کتابخانه
رساله ی حاضر نتیجه ی یک بررسی تاریخی در علل و اسباب اختراع "قهوه خانه" و "کتابخانه" است؛ مساله ای که در جهان معاصر پیوسته ذهن متفکرین را به خود مشغول داشته. در نوشتن این رساله نهایت دقت بعمل آمده تا از آخرین نتایج تجربی و عملی و علمی- تاریخی، انسان شناسی، روانشناختی، جامعه شناختی، دیرینه شناسی، بیولوژی و مردم شناسی، و در نهایت امانت و دقت استفاده شود!
"ابوالعلاء معری" فیلسوف مسلمان که از سوی مادر ایرانی بود (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد)، در اثر ارزشمند خود "التمساح فی مقامات العالی" در دو مورد از "الهوکا" نام می برد که اشاره به وسیله ای ست شبیه "نگاری" امروزی که لوله ای دراز داشته و بر سرش هیزم نیم سوخته می گذاشته اند. پس از ابوالعلاء تا دوران معاصر، تنها در "دن کیشوت" اثر "سروانتس"، دانشمند مسلمان مراکشی (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد)، به این پدیده ی تاریخی اشاره شده، آن هنگام که شوالیه ای از سادات مسلمان به نام "دن کیخوته" در قصر فرماندار محلی مهمان است، "لامانچا" خدمتکارش سرگرم استعمال "قلیان" است که تحریف شده ی همین کلمه ی "الهوکا" در زبان لاتین است. اما با پیگیری این مساله در دوران معاصر، اولین بار هنگامی بصورت جدی برای اندیشمندان مطرح شد که "هابس" فیلسوف انگلیسی به شاگرد فرانسوی اش "سوسور" که از مادر، مسلمان بود، گفت، "مادر قهوه- خانه چای خوردیم"!
با تحقیقات وسیعی که امروزه توسط "دانشمندان" صورت گرفته (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد)، تقریبن تردیدی باقی نمانده که بشر از همان دوره ی غارنشینی، پیش از آن که در فکر ساختن خانه باشد، قهوه خانه را اختراع کرد. در قهوه خانه بود که به فکر اختراع "روزی نامه" افتاد. بعدها برای این که اخبار قدیمی را فراموش نکند، در پستوی قهوه خانه، محلی به نام "کتابخانه" تعبیه کرد و بالاخره در هزاره ی ششم بعد از خلقت، "چای"، "قلیان" و "زن" خلق شدند. بشر با اختراع قلیان و زن، هزاره ی هفتم را "جمعه" نام نهاد، که به معنای استراحت است. بعدها یک نویسنده ی کلیمی به نام "دانیل دفو" که در سازمانی جاسوسی بنام "موساد" خدمت می کرد، "جمعه" را به هیات پیش خدمت ارباب استعمارگری به نام "رابینسون کرزوئه" در آورد و چون "جمعه" هم به خدمت استثمار پیر انگلیس گرفته شد، "شنبه" جایگزین آن گردید! باری، اینها همه زمانی دراز، پیش از سیاست و خلال دندان بوجود آمدند (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد). به همین دلیل هم اصطلاح معروف "مگر ما خلال دندانیم"، از سوی مردمان بی اعتنا به سیاست و قهوه خانه، کشف شد. بنابر همین سند روشن (به زودی منتشر می شود)، به نظریات فیلسوفان و سیاستمداران پیش از این تاریخ، چندان اعتماد و اعتباری نیست.
تاریخ به معنای "گفتگو" و "تعامل"، باید زمانی آغاز شده باشد که اولین دو "انسان" یکدیگر را ملاقات کردند. این دیدار تاریخی بی تردید به میلیون ها سال پیش باز می گردد. زمانی که "پرومته" سیگارش را با هیزم نیم سوخته روشن می کرد و هنوز به فکر دزدیدن فندک از خدایان نیفتاده بود، و "کیومرث" کودکی بیش نبود که هنوز "کون خیزک" راه می رفت (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد). از روی قرائن، اولین برخورد دو "انسان" باید این طوری اتفاق افتاده باشد که آنها سر راه خود برای شکار، وسط دره ای در نواحی بین النهرین که اکثریت مردمانش مسلمان بودند، به یکدیگر برخوردند. آن زمان "آینه" هنوز جایی زیر شن های ساحل مدفون بود، و قرن ها مانده بود تا مادر آینده ی "ارشمیدس" با دوست پسرش آشنا شود، و حرامزاده ای به نام "ارشمیدس" (از این ازدواج سفید) به دنیا بیاید و در اثنای یکی از ولگردی هایش در کناره ی ساحل، آینه را کشف کند. زن ناشزه و فاسده ای به نام "پاندورا" هم هنوز وسوسه نشده بود تا در آن جعبه ی معروف را باز کند، و چند هزار سالی مانده بود تا "فروید" به "من" برسد. به همین دلایل آن دو موجود اولیه که ناگهان وسط دره به یکدیگر برخوردند، هیچ شناختی، نه فیزیکی و نه روانی، از "انسان" نداشتند. از همین رو ابتدا از دیدن یکدیگر جا خوردند و سپس تن و بدن همدیگر را بو کردند و دچار وحشت شدند. ترس ناشی از عدم شناخت، سبب دشمنی (دژمنی) آن دو شد، و نفرت و دژمنی سبب اختراع "جنگ" گردید که پدیده ای "الکتروخونی" و اسلامی ست (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد).
از آنجا که هزاران سال تا اختراع شمشیر و سیخونک توسط محمد نامی از اهالی حجاز، مانده بود و به دلیل عدم آشنایی با فنون پیشرفته ی جنگ، آن دو مسلمان زاده ی اولیه، ابتدا چند روزی با انگشت وسطی دست، و سپس با پا به یکدیگر حواله می دادند. از روز ششم تخم مرغ گندیده و گوجه فرنگی بهم پرتاب کردند و ظهر روز دهم با دست خالی به جان هم افتادند. چون از این هم نتیجه ی بدرد بخوری به دست نیامد، ناچار شب ها هنگام استراحت، از سنگ و چوب و استخوان، (آن هنگام اورانیوم هنوز گرسنه و فقیر بود و قرن ها مانده بود تا "غنی" شود) سلاح درست کردند تا در طول روز، به اینجا و آنجای یکدیگر فرو کنند. این دقیقن به سیزده هزار و نهصد و هشتاد سال پیش از تولد آن کلیمی جاسوس، "آلفرد نوبل" باز می گردد که فکر جایزه دادن به بهترین دینامیت ساز سال را، اختراع کرد، و کلیمی دیگری به نام "مولوتف"، بعلت توفیق در مهاجرت از سرزمین های اشغالی به فنلاند، مهمانی "کوکتل" داد (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد).
باید زمانی دراز، حدود سه هزاره گذشته باشد تا انسان بالاخره از جنگیدن خسته شود و نیاز به صلح به وجود آید. مخترع این کلمه گدایی به نام "مسایا"، فرزند نامشروع نجاری به نام یوسف، از فرزندان یعقوب کنعانی بود. باری، در درازای جنگ، انسان ها با خلق و خوی یکدیگر آشنا شدند و نیاز به "دیگری" زاده شد. از اسناد و شواهد چنین بر می آید که پس از آن که انسان ها با راز و رمز روانی یکدیگر آشنا شدند، ابتدا نگاه ها حرف زدند. بعد مهربانی و "پاسور" (ورق) اختراع شد و کم کم "عشق"، "تخته نرد" و "رختخواب" کشف گردید، اشاره ها به گفتگو بدل شدند، "زبان" اختراع شد و انسان ها جفت شش آوردند و "سور" زدند (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد).
این همه باید زمانی دراز پیش از مهاجرت خدایان به "المپ" اتفاق افتاده باشد. بسیار پیش از آن که خدایان زمینی و آسمانی عشق را بیاشوبند و جنگی دوباره آغاز شود. آن زمان خدایان در ویلاهای "مهر"، بدون برق و آب، و بشکلی مخفی زندگی می کردند. هزار سال پس از اختراع زبان، لیسیدن هم یکنواخت شد، و بار دیگر زندگی بشر کسالت بار شد. دیرزمانی از اختراع شتر نگذشته بود که شبی مردی از حجاز، محض تفنن و بخاطر سکه های طلا، با مادر خود ازدواج کرد و "تجارت" به دنیا آمد. چندی بعد جماعتی دستار به سر، زنی را از غاری به گروگان گرفتند و به غار شخصی خود به نام "کهف" بردند، و "سیاست" و "دروغ" به دنیا آمدند. اما پیش از آن که "پاندورا" در جعبه را باز کند، و جنگی دوباره در گیرد، انسان ها به فکر مذاکره افتادند. قرار شد مذاکرات در مکان بی طرفی غیر از غارهای شخصی مذاکره کنندگان، برگزار شود. کاملن طبیعی بود که مذاکره کنندگان در همان دره ای که پیش از آن جنگیده بودند، دیدار و گفتگو کنند. "قهوه خانه" باید همان زمان و همانجا، در دره ای به نام "فلسطین" کنار سلسله جبال جلجتا، اختراع شده باشد (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد).
از همین رو نوشته اند که قهوه خانه به دنبال نیاز بشر به "ارتباط" و "صلح"، همراه با "بلی دنس" (به زبان عرب؛ رقص شکم) و "ماری جوانا"، و بر روی خاکستر جنگ و دشمنی ساخته شد. اولین عشاق، در قهوه خانه دیدار کردند و همانجا بود که "خنده" جای "خشم" نشست، هنر آفریده شد و عناصری مانند "توپوز"، "هویج" و "قلقلک" اختراع شدند. قهوه خانه محل دیدار دوستان قدیمی و یافتن دوستان تازه شد. انسان ها در قهوه خانه از گذشته و تاریخ یکدیگر باخبر شدند، از خانواده ی یکریگر پرسیدند، تاریخ را و زندگی را تعریف کردند، شعر و قصه گفتند، موسیقی ساختند، نقاشی کردند، از عشق سرودند، رقصیدند، غیبت و ولنگاری کردند و بالاخره آنقدر بهم "نزدیک" شدند و از چیک و پوک هم سر در آوردند که کار به "دخول" کشید و "ایدز" به دنیا آمد (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد)! ریشه ی این بیماری به کلمه ی "نیاز" در زبان سلمان پارسی باز می گردد که توسط فنیقی ها به جنوب اروپا برده شد و در راه، الفش در اثر سهل انگاری به بحرالمیت افتاد و یک کلیمی انگیسی ساکن آرژانتین، "الف" را که در آب "نرم" و از کمر بصورت "دال" خم شده بود، در سر جای اولش نصب کرد؛ همان "نیدز"، که در زبان انگلوساکسون های بعدی به معنی "نیاز" بکار می رفت. اما "نیدز" در اثر "کثرت استعمال" توسط انگلیسی های استعمارگر در قاره ی آفریقا، و به دلیل گرسنگی مردمان قاره، "نون"اش خورده شد و جایش علف سبز شد، و به "ایدز" استحاله پیدا کرد و همانجا ماند. (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد).
سوای همه ی بلاها که در کنار قلیان، و توسط پاندورا "آزاد" شدند، بنظر می رسد نطفه ی هم نشینی و تمدن بشر هم در همین قهوه خانه بسته شده باشد. برخی از دانشمندان معتقدند که دو مسلمان اولیه؛ "آدم" و "حوا" نیز هنگامی که از بهشت آسمانی خدایان رانده و به زمین "پناهنده" شدند، سر راه خود در یکی از همین قهوه خانه ها، دور از چشم "اداره ی اتباع بیگانه"، ضمن در کردن خستگی راه، برای آینده ی خود و این که چگونه در فساد زمین "اینتگره" شوند، برنامه ریزی کرده باشند، که البته نتیجه ی این برنامه ریزی "قابیل" و "هابیل" بودند، موجوداتی که از پر قنداق "دژمن" هم بودند! (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد).
باستان شناسان از روی استخوان های به دست آمده در اطراف دره ی "خیبر" (اردوگاه آوارگان کلیمی در حجاز)، تایید کرده اند که مشاجره ی میان دو برادر مسلمان اولیه به نام های "هابیل" و "قابیل" که از "نسل دوم مهاجرین" بوده اند، و به کشته شدن یکی از آنها انجامیده، پیش روی یکی از همین قهوه خانه ها صورت گرفته، که در ناحیه ای به نام بین النهرین قرار داشته است. باید اضافه کرد که اغلب وقایع مهم آن زمان، از جمله به دنیا آمدن یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر، چهارشنبه سوری و پریدن ابراهیم از روی آتش، خروج لازاروس (العازر) از قبر، پرواز مسایا و رفتن "وردست پدر"ش پس از مرگ، معراج با خر بالدار، و خیلی دروغ های شاخدار دیگر، در همین ناحیه ی حاصلخیز "میان رودان"، کشت، و سپس درو شده است (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد). انسان شناسان معتقدند که این نزاع تاریخی بشر، ابتدا در قهوه خانه ای در حوالی بابل بعدی آغاز شد اما چون انسان ها تحمل نسل دوم مهاجرین "بیکاره" و "خلافکار" و "بمب گذار" را نداشتند، پیش از آن که کار مشاجره به جنایت بیانجامد و امنیت و آرامش زمین را بیاشوبد، آن دو برادر را از قهوه خانه بیرون انداختند. این واقعه به عنوان اولین جنایت، یا اولین خشونت، و به روایتی اولین جنگ یا نزاع در تاریخ معاصر بشر ثبت شده است. از همان زمان هم سنت بر این شد که کشتن یکی دو نفر، "جنایت" قلمداد شود و کشتن هزاران نفر یا بیشتر را به حساب "دفاع از آزادی و تمدن" (یا "دفاع مقدس") و بعدها "مبارزه با تروریسم" و از این قبیل، بگذارند.
مدتی بعد از این واقعه، شاید سه هزار سال بعد بود که سر و کله ی خدایان آسمانی روی زمین پیدا شد. خدایان ابتدا کمر به خدمت زنانی بستند که از روابط جنسی با مردانشان، چندان راضی بنظر نمی رسیدند. در طی روز که مردان سر کار بودند، خدایان در رختخواب "انسان" دراز می کشیدند و "اختلاط" می کردند و "تخمه ژاپنی" می شکستند. کم کم نسل تازه ای از حرامزادگان "انسان - خدا" از رختخواب ها بیرون خزیدند، و به نام "امامزاده" در گوشه و کنار جهان گم و گور شدند. این امام زادگان به صورت رسوا کننده ای رو به ازدیاد گذاشتند به گونه ای که چهار راه ها در چنبره ی ترافیک پیچیده ی "حرامزادگان"، تقریبن غیر قابل عبور شد. این امر سبب شد تا خدایان از سوء استفاده ی زنان و ناسپاسی مردان به خشم آیند، و "اورفه"، دیسکوتک را در المپ بنا نهاد. از آن پس برخی شب ها، خدایان، زنان را از بستر شوهرانشان می ربودند و به "دیسکو" می بردند و نزدیکی های صبح، آنها را به خانه هایشان باز می گرداندند. از همان زمان زنان ثروتمند به دلیل بی خوابی های شبانه، روزها تا ظهر می خوابیدند و شست و شو، رفت و روب، پخت و پز و خرید خانه به عهده ی زنان فقیر بود که هیچ وقت مورد توجه خدایان نبودند و بهمین دلیل، همیشه از شوهران خود آبستن می شدند. همین امر سبب شد تا فرزندان فقرا بسیار به والدین خود شبیه باشند (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد). از همان زمان هم این ضرب المثل متداول شد که "فقرا کارهایشان را، خودشان انجام می دهند"!
داستان شیطنت شبانه ی خدایان با همسران، مدت ها از چشم ثروتمندان پنهان ماند، تا روزی که زنی از مردش تقاضای لوازم آرایش "ایو" کرد. از همانجا مردان به آنچه در غیابشان در خانه می گذشت، مشکوک شدند و به این فکر افتادند که زنان را در زیرزمین خانه، کنار انبار مواد غذایی و تنور نان، زنجیر کنند. و بشر دوران "نرینه سالاری" را آغاز کرد. به استناد برخی از یادداشت های روزانه ای که از جهانگردان آن دوران به دست آمده، مردان تنها برای خوردن و خوابیدن و برخی کارهای جزئی دیگر، به زیرزمین ها سر می زدند. از آنجا که در هیچ کتاب تاریخ یا سفرنامه ای به جزئیات آنچه در زیرزمین ها می گذشته، یا نمی گذشته، اشاره ای نشده، پیداست که جز "خدا" پای هیچ کس، حتی پای تاریخ نویسان و روزنامه نگاران یا جهانگردان، به زیرزمین خانه ها نرسیده بوده است. از همان زمان معمول شد که خدایان، و بالطبع مردان مجرد نیز، اجناس برجسته و مورد نیاز را از "بازار سیاه" یا به اصطلاح اقتصاد دانان "بازار آزاد" تهیه کنند.
با زمزمه ی برابری حقوق زن و مرد در آسمان، اختلالاتی در مناسبات خدایان به وجود آمد. الهه ها با تاسیس تشکیلات زنان و رسیدن به برخی "خودکفایی"ها، شوق اولیه شان را در همبستری با خدایان نر از دست دادند و به اصطلاح امروزی "تاقچه بالا" گذاشتند. خدایان نر که غرورشان اجازه نمی داد بخاطر چند سوراخ ناقابل، تحقیر شوند، کم کم به خودکفایی رسیدند (نگاه کنید به "شرح احوال قوم لوط"). شیوع لواط در المپ، ازدیاد نسل خدایان را به سختی تهدید می کرد. تا این که روزی زئوس، "رهبر معذب" و "هادس"، رییس شورای نگبهان با "تیرزیاس"، رییس شورای مصلحت نظام در المپ، پای منقل، شور و مشورت کردند، و در نتیجه قوانین مربوط به لواط و لقاح تدوین و تصویب شد. از زمان تدوین "فقه"، قوانین، همه جا در خدمت نیاز خدایان و تسهیل زندگی آنها تهیه و تدوین می شد. با آغاز دوره ی "قانونگذاری" در المپ، اعمال خلاف قانون نیز رواج یافت (شاعر "هسته ای" گوید؛ "کوه چون خلق شود، فلذا دره پدید آید"!) در این زمینه هم خدایان پیشقدم بودند. "اریس" به کمک "آفرودیته"، "پاریس" را وسوسه کردند تا "هلن" را از زیر زمین "منلاس" بدزدد و با خود به "تروا" ببرد. البته خدایان همیشه قدرت داشته اند خود به هر کاری که مایلند، اقدام کنند اما از آنجا که وجودشان سخت به "آراء مردم" وابسته بوده، ترجیح دادند همه چیز به شکل "مردمسالارانه" و در طی برگزاری انتخابات انجام دهند، و خود مستقیم در کارها درگیر نشوند تا به "وجهه ی سیاسی" شان لطمه ای وارد نگردد (تکبیر). برخی معتقدند این عمل خدایان همانا مبداء پیدایش "ریا" و "تقلب" است که میلیون ها سال بعد، دانشمند مسلمانی به نام "ماکیاول"، از آن الهام گرفت (مرگ بر صهیونیزم!).
باری، کشش خدایان به "زن" با دزدیده شدن هلن، به جنگ بزرگ دوم انجامید. لازم به توضیح است که برخلاف اعتقاد رایج، هیچ سند تاریخی به دست نیامده تا ثابت کند در این مساله کلیمی ها یا یهودیان مقصر بوده اند. این اقوام ساکت و سربزیر، در سراسر تاریخ، یا مثل آقایان "مارکس" و "انگلس" سرگرم کسب و تجارت بوده اند، و یا نظیر فیلسوفانی چون "بن گوریون" و "اسحاق رابین"، تمامی عمر خود را وقف فلسفه ی "ترور" و "اشغال" کرده اند. ریشه ی این تهمت تاریخی در مورد دخالت کلیمیان و یهودیان در شعله ور کردن آتش جنگ دوم، به دوره ی افلاطون باز می گردد. از همان زمان مسلمانان عادت داشتند که هرجا آشوب و جنگی برپا می شد، گناه را متوجه یهودی ها، انگلیسی ها یا یهودیان انگلیسی (در مجموع "دژمن") می دانسته اند. "محمد غزالی"، یکی از همان "امام"ها در رساله ی "کشف الهشفه" معتقد است که یهودیان و کلیمیان آلمانی نیز، از طرف پدر انگلیسی بوده اند که بررسی چونی و چندی این مساله در حوصله ی این مقال نیست.
در دوران جنگ دوم، قهوه خانه به همان صورت پیشین باقی ماند. طرفداران صلح که تعدادشان از انگشتان دست تجاوز نمی کرد، در آنجا گرد می آمدند و با توسل به حشیش و ماری جوانا، روی دیوارها، کبوتر سفید نقاشی می کردند. روزی که دیگر کبوتر سفیدی در جهان باقی نماند، طرفداران صلح، "شعر"، "موسیقی"، "قصه" و "عشق" را به پستوی قهوه خانه ها بردند، آنها را در جعبه های جداگانه گذاشتند، روی آن را با پوشال و تنباکو و نفتالین پوشاندند، در جعبه ها را با قفل های بزرگی بستند تا از دستبرد سیاستمداران و مجانین محفوظ بماند و جعبه ها را در پستوی قهوه خانه پنهان کردند و برای آن که کسی به رازشان پی نبرد، پستوی قهوه خانه را "کتابخانه" نامیدند! واژه ی "کتابخانه" از ترکیب سه جزء "کِتری" (وسیله ای برای جوشاندن)، "آب" و "خانه" تشکیل شده، و با واژه ی "قهوه خانه"، هر دو از ریشه ی لاتینی "آبدارخانه" اند (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد). از آن زمان کسانی که از این راز باخبر بودند، نیمه شب ها کفش های نمدی به پا می کردند و برای دیدن هنر و عشق، پاورچین به پستوی قهوه خانه ها می رفتند. سال ها بعد سیاستمداران و سرمایه داران برای جلب آراء طرفداران صلح، سکس و ادبیات، به ساختن کتابخانه هایی از نوع جدید، در ملاء عام یا "بازار آزاد" پرداختند. به این شکل کتابخانه از پستوی قهوه خانه ها خارج شد و علنی گشت. در اینجا هم ائتلاف سرمایه و سیاست، کار خود را کرد و بجای آن جعبه های نفیس قدیمی، از قوطی های کوچک مقوایی استفاده کردند که داخل آنها پر از کاغذ بود و با الهام از کلمه ی "کتابخانه"، این جعبه های مقوایی را "کتاب" نامیدند. در این جعبه های مقوایی بجای "عشق"، "تریاک"، "کباب"، "سکس" و "آزادی" از چیزهایی به اسم "کلمه"، "طرح"، "دعا" و "فتوا" استفاده می شد که نه "بو" دارند و نه خاصیت! برخی از دانشمندان زیست شناس بر این عقیده اند که پستوی قهوه خانه ها که بصورت "کتابخانه"های اولیه بود، بعدن در شکل گسترده ای به شعب داخلی تخصصی از قبیل "شیره کش خانه"، "خانه ی عفاف" و غیره تقسیم شدند. این گفته سندیت چندان قابل اعتمادی ندارد.
معلوم نشد چه کسی و از چه تاریخی برای اولین بار بر سر در یکی از این کتابخانه های تازه، تابلویی نصب کرد که روی آن نوشته شده بود؛ "صدا و سیما"! اما کم و بیش بر همه روشن است که انگیزه ی این ابتکار آن بوده که مردم به تدریج پستوی قهوه خانه ها و محتوای جعبه ها را فراموش کنند. چندی بعد در شهر "ناصره"، مردی بظاهر متین و آرام را به جرم تجاوز به یک کتاب قدیمی به نام "مجدلیه" به چهارمیخ کشیدند. همسایه ی ما که یک یهودی به نام "کارل گوستاو یونگ" است و در قرن گذشته به علت تعریف خواب هایش در ملاء عام، مدتی به "سوییس" تبعید شده بود، معتقد است که انسان شب ها در خواب، به سراغ اجدادش می رود و از کارهای زشت و ناشایست آنها الگوبرداری می کند. شاید به همین دلیل در بعضی از مناطق دیکتاتور پرور، برای اجدادی که به خواب نوه و نتیجه هاشان می آیند، مجازاتی در حد مرگ توام با شکنجه، تعیین کرده اند. در جزایر دموکرات نشین، در صورتی که ثابت شود یک سیاستمدار قاتل، یا یک قاتل چهار ستاره، خواب مادر بزرگش را دیده، ابتدا او را در روزنامه های محلی از "هسته" آویزان می کنند و سپس با حقوق و مزایای مکفی بازنشسته می شود. در هزاره ی گذشته، دانشمندی یهودی الاصل، از تخم "سبزها" که موجوداتی نسبتن بی آزارند، ماده ای به نام "ال اس دی" استخراج کرده که گفته می شود قادر است انسان را از "خواب" و "خاطره" بی نیاز گرداند.
گفته می شود در پایان این هزاره، همه جای زمین از کتابخانه های مدرن به نام "کانال های ماهواره ای"، و "کتابخانه های سیار جیبی" به نام "موبایل"، پر خواهد شد. طبق پیش بینی ستاره شناسان، در آن زمان روزانه دویست میلیارد نخ سیگار به دنیا می آید، شانزده کتاب ساخته می شود، پنجاه میلیون تفنگ به "بازار آزاد" سرازیر می شود، بیست و چهار طفل تولید می شود و پنج کتاب قصه ی انبیاء و اولیاء از وزارت ارشاد و امنیت صادر می شود. در سنگ نوشته ای متعلق به سه هزاره ی اول تاریخ که به زبان "نیزه ای" سرخ پوستان مسلمان نواحی شمالی کره ی زمین نوشته شده و در دره ی "تاسمانی" به دست آمده، چنین پیش بینی شده که زمانی در طبقه ی فوقانی هر "ایستگاه صدا و سیما"، مسافرخانه ای تعبیه می شود تا انسان ها از رنج کار و ارتباط، و عذاب داشتن خانه و خانواده آسوده گردند.
1999،
با ویراستاری های بعدی
داسه تانی ست
"ابوالعلاء معری" فیلسوف مسلمان که از سوی مادر ایرانی بود (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد)، در اثر ارزشمند خود "التمساح فی مقامات العالی" در دو مورد از "الهوکا" نام می برد که اشاره به وسیله ای ست شبیه "نگاری" امروزی که لوله ای دراز داشته و بر سرش هیزم نیم سوخته می گذاشته اند. پس از ابوالعلاء تا دوران معاصر، تنها در "دن کیشوت" اثر "سروانتس"، دانشمند مسلمان مراکشی (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد)، به این پدیده ی تاریخی اشاره شده، آن هنگام که شوالیه ای از سادات مسلمان به نام "دن کیخوته" در قصر فرماندار محلی مهمان است، "لامانچا" خدمتکارش سرگرم استعمال "قلیان" است که تحریف شده ی همین کلمه ی "الهوکا" در زبان لاتین است. اما با پیگیری این مساله در دوران معاصر، اولین بار هنگامی بصورت جدی برای اندیشمندان مطرح شد که "هابس" فیلسوف انگلیسی به شاگرد فرانسوی اش "سوسور" که از مادر، مسلمان بود، گفت، "مادر قهوه- خانه چای خوردیم"!
با تحقیقات وسیعی که امروزه توسط "دانشمندان" صورت گرفته (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد)، تقریبن تردیدی باقی نمانده که بشر از همان دوره ی غارنشینی، پیش از آن که در فکر ساختن خانه باشد، قهوه خانه را اختراع کرد. در قهوه خانه بود که به فکر اختراع "روزی نامه" افتاد. بعدها برای این که اخبار قدیمی را فراموش نکند، در پستوی قهوه خانه، محلی به نام "کتابخانه" تعبیه کرد و بالاخره در هزاره ی ششم بعد از خلقت، "چای"، "قلیان" و "زن" خلق شدند. بشر با اختراع قلیان و زن، هزاره ی هفتم را "جمعه" نام نهاد، که به معنای استراحت است. بعدها یک نویسنده ی کلیمی به نام "دانیل دفو" که در سازمانی جاسوسی بنام "موساد" خدمت می کرد، "جمعه" را به هیات پیش خدمت ارباب استعمارگری به نام "رابینسون کرزوئه" در آورد و چون "جمعه" هم به خدمت استثمار پیر انگلیس گرفته شد، "شنبه" جایگزین آن گردید! باری، اینها همه زمانی دراز، پیش از سیاست و خلال دندان بوجود آمدند (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد). به همین دلیل هم اصطلاح معروف "مگر ما خلال دندانیم"، از سوی مردمان بی اعتنا به سیاست و قهوه خانه، کشف شد. بنابر همین سند روشن (به زودی منتشر می شود)، به نظریات فیلسوفان و سیاستمداران پیش از این تاریخ، چندان اعتماد و اعتباری نیست.
تاریخ به معنای "گفتگو" و "تعامل"، باید زمانی آغاز شده باشد که اولین دو "انسان" یکدیگر را ملاقات کردند. این دیدار تاریخی بی تردید به میلیون ها سال پیش باز می گردد. زمانی که "پرومته" سیگارش را با هیزم نیم سوخته روشن می کرد و هنوز به فکر دزدیدن فندک از خدایان نیفتاده بود، و "کیومرث" کودکی بیش نبود که هنوز "کون خیزک" راه می رفت (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد). از روی قرائن، اولین برخورد دو "انسان" باید این طوری اتفاق افتاده باشد که آنها سر راه خود برای شکار، وسط دره ای در نواحی بین النهرین که اکثریت مردمانش مسلمان بودند، به یکدیگر برخوردند. آن زمان "آینه" هنوز جایی زیر شن های ساحل مدفون بود، و قرن ها مانده بود تا مادر آینده ی "ارشمیدس" با دوست پسرش آشنا شود، و حرامزاده ای به نام "ارشمیدس" (از این ازدواج سفید) به دنیا بیاید و در اثنای یکی از ولگردی هایش در کناره ی ساحل، آینه را کشف کند. زن ناشزه و فاسده ای به نام "پاندورا" هم هنوز وسوسه نشده بود تا در آن جعبه ی معروف را باز کند، و چند هزار سالی مانده بود تا "فروید" به "من" برسد. به همین دلایل آن دو موجود اولیه که ناگهان وسط دره به یکدیگر برخوردند، هیچ شناختی، نه فیزیکی و نه روانی، از "انسان" نداشتند. از همین رو ابتدا از دیدن یکدیگر جا خوردند و سپس تن و بدن همدیگر را بو کردند و دچار وحشت شدند. ترس ناشی از عدم شناخت، سبب دشمنی (دژمنی) آن دو شد، و نفرت و دژمنی سبب اختراع "جنگ" گردید که پدیده ای "الکتروخونی" و اسلامی ست (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد).
از آنجا که هزاران سال تا اختراع شمشیر و سیخونک توسط محمد نامی از اهالی حجاز، مانده بود و به دلیل عدم آشنایی با فنون پیشرفته ی جنگ، آن دو مسلمان زاده ی اولیه، ابتدا چند روزی با انگشت وسطی دست، و سپس با پا به یکدیگر حواله می دادند. از روز ششم تخم مرغ گندیده و گوجه فرنگی بهم پرتاب کردند و ظهر روز دهم با دست خالی به جان هم افتادند. چون از این هم نتیجه ی بدرد بخوری به دست نیامد، ناچار شب ها هنگام استراحت، از سنگ و چوب و استخوان، (آن هنگام اورانیوم هنوز گرسنه و فقیر بود و قرن ها مانده بود تا "غنی" شود) سلاح درست کردند تا در طول روز، به اینجا و آنجای یکدیگر فرو کنند. این دقیقن به سیزده هزار و نهصد و هشتاد سال پیش از تولد آن کلیمی جاسوس، "آلفرد نوبل" باز می گردد که فکر جایزه دادن به بهترین دینامیت ساز سال را، اختراع کرد، و کلیمی دیگری به نام "مولوتف"، بعلت توفیق در مهاجرت از سرزمین های اشغالی به فنلاند، مهمانی "کوکتل" داد (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد).
باید زمانی دراز، حدود سه هزاره گذشته باشد تا انسان بالاخره از جنگیدن خسته شود و نیاز به صلح به وجود آید. مخترع این کلمه گدایی به نام "مسایا"، فرزند نامشروع نجاری به نام یوسف، از فرزندان یعقوب کنعانی بود. باری، در درازای جنگ، انسان ها با خلق و خوی یکدیگر آشنا شدند و نیاز به "دیگری" زاده شد. از اسناد و شواهد چنین بر می آید که پس از آن که انسان ها با راز و رمز روانی یکدیگر آشنا شدند، ابتدا نگاه ها حرف زدند. بعد مهربانی و "پاسور" (ورق) اختراع شد و کم کم "عشق"، "تخته نرد" و "رختخواب" کشف گردید، اشاره ها به گفتگو بدل شدند، "زبان" اختراع شد و انسان ها جفت شش آوردند و "سور" زدند (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد).
این همه باید زمانی دراز پیش از مهاجرت خدایان به "المپ" اتفاق افتاده باشد. بسیار پیش از آن که خدایان زمینی و آسمانی عشق را بیاشوبند و جنگی دوباره آغاز شود. آن زمان خدایان در ویلاهای "مهر"، بدون برق و آب، و بشکلی مخفی زندگی می کردند. هزار سال پس از اختراع زبان، لیسیدن هم یکنواخت شد، و بار دیگر زندگی بشر کسالت بار شد. دیرزمانی از اختراع شتر نگذشته بود که شبی مردی از حجاز، محض تفنن و بخاطر سکه های طلا، با مادر خود ازدواج کرد و "تجارت" به دنیا آمد. چندی بعد جماعتی دستار به سر، زنی را از غاری به گروگان گرفتند و به غار شخصی خود به نام "کهف" بردند، و "سیاست" و "دروغ" به دنیا آمدند. اما پیش از آن که "پاندورا" در جعبه را باز کند، و جنگی دوباره در گیرد، انسان ها به فکر مذاکره افتادند. قرار شد مذاکرات در مکان بی طرفی غیر از غارهای شخصی مذاکره کنندگان، برگزار شود. کاملن طبیعی بود که مذاکره کنندگان در همان دره ای که پیش از آن جنگیده بودند، دیدار و گفتگو کنند. "قهوه خانه" باید همان زمان و همانجا، در دره ای به نام "فلسطین" کنار سلسله جبال جلجتا، اختراع شده باشد (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد).
از همین رو نوشته اند که قهوه خانه به دنبال نیاز بشر به "ارتباط" و "صلح"، همراه با "بلی دنس" (به زبان عرب؛ رقص شکم) و "ماری جوانا"، و بر روی خاکستر جنگ و دشمنی ساخته شد. اولین عشاق، در قهوه خانه دیدار کردند و همانجا بود که "خنده" جای "خشم" نشست، هنر آفریده شد و عناصری مانند "توپوز"، "هویج" و "قلقلک" اختراع شدند. قهوه خانه محل دیدار دوستان قدیمی و یافتن دوستان تازه شد. انسان ها در قهوه خانه از گذشته و تاریخ یکدیگر باخبر شدند، از خانواده ی یکریگر پرسیدند، تاریخ را و زندگی را تعریف کردند، شعر و قصه گفتند، موسیقی ساختند، نقاشی کردند، از عشق سرودند، رقصیدند، غیبت و ولنگاری کردند و بالاخره آنقدر بهم "نزدیک" شدند و از چیک و پوک هم سر در آوردند که کار به "دخول" کشید و "ایدز" به دنیا آمد (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد)! ریشه ی این بیماری به کلمه ی "نیاز" در زبان سلمان پارسی باز می گردد که توسط فنیقی ها به جنوب اروپا برده شد و در راه، الفش در اثر سهل انگاری به بحرالمیت افتاد و یک کلیمی انگیسی ساکن آرژانتین، "الف" را که در آب "نرم" و از کمر بصورت "دال" خم شده بود، در سر جای اولش نصب کرد؛ همان "نیدز"، که در زبان انگلوساکسون های بعدی به معنی "نیاز" بکار می رفت. اما "نیدز" در اثر "کثرت استعمال" توسط انگلیسی های استعمارگر در قاره ی آفریقا، و به دلیل گرسنگی مردمان قاره، "نون"اش خورده شد و جایش علف سبز شد، و به "ایدز" استحاله پیدا کرد و همانجا ماند. (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد).
سوای همه ی بلاها که در کنار قلیان، و توسط پاندورا "آزاد" شدند، بنظر می رسد نطفه ی هم نشینی و تمدن بشر هم در همین قهوه خانه بسته شده باشد. برخی از دانشمندان معتقدند که دو مسلمان اولیه؛ "آدم" و "حوا" نیز هنگامی که از بهشت آسمانی خدایان رانده و به زمین "پناهنده" شدند، سر راه خود در یکی از همین قهوه خانه ها، دور از چشم "اداره ی اتباع بیگانه"، ضمن در کردن خستگی راه، برای آینده ی خود و این که چگونه در فساد زمین "اینتگره" شوند، برنامه ریزی کرده باشند، که البته نتیجه ی این برنامه ریزی "قابیل" و "هابیل" بودند، موجوداتی که از پر قنداق "دژمن" هم بودند! (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد).
باستان شناسان از روی استخوان های به دست آمده در اطراف دره ی "خیبر" (اردوگاه آوارگان کلیمی در حجاز)، تایید کرده اند که مشاجره ی میان دو برادر مسلمان اولیه به نام های "هابیل" و "قابیل" که از "نسل دوم مهاجرین" بوده اند، و به کشته شدن یکی از آنها انجامیده، پیش روی یکی از همین قهوه خانه ها صورت گرفته، که در ناحیه ای به نام بین النهرین قرار داشته است. باید اضافه کرد که اغلب وقایع مهم آن زمان، از جمله به دنیا آمدن یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر، چهارشنبه سوری و پریدن ابراهیم از روی آتش، خروج لازاروس (العازر) از قبر، پرواز مسایا و رفتن "وردست پدر"ش پس از مرگ، معراج با خر بالدار، و خیلی دروغ های شاخدار دیگر، در همین ناحیه ی حاصلخیز "میان رودان"، کشت، و سپس درو شده است (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد). انسان شناسان معتقدند که این نزاع تاریخی بشر، ابتدا در قهوه خانه ای در حوالی بابل بعدی آغاز شد اما چون انسان ها تحمل نسل دوم مهاجرین "بیکاره" و "خلافکار" و "بمب گذار" را نداشتند، پیش از آن که کار مشاجره به جنایت بیانجامد و امنیت و آرامش زمین را بیاشوبد، آن دو برادر را از قهوه خانه بیرون انداختند. این واقعه به عنوان اولین جنایت، یا اولین خشونت، و به روایتی اولین جنگ یا نزاع در تاریخ معاصر بشر ثبت شده است. از همان زمان هم سنت بر این شد که کشتن یکی دو نفر، "جنایت" قلمداد شود و کشتن هزاران نفر یا بیشتر را به حساب "دفاع از آزادی و تمدن" (یا "دفاع مقدس") و بعدها "مبارزه با تروریسم" و از این قبیل، بگذارند.
مدتی بعد از این واقعه، شاید سه هزار سال بعد بود که سر و کله ی خدایان آسمانی روی زمین پیدا شد. خدایان ابتدا کمر به خدمت زنانی بستند که از روابط جنسی با مردانشان، چندان راضی بنظر نمی رسیدند. در طی روز که مردان سر کار بودند، خدایان در رختخواب "انسان" دراز می کشیدند و "اختلاط" می کردند و "تخمه ژاپنی" می شکستند. کم کم نسل تازه ای از حرامزادگان "انسان - خدا" از رختخواب ها بیرون خزیدند، و به نام "امامزاده" در گوشه و کنار جهان گم و گور شدند. این امام زادگان به صورت رسوا کننده ای رو به ازدیاد گذاشتند به گونه ای که چهار راه ها در چنبره ی ترافیک پیچیده ی "حرامزادگان"، تقریبن غیر قابل عبور شد. این امر سبب شد تا خدایان از سوء استفاده ی زنان و ناسپاسی مردان به خشم آیند، و "اورفه"، دیسکوتک را در المپ بنا نهاد. از آن پس برخی شب ها، خدایان، زنان را از بستر شوهرانشان می ربودند و به "دیسکو" می بردند و نزدیکی های صبح، آنها را به خانه هایشان باز می گرداندند. از همان زمان زنان ثروتمند به دلیل بی خوابی های شبانه، روزها تا ظهر می خوابیدند و شست و شو، رفت و روب، پخت و پز و خرید خانه به عهده ی زنان فقیر بود که هیچ وقت مورد توجه خدایان نبودند و بهمین دلیل، همیشه از شوهران خود آبستن می شدند. همین امر سبب شد تا فرزندان فقرا بسیار به والدین خود شبیه باشند (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد). از همان زمان هم این ضرب المثل متداول شد که "فقرا کارهایشان را، خودشان انجام می دهند"!
داستان شیطنت شبانه ی خدایان با همسران، مدت ها از چشم ثروتمندان پنهان ماند، تا روزی که زنی از مردش تقاضای لوازم آرایش "ایو" کرد. از همانجا مردان به آنچه در غیابشان در خانه می گذشت، مشکوک شدند و به این فکر افتادند که زنان را در زیرزمین خانه، کنار انبار مواد غذایی و تنور نان، زنجیر کنند. و بشر دوران "نرینه سالاری" را آغاز کرد. به استناد برخی از یادداشت های روزانه ای که از جهانگردان آن دوران به دست آمده، مردان تنها برای خوردن و خوابیدن و برخی کارهای جزئی دیگر، به زیرزمین ها سر می زدند. از آنجا که در هیچ کتاب تاریخ یا سفرنامه ای به جزئیات آنچه در زیرزمین ها می گذشته، یا نمی گذشته، اشاره ای نشده، پیداست که جز "خدا" پای هیچ کس، حتی پای تاریخ نویسان و روزنامه نگاران یا جهانگردان، به زیرزمین خانه ها نرسیده بوده است. از همان زمان معمول شد که خدایان، و بالطبع مردان مجرد نیز، اجناس برجسته و مورد نیاز را از "بازار سیاه" یا به اصطلاح اقتصاد دانان "بازار آزاد" تهیه کنند.
با زمزمه ی برابری حقوق زن و مرد در آسمان، اختلالاتی در مناسبات خدایان به وجود آمد. الهه ها با تاسیس تشکیلات زنان و رسیدن به برخی "خودکفایی"ها، شوق اولیه شان را در همبستری با خدایان نر از دست دادند و به اصطلاح امروزی "تاقچه بالا" گذاشتند. خدایان نر که غرورشان اجازه نمی داد بخاطر چند سوراخ ناقابل، تحقیر شوند، کم کم به خودکفایی رسیدند (نگاه کنید به "شرح احوال قوم لوط"). شیوع لواط در المپ، ازدیاد نسل خدایان را به سختی تهدید می کرد. تا این که روزی زئوس، "رهبر معذب" و "هادس"، رییس شورای نگبهان با "تیرزیاس"، رییس شورای مصلحت نظام در المپ، پای منقل، شور و مشورت کردند، و در نتیجه قوانین مربوط به لواط و لقاح تدوین و تصویب شد. از زمان تدوین "فقه"، قوانین، همه جا در خدمت نیاز خدایان و تسهیل زندگی آنها تهیه و تدوین می شد. با آغاز دوره ی "قانونگذاری" در المپ، اعمال خلاف قانون نیز رواج یافت (شاعر "هسته ای" گوید؛ "کوه چون خلق شود، فلذا دره پدید آید"!) در این زمینه هم خدایان پیشقدم بودند. "اریس" به کمک "آفرودیته"، "پاریس" را وسوسه کردند تا "هلن" را از زیر زمین "منلاس" بدزدد و با خود به "تروا" ببرد. البته خدایان همیشه قدرت داشته اند خود به هر کاری که مایلند، اقدام کنند اما از آنجا که وجودشان سخت به "آراء مردم" وابسته بوده، ترجیح دادند همه چیز به شکل "مردمسالارانه" و در طی برگزاری انتخابات انجام دهند، و خود مستقیم در کارها درگیر نشوند تا به "وجهه ی سیاسی" شان لطمه ای وارد نگردد (تکبیر). برخی معتقدند این عمل خدایان همانا مبداء پیدایش "ریا" و "تقلب" است که میلیون ها سال بعد، دانشمند مسلمانی به نام "ماکیاول"، از آن الهام گرفت (مرگ بر صهیونیزم!).
باری، کشش خدایان به "زن" با دزدیده شدن هلن، به جنگ بزرگ دوم انجامید. لازم به توضیح است که برخلاف اعتقاد رایج، هیچ سند تاریخی به دست نیامده تا ثابت کند در این مساله کلیمی ها یا یهودیان مقصر بوده اند. این اقوام ساکت و سربزیر، در سراسر تاریخ، یا مثل آقایان "مارکس" و "انگلس" سرگرم کسب و تجارت بوده اند، و یا نظیر فیلسوفانی چون "بن گوریون" و "اسحاق رابین"، تمامی عمر خود را وقف فلسفه ی "ترور" و "اشغال" کرده اند. ریشه ی این تهمت تاریخی در مورد دخالت کلیمیان و یهودیان در شعله ور کردن آتش جنگ دوم، به دوره ی افلاطون باز می گردد. از همان زمان مسلمانان عادت داشتند که هرجا آشوب و جنگی برپا می شد، گناه را متوجه یهودی ها، انگلیسی ها یا یهودیان انگلیسی (در مجموع "دژمن") می دانسته اند. "محمد غزالی"، یکی از همان "امام"ها در رساله ی "کشف الهشفه" معتقد است که یهودیان و کلیمیان آلمانی نیز، از طرف پدر انگلیسی بوده اند که بررسی چونی و چندی این مساله در حوصله ی این مقال نیست.
در دوران جنگ دوم، قهوه خانه به همان صورت پیشین باقی ماند. طرفداران صلح که تعدادشان از انگشتان دست تجاوز نمی کرد، در آنجا گرد می آمدند و با توسل به حشیش و ماری جوانا، روی دیوارها، کبوتر سفید نقاشی می کردند. روزی که دیگر کبوتر سفیدی در جهان باقی نماند، طرفداران صلح، "شعر"، "موسیقی"، "قصه" و "عشق" را به پستوی قهوه خانه ها بردند، آنها را در جعبه های جداگانه گذاشتند، روی آن را با پوشال و تنباکو و نفتالین پوشاندند، در جعبه ها را با قفل های بزرگی بستند تا از دستبرد سیاستمداران و مجانین محفوظ بماند و جعبه ها را در پستوی قهوه خانه پنهان کردند و برای آن که کسی به رازشان پی نبرد، پستوی قهوه خانه را "کتابخانه" نامیدند! واژه ی "کتابخانه" از ترکیب سه جزء "کِتری" (وسیله ای برای جوشاندن)، "آب" و "خانه" تشکیل شده، و با واژه ی "قهوه خانه"، هر دو از ریشه ی لاتینی "آبدارخانه" اند (شواهد روشن در دست است که بعدن منتشر خواهد شد). از آن زمان کسانی که از این راز باخبر بودند، نیمه شب ها کفش های نمدی به پا می کردند و برای دیدن هنر و عشق، پاورچین به پستوی قهوه خانه ها می رفتند. سال ها بعد سیاستمداران و سرمایه داران برای جلب آراء طرفداران صلح، سکس و ادبیات، به ساختن کتابخانه هایی از نوع جدید، در ملاء عام یا "بازار آزاد" پرداختند. به این شکل کتابخانه از پستوی قهوه خانه ها خارج شد و علنی گشت. در اینجا هم ائتلاف سرمایه و سیاست، کار خود را کرد و بجای آن جعبه های نفیس قدیمی، از قوطی های کوچک مقوایی استفاده کردند که داخل آنها پر از کاغذ بود و با الهام از کلمه ی "کتابخانه"، این جعبه های مقوایی را "کتاب" نامیدند. در این جعبه های مقوایی بجای "عشق"، "تریاک"، "کباب"، "سکس" و "آزادی" از چیزهایی به اسم "کلمه"، "طرح"، "دعا" و "فتوا" استفاده می شد که نه "بو" دارند و نه خاصیت! برخی از دانشمندان زیست شناس بر این عقیده اند که پستوی قهوه خانه ها که بصورت "کتابخانه"های اولیه بود، بعدن در شکل گسترده ای به شعب داخلی تخصصی از قبیل "شیره کش خانه"، "خانه ی عفاف" و غیره تقسیم شدند. این گفته سندیت چندان قابل اعتمادی ندارد.
معلوم نشد چه کسی و از چه تاریخی برای اولین بار بر سر در یکی از این کتابخانه های تازه، تابلویی نصب کرد که روی آن نوشته شده بود؛ "صدا و سیما"! اما کم و بیش بر همه روشن است که انگیزه ی این ابتکار آن بوده که مردم به تدریج پستوی قهوه خانه ها و محتوای جعبه ها را فراموش کنند. چندی بعد در شهر "ناصره"، مردی بظاهر متین و آرام را به جرم تجاوز به یک کتاب قدیمی به نام "مجدلیه" به چهارمیخ کشیدند. همسایه ی ما که یک یهودی به نام "کارل گوستاو یونگ" است و در قرن گذشته به علت تعریف خواب هایش در ملاء عام، مدتی به "سوییس" تبعید شده بود، معتقد است که انسان شب ها در خواب، به سراغ اجدادش می رود و از کارهای زشت و ناشایست آنها الگوبرداری می کند. شاید به همین دلیل در بعضی از مناطق دیکتاتور پرور، برای اجدادی که به خواب نوه و نتیجه هاشان می آیند، مجازاتی در حد مرگ توام با شکنجه، تعیین کرده اند. در جزایر دموکرات نشین، در صورتی که ثابت شود یک سیاستمدار قاتل، یا یک قاتل چهار ستاره، خواب مادر بزرگش را دیده، ابتدا او را در روزنامه های محلی از "هسته" آویزان می کنند و سپس با حقوق و مزایای مکفی بازنشسته می شود. در هزاره ی گذشته، دانشمندی یهودی الاصل، از تخم "سبزها" که موجوداتی نسبتن بی آزارند، ماده ای به نام "ال اس دی" استخراج کرده که گفته می شود قادر است انسان را از "خواب" و "خاطره" بی نیاز گرداند.
گفته می شود در پایان این هزاره، همه جای زمین از کتابخانه های مدرن به نام "کانال های ماهواره ای"، و "کتابخانه های سیار جیبی" به نام "موبایل"، پر خواهد شد. طبق پیش بینی ستاره شناسان، در آن زمان روزانه دویست میلیارد نخ سیگار به دنیا می آید، شانزده کتاب ساخته می شود، پنجاه میلیون تفنگ به "بازار آزاد" سرازیر می شود، بیست و چهار طفل تولید می شود و پنج کتاب قصه ی انبیاء و اولیاء از وزارت ارشاد و امنیت صادر می شود. در سنگ نوشته ای متعلق به سه هزاره ی اول تاریخ که به زبان "نیزه ای" سرخ پوستان مسلمان نواحی شمالی کره ی زمین نوشته شده و در دره ی "تاسمانی" به دست آمده، چنین پیش بینی شده که زمانی در طبقه ی فوقانی هر "ایستگاه صدا و سیما"، مسافرخانه ای تعبیه می شود تا انسان ها از رنج کار و ارتباط، و عذاب داشتن خانه و خانواده آسوده گردند.
1999،
با ویراستاری های بعدی
داسه تانی ست
Published on August 27, 2016 01:08
No comments have been added yet.


