تاریخ به روایت ما (بخش دوم)

بنابر "سیره" و اخبار، آزار و مانع تراشی مکیان، سبب مهاجرت محمد و یارانش می شود؛ برخی از جمله عثمان، به توصیه ی محمد به حبشه هجرت می کنند. محمد و بقیه ی یارانش نیز، مکه را به قصد مدینه ترک می کنند. پس از هجرت است که جنگ های مسلمانان با اهالی مکه و مدینه آغاز می شود و... اکثر گرفتاری های ده سال آخر زندگی محمد، از نهمین سال بعثت و در واقع از فردای مرگ خدیجه و ابوطالب آغاز می شود. این که مسلمانان و عمدتن شیعیان معتقدند که محمد در زمان حیات خدیجه، هیچ همسر دیگری انتخاب نکرده، چندان قابل باور نمی نماید. چرا که طبق همین روایات، محمد بجز خدیجه، ده، و به روایتی نوزده همسر دیگر اختیار کرده که این همه در سال های پس از مرگ خدیجه، تا حدودی ناباورانه بنظر می آید. با توجه به مقام و نسب پدران همسران دیگر محمد (8) چنین گفته اند که چون ابوطالب و خدیجه، پشتیبانان اولیه ی محمد از دست رفتند، محمد برای تثبیت موقعیت خویش، دختران یا خواهران بزرگان و قدرتمداران مکه و قریش را به همسری بر گزید تا از طریق خویشاوندی قبیلوی، حمایت آنان را جلب کرده باشد.(9)
باری، چنین بر می آید که موقعیت شخصی محمد، و اوضاع زمان و زمانه اش، خیالات بسیاری در ذهن او کاشته که آثار آن در گفتار و کردار و پیش بینی های او دیده می شود. در قرآن اما هیچ اثری از این همه نیست! اولین "سیره"ها هم یکی دو قرن پس از محمد نوشته شده. فتح دو امپراطوری پر زرق و برق همسایه و گسترش ایدئولوژی اسلام در تمامی دنیای آن زمان و... اگرچه می توانسته جزو آرزوهای محمد باشد اما سال ها بعد، و در دوران عمر خلیفه ی دوم، و بعضن عثمان، جامه ی عمل پوشیده است. برای رسیدن به چنین اهداف و آرزوهایی، ایدئولوژی یا مذهب تازه، نیاز به یک برنامه و هدف و اصول و مقررات مشخص و مردم پسندی داشته تا دست کم وعده به رستگاری بشر را نسبت به ایدئولوژی ها و مذاهب موجود، محقق تر و محق تر جلوه دهد. آیا چنین اصولی وجود داشته، و اگر بوده، محمد این اصول و اهداف را از کجا آورده؟ دو شغل عمده ی محمد تا دوران جوانی، شبانی و بازرگانی، ضمن آن که فرد مسوول اموال و دارایی های دیگران است، در عین حال در نحوه ی کار خود استقلال عمل دارد. در هر دو شغل، هر چقدر اتکاء و اعتماد به نفس فرد بالاتر باشد، میدان خطر کردن و پذیرش مسوولیت گسترده تر می شود و مسوولیت بیشتر، بر اعتبار و اعتماد به نفس شخص می افزاید. هر بازرگان یا شبان، هر چقدر هم که واقع بین باشند، فرصت های مناسب و اوقات آزاد، جهت میدان دادن به تخیلات و تصورات افسون زده و مافوق طبیعی، بسیار دارند. به همین دلیل هم جوامع کهن که ویژگی بارزشان بازرگانی و گله داری بوده، اغلب دارای ادبیات و فرهنگ افسانوی، و فولکلور غنی هستند، زبانی سرشار از شعر دارند و بالاخره دارای خدایان و اساطیر متعدد و درگیر خرافات و اعتقادات مذهبی بوده اند. وجه شبانی زندگی محمد، بر خلاف آنچه در روایات جلوه داده شده، نه آن بوده که از ابتدا با خدای بعدی خود خلوت می کرده یا برای فرار از جمع و چه و چه، به کوه می رفته و غور و تفحص داشته. بلکه تنهایی و نزدیکی با طبیعت، فرصتی بوده برای تفکر و تخیل، و بعدن، به دلیل مشاهدات و تجربیاتش از سفرهای تجارتی، محیط زندگی یکنواخت و بی تحرک قبیله ای، جاذبیتش را برای او از دست داده، و چون به دلیل نوع زندگی، از هرگونه روابط عاطفی و وابستگی تهی بوده، هیچ کشش و جاذبه ای در بت پرستی اجداد و زندگی قبیلوی پدرانش نمی دیده و درگیر آن زندگی نمی شده، و نبوده، ضمن آن که در تنهایی و خلوت، و مشاهدات سفر، در دنیای تخیلات خود رویای آینده ی خود و سرزمینش را در جاه طلبی هایش می پرورانده است. از نتایج بارز سفرها و مشاهدات، این که محمدی که از جامعه ی قبیله ای حجاز می آمده را به این تفکر وا می داشته که چرا اعراب شبه جزیره باید تابع دو امپراطوری روم یا ایران باشند که عمدتن توسط مسیحی ها، کلیمی ها و زردشتی ها اداره می شود؟ اعتقاد و پیروی از هیچ کدام از این ادیان و به اصطلاح ایدئولوژی های موجود آن زمان، نمی توانسته اعراب شبه جزیره را از تابعیت بیرون آورد و بصورت مجموعه ی قبایلی مستقل از کلنی های مسیحی و کلیمی و زردشتی، با هویتی ویژه به جهان آن دوره بشناساند. پس ابتدا به ساکن، و به احتمال زیاد، هویت ساکنان شبه جزیره ی عربستان، برایش مطرح بوده، هویتی که به عنوان مسیحی یا کلیمی یا زردشتی، نمی توانسته احراز شود. اعراب شبه جزیره در هر دو کشور بزرگ همسایه، به اعتبار شکل معیشتی و زندگی بدوی و قبیله ای و روابط میان قبایل، برای سالیان دراز تاریخی، از سوی ساکنان هر دو امپراطوری تحقیر می شده اند و حتی وقتی به عنوان خدمتکار، برده یا در نهایت کارگزار، در خدمت ارباب عرب خود بوده اند، از نگاه اجتماعی و شخصیتی با آنان به عنوان انسان هایی درجه دوم و سوم رفتار می شده است. تجربه ی سفر به شهرهای بزرگ و فرهنگ های شکوفای آن دوره، برای "محمد امین" که در بین قبایل سرزمین خود، تاجری شناخته شده و قابل احترام بوده، و در عین حال از هوش و ذکاوتی ورای هم سرزمینی های خود برخوردار بوده، با وجود بی سواد بودن (10)، نسبت به آشنایان و هم قبیله ای های خود از دانش و تجربه ای والا بهره داشته، و... می توانسته مبنای یک عصیان و شور انقلابی بشود.
در غیاب مفهومی به نام انقلاب، نافرمانی از حکومت وقت، به عنوان "یاغی گری" محسوب می شده، حتی یاغیانی که بر اربابان خود پیروز می شدند و به حکومت می رسیدند، در نقش امیر و حاکم و پادشاه نیز، یاغی به حساب می آمده اند. تنها گروه مخالفی که می توانسته اند مردم را به دور خود جمع کنند و در عین حال مورد احترام امرا و پادشاهان قرار گیرند، پیامبران بوده اند؛ یاغیانی که از خود ایدئولوژی و ساختار فکری تازه ای داشتند، مدعی ارتباط با خدا بودند، معجزه می آفریدند، و مردم را به امید رسیدن به رستگاری و یک زندگی تازه، ترغیب می کردند. بنا بر روایات، تنها در دوره ای کوتاه، پیش از ظهور عیسی، یازده پیامبر در نواحی بین النهرین ظهور کردند، که نه نفر آنها در زمان خود به مراتب مشهورتر و محبوب تر از عیسی بوده اند و دو تن دیگر پس از ظهور عیسی، به فلسفه ی او گرویدند و پیروانشان را به پذیرش دین عیسی ترغیب کردند. با این همه پیروان عیسی آنقدر قدرتمند نبودند تا او را از مرگ نجات دهند و حتی چنان اعتباری هم نداشتند تا "پیلاتوس" حاکم رمی اورشلیم را وادارند تا خود در مورد عیسی تصمیم بگیرد. پیلاتوس دو زندانی را هم ردیف قرار داد، و به چهار میخ کشیده شدن میان عیسی و "باراباس"، زندانی دیگری که به جرم دزدی دستگیر شده بود را، به انتخاب مردم واگذاشت. از آنجا که بیشتر اهالی اورشلیم، یهودی بودند، حکم به قتل عیسی و آزادی "باراباس" دادند. تنها چهار قرن پس از عیسی و به دلایلی که برشمردن آنها از حوصله ی این مقال خارج است، کنستانتین، امپراطور وقت روم به شرح احوال عیسی علاقمند شد، به دین او گروید و عیسویت آغاز به رشد کرد (11). مسیحیت ابتدا به یکی از ادیان بزرگ روم تبدیل شد، و سپس از آنجا به مستعمرات اروپایی امپراطوری رفت و در قرون بعدی توسط "میسیون"های مذهبی اروپا، در سراسر جهان استعمار، گسترده شد. شهباز شانسی که 4 قرن بعد بر شانه ی عیسی و مسیحیت نشست، می توانست بر سر هرکس دیگری بنشیند و از او پیامبری بسازد. بخشی از این محبوبیت بخاطر قدیسینی بود که در ابتدای قرون وسطا، عرفان مسیحیت (گنوستی سیسم) را خلق کردند و به آن دامن زدند و از این راه، شیفتگی مردم به مسیحیت را سبب شدند. پس نه تنها شرایط اجتماعی و اقتصادی یک سرزمین در یک دوره ی خاص، بلکه شرایط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جهان، هر از گاه سبب گسترش ادیان موجود شده، چه بسا که این تاج بر سر پیامبری گمنام نشسته است. مزدک با همه ی فریبندگی ایده هایش، هرگز همه گیر نشد (به همین دلیل در بودنش هم تردید کرده اند)، در حالی که ایده هایش حتی در بین نهضت های مردمی بعد از اسلام در ایران، محبوبیت داشت.(12)
باری، برای ایجاد یک مرکزیت تازه در قلب حجاز، محمد بایستی فریبایی و جذابیت درخشانی از زندگی ارائه می کرد تا بتواند مردم را به پیام خود جذب کند. طبیعت هر مذهب و مسلک و ایدئولوژی ایجاب می کند که هرچه ممکن است پیروان بیشتری داشته باشد. این نفس قدرت است و محمد نیز، به دنبال چنین قدرتی می گشت تا مرکزیت را از شام و مدائن، به مکه و مدینه و حجاز منتقل کند. او به روشنی مشاهده کرد که اصول مردم پسند و فریبنده ی امپراطوری های موجود، دیگر پس از قرن ها کهنه شده و به ویژه حضور کاست طبقاتی و نابرابری در آن جوامع، و تثبیت و تقویت تفاوت های اجتماعی، اکثریت مردم را هم چنان فقیر، ناتوان و زیردست اقلیت ثروتمند نگه می دارد. از همین رو فلسفه اش را بر آزادی و برابری طبقاتی بنیاد نهاد که بار عمده ی اجتماعی و رنج زندگی را بر دوش داشت ("مستضعفین" در اسلام، تنها به کلام پشتیبانی شده اند و مسلمانان طبق روایات خود، از همان آغاز به مالک و برده، ثروتمند و فقیر تقسیم شدند). از همین جا می توان به علت وجودی یکی دو وجه بارز برتری و فریبندگی اندیشه ی اسلام در آن دوره و در میان عامه ی مردم پی برد. فریبندگی اسلام نسبت به ایدئولوژی های موجود آن زمان، ابتدا و بالاتر از همه در اصل فرمان برداری از خدای یگانه و بندگی او، و نه اطاعت و بندگی اربابان قدرت و خدایان زمینی، استوار بود. عامل مهم، تبلیغ "برابری" همه ی انسان ها در مقابل این پروردگار واحد بود. این که هیچ کس به اعتبار قدرت و ثروت (حتی پیشوا و خلیفه) بر دیگران ارجح نیست. نه تنها در روم و ایران، که در جامعه ی قبیلوی شبه جزیره عربستان نیز، رییس قبیله و بزرگ خاندان و ریش سفیدان و.. بر مال و ناموس و زندگی همه ی آحاد قبیله، خداگونه فرمان می راندند. ساختاری که بگوید انسان "قریشی" یعنی بالاترین مقام اجتماعی آن دوره در حجاز، با برده ی "حبشی"، محروم ترین فرد، یکی ست، بی تردید هم در بین مردم شبه جزیره ی عربستان، و هم در بین طبقات فرودست جوامع سنتی و طبقاتی کهنه ی امپراطوری های همسایه، فریبندگی خاصی داشته (13). یکی از عناصر عمده ی جوامع طبقاتی آن دوره، وجود برده و سنت برده داری بوده، به گونه ای که وجه بارز بزرگی و قدرت شاهان و امیران و قدرتمداران، کثرت برده ها و کنیزانشان بوده است (14). بهررو، شاید در جایی از زندگی محمد، این برابری بلال حبشی و سید (آقای) قرشی رعایت می شده (برخی از روایات بر این نکات تاکید دارند) و هر دو از بیت المال، سهم مساوی دریافت می کرده اند! "برابری" و "برادری" اما به تنهایی کافی نبوده تا برای اسلام فریبندگی و جذابیت و قدرت بیافریند. اگرچه محمد پیش از یافتن پیروان کافی، طبق فلسفه ی مسیح، مدارا و مسامحه بسیار می کرده، حتی با کلیمیان، اما همین کلیمیان در دهه ی دوم و در جنگ هایی نظیر "خندق" و "خیبر"، دیگر "برابر" و "برادر" نبوده اند، بلکه کافر محسوب می شده اند و ریختن خونشان حلال بوده. در تصرف یثرب (مدینه) محمد حتی به طرد علنی و اخراج اعضاء دو قبیله ی معروف کلیمی ساکن مدینه رای و نظر داده، و در مواردی به قتل عام کلیمیان حکم داده است.
اصل دیگر فریبندگی اسلام در آن دوره، همین روح خشنی بوده که از همان ابتدا بر شمشیر استوار شده و با جنگ و ستیز ادامه یافته. گسترش اسلام نیز همراه خشونت و جنگ و آزادی در کشتن غیر مسلمانان و غارت اموال و ناموس آنها بوده است. جذابیت خشونت در میان توده هایی که از ستم طبقات مرفه و دربار و نظامیان به تنگ آمده بودند، امری مسلم است، به ویژه توده های قبیلوی که ابتدا در حجاز، و سپس در امپراطوری های بیزانس و ایران، هیچ گونه امتیازی نداشتند. هر کس با خواندن یک تشهد می توانست مسلمان شود و به جنگ "کفار" برود تا از غنیمت به چنگ آمده، سهمی ببرد چرا که مال کافر و نامسلمان بر مسلمان حلال و روا بود، و هست (15). کافی بود بهر دلیلی، این یا آن گروه، کافر یا مرتد یا "خارجی" (دشمن) نامیده شوند. همین به معنای حلالیت مال و ناموس و هستی آنان بر مسلمانان به حساب می آمد. این خشونت اسلامی در تمامی طول تاریخ، حتی امروز هم برای طبقات فرودست و تحقیر شده فریبنده است و در طبقات بالا تولید ترس و وحشت می کند؛ اسلام در آن که "دارد" هراس می آفریند و در آن که "ندارد"، اشتیاق! "دارایان" پس از گرویدن به اسلام، امنیت خود را بیمه می کردند! در دو امپراطوری ایران و روم نیز، ساختار از درون پوسیده بود و مردم از نابرابری و ستم به تنگ آمده بودند. شوراندن مردمانی که همه جا نسبت به ثروت و مکنت دیگران حس حقارت و حسادت داشتند، علیه ثروت و قدرت، و شکستن سنت احترام به طبقات بالا، بخش بزرگی از مردم زیردست و گرسنه را به خود جذب می کرد. چه کسی پرس و جو می کرد که فلان کس با یک تشهد، به راستی مسلمان شده؟ (16) (ادامه دارد)
یادداشت ها؛
(8)- زنان محمد عبارتند از؛ سودا دختر زمعه، عایشه دختر ابوبکر، ام سلمه دختر بنی امیه، حفصه (اولین جمع آورنده ی قرآن) دختر عمر، زینب دختر خزیمه، هند دختر ابی امیه، زینب دختر جحش (قبلن زن زید بن الحارثه پسر خوانده ی محمد بوده، و در زیبایی رقیب عایشه)، جمیریا (جویریه) دختر الحارص "حارث" (زنی زیبا که اسیر بود، مالک او فديه می خواست، زن از پرداخت آن عاجز بود، از محمد خواست شفاعت کند. محمد گفت فديه تو را می دهم و تو را به زنی می گيرم. جمیریا پس از همخوابگی با محمد، سبب آزادی بسياری از اسيران هم قبیله اش شد)، ام حبیبه خواهر ابوسفیان، رمله دختر ابوسفیان، میمونه دختر حارث و خواهر زن ابوسفیان، هند و زینب دختران یزید، اسماء دختر نعمان، ریحانه دختر زید و اُمّ شريک (يکی از چهار زنی که خويشتن را به محمد بخشيده بودند، سه زن ديگر ميمونه، زينب و خوله اند).
9- با توجه به شرایط محمد و مسلمانان در طول 14 سالی (از 48 سالگی تا مرگ) که محمد پس از خدیجه زنده بوده. دو سال اول، در مکه و اطراف آن، پیوسته در گریز و اختفا بسر می برده، سپس هجرت از مکه به مدینه (621 میلادی) و گرفتاری های ناشی از آن پیش می آید. بعد جنگ بدر (624)، و پس از آن جنک "احد" اتفاق می افتد. سپس سختی های درگیری محمد و مسلمانان با قبایل ساکن مدینه که منجر به جنگ های خندق (627) و خیبر، و بالاخره فتح مدینه می شود، سپس مساله ی حج عمره و سفر به مکه و معاهده با قریش و مکی ها (628 میلادی) و بالاخره حج وداع (632 میلادی) که اواسط همان سال هم در سن 63 سالگی فوت می کند. لذا تصور این که محمد در این فاصله با وجود این همه جنگ و گرفتاری های ناشی از مهاجرت و... ده بار یا بیشتر هم ازدواج کرده باشد، رکوردی بی سابقه است. بالاخره هر ازدواجی، مقدمات و مقارناتی داشته؛ به عنوان مثال، محمد سخت شیفته ی عایشه، دختر ابوبکر بود (نام ابوبکر عبدالکعبه یا "بنده ی کعبه" بوده، پس از گرویدن به اسلام، محمد او را "صدیق" نامید، و بعد از آن که دختر خردسال باکره اش، عایشه را که هفت هشت سالی بیشتر نداشت، به همسری به محمد داد، او را ابوبکر "پدر باکره" نامید!) عایشه هفت ساله بوده که نامزد محمد شده و در نه سالگی با او ازدواج کرده... درباره ی شیفتگی محمد به عایشه داستانی نقل می کنند که محمد عایشه را قلمدوش می کرده و در حالی که دور خانه می دویده، می گفته؛ "کلمنی یا حمیرا" (با من حرف بزن، ای زیباروی)! چنین استنباط می شود که عایشه آنقدر کوچک بوده که محمد پنجاه و چند ساله می توانسته او را بر شانه های خود حمل کند. ضمن آن که "با من حرف بزن .." این ظن را تقویت می کند که عایشه "شیرین زبانی" های یک کودک را داشته! او هنگام مرگ محمد 16 یا 17 سال داشته و در زمان جنگ جمل، در دوران خلافت علی، یعنی بیست و شش سال پس از محمد، هنوز جوان و زیبا بنظر می رسیده. داستان دیگر، جا ماندن عایشه از کاروان، در یکی از سفرها یا جنگ هاست که نوشته اند پس از یک شب، تنها همراه بیابانگردی سوار بر شتر، به قافله ی محمد و یارانش می پیوندد. گمان برده اند که عایشه در این واقعه مورد تجاوز قرار گرفته، یا به روایتی با آن بیابانگرد، همبستر شده. بهررو، روایت است که علی به محمد توصیه می کند عایشه را طلاق بدهد. اما شدت علاقه ی محمد به عایشه سبب می شود که برای بی گناهی عایشه، شاهدانی بتراشند! که اتفاقی در آن بیابان برهوت نیفتاده! (4 شاهد!) برخی نوشته اند محمد او را سه طلاقه کرد و به مدت سه ماه (تا سر آمدن عُده) او را به عقد آن مرد عرب در آوردند، تا دوباره به ازدواج محمد درآید. احتمالن سه طلاقه کردن و رجعت با "واسطه"ی "محلل" از همین جا به فقه اسلامی راه یافته.
10– در بی سوادی محمد، همه متفق القول اند. برخی از مفسرین "اقرء" (بخوان) در اولین وحی جبرئیل "اقرء باسم ربک .." را نیز، گواهی از قرآن، بر بی سوادی محمد دانسته اند.
11 - مسیحیت بر خلاف یهودیت، به دلیل گفته ی مشهور عیسی؛ "آنچه مربوط به سزار است، به او واگذار کنید و آنچه مربوط به خداوند است، به خداوند"، در امور دنیوی دخالتی نداشت و بنیاد آن بر تساهل و مسامحه با دیگران قرار داشت. تا قرن چهارم میلادی، که کنستانتین به مسیحیت گروید، گرایش گروه گروه یهودیان به مسیح، به علت عدم دخالت در زندگی و سیاست، و آسان گیری و آزاد منشی و عطوفت و رعایت حال انسان ها، به ویژه ضعفا بود. در حالی که یهودیت در همه ی موارد از خوراک و پوشاک و ازدواج و سنت و غیره، قانون و مقررات داشت و سخت گیر بود. همین گرایش فوج فوج یهودیان به مسیحیت، سبب دشمنی بیشتر یهودیان و خاخام های متعصب فلسطین و اورشلیم شد تا به مرگ عیسی رای دهند. به صلیب کشیده شدن عیسی سبب جاذبیت بیشتر آیین او شد. وقتی رومیان در 70 میلادی، اورشلیم را بکلی متصرف شدند، قوم یهود برای اولین بار پس از موسی، مجبور به مهاجرت به نقاط مختلف، از جمله اسپانیا و روسیه و مصر شدند. یهودیان اسپانیا، به ویژه در قرون بعدی، دوران تسلط "مور"ها (مسلمانان مراکشی) به دلیل آزادی و تسامح در جامعه، مصدر کارهای بزرگی، از جمله ترجمه ی وسیع کتب فلسفی و تاریخی مسلمانان (از عربی) به زبان لاتین شدند. آثاری که نقش بسیار بزرگی در رنسانس اروپا داشت. یهودیان اسپانیا در این دوره در طب و فلسفه و تاریخ و غیره سرآمدان روزگار بودند. اما از 1492 که فردیناند (مسیحی) مورها را شکست داد، وضع یهودیان اسپانیا بهم ریخت و در مهاجرت های تازه تا سواحل شمال آفریقا، منطقه ی بالکان و اروپای مرکزی و غربی کوچیدند. اما اوضاع یهودیان در تاریخ، دیگر هرگز بهبودی حاصل نکرد و آنها در همه ی جوامع اروپایی به سختی زیر فشار نژادپرستی مسیحیان بودند...(نقل به مضمون از "تاریخ فلسفه" اثر برتراند راسل) باری، آیین دیگری که تا قرن چهارم در بخش بزرگی از رم معمول بود، میترائیسم یا مهرباوری بود. گرایش کنستانتین به مسیحیت و کشتار مهرباوران در رم و بسیاری مسایل دیگر را باید در تاریخ خواند.
12 – نکته ی دیگری که در تواریخ، کمتر به آن اشاره شده، همسایگی سرزمین های تحت سلطه ی دو مذهب است. فراموش نکنیم که قرن چهارم میلادی، با ابتدای قرن هفتم (621 سال هجرت محمد) کمی بیش از دویست سال فاصله دارد، و در بامداد ظهور محمد، گسترش مسیحیت هنوز از حوزه ی خاصی در جنوب و جنوب شرقی اروپا، پیش تر نرفته بود. مسیحیت به دلیل مسامحه و تبلیغ صلح، به تدریج و با کمک شمشیر امپراطوران و پاپ ها بر مذهب سخت گیر یهودیت، فائق آمد. حکومت روم (کنستانتین)، به دشمنی با مهرباوری (میترائیسم) و با نگرانی از نفوذ پارس ها در روم، به مسیحیت روی آورد. با این همه و با گذشت چند قرن، ناگهان آئینی خشن و جنگجو، در همسایگی جنوب شرق اروپا سر بر کشید، و به ضرب شمشیر، طی سی سال، دو امپراطوری همسایه را به زانو در آورد. این تهدید، تا چند دهه ی بعد، تمام سرزمین های شمال آفریقا را زیر سلطه گرفت، و به جنوب اروپا (اسپانیا و جنوب فرانسه) نفوذ کرد، و سبب شد تا مسیحیت صلح طلب نیز، برای حفظ خود به نیرویی خشن، جنگ طلب و مهاجم تبدیل شود؛ پاپ ها امپراطوران را تحریک کردند، و فرمان جنگ دادند و دویست سال جنگ های صلیبی در قرون وسطا، میان مسیحیان و مسلمانان ادامه داشت. فلسفه ی ابتدایی جنگ های صلیبی، عمدتن حفظ منطقه ی نفوذ کلیسای کاتولیک، از تجاوز و تسلط مسلمانان بود. پاپ و کلیسا بر آن شدند تا سرزمین های همسایه و بیت المقدس را از وجود مسلمانان پاک کنند، تا خیالشان از تهدید بزرگ در همسایگی، بکلی بیاساید. اما پس از حدود سی بار دست به دست شدن بیت المقدس (طی دویست سال جنگ های صلیبی)، آخرین فتح اورشلیم به دست صلاح الدین ایوبی، سبب پیشرفت سپاه مسلمانان، فتح کامل بیزانس و پایتختش "قسطنطنیه" (کنستانتینوپول، استانبول فعلی)، و سبب ایجاد نطفه ی یک امپراطوری تازه ی اسلامی (عثمانی) در جوار مسیحیت اروپا گشت (دردسری که اروپا تا حدود پنج قرن بعد گرفتارش بود، و بالاخره هم در بامداد جنگ جهانی اول، با پاره پاره کردن امپراطوری عثمانی، از چنگش رهایی یافت)
13 - برای شناخت بهتر، باید تاریخ قرون پنجم و ششم میلادی در دو امپراطوری رم شرقی و ایران، نقش کلیسا و پاپ ها در ساختار قدرت در بیزانس و همین طور نقش مغان و روحانیون زردشتی در ساختار قدرت در امپراطوری ساسانی را مطالعه کرد. "ایران در دوران ساسانیان" اثر "آرتور کریستین سن"، "مانی و تعلیمات او" اثر "ویدن گرن" و....
14 – برده داری در جهان اسلام، به نوع دیگری ادامه یافت. این بار نه تنها سیاه حبشی و آفریقایی، بلکه مردم از هر نژاد و قومی، تنها به صرف آن که به اسلام ایمان نداشتند، اسیر می شدند، و به عنوان برده ی جنگی، نزد مسلمانان به کار گل گمارده می شدند. تا قرن ها بعد، "موالی" (بندگان) که بیشتر بردگان ایرانی بودند، بخش عمده ی جمعیت شهرهایی چون مدینه و کوفه و بصره را تشکیل می دادند. عمده ی سپاه بنی عباس علیه خلافت بنی امیه را همین موالی تشکیل می دادند که به امید رهایی از بردگی، به دار و دسته ی عباسیان علیه امویان، به ابومسلم پیوستند. حتی در نهضت هایی مانند سپیدجامگان و سرخ جامگان، بردگان و موالی کنار توده ی مردم، علیه خلفا و امراء محلی شان می جنگیدند. در قیام معروف به "زنگیان" در نواحی جنوب ایران (خوزستان)، جنوب عراق و..، عمدتن همین برده ها و طبقات محروم بودند که بنا بر تعریف خود از اسلام، علیه طبقات بالا و نابرابری ها بپا خواستند. تفاوت این بود که برده داری که پیش از اسلام برای بزرگان قبایل مجاز شمرده می شد، پس از اسلام بر هر مسلمان روا بود، کافی بود شمشیری کشیده باشی و در گوشه ی جنگی علیه کفار، اسب تاخته باشی، این حق را داشتی تا از میان اسراء برای خود بنده انتخاب کنی، به سخن دیگر ثروت و مکنت لازمه ی بنده و برده داشتن نبود، بلکه مسلمانی کافی بود تا در عین ناداری، برده دار و بنده دار شوی.
15 - واقعیت این است که در اسلام، برابری از همان ابتدا هم "درون قبیله ای" بوده، یعنی تنها برای مسلمانان رعایت می شد و از دوران خلافت، کم کم در درون مسلمانان هم، کار به تشکیل کاست ها و طبقات اجتماعی انجامید و برتری یک گروه، بر گروه دیگر. به یک معنی امتیاز مسلمان "خودی" بودن بر امتیازات دیگر می چربید.
16- لابد قصه ی تسخیر مدائن و چگونگی تقسیم فرش "بهارستان" یا "نگارستان" یا هرچه نامش بوده، را شنیده ای. مشهور است که این فرش دستباف، چندین و چند صد متر مربع مساحت داشته و چه و چه بوده و بزرگ ترین سالن کاخ مدائن را می پوشانده و.. برخی نوشته اند که چون مدائن توسط مسلمانان فتح شد و کار به تقسیم غنائم کشید، فرش بهارستان را به قطعات مساوی بریدند و هر تکه را به غنیمت به یک جنگنده ای مسلمان بخشیدند!
2 likes ·   •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on June 30, 2017 05:00
No comments have been added yet.