سفر "کاتارسیسم" در "زمان"، بخش اول

"کاتار"ها را گروهی مسیحی می شناختند که در قرون یازده و دوازده میلادی در منطقه ی "لانگدوک"، در جنوب فرانسه زندگی می کردند. اگرچه "کاتار"ها در بخش های دیگر اروپا، از جمله آلمان و شمال ایتالیا هم بودند اما آنچه سبب شد نام این فرقه ی مذهبی در تاریخ بماند، روزگار و سرانجام کاتارهای مقیم جنوب فرانسه بود. این که آنها به راستی مسیحی بودند، چندان روشن نیست چرا که اساس اعتقاداتشان بر "ثنویت" (دو خدایی) بود، حال آن که مسیحیان معتقد به "تثلیث" (سه گانه ی پدر، پسر، روح القدس) هستند. از سوی دیگر اندیشه ی کاتارسیسم بر مبنای "عشق" و "صلح" بنا شده است. آنها به یک خدای قادر که خالق جهان باشد، معتقد نبودند. به عقیده ی کاتارها جهان ما که سرشار از زشتی و جنگ و نفرت است، توسط یک نیروی شیطانی "دمیورژ" (1) آفریده شده و خدای روشنایی و نظم، عشق و صلح، در آفرینش آن نقشی نداشته است. آنها معتقد بودند روح یا بخش نورانی و نیک انسانی در چنگال این جهان فاسد "جسم" محبوس است و هدف زندگی انسان، تلاش برای رهایی بخشیدن روح و یاری خدای روشنایی در پیروزی بر خدای تاریکی ست تا جهان از زشتی وارهد. اما از آنجا که خدای روشنایی و صلح و نیکی، سپاه ندارد و معتقد به جنگ نیست، انسان با پرهیز از گناه و دوری جستن از پلیدی و زشتی "اعمال شیطانی"، به پیروزی نیکی بر زشتی مدد می رساند. کاتارها به نوعی "تناسخ" نیز اعتقاد داشتند به این صورت که ارواحی که در طول یک زندگی به رهایی نمی رسند، با حلول به جسمی دیگر، آنقدر عبور می کنند تا بالاخره جایی از تاریخ، به پاکی و رستگاری نائل شوند.
"کاتار" نامی نیست که اعضاء این گروه، به خود داده باشند. آنها ترجیح می دادند خود را "مردان خوب" و "زنان خوب" بنامند. نوشته اند که لفظ کاتار از کلمه ی یونانی کاتاریویی (2) به معنای "افراد نیک" گرفته شده و اولین بار در 1181 توسط یک آلمانی به نام "اکبارت فون شونو" بکار رفته است. آنچه مسلم است کاتارسیسم تا 1143 گسترش چندانی نداشت. مبنای اعتقادات کاتارها از شرق اروپا، از نواحی امپراطوری بیزانس "رم شرقی" می آمد. از چند اثر باقی مانده از کاتارها، از جمله "کتاب دو شهر" چنین بر می آید که فلسفه ی اعتقادی آنها به "بوگومیل"های بلغاری و عرفان اولیه ی مسیحیت نزدیک است. تا مدت ها نمی دانستند این باورها چگونه از بلغارستان به جنوب فرانسه رسیده، تا آن که روشن شد "بوگومیل"ها نیز به نوبه ی خود تحت تاثیر "پاولیسین"ها بودند که با اعتقاداتی مشابه، در زمانی قدیم تر، در ارمنستان زندگی می کرده اند. از آنجا که زمانی دراز، هر دو ملت ارامنه و بلغار جزو امپراطوری روم شرقی "بیزانس" بودند، به این نتیجه رسیدند که در زمینه ی اساطیر و باورها، این دو گروه از یکدیگر تاثیر و تاثر پذیرفته اند.
اعتقادات کاتارها در دنیای کاتولیک، آنها را در مقابل کلیسای رم قرار می داد که معتقد بود عیسی فرزند خداست و برای تحمل رنج بشر به زمین فرستاده شده تا سبب رستگاری انسان گردد. خدا خالق جهانی ست که توسط شیطان آلوده شده. کاتارها فرزند خدا بودن و مصلوب شدن عیسی را هم منکر بودند. از نظر آنها کلسیای رم، کلیسای تجمل و کلیسای خائن به خلوص مسیحیت بود. معتقد بودند کلیسا و کارگزاران آن به فساد سیاسی و اخلاقی آلوده اند و دیگر نماینده ی عیسی که خود را پیامبر ناتوانان و بی یاوران می دانست، نیستند. پاپ و کشیشان کاتولیک، ابتدا سعی کردند از طریق مذاکره، کاتارها را به آغوش کلیسای کاتولیک رم باز گردانند. اما در ژانویه 1208، نماینده ی پاپ؛ "پیر کاستلانو" توسط شوالیه ای که نماینده ی حکومت تولوز (جنوب فرانسه) بود، کشته شد و کلیسا، کاتارها را مسوول دانست و کافر خواند و مسیحیون را به مبارزه با آنها ترغیب کرد. فرمان پاپ "اوژن سوم" در مورد جلوگیری از گسترش کاتارسیسم، ابتدا به دلیل محبوبیت کاتارها به نتایج مطلوبی نرسید، اما پاپ ها و کلیسا تا یک قرن بر سر این فرمان پافشاری کردند و این پاپ "اینوسان سوم" بود که این فرمان را بصورتی قاطع در تمام سرزمین های جنوب و مرکز اروپا به اجرا گذاشت. حتی اسقف ها و کشیش هایی که به دلیل اعتقاد به مسیحیت، در فرمان پاپ کوتاهی می کردند، از کار برکنار می شدند و گاه به عنوان "کاتار"، به مجازات های سخت محکوم می شدند (آغاز دوران تفتیش عقاید). در ژوئیه 1209 سپاه مسیحیت (فرانسه، انگلیس، اسپانیا..) شهر "به زیه" را فتح کرد که با مقاومت کاتارها به فاجعه انجامید. همین که دروازه ی شهر به روی قوای فاتح گشوده شد، فرمانده ی کاتولیک دستور داد؛ همه را بکشید، خدا بندگان حقیقی اش را از آن میان تشخیص خواهد داد! در روز اول هفت هزار نفر کشته شدند. برخی از اسیران را در آتش کباب کردند و برخی را کور کردند، به اسبان بستند تا سربازان برای تمرین تیراندازی، از آنها به عنوان هدف های متحرک استفاده کنند. باقی مانده ی شهر نیز در شعله های آتش سوخت. سرکرده ی سپاه فاتح به پاپ اینوسان سوم ("بی گناه" سوم!) نوشت؛ امروز 20 هزار نفر، از هر رتبه و جنس و سن، به نام مقدس شما قربانی شدند! در مارچ 1244 کشتار بزرگ دیگری در منطقه به وقوع پیوست. آخرین قلعه ی کاتارها به نام "مون سگور" (3) بر فراز تپه ای فتح شد و دویست و ده کاتار در میان هیمه های آتش سوزانده شدند. در سال های بعد، و در تمام دوران تفتیش عقاید، هزاران نفر به اتهام کاتارسیسم سوخته یا به دار کشیده شدند.
کاتارها تقریبن اولین گروه مذهبی بودند که جرات یافتند علیه کلیسای رم بایستند. کلیسای کاتولیک آنها را کافر و زندیق و ملحد، و شایسته ی قتل می دانست. در 1233 دوشیزه ای در شهر رنس به خواهش بچه کشیشی پاسخ رد داد. کشیشان در این خویشتن داری و پارسایی تردید کردند. دختر را به بازجو سپردند تا معلوم شود محرک او چیست و چرا سنگ تقوا به سینه می زند! او در پاسخ گفت می خواهد تا زنده است باکره بماند. او را به جرم "جادو" و تلاش علیه کلیسا، سوزاندند. جنگ های کلیسا علیه کاتارها که به جنگ های "آلبی گنسیان" مشهور است، آغاز جنگ های صلیبی و دوران وحشتناک تفتیش عقاید در اروپاست. مبارزه ی علنی کلیسا علیه کاتارها، سرانجام سبب تضعیف قدرت ایالات جنوبی فرانسه شد و در انتها به نابودی جامعه ی کاتارها انجامید.
در جامعه ی کاتارها، آنچه بیش از هرچیز اهمیت داشت، این بود که یک کاتار دروغ نمی گفت، سوگند نمی خورد، دست به کشتار نمی زد و اگر در آتش هم می سوخت، از آیین خود بر نمی گشت. برای رفع اتهام کاتارسیست بودن کافی بود متهم ثابت کند گوشت می خورد یا زن و فرزند دارد! با وجودی که کاتارها از آمیزش با زنان پرهیز داشتند، زنان در جامعه ی کاتارها می توانستند به مقاماتی برسند که در آن زمان در انحصار مردها بود. در مجامع مذهبی شرکت می کردند، مبلغ می شدند، و در دوران جنگ های صلیبی و تفتیش عقاید، بسیاری شان در میان تلی از هیمه سوختند اما دست از باورهای خود برنداشتند. نژاد پرستی در جامعه ی کاتارها ناشناخته بود. یهودیان بر جان خویش ایمن بودند و مالشان از تعرض دیگران مصون بود. در مدرسه ی "مونت پلیه" که بانی آن یهودیان بودند، از استادان تازی مسلمان برای تعلیم علم پزشکی استفاده می کردند. اربابان، مختار مطلق نبودند و بازرگانان و شهرنشینان و پیشه وران، هر کدام سهمی در امور کشور به عهده داشتند. مظهر قدرت شهر، "کمون" بود و هیچ طبقه ای اجازه نداشت بر طبقه ی اجتماعی دیگر، اعمال برتری کند. وقایع نگاری نوشته دو تن از طبقه ی اشراف بیگانه، مدعی شده بودند که دو تن دیگر را خریده اند. دیوان دادرسی شهر، دو اشرافزاده را محکوم کرد و گفت؛ در شهر ما نه کسی را می توان خرید و نه کسی را می توان فروخت. "شهروندان مسلح" (4) در زمان بروز خطر، جملگی از شهر دفاع می کردند. در دفاع از شهر، همه ی طبقات، حتی ثروتمندان دست به دست هم می دادند. امروز می گویند حدود آزادی هر کس، آزادی دیگری ست. در کمون کاتاری معتقد بودند که وجود دیگران، شرط آزادی من است. بدین معنی که آزادی دیگران بجای آن که حد و مرزی برای آزادی من باشد، مایه ی شکوفایی آزادی من می شود. البته جامعه ی کاتار، بهشت روی زمین نبود. در آنجا هم مانند همه جای جهان نیرنگ و قتل و دزدی وجود داشت. اما فراموش نکنیم که یونانیان دموکرات عهد باستان نیز، همه قدیس و پارسا نبودند. آنها برای اولین بار بر ارزش انسان تاکید گذاشتند و صفات عالی بشری را از راهی بجز وحی و الهام آسمانی، به جهان آموختند.
در سال های اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم میلادی، باستان شناسان در سه منطقه ی مختلف؛ "تورفان" در شرق چین، جنوب بین النهرین (منطقه ی بابل سابق) و ماوراء النهر (سغد و بخارا)، به اسناد و مدارکی دست یافتند که در مورد "مانی"، پیامبر ایرانی و آیین او آگاهی های بسیار تازه ای می داد. بر طبق این اسناد معلوم شد حدود محبوبیت و گسترش آیین مانی، که خود در انتهای دوره ی اشکانی در منطقه ی بابل به دنیا آمده بود، از شرق تا درون مرزهای چین، و از غرب تا آن سوی مرزهای امپراطوری روم شرقی (بیزانس) ادامه داشته. پیش از آن تنها از طریق آثار برخی از نویسندگان عرب بعد از اسلام، و نوشته های برخی یونانیان همدوره ی ساسانی، آگاهی های اندکی در مورد مانی و عقایدش در دست بود. با اسناد تازه که شامل بسیاری از سرودها و نوشته های مانی بود، اطلاعات گسترده ای در مورد فلسفه ی مانویت و اوراد و نیایش های "مانی که ایست"ها (مانی گراها) به دست آمد. هم چنین معلوم شد مانی اطلاعات وسیعی در علوم، به ویژه ستاره شناسی داشته و در میان پیروانش صاحب قدرتی شگفت انگیز و همه جانبه بوده است. کثرت "نیایشگاه"های مانوی در روم، ایران، هند و منطقه ی عربی سبب شد تا برخی از ایران شناسان، مانی را بزرگ ترین برپاکننده ی "معبد" و سازمان دهنده ی دینی در تاریخ بشر بشناسند؛ پیامبری که پیروانش در زمان حیات او، از سواحل اقیانوس آرام تا سواحل اقیانوس اطلس پراکنده بودند. مانی هم چنین در صدد بوده تا تمامی امپراطوری چین را تحت نفوذ آیین خود درآورد و تا اندازه ای هم در این امر موفق شد.(5).
پیش از کشفیات تازه، پژوهشگران به "شباهت"های بنیادی اعتقادات "کاتارسیسم" با مانویت، اشاره کرده بودند اما با اسناد تازه روشن شد که کاتارها به ویژه در باور به "دو خدایی" و "دو پنداری" (ثنویت)، تحت تاثیر "مانی که ایسم" (مانی گرایی) بوده اند. هسته ی اصلی آیین مانویت بر اصل "دو بن"، روشنایی و تاریکی استوار بوده و به اعتقاد پژوهشگران و ایران شناسان صاحب نامی چون "آرتور کریستین سن"، "زینر"، "گیرمن دوشسن"، "مری بویس"، "یس آسموسمن" و... مانی معتقد بوده که جهان پر از درد و نفرین ما در تسلط کامل خدای زشتی و تاریکی (اهریمن) است و خدای روشنایی در اداره ی این جهان نقشی ندارد. بر اساس این تفکر، در ابتدای خلقت، "شمال"، "غرب" و "شرق" جهان در تسلط روشنایی بوده و "جنوب"، تنها میدان سلطه و اختیار "تاریکی" (اهرمن/ دیوان) بوده است. چون دیوان به مرزهای "روشنایی" رسیدند، بر آن تاختند، و بخش هایی از جهان روشنایی آلوده شد. مانی معتقد بوده که اگر خدای قادر هر چه اراده کند، به همان صورت خلق می شود، چگونه می توان وجود این همه پلیدی در جهان هستی را توجیه کرد؟ و اگر خداوند نمی توانسته جهانی کامل و بی عیب و نقص بوجود آورد، باید در قدرت مطلق وی تردید کرد و پذیرفت که کارگاه آفرینش نیازمند اصلاح و بهبود است. مارسیون (مرقیون) نیز در سده ی سوم میلادی کم و بیش به همین اعتقاد بودند که؛ جهانی که ما در آن زندگی می کنیم، جهانی ست پر از جور و ستمکاری و اصل پاداش و کیفر نیز عین بیدادگری ست (6). مارسیون معتقد بود که؛ خدای راستین، مظهر لطف و مهربانی ست و آسمان، مقر آفریدگار جهان مادی، جایگاه خشم، یا "یهوه"ی سختگیر و انتقام گیرنده، خدای تورات است. مارسیون از تفاوت عظیم میان پیام های کتب مقدس؛ "عهد عتیق" و "عهد جدید"، در شگفت بود و می گفت تورات، سراپا مکر و کید و قهر و انتقام است و انجیل، سرشار از مهر و محبت و عشق. او تورات را کتاب خدا نمی شناخت چرا که به زعم او عیسی نمی تواند فرزند خدایی باشد که خالق این جهان رقت بار و کراهت انگیز است.
تا پایان قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم میلادی، تحقیقات وسیعی در زمینه ی تاریخ پیش از اسلام در ایران، صورت نگرفته بود. تا آن زمان و بر مبنای نظریات نویسندگان دوره ی اسلامی، مشهور بود که مانویت ترکیبی ست از ایده های سه متفکر بزرگ آن دوران؛ بودا، مسیح و زرتشت. اولین پژوهش های عمیق و مستند در زمینه ی تاریخ و مذاهب ایرانی پیش از اسلام، اکثرن توسط "آرتور کریستین سن" دانمارکی صورت گرفته (7). کریستین سن از اولین کسانی بود که تاثیر و تاثر ادیان باستان ایرانی بر یکدیگر را مطرح کرد و معتقد بود که "زروانیسم" (زمان باوری)، "مزداپرستی"، "میترائیسم" (مهرپرستی)، "زرتشتی گری" و آیین مغان اولیه، بصورت پیچیده ای از هم متاثر بوده اند، به گونه ای که تشخیص رگه های اصیل فلسفه ی هر کدام از این آیین ها و مذاهب، تقریبن غیر ممکن است. در عین حال، به درستی روشن نیست مهاجران آریایی در کدام دوره به نجد ایران وارد شده اند. کریستین سن نظریه های قبلی مبنی بر ورود آریایی ها در هزاره های پنجم یا چهارم پیش از میلاد را با تردید تلقی کرد چرا که آثار آریاهای مهاجر در غرب نجد ایران، پیش از این تاریخ نیز دیده شده است. از سوی دیگر اضافه بر آنچه مهاجرین آریایی از اعتقادات مشترک با پسرعموهای هندی شان با خود به این منطقه آوردند، ساکنان قبلی این منطقه از جمله "عیلامی"ها و همسایگان مهاجم نظیر آشوری ها و بابلی ها و ... نیز دارای عقاید و اساطیری بوده اند که رد آنها را در اعتقادات بعدی ساکنان نجد ایران می توان مشاهده کرد. "مری بویس" در اثر بزرگ خود "تاریخ کیش زردشت" می نویسد؛ تاثیر و تاثر ادیان و آیین های مختلف و عبور تاریخی آنها از سرزمین ها و ملت ها و فرهنگ های مختلف، فرآیندی شبیه به چگونگی پیدایش مروارید در صدف دریایی دارد. "همان گونه که هر مرواریدی... عبارت از پرده های غشایی ست که پیوسته از جداره ی صدف ترشح می شود تا جسم بیگانه ی وارد شده را قرنطینه و نرم و قابل هضم کند، در اطراف هر اندیشه یا خدایی تازه نیز، پرده های مکرر باورها و اعتقادات و آیین ها، ترشح شده است". (جلد اول تاریخ کیش زرتشت)
اما سوای اساطیر و اعتقادات سنتی مشترک میان آریاهای مهاجر (هند و ایرانی) که پس از هزاره ها هم چنان در این دو منطقه مشاهده می شود، کریستین سن و بعدها شاگردش پروفسور "یس آسموسمن" (که آثاری در زمینه ی "مانی که ایسم" (مانی گرایی) و مزدک نوشته)، از اولین کسانی هستند که معتقدند بیشتر مظاهر زرتشتی که در عقاید مانی نفوذ کرده، در اصل از "زروانیسم" (زمان گرایی) گرفته شده که خود در آیین های دیگر هند و ایرانی نظیر "میترائیسم" و "مزدا پرستی" و بالاخره زرتشت، نفوذ و تاثیر فراوان داشته است. اگرچه برخی "زروانیسم" را بیشتر یک نطام فلسفی می دانند تا یک مذهب، اما تاثیر شگفت این نحله ی تفکر در باره ی نظام خلقت جهان و انسان، در ادیان پیش از اسلام در ایران، قابل تردید و انکار نیست. از آن جمله است تاثیر ساختار فکری زروانیسم در مانویت و مزدک گرایی (که خود سخت تحت تاثیر آیین مانی بود). به اعتباری اعتقاد به "زروان" (زمان) از عصر هخامنشیان وجود داشته و در مهرپرستی (میترائیسم) نیز "زروان"، به منزله ی خدای اعلی شناخته می شده. "بنونیست" فرانسوی نیز معتقد است که مانویت و مهرپرستی، عناصر اصلی خود را از مکتب زروانی وام گرفته اند.
باری، زروانیان بر این عقیده بوده اند که جهان هستی، ساخته و پرداخته ی دو نیروی مخالف و معارض است، یکی به لشکریان نیکی و پارسایی فرمان می راند و دیگری پلیدی و پتیارگی را زیر فرمان دارد. بشر در برگزیدن یکی از این دو، و پیروی از اوامر یکی از آنها آزاد است. به عبارتی انسان رستگار یا گمراه، آزادی خود را هرگز از دست نمی دهد و همان گونه که اگزیستانسیالیست ها (مکتب اصالت وجود) امروزی معتقدند، انسان هر لحظه آزادی خود را باز می یابد و می تواند راه دیگری بر گزیند. ایرانیان باستان بر این باور بودند که منشاء و مظهر نیکی و بدی، خود انسان است. بر طبق عقاید مانی؛ خاک روشن در خاور، باد در باختر، آتش در نیمروز، آب در شمال و تاریکی در ژرفنای گیتی (جنوب) جا داشت. سپس گیتی دچار آشوب شد و تاریکی ها از اعماق ظلمت به سوی روشنایی روی آوردند. عناصر روشن، خدا را به کمک خواستند تا تاریکی را به جایگاه قبلی اش باز پس فرستند (8). بر طبق عقاید زروانی، "زمان" بی کرانه (ناکرانمند) پیش از هر موجودیتی وجود داشته، و پس از پایان جهان (زمان کرانمند) نیز، هم چنان وجود خواهد داشت. "اوهورمزد" (مظهر روشنی و نیکی) و "اهریمن" (خداوندگار تاریکی و پلیدی)، در ابتدای خلقت از "زروان" به وجود آمده اند.
هسته ی اصلی زروانیسم (زمان باوری) که تقریبن در تمام ادیان ایران باستان تاثیر گذاشته، همان "ثنویت" یا باور به "دو بن" است. به این معنا که در خلقت جهان و انسان، دو خدا در هنرنمایی با هم در رقابت اند؛ آفریننده ی نیکی و نظم، و آفریننده ی پلیدی و پتیارگی. دو بنی که در زرتشت، "آرمزس" (9) و "آریمنیوس" (10) نامیده می شوند. پارسیان (زرتشتی) میترا یا "دو میثرس" (11) را میانجی این دو خدا به حساب می آورده اند. اعتقاد به دو "بن"، نیکی و بدی، روشنایی و تاریکی، زیبایی و زشتی، اهورمزدا و اهریمن، خدا و شیطان به معنای هم قدرت بودن آن دو، در همه ی ادیان و اعتقادات قدیم اقوام ایرانی بچشم می خورد. در مورد آیین زروان و میزان نفوذ آن در عقاید زرتشتی در دوره ی ساسانیان، نظرها مختلف است. برخی از پژوهشگران زروانیسم را باور پیروز و برتر دوران ساسانیان دانسته اند و برخی زرتشتی و مزداپرستی را آیین اکثریت مردم آن دوره قلمداد کرده اند. گروهی نیز بر این عقیده اند که این دو باور، در دوره های پادشاهان مختلف، و در نواحی مختلف سرزمین پارس، بطور متناوب، به آیین اکثریت مردم تبدیل شده اند. آنچه مسلم است، جملگی ایران شناسان بر نفوذ فلسفه ی زروانیسم بر ادیان ایرانی به ویژه مزداپرستی و زرتشتی گرایی، هم عقیده اند. به اعتقاد "مری بویس" مذهب رسمی ایران در سراسر این دوره (ساسانی)، زروانیسم بوده. برخی از ایران شناسان معتقدند که اگرچه دین رسمی پادشاهان ساسانی، مزداپرستی سنتی بوده اما عامه ی مردم، که مانی آیین خود را در میانشان تبلیغ می کرده، به زروانیسم گرایش داشته اند. از آنجا که زروان (زمان) خدای تقدیر نیز بوده، می توان تصور کرد که چرا بسیاری از پژوهشگران، زروانیسم را با تقدیر گرایی یکی دانسته اند. از بررسی نظریه های مختلف چنین بر می آید که زروانیسم در دوران ساسانی، "بدعت" به حساب نمی آمده چرا که با "زروانیست"ها، هرگز آن گونه که با پیروان مانی و مزدک مبارزه می شده، رفتار نمی کرده اند.
پراکندگی پیروان مانی و مزدک تا چند قرن پس از اسلام، نشان آن است که با وجود سرکوب شدید مانویت و مزدکیسم در دوران ساسانی، این دو آیین بکلی از یادها نرفتند. ظاهرن مانی را از میان بردند و جسدش سال ها بر دروازه ی شهر جندی شاپور، آویخته ماند اما آیین او بر خلاف تصور مخالفان، تا دو سه قرن پس از اسلام به زندگی خود در ایران و سایر نقاط جهان ادامه داد و در بین عامه ی مردم از محبوبیت برخوردار بود. همین طور آیین مزدک که به شدت از مانویت متاثر بود، در بنیاد اعتقادی برخی از نهضت های ایرانی نظیر سرخ جامگان (بابکیان) به حیات خود ادامه داد (12). آمیختگی مانویت به عناصر آیینی و باورهای بودیسم، مسیحیت و زرتشتی گری، این فرصت را به مانویان می داد که هرجا با پیروان یکی از این مذاهب روبرو می شوند، خود را معتقد به آن آیین نشان دهند ("تقیه" در اسلام شیعی!) در دورانی دراز مانویان را در غرب، پیروان منحرف عیسی، و در ایران، زرتشتیانی نوآور می شناختند.
ادامه دارد.
یادداشت ها؛
1- Demiurge
2- Katharioi
3- Mont Segur
4- می لیس Milice
5- مانویت دین رسمی دولت اویغوری (ایالت بزرگ شرق چین) در آسیای مرکزی بوده و در 496 میلادی، یکی از زعمای مانویان در دربار امپراطور چین حضور داشته، چینی ها آیین مانی را آیین مومونی "Momoni" می نامند.
6- از نگاه مارسیون، پاداش خوبی (بهشت!)، نوعی معامله است، و کیفر بدی (جهنم) نیز به نوبه ی خود تکرار بدی ست، با این تفاوت که این بار به قانون الهی متکی ست.
7- آرتور کریستین سن حدود سی سال از عمر خود، از اوایل قرن بیستم تا جنگ جهانی دوم را در ایران و خارج از ایران، صرف بازشناسی تاریخ، زبان، فرهنگ و باورها و آیین های ایرانیان پیش از اسلام کرد. تقریبن تمامی آنچه در مورد تاریخ ساسانیان و پارت ها (اشکانیان) بصورت مستند کشف و نوشته شده، نتیجه ی تلاش کریستین سن است، که در دو اثر مهمش "ساسانیان" و "اشکانیان" (پارت ها) آورده. با توجه به اسناد به دست آمده و سنگ نبشته ها، کریستین سن چندین زبان و مذهب پیش از اسلام ایران را کشف و بازخوانی کرد و بر بخش های وسیع و ناشناخته ی تاریخ ایران، روشنی انداخت. پژوهش های او بنیاد ایران شناسی در جهان غرب را بکلی دگرگون کرد.
8- به احتمالی چون در آن دوران منطقه ی پارس، از شمال تا آسیای میانه، از شرق تا هند و از غرب تا آن سوی بین النهرین، مناطق شناخته شده ی جغرافیایی واقع در منطقه ی معتدله ی شمالی کره ی زمین بوده؛ سبز و بارانی و بهشتی، با مردمانی گندم گون که هرچه به منطقه ی شمالی نزدیک تر می شده، رنگشان روشن تر بوده... در عوض "جنوب جغرافیایی" این منطقه، تا آنجا که شناخته شده بوده، شامل جنوب خلیج فارس و شمال آفریقا می شده، بخش هایی که ساکنانش سیاه چهره و تیره رنگ بوده اند... بخش اهریمنی انسان معمولن "سیاه" تصور می شده و اهریمنان و دیوان نیز، همیشه "سیاه" تصویر می شده اند. شاید به همین علت بعدها مسیحیان سفید، کشتن آفریقاییان یا برده گرفتن آنان را یاری به مسیح می دانستند و معتقد بودند که بخش اهریمنی در وجود سیاهان غالب است و قابل اصلاح نیست، پس یا باید آنها را از میان برداشت و یا مانند حیوانات اهلی در خانه و برای کارهای پست از آنها استفاده کرد و به این وسیله بدی و جادویی را تحت نظر و کنترل داشت و... این فکر از آنجا ناشی می شده که تمامی شیاطین (دمون)ها و جادوگران و نیروهای ضد انسانی و غیر خدایی در دورانی دراز، به رنگ های سیاه و تیره تصور و تصویر می شده اند!... اما یک نکته ی قابل تامل در این مساله وجود دارد؛ سنت آوگستین، یکی از قدیسان مشهور مسیحی، که به احتمال قوی سیاه پوستی (از شمال آفریقا) بوده، به مدت 9 سال (364 تا 373 میلادی) پیرو آیین مانی بود و نوشته های بعدی اش در دفاع از مسیحیت، و نقد "مانی که ایسم"، کمک شایانی به شناخت مانویت کرده است!
9- Oromazes / Horomazes
10- Areimanios
11- Mithres / Mithras
12- آیین مزدک، نخستین دینی ست که امور اقتصادی و مذهبی را بهم آمیخته، از همین رو می توان تصور کرد که چنین جهش فکری در جامعه ی متعصب آن زمان، نمی توانسته ریشه بدواند. با وجود این، و نحوه ی تراژیک از میان رفتن مزدک و یارانش که در تواریخ به کسرا انوشیروان نسبت می دهند، این نحله ی تفکر تا قرن ها پس از اسلام، در میان مردم از محبوبیت برخوردار بوده است.
بخش دویم را اینجا بخوانید؛
https://www.goodreads.com/author/show...
منابع؛
- الملل و النحل به زبان عربی، اثر محمدبن عبدالکریم شهرستانی، نوعی دایرة المعارف ادیان و جغرافیا و... گویا بخش سوم آن (دین ها و کیش های ایرانی) توسط محسن ابوالقاسمی به فارسی ترجمه شده
- آثار الباقیه اثر ابوریحان بیرونی، یک مبدأ تاریخ و گاه ‌شمار اعیاد ملل و اقوام مختلف؛ ایرانی‌ ها، یونانی‌ ها، کلیمی ها، مسیحیان، عرب ‌های جاهلیت، مسلمانان و...
- مروج الذهب، اثر علی بن حسین مسعودی، جغرافی دان که به تاریخ هم پرداخته، دارای دو بخش قبل و بعداز اسلام تا ۳۳۶ قمری است.
- یادداشت ها، محمد قزوینی
- مانی و دین او، سید حسن تقی زاده

New Light On Manichaeism
Studies in Manichaeism 1965
Zaman i Ohrmazd : lo Zoroastrismo nelle sue origini e nella sua essenza
A History Of Zoroastrianism: The Early Period
Zurvan: A Zoroastrian Dilemma
Mazdaism in old Iran
ایران در زمان ساسانیان
Nyberg، Religions of Ancient Iran, 1938
نمونه‌های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخِ افسانه‌ایِ ایرانیان
Civilization of the Eastern Iranians in Ancient Times - With an Introduction to the Avesta ReligionCivilization of the Eastern Iranians in Ancient Times - With an Introduction to the Avesta Religion
2 likes ·   •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on November 27, 2016 01:36
No comments have been added yet.