سفر "کاتارسیسم" در "زمان"، بخش دویم

بخش اول را اینجا بخوانید؛
https://www.goodreads.com/author_blog...
زروان (زمان ناکرانمند) در آرزوی فرزند، هزار سال فدیه داد. مغان (طایفه ای از طوایف هفتگانه ی پارسیان) بر این باور بودند که؛ "آنگاه که نه آسمان وجود داشت، نه زمین و نه آفریده های دیگر، تنها "زروئن" وجود داشت. وی در اندیشه ی زایش فرو رفته بود که ارمیزت (هورمزد) و اهرمن در زهدان او بوجود آمدند. همین که زروئن به خود گفت؛ دو پسر در زهدان مادرند، اهرمن شنید، زهدان را درید و نزد پدر آمد. ارمیزت (هرمز) به محل خروجی نزدیک تر بود، اما اهرمن حیله کرد و شکم مادرش را درید و پیش از او بیرون آمد و دنیا را گرفت...".
بنابر این روایت، زروان اساطیری باید موجودی دو جنسی بوده باشد که هر دو "بن" را یکجا در خود خلق کرده و پرورش داده است. شهرستانی در "الملل و النحل" می نویسد؛ "اهرمن زودتر از هورمزد پا به میدان گذاشت. زروان بر او خشم گرفت، لعنش کرد و وی را از خود راند". زروان (زروئن) اهریمن را زشت و ناخوشایند یافت، و اهرمزد را زیبا و نیکو. چون اهرمزد با خوشبویی و درخشندگی زاده شد، زروان گفت؛ "این است پسر من، اهرمزد"، و شاخه یی را که در دست داشت، بدو داد و گفت؛ "تا کنون من برای تو فدیه می دادم و اکنون نوبت توست که چنین کنی"(13)
در فلسفه ی زروانی، نیرویی دست اندرکار آفرینش است و نیرویی در کار نابودی و ویرانی ست؛ یکی می سازد و خلق می کند و دیگری تخریب می کند. از در هم شدن این دو نیرو، عالم و هستی بر جای می ماند. پس از خلقت جهان، روزی اهریمن (تاریکی) بر سپاه یزدان (روشنایی) شبیخون زد و فرمانروایی گیتی به دست نیروهای شر افتاد. یورش اهریمن به آفرینش سبب شد تا هرمزد به بهشت یا آسمان، عقب رانده شود، چرا که هرمزد طالب صلح است و جنگاور نیست. آنگاه به میانجی گری "میترا"، پیمانی میان آنان بسته شد که برای پرخاشجویی اهریمن، محدوده ی زمانی تعیین می کرد. در این محدوده ی زمانی، اهرمن بایستی به پیروزی نهایی برسد. پس با قدرتی تمام به فعالیت پرداخت و برای دوره ای بر جهان فرمان می راند (14). در پایان نبرد بزرگ و پیروزی روشنایی بر تاریکی، (یک دوره) جهان "کرانمند" به پایان می رسد، حال آن که "زروان"، خالق دو بن اصلی (زمان "ناکرانمند")، بی مرز محسوب می شود. او پیش از خلقت وجود داشته و پس از پایان هر دوره (دوران کرانمند) نیز، بر جای می ماند. بر اساس این باور، انسان در زمان کرانمند می زید.
زروان، اهریمن را به دیو "آز" مسلح کرد و "آز"، سپهسالار قوای اهریمن شد. چون دیو "آز" سیری ناپذیر است، همین که چیزی برای خوردن نیابد، به خوردن اهریمن می پردازد و این زمان، تباهی اهریمن و نیروهای شر فرا می رسد. پس پرهیز انسان از پلیدی و زشتی (آز و طمع)، به معنای گرسنه نگهداشتن دیو "آز"، یعنی تباهی نهایی اهریمن است. "آز" جامع بدی هاست؛ حرص و طمع است، سیری ناپذیر است و "خواهش" از او زاده می شود. او یاغی ترین و سرکش ترین دیو "یارمند" اهریمن است و آرزوی او بلعیدن جهان است". به روایت "دینکرد"، طبیعت انسانی خوشبوست، اما چون با "آز" آمیخته شود، بوی تعفن می گیرد. "آز" در انسان در سه جهت متجلی می شود، به روایت "زاتسپرم"، این سه جهت یکی در نیاز انسان به خوردن و نوشیدن است، دیگری در نیاز او به روابط جنسی و سوم در میل به تصاحب اشیایی ست که "خوب" می پندارد. ابوریحان می نویسد؛ "... میشی و میشانه پنجاه سال زیستند، در حالی که از طعام و شراب بی نیاز بودند و در آسایش زندگی می کردند و هیچ آزردگی نداشتند. تا آن که اهریمن به صورت پیرمردی بر آنان ظاهر شد و بر خوردن میوه های درختان تحریضشان کرد و خود نیز شروع به خوردن نمود، و نیز شرابی برایشان فراهم آورد که از آن نوشیدند، و از آن زمان به مصائب و شرور گرفتار شدند و "آز" در آنها ظاهر شد، با یکدیگر آمیختند و فرزندی به دنیا آمد که از آزی که داشتند، او را خوردند". (با روایت ابتدای خلقت به اعتبار ادیان ابراهیمی مقایسه شود؛ آدم و حوا و مار و سیب یا گندم، نبرد هابیل و قابیل و...) بنا بر اعتقادات زروانی، وظیفه ی انسان است که بکوشد تا دیو آز گرسنه بماند، پس به خوردن دیوان و اهریمنان بپردازد، و از این طریق سپاه شر، تضعیف شود. در حماسه ی ایران (شاهنامه) نیز، همه جا از دیو "آز" به لعن و نفرین یاد شده است؛
همی بچه را باز داند ستور / چه ماهی به دریا چه در دشت گور
نداند همی مردم از رنج "آز" / یکی دشمنی را ز فرزند باز (رستم و سهراب)
اما چه عواملی سبب شد که این نحله ی تفکر در آیین مانی، در دوران ساسانی سبب دشمنی و مبارزه ی موبدان با مانویت شود! نوشته اند که در دوران شاپور اول ساسانی، به فرمان "کرتیر" (دستور و موبد بزرگ) "زندیک"ها (پیروان "زند") دشمن مزدا و ایران زمین محسوب می شدند و تحت تعقیب قرار داشتند. در متون پهلوی هرجا از "زندیک" سخن می رود، پیروان آیین زروانی را نیز شامل می شود. "زینر" می نویسد؛ زندیکانی که تحت پیگرد "کرتیر" قرار داشته اند، زروانیان مادی مذهب یا "دهریون" بوده اند؛ "آنان به ازلیت (ناکرانمند بودن) زمان معتقد بودند و همه چیز را زاییده از زمان (زروان) می دانستند. گروهی از پژوهشگران معتقدند که بین دو مکتب "دهری" (دنیا گرای) و زروانی، رابطه ی مستقیمی وجود دارد. شهرستانی در "ملل و النحل" از سه شاخه ی مختلف زروانی سخن می گوید که در برخی نکات اساسی، تفاوت هایی داشته اند. شاخه ای "اهرمزد" را نتیجه ی نیایش زروان، و شاخه ای اهریمن را نتیجه ی "تردید" زروان می داند، و به حیله ی اهریمن در خروج از حالت کمون (زهدان زروان)، پیش از اهرمزد، و تسلطش بر جهان معتقد است. شاخه ی اول به جهان آمدن اهرمزد را بر اهریمن مقدم می داند و بر این عقیده است که اهریمن به یارمندی دیوان همراهش، بر جهان مسلط شد، و بالاخره شاخه ی سیم به عدم دسترسی اولیه ی اهریمن به جهان اهرمزدی و حمله ی بعدی او، و پیمان نه هزار ساله ی میان اهرمزد و اهریمن باور دارد.
پس از اسلام، "زندیک" در مورد پیروان دین مانی بکار می رفت. زینر با استناد به عبارتی از "مسعودی" تاکید دارد که در زمان بهرام اول، زندیک به کسانی اتلاق می شد که تفسیری غیر رسمی از اوستا ارائه می کردند، معتقد به ابدیت ماده بودند، خلق جهان توسط خدا را انکار می کردند و... همان ها که به "دهریون" مشهور شدند. در "مروج الذهب" آمده که؛ "در روزگار مانی، نام زندقه ظاهر شد... و هرکس که بر شریعت ایشان چیزی افزود، به خلاف کتاب منزلی که "بستاه" (اوستا) بود، به تاویل آن که "زند" است، متمایل شد، پس گفتند این "زند"ی ست، "زندیک" است...و هنگامی که عرب آمدند، این معنی را از پارسیان گرفتند و آن را عربی کردند و گفتند "زندیق"، و "ثنویه" (باورمندان به دو بن) همان زنادقه اند که به "قدم" (وجود ازلی) اعتقاد داشتند و "حدث" (خلق) عالم (توسط خدا) را انکار می کردند...". استنتاج "زینر" آن است که این امر به زروان و آیین زروانی اشاره دارد، که مادی تلقی می شده. به گفته ی زینر، زندیک هایی که در کتبیه ی کرتیر از آنان سخن رفته، همان زروانیان اند. از آنجا که لفظ زندیق پس از اسلام به دهریون نیز اطلاق می شد، پس زندیک ها یا زروانیان دوره ی ساسانی نیز، باید اعتقاداتی شبیه "دهریون" پس از اسلام داشته باشند. کریستین سن معتقد است که؛ طایقه یی به نام "دهریون" که منکر وجود خدا هستند، بر آنند که هیچ تکلیف دینی بر آنان وارد نیست. آنها می گویند؛ این عالم با حوادث گوناگونی که در آن رخ می دهد و ترکیب اجسام و ترتیب اعمال و تضاد اشیاء و اختلاط عناصر با یکدیگر، همه ناشی از تحولات زمان نامتناهی (ناکرانمند) است و مدعی اند که نه پاداشی برای اعمال نیک وجود دارد و نه کیفری برای گناه، نه بهشتی هست نه دوزخی، و نه عواملی تا انسان را به عمل نیک یا کار زشت وادارد (همه چیز در اختیار خود انسان است). آنها معتقدند که روح وجود ندارد و جز مادیات، چیزی در عالم نیست. "زینر" این موارد را به "زندیکان" زروانی مذهب نسبت می دهد. به نظر او آنها تمامی خلقت را ناشی از مکان- زمان لایتناهی (ناکرانمند) می دانستند، بهشت و دوزخ را انکار می کردند و به پاداش و مکافات، باور نداشتند و وجود جهان روحانی را منکر بودند.
با وجود مشابهت های نظریات دهریون عرب با زروانیست های ایرانی، دلیلی وجود ندارد که اعراب پیش از اسلام، این مفهوم را از ایرانیان گرفته باشند. اعراب پیش از اسلام، زمان یا دهر را منشاء سرنوشت خود می دانستند و آنچه رخ می داد را از "روزگار" می انگاشتند. در هنگام حوادث و بلایا (مرگ یا پیری)، دهر (روزگار) را نکوهش و نفرین می کردند. این نظریات؛ انتساب مرگ به دهر و... در اشعار دوران جاهلیت نیز به چشم می خورد و در قرآن نیز از این امر یاد شده (الجائیه، آیه ی 23). بنابر فلسفه ی دهریون، عالم قدیم است، پیوسته و به خود موجود بوده و صانعی نداشته، همان گونه که حیوان همواره از نطفه به وجود می آید و نطفه از حیوان. جهان علتی ندارد و در عالم، جسمی به وجود نمی آید یا از بین نمی رود، فقط صور و اعراض اند که حادث می شوند (15). این که چه مقدار از این اندیشه ها تحت تاثیر آیین زروانی بوده، روشن نیست. آنچه مسلم است، شباهت های بسیاری میان دو مکتب زروانی و دهری وجود دارد. کریستین سن لفظ "دهر" را ترجمه ی واژه ی "زروان" (زمان) می داند، اما تردید دارد که زروانیان عهد ساسانی افکار مادی را تا به این پایه (نظیر دهریون) رسانده باشند. زینر نیز می گوید؛ بسیار زود است که دهری را با زروانی یکی بدانیم. به احتمال قوی دهرگرایی در ایران، به پس از اسلام مربوط می شود و تصور این که چنین اندیشه هایی پیش از اسلام و در دوره ی ساسانیان پیدا شده باشد، مشکل است. پس از اسلام، اعتقاد به "زمانه" و "تقدیر" و "جبر" در بین ایرانیان باقی ماند، به گونه ای که سر رشته ی همه ی امور را در دست زمانه می دیدند. به احتمال قوی تقدیرگرایی که ریشه در زروانیسم دارد، از دیرباز رایج بوده. در سرتاسر حماسه ی ایرانی (شاهنامه) نیز، هر اتفاق، چه نیک و چه بد، به "زمانه" و روزگار (دهر) نسبت داده می شود و قضای زمانه تعیین کننده ی سرنوشت انسان است. (بازی چرخ). اگرچه اعتقادات زروانیان و دهریون شباهت های بسیاری بهم داشته اند، با این همه مشکل بتوان معتقدان به زمان (زروانیان) را، از زمره ی دهریون دانست.
اگرچه از "زروان" و فلسفه ی "ثنویت" تا "کاتارسیسم"، از ایران عهد هخامنشی تا قرون وسطی در جنوب فرانسه، راه درازی ست، و هنوز هم بطور قاطع نمی توان گفت که "کاتارسیسم"، تحت تاثیر غیر مستقیم "زروانیسم" بوده، در دو نکته ی اساسی اما تردیدی نیست؛ یکی آن که مانویت از زروانیسم تاثیر پذیرفته و دیگر آن که به تایید اکثر پژوهشگران، فلسفه ی اعتقادی کاتارسیست ها تحت تاثیر مانویت بوده است. عجب آن که سرنوشت هر دو آیین، مانویت و کاتارسیسم، تقریبن در یک محدوده ی زمانی اما در دو منطقه ی متفاوت جغرافیایی، به یک شکل رقم خورده، و با دشمنی ادیان تثبیت شده و مستقر، روبرو بوده است. در بخش اول این یادداشت، تا اندازه ای با سرنوشت کاتارها در جهان مسیحیت در قرون دوازده و سیزده میلادی آشنا شدیم. پیروان مانی نیز در همان ایام، در جهان اسلام و خلافت، سرنوشتی مشابه داشتند!
بنا بر کتابی که "سنت اوگوستین" بعداز گرایش به مسیحیت، در رد مانویت نوشته؛ آنچه سبب جذب او به آیین مانی شده، توانایی آنها (مانویان) در ابراز عقایدشان برای تعبیرهای روشن و کامل از جهان هستی بوده، و این که در مشاهده ی هر پدیده، توجیهی منطقی داشته اند؛ "آنها (مانویان) هیچ نکته ای از ایمان را نمی پذیرند مگر آن که واقعیت آن حلاجی و ثابت شده باشد... مانویان به آنهایی که نسبت به آیینشان وسوسه می شدند، قول می دادند که به پیچیده ترین مسایل، پاسخ هایی قانع کننده بدهند، و از قوانین مسیحیت به خاطر تحمیل کردن عقاید دستوری، انتقاد می کردند...". مدافعین مسیحیت در دوران آگوستین، حقیقت را در معجزات و پیش گویی ها می دیدند. مسیحییون، مانی را مسخره می کردند و می گفتند؛ "مانی" برای او اسم مناسبی ست زیرا آشکارا یاوه می گوید. (مانی از ریشه ی یونانی "مانس" (16)، یعنی یاوه گو)... مخالفین مانی و مانویت بیشتر به تحریف های کین توزانه از حقیقت، متوسل شده اند.
دیوکلتیان (17) امپراطور روم، اولین کسی ست که علیه مانویان، آشکارا فرمان صادر کرد. او به نواحی زیر فرمان خود نوشت؛ "امپراطور اطلاع حاصل کرده که اخیرن مانوی ها هم چنان طاعون، ناگهانی از سرزمین ایرانیان مخاصم به کشور روم رخنه پیدا کرده و فجایع زیادی به بار آورده اند... امکان دارد مردم بی گناه روم... را با زهر بلا مسموم سازند...". طبق فرمان "دیوکلتیان"، نوشته ها و نویسندگان آن (اصول مانویت)، همراه با سر دسته های فتنه جو (مانویان) می بایست سوخته می شدند و پیروان آنها نیز باید به هلاکت می رسیدند و اموالشان به نفع دولت مصادره می گردید و...
باری، بینش بدبینانه ی مانی از زندگی، و این که دنیای مادی، شیطانی ست و تحت اراده ی شاهزاده ی ظلمت است، تصوری ایرانی، و به ویژه زروانی ست. هم چنین هراس زندگی و نفرت از روابط جنسی که از اصول این نظام است، ریشه ی ایرانی دارد. مانی معتقد بود تنها دین واقعی، در هند توسط بودا، در ایران از طریق زرتشت و در مغرب زمین به وسیله ی عیسی بنیاد نهاده شده اما در بابل که مرکز زمین و بین این سه ناحیه ی بزرگ قرار دارد، واپسین پیامبر دوران، مانی ظهور کرد. او خرد آشکار، وهومن بزرگ، مسیح موعود و آخرین هیات جسمانی منجی آسمانی و خاتم پیامبران و بزرگ ترین آنهاست. (به تشابه با تعلیمات اسلامی درباره ی محمد توجه شود). مانی قدرتی چند جنبه و شگفت انگیز داشته، با آموزش، پند و فرمان آشنا بوده، در پزشکی مهارت داشته، مدعی بوده به آسمان ها صعود نموده و وحی الهی را به صورت کتاب دریافت کرده... ادعاهایی که غالبن در تاریخ ادیان ابراهیمی بچشم می خورد. استعدادهای هنری و ادبی مانی به طرز شگفت آوری متنوع بوده، در رشته های مختلف ادبیات شرق، و در غزل و حماسه تسلط داشته است. او به زبانی ساده و بی تکلف برای مردم عادی کیفیت دنیای ماده را روشن می ساخت. برای رنگ و روح دادن به مواعظ خود، مظاهر، تمثیل ها و تشبیه های عرفانی به کار می برده... در خطابه ها و موعظات خود از تراژدی، کمدی و حتی داستان های زشت مربوط به حیوانات، حکایات وحشتناک و روایات زندگی روزمره استفاده می کرده... هم چنین نوشته اند که مانی در جذب شنونده قدرتی خارق العاده داشته، و به نیکی می دانسته چگونه عناصر زیبایی را در زندگی روحانی به کار برد. از این گذر، می توان تا اندازه ای به علت دشمنی سرسخت خلفا و متشرعین اسلامی با مانویان پی برد.
در منابع تاریخی در مورد دوران اموی که جانشینان بلافصل خلفای راشدین بودند، اشاره ای به حضور مانویان در جهان اسلام نشده. با به قدرت رسیدن عباسیان، وضع دگرگون می شود. عباسیان روش تشریفات اداری توام با فرهنگ ساسانی را در قلب دنیای خلافت به اجرا گذاشتند، پایتخت شان بغداد (18) را در نزدیکی تیسفون، پایتخت سلوکی ها و ساسانیان بنا نهادند و... پس از گذشتن دو سه قرن از تسلط اسلام بر سرزمین پارس، ایرانیانی که تعصب ملی و دینی داشتند، یا در جنگ ها کشته شده بودند و یا به اسارت در خانه های تازیان به دوشیدن شیر شتر یا چوپانی در بیابان یا غلامی و چاکری در خدمت اعراب حاکم، در آمده بودند. نسل های بعدی نیز با نام های عربی و در فرهنگ اسلامی بزرگ شده بودند و با ناامیدی از بازگشت دولت مرده ی ساسانی و ایران از دست رفته، اگر چیزی از ایرانیت هم در آنها باقی بود، پنهان نگاه می داشتند. اکثریتی سازشکار و فرصت طلب، که همیشه در همه ی سرزمین ها و فرهنگ های شکست خورده حضور دارند، دین و فرهنگ فاتحان را پذیرفتند و برای برخورداری از حمایت عرب، خود را موالی (بندگان) اعراب مسلمان (ولی، آقا) قلمداد کردند! اینان برای اثبات صمیمیت خود نسبت به تازیان، از خود اعراب هم عرب تر شدند، در مسلمانی غلو کردند، بحدی که پاره ای از افراد خانواده ی نبوت را بی آن که خود طلب کرده باشند، تا سرحد خدایی بالا کشیدند و در توصیف آنها از محدوده ی زمان و مکان گذشتند و در مورد خانواده و اصحاب پیامبر و امامان، شاخ و برگی نبود که اختراع نکنند. برای اثبات دانش بزرگان عرب، معتقدات علمی درست یا نادرست، روا یا ناروای خود را به آنان بستند و به نام گفتگوی بزرگان در کتاب ها ثبت کردند و میان مردم پراکندند. این گروه، برای آن که گفته هایشان بوی دلبستگی به ایران شکست خورده و در هم ریخته را نداشته باشد، از تهمت و افترا و بهتان در باره ی بزرگان ایرانی کوتاهی نکردند و برای هرچه درخشان تر نشان دادن کارنامه ی زندگی اعراب، تیرگی های جامعه ی ایران باستان را تیره تر و تاریک تر، و نقاط روشن زندگی اعراب را درخشان جلوه دادند.
از آثار روح شکست خورده و هراسیده ی آنان همین بس که به کارهایی دست زدند که خود اعراب مسلمان "نافله" (غیر لازم) می دانستند. با وجودی که اسلام هیچ گونه رجحانی برای شخص یا نژاد و عادات و اخلاق و زبان عرب قایل نبود، ایرانیان تازه مسلمان در نسل های سوم و چهارم پس از ورود اسلام به بعد، از عادات خود دست شستند و نفرت از ایران و ایرانی را لازمه ی مسلمانی خود دیدند، و زبان عرب را زبان خدا معرفی کردند و در فراگرفتن زبان عرب، تدوین دستور (گرامر) و ضبط لغات آن کوشش های فراوان کردند، فرهنگ و قاموس عربی تالیف کردند، اشعار جاهلیت عرب را فراگرفتند و آنها را روایت کردند و برای خوش آمد امیران عرب، اشعار عربی فراوانی جعل کردند و در میان مردم پراکندند. باری، برای آن که فراموش کردن دانش و فرهنگ و تمدن گذشته ی خود را در چشم دیگران تحقیر نکرده باشند، فاتحان و فرهنگ آنان را بسی بزرگ تر از آنچه بود، نشان دادند، علم و دانش و هنر و پیرایه به آنها بستند... تا گرایش های عربیت خود را توجیه کرده باشند.
از قرن نهم میلادی به بعد، که در خراسان، شرق سرزمین قدیمی پارس، شاهد احیای روحی فرهنگ ایرانی هستیم. مترجمین و مردان ادب فارسی زبان، اقدام به برگرداندن قسمت هایی از شاهکارهای ادبی، از فارسی به عربی نمودند. مترجمین و مولفینی چون "ابن مقفع" و "بشارابن بورد" (19) و... به این موقعیت تحرک بیشتری بخشیدند. از آن جمله نویسندگان ایرانی الاصل بسیاری، بانیان اصلی ترجمه نوشته های مانوی به زبان عربی شدند. "مسعودی" می نویسد؛ "ابن مقفع" تعدادی از آثار مانی را به عربی ترجمه کرد.. در آثار نویسندگان و دانشمندان آن دوره نظیر "بیرونی" و "ابن ندیم" و... گزارشات فوق العاده ی درباره ی تعالیم مانی و مکتب او وجود دارد که نشان از وجود منابع مستند مانوی به زبان عربی ست... اغلب نقل قول ها از آثار خود مانی گرفته شده و در بعضی موارد مفهوم محتوا، به عینه نقل شده است. این مولفین اما به دلیل شرایط موجود، از ذکر منابع فارسی خود، اکراه داشته اند و اصل فارسی منابع نیز پس از چندی بکلی از میان رفته بود. به ویژه در آثار فیلسوف و روحانی اسلامی "الشهرستانی" به روش مانی و تعلیمات او اشارات بسیار رفته است. همین نشانه ها روشن می سازد که مانویت چه اندازه قدرت جذب متفکرینی را داشته که نسبت به فلسفه ی خلقت در اسلام، به دیده ی تردید می نگریسته اند. مانویت به عنوان یک تفسیر همه جانبه از جهان و انسان، شامل یک سلسله اصول علمی و شبه علمی بوده است. مسعودی می نویسد؛ "مانوی ها گرایشی عجیب به تحقیقات طبی و نجومی داشتند و نمونه ی آن، نظریه ی عجیب و غریب آنها درباره ی تکامل تدریجی جنین در رحم مادر است".
"قاسم بن ابراهیم" می نویسد؛ راهبر و سرور بزرگ گروهی از کافران، مانی ملعون بود. دروغ هایی که او گفت نه کسی پیش از او جرات گفتن داشت و نه پس از او. پس ابن مقفع، خلیفه و جانشین او شد و... او "عبدالجبار معتزلی اسدآبادی"، ابوشاکر و ابن ندیم و ابن راوندی و هشام بن الحکم و.. را جزو زنادقه می داند. حتی "ابن ابی العوجا" را که سازنده ی هزاران حدیث برای مسلمانان بود، مانوی و زندیق خواندند. "عبدالقاهر بغدادی" باطنیه را از یهودیان و ترسایان و گبران خطرناک تر می داند و معتقد است که پایه گذاران آیین زندقه و باطنیه، پیروان مانی هستند که از پیشوایانشان یکی میمون ابن دیصان معروف به قداح است (20). بغدادی می نویسد؛ مجوسان می خواستند با نیرنگ، پرستش آتش را دوباره زنده کنند و حتی برمکیان پیشنهاد کردند که در درون خانه ی کعبه، مجمری از عود بگذارند تا نشان از آتشی باشد که هنوز در دل ایرانیان شعله می کشد. او افشین، سپهسالار معتصم را نیز پیرو قرمطیان می داند و معتقد است که با بابک خرمی همفکر بود. عبدالرحمن بن الجوزی ضمن شرح حوادث سال 311 هجری می نویسد؛ در نیمه ی رمضان در باب العامه، تصاویری از مانی و چهار بسته ی بزرگ از کتب مانویان و زنادقه را در آتش ریختند و همه را به خاکستر مبدل ساختند و... باری قرمطیان که شعبه ای از باطنینان بحساب می آمدند، زیارت گورها و بوسیدن سنگ کعبه و اعتقاد به ظواهر در مذهب آنان حرام بود، در احکام شریعت به تاویل قایل بودند و... همه ی این گروه ها و پیروان این مکاتب، به دلیل نزدیکی افکارشان به مانی، جزو مانویان قلمداد می شدند (زنادقه، قرمطی ها).
از همان هنگام که مانویت با مخالفت و مقاومت شدید دستگاه خلافت روبرو شد، اغلب نویسندگان ایرانی که آثار مانی را به عربی ترجمه کرده بودند، خود به تمایلات مانوی متهم شدند! خشونت و عدم اغماض خلفایی چون المهدی (775 تا 785) و المقتدر (908 تا 932) عباسی علیه زنادقه و مانویت، مشهور است. به منظور عملیات موثر علیه هر گونه کفر و بالاخص مانویت، دستگاه خلافت دادگاهی تحت نظارت قاضی اعظم "صاحب الزندیقه" تشکیل داد. از لقب این قاضی چنان معلوم می شود که در عمل علیه "زندقه" اختیار تام داشته و از هیچ گونه اقدام بی رحمانه کوتاهی نمی کرده است. روایات مربوط به شکنجه هایی که به پیروان مانی وارد می آوردند، نظیر سوزاندن "ابن مقفع"، گاه به راستی اسف انگیز است. مانویان در جهان اسلام، افرادی ملعون و پلید و مطرود تلقی می شدند. دلیل اصلی بغض و کینه ی تازیان این بود که مانویان دستگاه آفرینش را معیوب و فاسد می دانستند و به جای خداوند بخشنده ی مهربان، شیطان را فرمانروای گیتی می دانستند. آنها می گفتند ما آدمیان با رنج و درد به جهان می آییم و با اکراه و افسوس از جهان می رویم و پیوسته با بیماری و ناتوانی و عوارض پیری در پیکاریم و جنگ و قحطی و ستم، هر لحظه آسایش ما را تهدید می کند. اگر خداوند آن چنان که می گوید، هست، چرا جهان را چنان نمی سازد تا انسان آسوده تر زندگی کند؟ مسلمانان در مقابل این پرسش، مانند پرسش های مشابه، پاسخی جز شمشیر نداشتند. مانویان می پرسیدند؛ اگر خداونند مهربان و قادر مطلق است، چرا وبا و طاعون و گرما و سرما را به سراغ مردم می فرستد؟ مسلمانان پاسخ می دادند که قادر متعال، اگر مدبری توانا نمی بود، این بلاها شدیدتر به ما حمله می آوردند. در حالی که بلاها هرگز تا ابد دوام نمی آورند، بلکه متوقف می شوند و تنها مایه ی عبرت اند. دردها و بلاها برای تنبیه آدمیان است و همین که وجودشان رفع شود، مردم به رحمت خدا پی می برند. اگر زندگی سراسر شادی بود، نهاد مردم فاسد می شد و....
باری، اگرچه هیچ کدام از پژوهشگران بر تاثیر زروانیسم و فلسفه ی کیش مانی بر کاتارسیسم، مستقیم و با صراحت اشاره نکرده اند اما از مطالعه ی آثار متعدد آنان، تا اندازه ای می توان حدس زد که ثنویت (دوگانه گرایی) از زروانیسم (زمان گرایی) در شرق ایران باستان، و سپس تر از طریق فلسفه ی کیش مانی (مانی که ایسم)، در طول حدود ده قرن دوره ی تاریخی، از خطه ی خراسان تا میان رودان (بین النهرین)، امپراطوری روم شرقی (بیزانس) و بعدتر امپراطوری عثمانی، سرزمین های بالکان تا جنوب پروس (آلمان بعدی) و شمال امپراطوری روم (ایتالیای بعدی) و از طریق آیین های "بوگومیل" و "پاولیسین"، سفر جغرافیایی درازی تا جنوب فرانسه داشته است.
پایان، آوریل 2008
***
یادداشت ها
13- "شاخه"، همان "بَرسَم" یا "بَرسَمن"، گیاه مقدس در ایران باستان است که بعدها موبدان زرتشتی در مراسم و آیین ها به دست می گرفتند و پادشاهان و بزرگان به رسم تقدس و تکریم، بر سفره می نهادند.
14 این دوران ها به روایات مختلف، از یک، سه و نه هزار سال در پی هم تشکیل شده اند. با یورش اهریمن و نیروهای شر بر اورمزد و روشنایی، نبرد (یورش اهریمنی و دفاع اورمزدی) هم چنان ادامه می یابد، تا پایان این دوره، و "جدال بزرگ"، که تعبیری ست اساطیری از نبرد نهایی و تسلط کامل نیروی نیکی (هورمزد) بر بدی (اهریمن). چون جهان از "جدال بزرگ" بیرون آید، به دوره ی پاکی و روشنایی می رسیم، و سپس پایان جهان (زمان کرانمند) است. چهار دوره ی؛ یکم؛ خلقت دوگانه ی جهان، دویم؛ یورش و تسلط اهرمن، سیم؛ ستیز نیروهای اهرمن و تاریکی و دفاع نیروهای نیکی و روشنایی، و بالاخره دوران نهایی یا چهارم؛ پیروزی روشنایی بر تاریکی در پایان "جدال بزرگ". هر کدام از این دوران ها، یک، سه یا نه هزار سال به درازا می کشند. به اعتقاد اساطیری باستان، جهان کرانمند پس از 12 هزار سال، به آخر می رسد. برخی پژوهشگران معتقدند که این دوران ها (زمان های کرانمند) در پی هم تکرار می شوند؛ به این معنی که پس از سپری شدن یک دوران کرانمند دوازده هزار ساله، جهان تازه ای خلق می شود. زروان اما به عنوان "زمان ناکرانمند" (بی انتها)، هم چنان تا ابد پابر جاست. در حماسه ی ایرانی (شاهنامه)، این دوران ها به یک هزار سال تقلیل یافته؛ دوران خلقت از "نخستین انسان، نخستین شهریار"؛ از کیومرث تا پایان کار جمشید (هزار سال)، دوران تسلط ضحاک و نیروهای اهریمنی (هزار سال)، و دوران ستیز روشنایی و تاریکی از فریدون تا کیخسرو (هزاره ی سوم)، و بالاخره دوران تسلط کامل روشنایی بر تاریکی (در انتهای "نبرد بزرگ") که با کشته شدن افراسیاب به دست کیخسرو، آغاز می شود و..
15 اصل فیزیکی؛ عناصر نه خلق می شوند و نه از میان می روند، بلکه از حالتی به حالت دیگر، تغییر صورت می دهند.
16- Manes
17- Diocletian
18 بغ- داد Boghdad، هدیه ی خدا
19 Bassar Ibn Burd
20 حمدان قرمط (قداح)، از اهالی کوفه بود و قرامطه یا قرمطیان بدو منسوبند. برخی از مورخان عرب نوشته اند که زادگاه قرمط، خوزستان بوده است. حمدان قرمط از سال 258 قمری در کوفه شهرتی یافت. گویند به پارسایی و زهد تظاهر می کرد و گروهی گرد او جمع شدند. قرمط در حدود 286 از نظرها پنهان گشت (یادداشت های قزوینی). تاریخ طبری می نویسد؛ حاکم رحبه او را به فرمان خلیفه ی عباسی کشت.

افزون بر منابع ذکر شده در بخش اول؛
بنونیست؛ Jacques Benveniste
ویدن گرن، مانی و تعلیمات او، ترجمه ی نزهت صفای اصفهانی، 1352
زادسپرم
کتاب پنجم دینکرد
الملل و النحل
آثارالباقیه
مروج الذهب ومعادن الجوهر، #1
The Western Response to Zoroaster
2 likes ·   •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on December 02, 2016 01:37
No comments have been added yet.