اتفاقی!

بسیار اتفاقی صاحبخانه را دیدم که چند سال پیش، یک شب در جایی با هم آشنا شده بودیم. مرا به خانه اش در همان نزدیکی برد. وقتی در آشپزخانه مشغول قهوه بود، پیش روی تنها قفسه ی کتاب در اتاق ایستادم و تماشا کردم، و... ناگهان فریادم درآمد. در 1989 یک آمریکایی اتفاقی از کتابی به نام "مثلث ایرانی" نام برد که یک روزنامه نگار اسرائیلی به نام "سه گواف"* نوشته و یک سال پیش از آن در آمریکا منتشر شده بود. به این و آن سپردم که مشتاق کتابم، اما نایاب شده بود! عمده ی مطلب در مورد "ایران گیت"* بود و رابطه ی ایران در خرید اسلحه از آمریکا و اسرائیل در زمان جنگ (ایران و عراق) و قضیه ی معروف "مک فارلین" که در ارتباط با هاشمی رفسنجانی در فرودگاه مهرآباد، گویا همراه با یک کیک و یک جلد کلام الله دستگیر شده بود. در مطبوعات خارج در مورد مساله بسیار نوشتند. در داخل اما پس از یکی دو روز، مطلب از صفحه ی روزنامه ها محو شد و دیگر کسی از آن حرفی نزد. مهدی هاشمی یکی از نزدیکان منتظری (داماد؟) به دلیل افشاگری در این رابطه، به جرم جاسوسی و ارتباط با بیگانگان و غیره، اعدام شد و البته یکی از بزرگ ترین علت های برکناری منتظری از ولایتعهدی هم، همین مساله ی مهدی هاشمی بود که در دستگاه نفوذ داشت و ارتباطات را لو داده بود، آن هم ارتباط پنهانی جمهوری اسلامی و اسرائیل را! .. و حالا پس از نزدیک به بیست سال، کتاب مربوطه، بسیار اتفاقی روبروی من در قفسه ی کتاب ها ایستاده بود. معلوم شد میزبان هم اتفاقی کتاب را دریافت کرده و هرگز هم آن را نخوانده یا آنطور که می گفت؛ تمامی نخوانده. از هیجان من سر شوق آمد و گفت می دانسته کتاب با اهمیتی ست، که اتفاقن نیست! فقط این هیجان و فریاد من کار دستم داد. باری، به اکراه پذیرفت که کتاب را به من قرض بدهد و تاکید کرد که باشد، "من بعداز شما می خوانم"! یعنی که حتمن برگردانید!
"ساموئل سه گواف"* با استفاده از مدارک وزارت دفاع اسرائیل و اطلاعات دریافت شده از لابیرنت اسرائیلی در آمریکا، جزئیات "ایران گیت" را به روایتی روشن بیان کرده؛ آغاز داستان فوریه ی 1982 است. شخصی به نام "یعقوب نیمرودی"* (تاجر اسلحه) و پیش از آن وابسته ی نظامی اسرائیل در ایران، در یک برنامه ی تله ویزیونی در بی بی سی از کشورهای متعددی که به ایران سلاح می فروشند، صحبت می کند. چند روز بعد از طرف رضا پهلوی با او تماس می گیرند که آیا اسرائیل حاضر است مقدار زیادی اسلحه به پسر شاه سابق بفروشد؟ نیمرودی با همکار خود "ال شویمر"* به رباط در مراکش می رود و با طرف عربش "عدنان قاشقچی"* در این مورد صحبت می کند. بعد موضوع را با آریل شارون وزیر دفاع وقت اسرائیل در میان می گذارد. شارون هم قبول می کند با نماینده ی رضا پهلوی ملاقات کند. در سپتامبر همان سال، دو افسر سابق ارتش ایران که نام یکی از آنها "سعید رضوانی"* است (نام دیگری به دلایل امنیتی از کتاب حذف شده) به دیدار آریل شارون می روند، و اظهار می دارند که حاضرند به دفعات، حدود دو میلیارد دلار اسلحه از دولت اسرائیل خریداری کنند و حتی تعدادی اسرائیلی برای آموزش استخدام کنند. بعد هم می گویند؛ "جعفر نمیری" (رییس جمهور وقت سودان) حاضر شده یک اردوگاه نظامی در آن کشور را به مبلغ یک صد میلیون دلار به آنها اجاره بدهد و "سی آی ا"(سیا) هم با این عملیات در مبارزه علیه جمهوری اسلامی موافق است. با وجودی که شارون معتقد است این نقشه بدون کمک نیروهایی از داخل ایران موفقیت آمیز نخواهد بود، می پذیرد تا سلاح های به غنیمت گرفته شده از لبنان را به آنها بفروشد. بعد هم موضوع را به اطلاع "مناخیم بگین" نخست وزیر وقت اسرائیل می رساند. اما با قضیه ی قتل عام فلسطینی ها توسط فالانژهای لبنان و درگیری های منطقه، و درگیری های سیاسی داخلی که باعث سقوط دولت بگین شد، قضیه مدتی مسکوت می ماند. آریل شارون موضوع را دنبال می کند و با دولت بعدی در این زمینه مذاکره می کند. نه اسحاق شامیر، نخست وزیر و نه "موشه آرنز"* وزیر دفاعش با این معامله موافق نیستند. در کتاب چندان روشن نیست چرا این قضیه از 1982 تا 1985 کش پیدا می کند و در طول این سه سال چه اتفاقاتی می افتد! در 1985 "شیمون پرز" نخست وزیر کابینه ی ائتلافی اسرائیل، مساله ی فروش اسلحه به ایرانیان را به شرطی می پذیرد که اسرائیل از روابط غیر دشمنانه ی گروهی که بعد از خمینی بر سر کار می آید، مطمئن باشد.
از اینجا دیگر صحبت از رضا پهلوی نیست، بلکه صحبت از گروهی مخالف رژیم در داخل ایران است! سه گواف به نامه ای اشاره می کند که در ژوئیه ی 1985 و با امضای "ح. ک." و بدون نام مخاطب، اما به دولت آمریکا می رسد. سه گواف معتقد است که "ح. ک." کسی جز "حسن کروبی" برادر "مهدی کروبی" نیست که در آن هنگام رییس "بنیاد شهید" بود. حسن کروبی در این نامه برای خرید اسلحه و کمک مالی از آمریکا یا دولت های غربی، دو دلیل ارائه کرده؛ یکی خطر تجزیه ی ایران و دوم خطر تسلط شوروی! کروبی در این نامه تاکید می کند که بعداز خمینی، قدرت دست افرادی خواهد بود که مخالف همکاری و دوستی با آمریکا نیستند و به همین دلیل تقاضای کمک کرده تا بتواند این افراد را با هم متحد و یکپارچه کند. ظاهرن نام این افراد در نامه آمده بوده اما نویسنده به دلایل امنیتی این نام ها را نیز از کتاب حذف کرده است. این که پس از دریافت این نامه یا نامه های مشابه یا تماس های دیگر یا وقایع دیگر، بالاخره آمریکا در ژوئیه ی 1985 موافقت کرده تا از طریق اسرائیل به ایران یا ایرانیان اسلحه بفروشد، در کتاب چندان روشن نیست. اما پیش شرط ارسال اسلحه، آزادی یک گروگان آمریکایی در لبنان است. اسرائیل بلافاصله با این امر موافقت می کند و به عنوان اولین محموله، تعداد 96 موشک ضد تانک "تو"* در اختیار ایران می گذارد. جالب این که نویسنده ی کتاب روشن نمی کند با وجودی که تمام این مراسلات و پیغام و پسغام ها و ملاقات ها، از ابتدا در مورد خرید اسلحه توسط گروه های مخالف رژیم ایران بوده، چه شده که اولین محموله ی اسلحه از سوی آمریکا و اسرائیل به داخل ایران و برای عوامل رژیم فرستاده می شود؟ تنها حدسی که می توان زد این است که آمریکا و اسرائیل از بیم برملا شدن رابطه (براندازی!)، از کمک به رضا پهلوی و مخالفین رژیم ایران سر باز می زنند و قضیه در جایی بسته، و از جایی دیگر باز می شود که واسطه های رژیم وارد مذاکره می شوند. در آن زمان در برخی از جراید فارسی زبان خارج کشور نوشتند که رضا پهلوی واسطه ی خرید اسلحه از آمریکا و اسراییل، برای رژیم آخوندها شده است! اما بنظر می رسد که اسلحه های به عنیمت گرفته (از لبنان) روی دست اسرائیل مانده بوده، دنبال مشتری می گشته، از معامله با رضا پهلوی و مخالفین داخلی رژیم پرهیز کرده، چرا که اولن به "رژیم جمهوری" نیاز داشته اند، و در ثانی نمی خواسته اند به عنوان کمک به "براندازی" جمهوری اسلامی رسوا شوند. بعد هم به دلیل برتری عراق به وسیله ی سلاح های تازه ی روسی، می خواسته اند به رژیم ایران کمک کنند تا جنگ به نفع یک طرف تمام نشود و دچار گرفتاری های ناشی از "پیروز جنگ"، چه صدام چه خمینی، نشوند. و بالاخره این که دو طرف جنگ، با نیروی مساوی، همدیگر را خسته و ویران کنند.
باری، اولین محموله ی موشک ها ارسال می شود اما از آزادی گروگان آمریکایی (در لبنان) خبری نیست. از اینجا داستان وارد مرحله ی حساس می شود. یکی از اعضای شورای امنیت آمریکا که تحت فرمان سرهنگ "الیور نورث"* (سرهنگی که بخاطر افتضاح "ایران گیت" محاکمه شد)، ماموریت می یابد تا به اروپا برود و از کم و کیف داستان گرفتن اسلحه و آزاد نشدن گروگان آمریکایی، با خبر شود. در سپتامبر 1985، دو ماه پس از ارسال اولین محموله، شخص مورد نظر همراه با "دیوید کیمشه"* مدیر کل وزارت امور خارجه ی اسرائیل و "نیمرودی" و "ال شوایمر"، شرکای دلال اسلحه، در یکی از اتاق های هتل "ژرژ پنجم"* در پاریس، با قربانی فر، بازرگان اسلحه که واسطه ی این تماس ها بوده، ملاقات می کنند و از او علت عدم آزادی گروگان آمریکایی را جویا می شوند. قربانی فر اظهار بی اطلاعی می کند و برای جلب اعتماد مذاکره کنندگان آمریکایی و اسرائیلی، حاضر می شود همان جا با طرف خود در تهران تماس بگیرد. منتها می گوید چون ماموران امنیتی فرانسه تلفن های هتل ژرژ پنجم را کنترل می کنند، بهتر است از تلفن کافه رستوران "فوکتز"* که در همان نزدیکی ست، استفاده کند غافل از این که تلفن این رستوران توسط یکی از گیرنده های مخابراتی آمریکایی ها کنترل می شود. به همین دلیل هم مذاکره کنندگان آمریکایی و اسرائیلی حاضر در جلسه، با این امر موافقت می کنند!
نوار ضبط شده از تلفن آقای قربانی فر از رستوران فوکتز، نشان می دهد که او دروغ نمی گوید و طرف او در تهران "محسن کنگرلو" عضو دفتر نخست وزیری ست که این گونه تماس ها از طرف رژیم به او محول شده. آمریکایی ها با شنیدن این مکالمه ی تلفنی، دیگر تردید ندارند که در تهران کسانی چشم انتظار کمک و هدیه ی آنها هستند. باز هم نویسنده فراموش می کند توضیح بدهد که آیا آمریکایی ها و اسرائیلی ها بهرحال و در هر شرایطی حاضر بودند با هرکس معامله ی اسلحه بکنند؟ و اگر آنها میل داشتند اسلحه ها به دست مخالفین نظام در ایران بیافتد، چگونه است که در میانه ی کار، قطار خط عوض می کند و اسلحه های ارسالی بجای مخالفین، به عوامل رژیم داده می شود. فراموش نکنیم که این زمان بدترین شرایط ایران در جنگ با عراق بود. هنوز تا پذیرش قطع نامه ی شورای امنیت از سوی ایران و نوشیدن زهر، دو سالی باقی مانده و ایران تقریبن هیچ وسیله ی موثری برای مقابله و دفاع از خود در مقابل عراقی ها نداشت. ارسال اسلحه به ایران تنها فایده اش این بود که رژیم تهران مایوس نشود و تن به قطع نامه ی شورای امنیت ندهد و اجاق جنگ، هم چنان روشن بماند. چون سلاح های ارسالی دفاعی بودند، نه تهاجمی!
پس از این ملاقات و مکالمه ی تلفنی، 504 موشک ضد تانک "تو" توسط یک هیات مختلط آمریکایی- اسرائیلی به ریاست "مک فارلین"* آمریکایی، راهی ایران می شوند. این یکی از همان گاف های بزرگ سیاسی آمریکایی هاست. چرا که تنها به دلیل بی تابی رژیم تهران برای دریافت اسلحه، دو موضوع اساسی را در نظر نمی گیرند؛ یکی اختلاف میان گروه های مختلف در حاکمیت رژیم اسلامی، که هر کدام سعی دارد نقطه ضعفی، علیه گروه های مقابل به چنگ آورد. دوم این که ماموران پایین تر که قابل شرکت داده شدن در گروه بندی ها نیستند، بسیاری شان هنوز هم خیال می کنند علی آباد شهری ست و نظام، یکپارچه اسلامی ست و در مقابل یک دنیا دشمن، از جمله آمریکا و اسرائیل ایستاده و... برای این گروه جوان و سرسپرده، دیدن ناگهانی یک هیات که رییسش یک آمریکایی ست و حامل پیام و محموله ای سخت ارزشمند، سراغ آقای هاشمی رفسنجانی را می گیرد و... انگار که خود جبرائیل از آسمان نازل شده و برگ برنده علیه آمریکا و اسرائیل را در اختیار امت همیشه بر صحنه گذاشته. این "امت" هیچ وقت نفهمیده که "بر این صحنه"، تنها نقش سیاهی لشکر را دارد. این توهم گروه های معتقد به نظام را، آقای خمینی بعد از افشاء رابطه، تقویت می کند و از جمله می گوید؛ ما با این افشاگری، شرق و غرب را بر سر جایشان نشاندیم! اما مهدی هاشمی که مطلب را افشا کرد، دستگیر و سپس اعدام شد!
با بر ملا شدن هویت این مسافران و تحت الحفظ نگهداشتنشان در فرودگاه مهرآباد، یکی دو روزی مطلب دست روزنامه ها می افتد. ولی پیش از آن که همه چیز برای همه روشن شود، آقای خمینی در یک نطق غرا می گوید؛ این که قضیه از بطن چه بوده، به ما و به کسی مربوط نیست، همین قدر بگویم که "ما با این کار، آمریکا و اسرائیل را عزادار کردیم"... و "در قال" را می گذارد، یعنی تمام، خفه! از میان چندین سوال مهم که پیش می آید، یکی هم این است که چطور آقای مک فارلین و گروهش که در فرودگاه مهرآباد بازداشت می شوند، و در نطق ها و سخن های سران به عنوان برگ برنده علیه استکبار جهانی مطرح می شوند، بلافاصله آزاد می گردند؟ (مک فارلین و سرهنگ نورث، بعدن در آمریکا محاکمه و به زندان محکوم شدند). در یکی دو هفته ی بعد، یکی یکی عوامل رژیم، در توجیه سخنان رهبر، هر کدام چیزهایی می گویند، به این معنا که اتفاقاتی از این دست، به مردم و روزنامه نگاران و ملت و امت ارتباطی ندارد. ما خودمان می فهمیم چه می کنیم و فضولی به کسی نیامده. درست شبیه توجیهاتی که دو سال بعد، هنگام پذیرش قطع نامه ی شورای امنیت، از همه سو شد. ابتدا آقای خمینی در توجیه عوامل و علل پذیرش قطع نامه به "امت همیشه در صحنه" نوشت؛ "من به واسطه ی حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلن خودداری می کنم و به امید خداوند در آینده روشن خواهد شد، با قبول قطع نامه ی شورای امنیت موافقت کردم" (نوشیدن جام زهر مشهور). اما رییس جمهور وقت (علی خامنه ای) در نماز جمعه گفت؛ "این حوادث و عوامل را بنده خوب می دانم و می توانم برای شما بیان کنم. هیچ نکته و مطلبی که نشود به مردم گفت؛ در این عوامل و حوادث نیست. من این را قرص و محکم عرض می کنم، اما چه کنیم که اگر بخواهیم آن را به شما مردم که محرمید، بگوییم، گوش نامحرمان هم خواهد شنید"! کسی هم البته نمی پرسد چطور دشمنی که دستش رو شده و "عزادار" شده، نسبت به وقایعی که جزء به جزء آن را خود بهتر از ملت و امت می داند، نامحرم است، اما ملت همیشه در صحنه (محرمان) از دانستن آن محروم می شود؟ این را باید از ملانصرالدین پرسید؛
می گویند یک بار ملا را به اصرار وادار کردند بالای منبر برود و برای مردم حرف بزند. ملا که واقع بین بود، قبول کرد و یک روز به منبر رفت و پرسید؛ مردم! می دانید در باره ی چه می خواهم با شما صحبت کنم؟ همه گفتند؛ نه! ملا گفت؛ خوب، برای مردمی که نمی دانند من چه می خواهم بگویم، چه بگویم؟ و آمد پایین. ملت دوباره خواهش و اصرار کردند که آنها را از وعظ محروم نکند و با من بمیرم و تو بمیری، دوباره حضرت را بالای منبر فرستادند. ملا باز پرسید؛ مردم می دانید می خواهم در باره ی چه با شما صحبت کنم؟ این بار همه گفتند؛ بععععععله! ملا گفت؛ خوب، چیزی که همه می دانند، چه نیازی به گفتن دارد، و آمد پایین. باز هم با خواهش و تمنا و عجز و التماس، ملا را بالای منبر فرستادند و این بار وقتی ملا همان سوال را کرد، نیمی از جماعت گفتند؛ نه! و نیم دیگر گفتند؛ بععععله! ملا گفت؛ حالا بهتر شد؛ آنها که می دانند، برای آنها که نمی دانند تعریف کنند! در جمهوری ملانصرالدین اما خدا به داد آنها برسد که می دانند و برای آنها که نمی دانند، تعریف می کنند!
*
Seguev / Nimroodi / Schwimmer / Sharon / khashokhchi / Rezvani / Arens / Tow / North / Kimshe / Goerge V / Foquets / Mac Farline

کتاب در اینجا معرفی شده است:
http://www.worldcat.org/title/iranian...

The Iranian Triangle: The Untold Story of Israel's Role in the Iran-Contra Affair
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on April 02, 2012 02:08
No comments have been added yet.