمین، دیر بمانند، و از "ایرانیزه" شدن مصون باشند؛ یکی آن که برخی از آداب و رسوم یونانیان را پذیرفتند، خود دارای یک دموکراسی قبیله ای بودند که امور را به شکل شورای ریش سفیدان اداره ی می کرد، و فرهنگ و آداب و سنت هایشان آن چنان قوی بود که ماندگار شد. بخشی از اسطوره و حماسه شان را هم به ما دادند که بعدن "ایرانیزه" کردیم و به اساطیر و حماسه و افسانه های ملی خودمان چسباندیم. شاید علت خصومت ساسانیان نسبت به اشکانیان هم همین بود، چون اردشیر ساسانی خودش را دنباله ی "بحق" پارس ها و هخامنشیان می دانست و تقریبن تمامی اسناد و آثار باقی مانده از دوره ی اشکانی را نابود کرد (40). ویژگی دیگر اشکانیان، تقسیم سرزمین به ایالات متعدد و سپردن امارت هر ایالت به یک ساتراپ (استاندار) بود، نوعی ملوک الطوایف که گردنکشان را به امارتی آرام می کرد. (ادامه دارد)
یادداشت ها؛
28 - جنگ های صلیبی را پاپ ها آغاز کردند، اما علت آن خشونت و نفوذ اسلام تا نواحی جنوب فرانسه بود. مورها (مراکشی های مسلمان، اعقاب بنی امیه و فاطمیان مصر) پس از جنگ های صلیبی، در جنگ هایی ویران کننده، اسپانیا را تسخیر کردند و در قرناطه (گرانادای فعلی در جنوب اسپانیا) مرکزیت اسلامی تازه ای بنا نهادند که قصد داشت تمامی اروپا را تسخیر کند. پس از آن که مسلمانان از جنوب فرانسه و تمامی شبه جزیره ی ایبری به آفریقا رانده شدند (پیروزی فردیناند در 1492 بر "مور"ها)، مسیحیان به فرمان پاپ ها مسلح شدند تا مسلمانان را تا صحراهای حجاز، پس برانند.
29 – آرزوی بازگشت به "مرکز خلافت اسلامی"، آن هم قرن ها پس از فروپاشی خلافت، به خواب دیدن "پنبه دانه" می ماند. به فکر آقای خمینی خطور نمی کرد که حریف قدیمی مسلمانان در جنگ های صلیبی، امروز به غمزه ای، کار هزاران شمشیر می کند. ابتدا صدام را واداشتند تا آب در خوابگه مورچگان بیاندازد، و سپس تر به هزار و یک ترفند، حضرات را واداشتند تا از جیب مردم بچاپند، و خرج خواب های شتری خود کنند (بمب هسته ای). این را بخاطر بسپار که این حضرات، تا آخرین سکه ی حاصل از نفت را، به قیمت نابودی آن ملت و آن سرزمین، خرج توهمات خود خواهند کرد؛ دلخوش به این که با این مخارج هنگفت، انگشت به ماتحت "دشمن" می کنند. حالا که دیگر با راه پیمایی (پیاده روی) اربعین هم (با مخارج سرسام آور)، می خواهند جای مکه و حج را هم بگیرند و مثلن مقابل سعودی ها قد علم کنند! "دشمن" اما سوای تجربه ی چند قرن بچاپ بچاپ جهان، تجربه ی هفتاد سال تحمل اتحاد شوروی را هم دارد، پس هوشیار، منتظر فرصت مانده تا پول نفت خرج اوهام شتری حضرات بشود و از "مشدی گری" بیافتند (اگرچه آن وقت هم خواهند گفت؛ "دشمن نگذاشت"). آنگاه ملت گرسنه و ورشکسته، در رویای ظهور می ماند؛ تا رستمی یا نادری پیدا شود. پستان به تنور زدن های حضرات، برای فلسطینیان آواره نیست، این جنگ زرگری علیه اسرائیل و اشغال، در جهت تسخیر مرکز ادیان ابراهیمی (قدس) است. اگرچه ملایان پس از دو دهه تلاش برای تسلط بر منطقه، امروز به همین راضی اند که "دشمن" آنها را به رسمیت بشناسد، و کسی کرسی قدرت را از زیر پایشان نکشد! با این همه هیچ کس در جهان مایل نیست بساط اسرائیل برچیده شود، و سفره ی اسلام آقایان در منطقه پهن شود. و تا اسرائیل هست، جمهوری اسلامی به یکی از آن همه رویا، دست نخواهد یافت. حتی اگر اجازه دهند به یاری کره ی شمالی و روسیه به بمب هسته ای هم دست یابد، و حیثیت خویش را بر سر این آرمان بگذارد، حسرت استفاده از آن را به گور خواهد برد. از روزگاری که قداره بندی نشانه ی قدرت بود، بسیار گذشته است.
30- ناسزاگویی به خلفای راشدین از ابتدای دوران صفویه آغاز شد. بعدها تا همین اواخر، نهم ماه ربیع الاول، روز قتل عمر را به عنوان روز "عمرکشان" جشن می گرفتند.
31 - از جمله "اباذر غفاری" که طبق روایات شیعه، اعجوبه ی اعتقاد و باور بوده؛ نوشته اند هنگامی که محمد پیام آورد، اباذر دزدی بود مشهور که در کوه و بیابان می زیست. محمد را مسخره می کرد، اما بعدن نزد محمد آمد، به سخنان او گوش داد، و مسلمان شد (علی شریعتی). دیگری "عمار یاسر" است که روایت کرده اند؛ محمد درباره اش گفته؛ هرجا بین مسلمین اختلاف افتاد، حق با آن گروه است که عمار یاسر کنارشان قرار بگیرد. از این کلام، اهل تشیع در مورد جنگ صفین میان معاویه و عمروعاص از یک طرف و طرفداران علی در طرف دیگر، استفاده می کنند چرا که عمار یاسر در طرف علی بود. شیعیان به استناد این کلام که به محمد نسبت می دهند، مدعی اند که در جنگ صفین حق با علی بوده. اما همین شیعیان نمی گویند پیامبر کجا چنین چیزی در مورد عمار یاسر گفته است! در کتب احادیث و اخبار آورده اند که اباذر غفاری و عمار یاسر در طول خلافت خلفای راشیدن، بر سر عقاید محمد، سخت پافشاری می کردند و پیوسته به اعمال خلفاء ایراد می گرفتند. به همین دلیل شیعیان (از جمله علی شریعتی) معتقدند که این دو طرفدار خلافت علی بوده اند. باری اما، جانبداری عمار یاسر از علی، به احتمالی مبداء این تکیه کلام است؛ "از بغض معاویه، نه از حب علی".
32 – عمر را شخصی به نام فیروز (ایرانی الاصل از موالی) کشت که معروف به ابولولو (پدر مروارید) بود چرا که دختری داشت به غایت زیبا که به مروارید (لولو به عربی) تشبیه می شد. در روایات شیعه نوشته اند که وقتی ابولولو پس از قتل عمر می گریخت، در راه به علی برخورد و خبر را به او داد. چنین پیداست که علی منتظر این خبر بوده، چرا که روایت ادامه می دهد؛ علی بر روی سکویی یا تکه سنگی یا جایی نشسته بود که ابولولو رسید، خبر را به او داد و گریخت. علی از آن سنگ برخاست و آن طرف تر، بر سنگی یا سکویی دیگر نشست. وقتی تعقیب کنندگان رسیدند و پرسیدند؛ "ابولولو" را ندیدی؟ علی گفت؛ تا روی این سنگ نشسته ام، او را ندیده ام! (دروغ مصلحت آمیز، اختراع شیعیان!) قتل عثمان را نیز طبق روایت معروف به "پیراهن خونی عثمان" که معاویه و یارانش در جنگ صفین به عنوان دخالت علی در قتل عثمان، بر سر چوب کرده بودند، به تحریک علی می دانند.
33- جنگ جمل در مقابل عایشه و یاران محمد؛ طلحه و زبیر. جنگ صفین در مقابل معاویه و عمرو عاص (مگر آن که روایت تاریخی پژوهشگران درست تر باشد که بنی امیه جزو خلفای اسلامی نبوده اند)، و جنگ نهروان با خوارج که مدعی بودند علی در جنگ صفین، حق مسلمانان را به معاویه و عمرو عاص بخشیده است.
34- اصلاح طلبان مدعی بودند مشروعیت نظام از رای مردم سرچشمه می گیرد. از آنجا که حکومتیان مشروعیت نظام را از خدا می دانند، اصلاح طلبان برای تبری جستن از تهمت دشمنی با نظام، مدعی شدند که "بر مبنای قانون اساسی جمهوری اسلامی"، مشروعیت نظام و رهبر از رای مردم است! در بیست و چند سالی که شیعه مدعی ست علی "سکوت" کرد و از حق ولایت و حکومت سخن نگفت، به تمامی در بیعت خلفای راشدین بود. نوشته اند روزی که مخالفین به خانه ی عثمان ریختند، حسن و حسین از او دفاع کردند و حسن در این نبرد زخمی شد (کلینی). اگر محمد حق داشت جانشین تعیین کند و ولایت و حکومت علی (به روایت شیعیان) از سوی محمد قطعی شده بود، سکوت علی نه معصومیت که سرپیچی از فرمان الهی و پیامبرش بود. چرا علی دخترش را به همسری به عمر داد؟ از ترس؟ امامان شیعه، برخلاف ادعای آخوندها و بنا بر روایات، هیچیکدامشان بدون بیعت با خلیفه ی وقت سر نکرده اند. حسن بن علی هنگامی که دید اکثریت مردم با معاویه بیعت کردند، به معاهده تن داد (و نه جنگ و صلح نامه، و "نرمش قهرمانانه"!) و از قول جدش گفت ما به خلافت بر مسلمین مامور نیستیم، به امامت آنها ماموریم. حسین بن علی نیز، چون مشاهده کرد اکثریت با یزید و مردم حجاز با محمد حنفیه بیعت کرده انند، چون شنید اهل کوفه مایل به بیعت با او هستند، عازم کوفه شد و بنا بر روایات شیعه، در راه کوفه، واقعه ی کربلا رخ داد.
35- مگر "خانه" در آن زمان چه ساختاری داشته؟ روایت باید در دوران جدید ساخته شده باشد، که خانه ها در و پیکر داشتند. چرا در آن روز، صاحب ذوالفقار، ابتدا در مطبخ پنهان می شود تا ابوبکر و عمر و بقیه همسرش، دختر پیامبر را که حامله بوده، کتک بزنند. از سوی دیگر این تنها بار در تاریخ باید باشد که کودکی هنوز به دنیا نیامده (فاطمه سه ماهه حامله بوده)، صاحب نام می شود! شاید برای خیلی ها عجیب باشد که مگر اسم گذاری کودک به دنیا نیامده چه تغییری در اصل ماجرا می دهد؟ کافی ست بدانیم که کودک سِقط شده در شکم مادر، عمومیت دارد و از اهمیت خاصی برخوردار نیست؛ حال آن که "نام"، به کودک "تعین" و "تشخص" می بخشد و سبب می شود طفل به دنیا نیامده "موجودیت عینی" پیدا کند. وقتی گفته می شود "محسن سِقط شد" به نطفه ی سه ماهه، شخصیت حقیقی داده ایم، که کشتنش "قتل" محسوب می شود و در حد یک "مصیبت" است. همان گونه که در مورد علی اصغر در کربلا شیون می کنند تا بگویند "اشقیاء" آب را از "کودک شیرخواره" دریغ کردند. در روایت هست که امام حسین او را سر دست می کند و می گوید به او رحم کنید، و حرمله به گلوی علی اصغر تیر می زند (کاشفی). اما کسی از راویان نپرسیده که کودک شش ماهه "شیرخواره"، چرا تشنه بوده؟ و چرا پدر، جان او را برای اثبات به حق بودن خود، به بازی می گیرد؟
36- روایتی هست که چون عقیل، برادر علی (چندان روشن نیست که اگر این برادر "تنی" بوده، چرا پیش و پس از این حکایت، نامی از او برده نمی شود) که وضعیت خوبی نداشته، کمی بیش از حق یک مسلمان از بیت المال طلب می کند. علی با آتش، دست عقیل را می سوزاند و چون عقیل درد و آه می کشد، علی می گوید تو این آتش حقیر را نمی توانی تحمل کنی، چگونه از من می خواهی تا آتش جهنم را برای همیشه تحمل کنم؟ اگر علی چنین حقی را برای برادر فقیرش قائل نیست، چگونه حق "فدک" را برای همسرش فاطمه قائل بوده؟
37 – افشین، زاده ی روستای "اشروسنه" در خراسان (مرو؟) بود، به طمع رسیدن به حکومت ماوراء النهر، تن به "آدم" فروشی داد... اما به بهای خوش خدمتی به خلیفه، نه تنها به حکومت ماوراء النهر دست نیافت، بلکه به زندان افتاد و همانجا هم مرد. او را به طنز، "شهریار اشروسنه" می خوانند، یعنی پادشاه روستای زادگاهش!
38 - یا وارثان بابکیم و یعقوب لیث، که هفت تیر بی گلوله می کشیم و با تکیه به چند پابرهنه که زیر پرچممان سینه می زنند، شعار می دهیم، نعره می کشیم و "بغداد" را "دن کیشوت وار"، بر سر "خلیفه" خراب می کنیم... یا پشت در پشت، از قبیله ی افشین ایم که می خواهیم تلاش را و شایستگی را دور بزنیم، تن به خیانت و مردم فروشی می دهیم، انگشتانمان از خون دیگران چرب و رنگین است، و مایلیم یک شبه از سربازی به سرداری برسیم، و در آخر، با خفت و پشیمانی سر به خاک می گذاریم، با این همه فراموشمان نمی شود تا به هرچه کرده ایم و نکرده ایم، افتخار کنیم!
a38- مشد حسن با خرش از ده به شهر رفت. در شهر، خر را جایی بست و گرم خرید و گردش شد. خر نری، به خیال این که خر مشدحسن ماده است، سوار ان شد. وقتی مشد حسن بازگشت، دید قلدری با چماق منتظر اوست؛ صاحب خر مدعی بود که گناه این عمل "منافی عفت" از خر مشدحسن است که دلربایی کرده و خر او را فریب داده و "هم جنس باز" کرده. و با زدن مشد حسن، طلب پنج تومان خسارت کرد. مشدحسن هم پول را پرداخت و راهی ده شد. وقتی رسید، دوستش پرسید، شهر چه خبر بود؟ مشدحسن گفت والله خرمان یک کون بدهکار بود، و خودمان پنج تومان پول، رفته بودیم ادای دین کنیم.
39 – این روزها در شهرهای بزرگ و کوچک فرنگ، شاهدیم که آمریکایی و فرانسوی و آلمانی و... در جشن نوروز چند ایرانی با موزیک عجق وجق کالیفرنیایی ورجه وورجه می کنند، یا در مهمانی شب یلدای یک خانواده ی ایرانی هندوانه و انار به نیش می کشند، یک سری جعلیات رنگارنگ به اسم لباس و ارایش سنتی اقوام ایرانی و کورش و داریوش و چه و چه... توضیحات و تحلیل های الکی در مورد عناصر هفت سین و چه و چه هم چاشنی می کنیم ... گویا در اقلیت محض هم که هستیم، جهان را "ایرانیزه" می کنیم. همین روزهاست که ببینی ملت در کامپیوترهاشان امام زمان را در راس کاروان حسن نیت، از جمکران به نیویورک و پاریس بفرستند! سال هاست خود را "مدرن" می نامیم و "مدرنیته" را هم با ترازوی سنت وزن می کنیم. نسل در نسل، از کورش تا همین جا "دموکرات" و متظاهر به تساهل بوده ایم، اما سخت سنتی!
40- بسیاری از پژوهشگران، از جمله زنده یاد دکتر مهرداد بهار، با تاسف از این عمل ساسانیان یاد کرده اند چرا که از جمله سبب شده رد پا و ریشه ها و بنیادهای افسانه و اسطوره و حماسه مان را از دست بدهیم. با این همه و از آنجا که ریشه ی بسیاری از آنها در دوران پیش از ساسانیان گم می شود و تقریبن هیچ نشانی از آنها در دوران هخامنشیان نیست، معتقدند که بسیاری از این افسانه ها، به ویژه داستان های حماسی ما، متعلق به دوران پارت ها بوده است.

بخش های قبلی را اینجا بخوانید
بخش سوم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش دوم
https://www.goodreads.com/author_blog...
بخش اول
https://www.goodreads.com/author_blog...
3 likes ·   •  1 comment  •  flag
Share on Twitter
Published on July 30, 2017 01:28
Comments Showing 1-1 of 1 (1 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by baQer (new)

baQer (BFZ) این تنها بار در تاریخ باید باشد که کودکی هنوز به دنیا نیامده (فاطمه سه ماهه حامله بوده)، صاحب نام می شود!
حالا از کجا میدانستند که این جنین پسر است بماند


back to top