اعتمادالسلطنه، یک ایرانی تمام عیار!
روزنامه ی خاطرات اعتمادالسلطنه که به خط خود او و همسر دومش "اشرف السلطنه" در کتابخانه ی آستان قدس رضوی موجود است، به همت ایرج افشار تصحیح و چاپ شده. این کتاب قطور (800 صفحه) در کنار خاطرات "عبدالله مستوفی" ("زندگانی من" در سه جلد) و روزنامه ی خاطرات "مخبرالسلطنه"، و خاطرات یکی دو تن دیگر از رجال اواخر دوره ی قاجار، نمایی روشن از وضعیت اجتماعی دوران مشروطه، دربار ناصرالدین شاه و خلقیات و روحیات شاهان قاجار، روابط درباریان و مردم ارائه می دهند. صنیع الدوله (اعتمادالسلطنه ی بعدی) که به دلیل شغل مترجم حضوری و روزنامه خوانی هر روزه برای شاه، از نزدیک شاهد وقایع پانزده سال اواخر دوران 49 ساله ی سلطنت ناصرالدین شاه بوده، در خاطرات روزانه ی خود نکات ظریف و باریکی از وقایع مهم این دوره را ثبت کرده که مورد استفاده ی محققان جامعه شناس و تاریخ نویسان ایرانی قرار گرفته است. اعتمادالسلطنه در خاطراتش از جمله به چگونگی انعقاد امتیاز نامه ی "رژی" و انحصار توتون و تنباکو، منع استمعال دخانیات و سپس فسخ این قرارداد، عزل ظل السطان پسر بزرگ شاه، از مناصب حکومتی و مورد بی لطفی شاه قرار گرفتن او (ظل السطان، شاهزاده ای سفاک و پر نخوت بود که در دوران حکومتش در اصفهان و نواحی دیگر ایران، در زجر و شکنجه دادن و کشتن مردم، و چاپیدن آنها در تاریخ معاصر ایران کم نظیر است)، وقایع دوران صدارت مستبدانه ی امین السلطان (اتابک)، دخالت دولتین روس و انگلیس در وقایع سیاسی و اجتماعی ایران در دوران قاجار، شرح سفرهای ناصرالدین شاه به فرنگ، و اوضاع و شرایطی که منجر به قتل ناصرالدین شاه و وزیدن نسیم مشروطه خواهی شد... اشاراتی دقیق و نسبتن مستدل ارائه کرده، و در عین حال، خلقیات بسیاری از درباریان و رجال عهد ناصری از جمله؛ مهدی قلی خان امیرآخور، ابراهیم آبدارباشی، عضد الملک، موچول خان، رضا مهندس باشی، ملیجک اول، دبیر الملک، علی اصغر خان امین السطان، ادیب الملک، سید ابوالقاسم بزاز، فرهاد میرزا، حاج آقا محسن عراقی، نظام السطنه، شجاع الدوله، انتظام الدوله و... را صریح و بی پرده نوشته و دشمنی یا دوستی او در باره ی هر کدام از این رجال، به وضوح در این صفحات دیده می شود، اگرچه این خاطرات هم، مانند هر دفتر خاطرات یا وقایع نگاری (تاریخ)، از اغراض شخصی خالی نیست.
محمدحسن خان فرزند حاجی علی خان حاجب الدوله، همان درباری مورد اعتماد ناصرالدین شاه است که مامور فرمان قتل امیر کبیر به کاشان، و ناظر بر اجرای فرمان (رگ زدن امیر) در حمام فین بود. در 9 سالگی، ابتدای تاسیس دارالفنون تهران، به آن مدرسه رفت، در 1268 با عنوان وکیل نظام از دارالفنون فارغ التحصیل شد و در مناصب نظامی ترقی کرد. در 1275 به رتبه ی سرهنگی نائل شد، در 1280 در عهد ناپلئون سوم با سمت نماینده ی نظامی ایران در سفارت فرانسه، به پاریس رفت. آنجا تاریخ و جغرافیا تحصیل کرد، به ادبیات و زبان فرانسه پرداخت، در انجمن های علمی اروپایی از قبیل انجمن آسیایی لندن و مجامع تاریخی و جغرافیایی روسیه و فرانسه عضویت داشت، در بیست و سه سالگی (1284 هجری) به ایران بازگشت و به سمت مترجم حضوری شاه منصوب شد. از همان ابتدای کار، روزنامه خوان شاه بود و این منصب را تا پایان عمر حفظ کرد. در1287 اداره ی امور روزنامه ی رسمی و بعد ریاست دارالترجمه به او واگذار شد و به لقب صنیع الدوله مفتخر شد. در 1290 معاون وزارت عدلیه، در1298 رییس دارالتالیف، در1299 عضو مجلس شورای دولتی، در 1300 وزیر انطباعات و مدت ها نیز سمت محاسب شهر تهران و تصدی بازسازی عمارات سلطنتی را بر عهده داشت. در مراسم معرفی وزرای مختار دول خارجه نیز مترجم بود و پس از64 سال عمر، یک ماه پیش از ترور ناصرالدین شاه، سکته کرد و درگذشت. برخی معتقدند که او را مسموم کردند.
صنیع الدوله سوای همه ی مناصب درباری، به تحقیق مباحث تاریخی و شناخت آثار قدیمی علاقه داشت. در سفرها از مساجد و مدارس و قلاع و بقاع قدیم دیدن و در مورد آنها تحقیق می کرد. مدیر بود، به زبان های فرانسه و عربی مطالعه می کرد و با تمدن مغرب زمین آشنایی داشت، و از لحاظ سواد و دانش، برتر از بسیاری رجال عهد ناصری بود. در سمت مدیر دارالتالیف و دارالترجمه، کتب بسیاری تالیف و ترجمه کرد و جمعی از فضلای عصر خود را در حلقه ی علمی و ادبی جمع کرد. وصف شوخی های شاه با او و پاسخ های او به شاه، حکایت از نزدیکی و اعتماد شاه به او دارد طوری که ناصرالدین شاه حتی خواب هایش را برای او تعریف می کرده. روزی شاه می گوید خیلی مزه دارد بدهم تو را پانصد چوب بزنند. صنیع الدوله می گوید؛ در دنیا بی مزه تر از این چیزی نیست! شاه خلعت های بسیار نظیر تن پوش، انگشتر الماس، شمشیر مرصع و... یک بار هم ده حسن آباد را به او بخشید که اعتمادالسلطنه بعد از چند سال، بعلت نیاز مالی، آن را فروخت!
شرح زندگی و اخلاقیات و روابط اجتماعی صنیع الدوله نشان می دهد که مانند هر ایرانی دیگر، دچار تضاد و تناقض های اخلاقی و فکری بوده. دانش او و نزدیکی اش به شاه، سبب غرور بسیار و خودشیفتگی اش شد؛ "هر وقت نور آفتاب گرفته شود، علم من هم نهان خواهد شد. بر فرض سلطنت ایران حالا ملیجک پسند است، باشد"! از درآمد خدمت دیوانی خود ناراضی بوده و به همین سبب گاه با ناصرالدین شاه، قهرهای کوتاه مدت می کرده. در اواخر عمر، عریضه ای به شاه نوشته که میزان نارضایتی او را از درآمدش نشان می دهد؛ "... بعداز این مدت نوکری، والله با صداقت، بالله با امانت، گرسنه نمیرد و گدایی نکند...". از وارد شدن جوانان، یا اصولن دیگران به کارهای دولتی، دلخور و آزرده می شده، از جمله صدارت امین السلطان در بیست و هفت سالگی را مسخره کرده است. حتی تحمل جوانی با سواد، نظیر ابوالقاسم خان ناصرالممالک را که تازه از فرنگ برگشته و مامور ترجمه و نوشتن قانون شده، نداشته است؛ "این ابوالقاسم سی ساله بعد از هزار و سیصد سال می خواهد قانون ابوالقاسم عربی (محمد) چهل ساله را به هم بزند. ای شاه! ابوالقاسم همدانی، ابوالقاسم هاشمی نمی شود. این جوان همدانی ست، نه همه دانی.."! یا از روی حسادت می نویسد؛ "باز کتاب می دهند به محمد طاهر میرزا، که به قدر شاگرد من نمی فهمد، ترجمه کند"!... دچار تلون مزاج بوده، گاه به امین السطان نزدیک، و از امین الدوله دور می شده، و گاه به عکس، چون امین السلطان به او بی اعتنا می شده، با امین الدوله تجدید رابطه می کرده است. با میرزا حسین خان سپهسالار سر مخالفت داشته و علاء الدوله را مسخره می کرده. در جوانی به میرزا ملکم خان گرایشی داشته و در خاطرات، بارها از فضل و بصیرت او سخن گفته اما به دلیل ترس از شاه، از ملکم دوری می کرده؛ "این که این معلم و مرشد من قدری دیوانه است.. پدر سوخته ی خائن دولت و ملت... سالی بیست هزار تومان از ایران می گیرد..." و گاه از ملکم تبری می جوید؛ "میرزا ملکم خان استاد من بود... لیکن مدت هاست که از پولتیک او اعتذار جسته بودم و اعتقاد به او نداشتم..."
به علت مخالفت با انگلیس ها، طرفدار روس ها بوده، طوری که بین شاه و سفارت روس، پیغام و پسغام می برده و بانی قرض روس ها به شاه شده؛ "اگر یک وزیر قابلی می داشتیم با روس ها می ساختیم ... افسوس که وزیر خارجه ی ما انگلیس پرست و تمام رجال تقریبن نوکر انگلیس هستند". پیوسته شاه را از نزدیکی به انگلیسی ها و بی اعتنایی به روس ها هشدار می داده و درباره ی خود می نویسد؛ "من مشهور به دوستی روس هستم به یک اندازه راست است. اما نه انیقدر که راضی بشوم یک بند انگشت از خاک مملکتم به آنها داده شود یا بقدر خردلی از درجه ی اعتبار پادشاه وطنم کاسته شود...". با وجود دانشی که به آن افتخار می کرده، اعتقادش به مذهب و سنت در حد خرافاتی نظیر "شفا یافتن درد گلو از برکت آب تربت" بوده. احترام و اعتقادش به ناصرالدین شاه، گاه از روی ترس، و بیشتر در حد "نوکری" بوده؛ "ثلث اوقات سلطنت صرف ملاحظه ی سنگ های سیاه بی معنی کوه ها می شود. با وجود ذکاوت ذاتی که خودشان دارند و می دانند محال است خلاف طبیعت کاری در عالم بشود، به اصرار می خواهند الماس از کوه دوشان تپه در بیاورند"! به "ذکاوت ذاتی" (در اصل بی ذکاوتی) ناصرالدین شاه، نه تنها رجال دیگر، که خود صنیع الدوله هم اشاراتی کرده. از جمله این که یک بار که از باغ می گذرند، شاه به صنیع الدوله می گوید؛ چرا تار عنکبوت بالای درختان را با دستمال پاک نکردید؟! یا در جای دیگر می نویسد؛ "سی سال است درس فرانسه می خوانند هنوز نمی توانند مکالمه نمایند، حالا روسی می خوانند"!
اعتمادالسلطنه دو عامل خارجی و دو عامل داخلی را در ویرانی بنیان های علمی ایران دخیل می دانست. عوامل خارجی از نظر او عبارت بودند از حمله ی اسکندر مقدونی و سقوط سلسله ی هخامنشیان و سوزاندن "معبد چهل مناره ی اصطخر که در واقع مخزن کتب علمی آن عهد بوده"، و دیگری حمله ی اعراب و سقوط ساسانیان و تکرار جریان کتابسوزی "منابع و ماخذی که در سایه ی رشد علمی در امپراتوری ساسانی پدید آمده" بود. از نگاه اعتمادالسلطنه نهاد سلطنت در ایران و تغییر آن در ویرانی بنیان های علمی و صنعتی نقش اساسی داشته است. به اعتقاد او دگرگونی در نهاد سلطنت، خلافت اسلامی و اقتدار اعراب، و دوم ضیق مجال و وقت برای نزدیک کردن علم به عمل، سبب شده تا اهل حکمت ایران همیشه محتاج به عالمان و صنعتگران ممالک خارجه باشند. او معتقد بوده که این عیوب در دوران ناصرالدین شاه کم کم رفع شده؛ "به یمن همت شاهانه آب رفته به جوی بازگشته"... از نگاه او تاسیس دارالفنون (که در اصل از امیرکبیر بود، نه ناصرالدین شاه) یکی از این اسباب است. "در این عهد خجسته به یمن توجهات ملوکانه بازار فضل و هنر و علم و دانش را رونقی دیگر است" (و تعاریف کذب از این قبیل). اعتمادالسلطنه از یک سو روزانه در خدمت شاه است و نظرات او را تایید و اطاعت می کند اما در پنهان روزنامه ی خاطرات می نویسد و در آن اعتقادات و نظرات شاه را نقد، و گاه مسخره می کند! در جایی می نویسد به شاه گفته افزایش تحصیل کردگان جدید، خوب است و شاه پاسخ داده "آن وقت ها بهتر از حالا بود، هنوز چشم و گوش مردم این طور باز نشده بود". از "دو گانگی" شاه می نالد؛ "خلاصه ندانیم بکدام ساز باید رقصید. گاهی این طور می فرمایند اما در مقابل سالی شصت هزار تومان مخارج مدرسه ی دارالفنون می کنند که مردم تحصیل علوم فرنگی بنمایند"! تناقضی که اعتمادالسطلنه اشاره می کند، سرتاپای خود او را هم گرفته؛ از یکسو از بی سوادی و کج طبعی و جهل عمومی افسوس می خورد و از سوی دیگر خود بنیانگذار "اداره ی سانسور" و تفتیش عقاید حکومت ناصری ست و از عوامل سوزاندن کتب و نشریات انتفادی! ایجاد سانسور و تفتیش عقاید را به منظور "حفظ دین و دولت" و "صلاح ملت" روا می داند! "کتابچه ای در انحصار خرید و فروش توتون و تنباکو" و تایید دادن امتیاز آن به فرنگیان، می نویسد و در خاطرات خود برای شاه، طلب "صد سال"سلطنت" می کند و از طرفی می گوید؛ "ملکم سهل است، ملک الموت هم چاره ی بدبختی دولت ما را نخواهد کرد".
اعتمادالسلطنه نوشته های مخفی کم ندارد که نشان از بند و بست و ممنوعیت و غیره است، که در اصل نظام، خود بانی آن است. نظرات و افکارش نه تنها با اعمالش تناسب ندارد بلکه گاه، در مقابل هم قرار می گیرند؛ یک مدرسه ی رایگان برای تدریس زبان های خارجی تاسیس می کند، افراد تحصیل کرده را در موسساتی مانند دارالتالیف و دارالترجمه به کار وا می دارد، چند روزنامه ی علمی و خبری منتشر می کند و... با وجود تالیفات و ترجمه های بسیاری که به او نسبت می دهند، محمد قزوینی می نویسد؛ "اعتماد السلطنه به زور و تهدید وا می داشت که فضلایی که در جزو اداره ی داراالتالیف یا دارالترجمه بودند، کتاب هایی که خود او موضوع آنها را اقتراح می کرد، تالیف نمایند و بعد آنها را به اسم خود طبع و نشر می نمود"!
اعتمادالسلطنه
محمدحسن خان فرزند حاجی علی خان حاجب الدوله، همان درباری مورد اعتماد ناصرالدین شاه است که مامور فرمان قتل امیر کبیر به کاشان، و ناظر بر اجرای فرمان (رگ زدن امیر) در حمام فین بود. در 9 سالگی، ابتدای تاسیس دارالفنون تهران، به آن مدرسه رفت، در 1268 با عنوان وکیل نظام از دارالفنون فارغ التحصیل شد و در مناصب نظامی ترقی کرد. در 1275 به رتبه ی سرهنگی نائل شد، در 1280 در عهد ناپلئون سوم با سمت نماینده ی نظامی ایران در سفارت فرانسه، به پاریس رفت. آنجا تاریخ و جغرافیا تحصیل کرد، به ادبیات و زبان فرانسه پرداخت، در انجمن های علمی اروپایی از قبیل انجمن آسیایی لندن و مجامع تاریخی و جغرافیایی روسیه و فرانسه عضویت داشت، در بیست و سه سالگی (1284 هجری) به ایران بازگشت و به سمت مترجم حضوری شاه منصوب شد. از همان ابتدای کار، روزنامه خوان شاه بود و این منصب را تا پایان عمر حفظ کرد. در1287 اداره ی امور روزنامه ی رسمی و بعد ریاست دارالترجمه به او واگذار شد و به لقب صنیع الدوله مفتخر شد. در 1290 معاون وزارت عدلیه، در1298 رییس دارالتالیف، در1299 عضو مجلس شورای دولتی، در 1300 وزیر انطباعات و مدت ها نیز سمت محاسب شهر تهران و تصدی بازسازی عمارات سلطنتی را بر عهده داشت. در مراسم معرفی وزرای مختار دول خارجه نیز مترجم بود و پس از64 سال عمر، یک ماه پیش از ترور ناصرالدین شاه، سکته کرد و درگذشت. برخی معتقدند که او را مسموم کردند.
صنیع الدوله سوای همه ی مناصب درباری، به تحقیق مباحث تاریخی و شناخت آثار قدیمی علاقه داشت. در سفرها از مساجد و مدارس و قلاع و بقاع قدیم دیدن و در مورد آنها تحقیق می کرد. مدیر بود، به زبان های فرانسه و عربی مطالعه می کرد و با تمدن مغرب زمین آشنایی داشت، و از لحاظ سواد و دانش، برتر از بسیاری رجال عهد ناصری بود. در سمت مدیر دارالتالیف و دارالترجمه، کتب بسیاری تالیف و ترجمه کرد و جمعی از فضلای عصر خود را در حلقه ی علمی و ادبی جمع کرد. وصف شوخی های شاه با او و پاسخ های او به شاه، حکایت از نزدیکی و اعتماد شاه به او دارد طوری که ناصرالدین شاه حتی خواب هایش را برای او تعریف می کرده. روزی شاه می گوید خیلی مزه دارد بدهم تو را پانصد چوب بزنند. صنیع الدوله می گوید؛ در دنیا بی مزه تر از این چیزی نیست! شاه خلعت های بسیار نظیر تن پوش، انگشتر الماس، شمشیر مرصع و... یک بار هم ده حسن آباد را به او بخشید که اعتمادالسلطنه بعد از چند سال، بعلت نیاز مالی، آن را فروخت!
شرح زندگی و اخلاقیات و روابط اجتماعی صنیع الدوله نشان می دهد که مانند هر ایرانی دیگر، دچار تضاد و تناقض های اخلاقی و فکری بوده. دانش او و نزدیکی اش به شاه، سبب غرور بسیار و خودشیفتگی اش شد؛ "هر وقت نور آفتاب گرفته شود، علم من هم نهان خواهد شد. بر فرض سلطنت ایران حالا ملیجک پسند است، باشد"! از درآمد خدمت دیوانی خود ناراضی بوده و به همین سبب گاه با ناصرالدین شاه، قهرهای کوتاه مدت می کرده. در اواخر عمر، عریضه ای به شاه نوشته که میزان نارضایتی او را از درآمدش نشان می دهد؛ "... بعداز این مدت نوکری، والله با صداقت، بالله با امانت، گرسنه نمیرد و گدایی نکند...". از وارد شدن جوانان، یا اصولن دیگران به کارهای دولتی، دلخور و آزرده می شده، از جمله صدارت امین السلطان در بیست و هفت سالگی را مسخره کرده است. حتی تحمل جوانی با سواد، نظیر ابوالقاسم خان ناصرالممالک را که تازه از فرنگ برگشته و مامور ترجمه و نوشتن قانون شده، نداشته است؛ "این ابوالقاسم سی ساله بعد از هزار و سیصد سال می خواهد قانون ابوالقاسم عربی (محمد) چهل ساله را به هم بزند. ای شاه! ابوالقاسم همدانی، ابوالقاسم هاشمی نمی شود. این جوان همدانی ست، نه همه دانی.."! یا از روی حسادت می نویسد؛ "باز کتاب می دهند به محمد طاهر میرزا، که به قدر شاگرد من نمی فهمد، ترجمه کند"!... دچار تلون مزاج بوده، گاه به امین السطان نزدیک، و از امین الدوله دور می شده، و گاه به عکس، چون امین السلطان به او بی اعتنا می شده، با امین الدوله تجدید رابطه می کرده است. با میرزا حسین خان سپهسالار سر مخالفت داشته و علاء الدوله را مسخره می کرده. در جوانی به میرزا ملکم خان گرایشی داشته و در خاطرات، بارها از فضل و بصیرت او سخن گفته اما به دلیل ترس از شاه، از ملکم دوری می کرده؛ "این که این معلم و مرشد من قدری دیوانه است.. پدر سوخته ی خائن دولت و ملت... سالی بیست هزار تومان از ایران می گیرد..." و گاه از ملکم تبری می جوید؛ "میرزا ملکم خان استاد من بود... لیکن مدت هاست که از پولتیک او اعتذار جسته بودم و اعتقاد به او نداشتم..."
به علت مخالفت با انگلیس ها، طرفدار روس ها بوده، طوری که بین شاه و سفارت روس، پیغام و پسغام می برده و بانی قرض روس ها به شاه شده؛ "اگر یک وزیر قابلی می داشتیم با روس ها می ساختیم ... افسوس که وزیر خارجه ی ما انگلیس پرست و تمام رجال تقریبن نوکر انگلیس هستند". پیوسته شاه را از نزدیکی به انگلیسی ها و بی اعتنایی به روس ها هشدار می داده و درباره ی خود می نویسد؛ "من مشهور به دوستی روس هستم به یک اندازه راست است. اما نه انیقدر که راضی بشوم یک بند انگشت از خاک مملکتم به آنها داده شود یا بقدر خردلی از درجه ی اعتبار پادشاه وطنم کاسته شود...". با وجود دانشی که به آن افتخار می کرده، اعتقادش به مذهب و سنت در حد خرافاتی نظیر "شفا یافتن درد گلو از برکت آب تربت" بوده. احترام و اعتقادش به ناصرالدین شاه، گاه از روی ترس، و بیشتر در حد "نوکری" بوده؛ "ثلث اوقات سلطنت صرف ملاحظه ی سنگ های سیاه بی معنی کوه ها می شود. با وجود ذکاوت ذاتی که خودشان دارند و می دانند محال است خلاف طبیعت کاری در عالم بشود، به اصرار می خواهند الماس از کوه دوشان تپه در بیاورند"! به "ذکاوت ذاتی" (در اصل بی ذکاوتی) ناصرالدین شاه، نه تنها رجال دیگر، که خود صنیع الدوله هم اشاراتی کرده. از جمله این که یک بار که از باغ می گذرند، شاه به صنیع الدوله می گوید؛ چرا تار عنکبوت بالای درختان را با دستمال پاک نکردید؟! یا در جای دیگر می نویسد؛ "سی سال است درس فرانسه می خوانند هنوز نمی توانند مکالمه نمایند، حالا روسی می خوانند"!
اعتمادالسلطنه دو عامل خارجی و دو عامل داخلی را در ویرانی بنیان های علمی ایران دخیل می دانست. عوامل خارجی از نظر او عبارت بودند از حمله ی اسکندر مقدونی و سقوط سلسله ی هخامنشیان و سوزاندن "معبد چهل مناره ی اصطخر که در واقع مخزن کتب علمی آن عهد بوده"، و دیگری حمله ی اعراب و سقوط ساسانیان و تکرار جریان کتابسوزی "منابع و ماخذی که در سایه ی رشد علمی در امپراتوری ساسانی پدید آمده" بود. از نگاه اعتمادالسلطنه نهاد سلطنت در ایران و تغییر آن در ویرانی بنیان های علمی و صنعتی نقش اساسی داشته است. به اعتقاد او دگرگونی در نهاد سلطنت، خلافت اسلامی و اقتدار اعراب، و دوم ضیق مجال و وقت برای نزدیک کردن علم به عمل، سبب شده تا اهل حکمت ایران همیشه محتاج به عالمان و صنعتگران ممالک خارجه باشند. او معتقد بوده که این عیوب در دوران ناصرالدین شاه کم کم رفع شده؛ "به یمن همت شاهانه آب رفته به جوی بازگشته"... از نگاه او تاسیس دارالفنون (که در اصل از امیرکبیر بود، نه ناصرالدین شاه) یکی از این اسباب است. "در این عهد خجسته به یمن توجهات ملوکانه بازار فضل و هنر و علم و دانش را رونقی دیگر است" (و تعاریف کذب از این قبیل). اعتمادالسلطنه از یک سو روزانه در خدمت شاه است و نظرات او را تایید و اطاعت می کند اما در پنهان روزنامه ی خاطرات می نویسد و در آن اعتقادات و نظرات شاه را نقد، و گاه مسخره می کند! در جایی می نویسد به شاه گفته افزایش تحصیل کردگان جدید، خوب است و شاه پاسخ داده "آن وقت ها بهتر از حالا بود، هنوز چشم و گوش مردم این طور باز نشده بود". از "دو گانگی" شاه می نالد؛ "خلاصه ندانیم بکدام ساز باید رقصید. گاهی این طور می فرمایند اما در مقابل سالی شصت هزار تومان مخارج مدرسه ی دارالفنون می کنند که مردم تحصیل علوم فرنگی بنمایند"! تناقضی که اعتمادالسطلنه اشاره می کند، سرتاپای خود او را هم گرفته؛ از یکسو از بی سوادی و کج طبعی و جهل عمومی افسوس می خورد و از سوی دیگر خود بنیانگذار "اداره ی سانسور" و تفتیش عقاید حکومت ناصری ست و از عوامل سوزاندن کتب و نشریات انتفادی! ایجاد سانسور و تفتیش عقاید را به منظور "حفظ دین و دولت" و "صلاح ملت" روا می داند! "کتابچه ای در انحصار خرید و فروش توتون و تنباکو" و تایید دادن امتیاز آن به فرنگیان، می نویسد و در خاطرات خود برای شاه، طلب "صد سال"سلطنت" می کند و از طرفی می گوید؛ "ملکم سهل است، ملک الموت هم چاره ی بدبختی دولت ما را نخواهد کرد".
اعتمادالسلطنه نوشته های مخفی کم ندارد که نشان از بند و بست و ممنوعیت و غیره است، که در اصل نظام، خود بانی آن است. نظرات و افکارش نه تنها با اعمالش تناسب ندارد بلکه گاه، در مقابل هم قرار می گیرند؛ یک مدرسه ی رایگان برای تدریس زبان های خارجی تاسیس می کند، افراد تحصیل کرده را در موسساتی مانند دارالتالیف و دارالترجمه به کار وا می دارد، چند روزنامه ی علمی و خبری منتشر می کند و... با وجود تالیفات و ترجمه های بسیاری که به او نسبت می دهند، محمد قزوینی می نویسد؛ "اعتماد السلطنه به زور و تهدید وا می داشت که فضلایی که در جزو اداره ی داراالتالیف یا دارالترجمه بودند، کتاب هایی که خود او موضوع آنها را اقتراح می کرد، تالیف نمایند و بعد آنها را به اسم خود طبع و نشر می نمود"!
اعتمادالسلطنه
Published on March 24, 2012 03:23
No comments have been added yet.