Foad Sadeghian's Blog, page 2

September 12, 2021

خواهران غریب

اریش کستنر، نامزد چهارباره‌ی نوبل ادبیات و برنده‌ی جایزه‌ی هانس کریستین اندرسن، به‌خاطر توجهش به ادبیات کودکان و نگاه شوخ‌طبعانه و انتقادی نسبت به اتفاق‌های دوران زندگی‌اش شناخته شده است.
رمان «خواهران غریب» داستان خواهران دوقلویی به نام‌های لوییزه و لوته است که در یک اردوگاه شبانه‌روزی به هم می‌رسند و باعث تعجب همگان می‌شوند. آن‌ها سال‌ها بی‌خبر از وجود همدیگر زندگی کرده‌اند؛ لوییزه در وین با پدری که رهبر ارکستر است و لوته در مونیخ با مادری که خبرنگار است. دو خواهر تصمیم می‌گیرند بدون اینکه به دیگران اطلاع دهند جای خود را عوض کنند. نکته‌های زندگی یکدیگر را یادداشت می‌کنند، لوییزه با موهای بافته به مونیخ پیش مادر می‌رود و لوته با موهای فرفری‌اش به وین و خانه‌ی پدر سفر می‌کند. والدین با اینکه تغییر در رفتار دختران را حس می‌کنند، اما متوجه جابه‌جایی آن‌ها نمی‌شوند. دخترها به‌خوبی نقش بازی می‌کنند تا اینکه لوته می‌فهمد پدرش قصد ازدواج دارد و می‌خواهد جلو این اتفاق را بگیرد اما بیمار می‌شود. از آن‌سو عکس خواهران غریب به دفتر روزنامه می‌رسد، مادر راز آن‌ها را می‌فهمد و با لوییزه به وین بازمی‌گردد… داستان در ستایش کودکی و اهمیت نقش والدین در سعادت فرزندانشان است، چیزی که اغلب نادیده گرفته می‌شود.
فیلم خواهران غریب، ساخته‌ی کیومرث پوراحمد، سعی دارد داستان را با توجه به شرایط جامعه‌ی ایران بازآفرینی کند. مضمون داستان در رمان و فیلم یکی است اما عناصری که داستان را پیش می‌برند، متفاوت است. فیلم با یک جشن مدرسه‌ای آغاز می‌شود که نرگس و نسرین در آن حضور دارند و با هم روبه‌رو می‌شوند. نرگس با پدر آهنگساز زندگی می‌کند و نسرین با مادر خیاط. شغل مادر در فیلم نسبت به داستان متفاوت است. مکان اتفاق‌ها در یک شهر است درحالی‌که داستان کستنر در دو شهر و کشور اتفاق می‌افتد و باعث کشش بیشتر داستان می‌شود. این تغییرات از وفاداری فیلم به داستان کاسته است و حفره‌هایی در داستان پدید آورده است که مخاطب را با سؤال‌هایی بی‌پاسخ رها می‌کند.
به جای رزی، خدمتکار پدر، مادربزرگ کم‌شنوا به فیلم اضافه شده است، نرگس آسم دارد و راه ارتباطی آن دو به‌جای نامه‌نگاری تلفن است. ماجراهای فیلم با تمرکز بر بخش پایانی داستان و پیوند دوباره‌ی پدر و مادر به‌سرعت پیش می‌رود. درحالی‌که رمان، نقش بازی کردن دختران در خانه‌ی پدر و مادر را به تصویر می‌کشد.
توصیف‌های شاعرانه‌ی داستان در فیلم جای خود را به موسیقی درخشان ناصر چشم‌آذر داده است و حفره‌های خالی با موسیقی پر می‌شود. در داستان، عکس دو خواهر وقتی به دست مادر می‌رسد گره‌گشاست اما در فیلم نقش کم‌رنگ‌تری دارد. بسیاری از جزئیات پراهمیت داستان هم در فیلم نادیده گرفته شده، هرچند کلیشه‌های فرهنگی موجود در داستان به فضای جامعه‌ی آن زمان ایران نیز نزدیک است. پوراحمد تغییراتی در روند داستان داده و روایت او منطق محکم کتاب را ندارد، اما با توجه به فقر اقتباس در سینمای ایران و نقش پررنگ موسیقی، می‌توان فیلم را اثری قابل قبول ارزیابی کرد.
از رمان کستنر در سال‌های ۶۱ و ۹۸ میلادی نیز فیلم‌هایی با نام «دام والدین» در آمریکا ساخته شده است.

 

یادداشتم درباره‌ی خواهران غریب در سررسید سال ۱۴۰۰ شورای کتاب کودک
(به بهانه‌ی روز سینما)

نوشته خواهران غریب اولین بار در فؤاد صادقیان. پدیدار شد.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on September 12, 2021 11:46

August 23, 2021

پس‌لرزه‌ی غزل که تکانم نمی‌دهد

پس‌لرزه‌ی غزل که تکانم نمی‌دهد
در جست‌وجوی آنم و آنم نمی‌دهد
من دیده‌ام تمامِ تصاویرِ شهر را
تصویری از شما که نشانم نمی‌دهد
پلکی بزن، بخند بسوزان تنِ مرا
این گلسِتانِ سرد امانم نمی‌دهد
تا برفِ زمهریر مرا یخ نکرده است
سبزم کن و ببار خزانم نمی‌دهد
مه‌پاره‌ای؟ که‌ای؟ شهِ شیرافکنی؟ بگو…
گم کرده من رمه و شبانم نمی‌دهد
شعری بدونِ واژه سرودم که بشنوی
این واژه‌های غم که زبانم نمی‌دهد
خواهم که چندوچونِ معمات حل کنم
عمری دگر بباید و جانم نمی‌دهد





./ ۲۱ آبان ۱۳۹۴





✍ آغازِ پایان؛ به وقت اول شهریور ۱۴۰۰





 


نوشته پس‌لرزه‌ی غزل که تکانم نمی‌دهد اولین بار در فؤاد صادقیان. پدیدار شد.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on August 23, 2021 12:00

August 20, 2021

روزی حقیقت آشکار خواهد شد

انسان تنها دشمن واقعی ماست. انسان را از صفحه حذف کن تا ریشه‌ی گرسنگی و بیکاری برای همیشه خشک شود.

فیلم آقای جونز با تصویری مشهور آغاز می‌شود، تصویری از گله‌ی خوک‌ها که درهم می‌لولند. و بعد صدای کلیدهای ماشین‌تحریر شنیده می‌شود که زیر انگشتان جُرج اورول آغازگر روایت قلعه‌ی حیوانات (مزرعه‌ی حیوانات) می‌شوند.

«خواستم داستانی را بگویم که همه آن را به‌راحتی بفهمند، حتی بچه‌ها. حقیقت خیلی عجیب‌تر از آن چیزی بود که به شکل دیگری گفته شود…»

آقای جونز از مزرعه‌ی مانر شب در مرغدانی را قفل کرده بود…

اما در فیلم، آقای جونز نمادی از نیکلای دوم آخرین تزار روسیه نیست. آگنیشکا هولاند، کارگردان لهستانی، در این فیلم داستان گرت جونز را روایت می‌کند. او در ابتدای فیلم به‌عنوان مشاور وزیر امور خارجه‌ی بریتانیا از گفت‌وگوی اخیرش با هیتلر و گوبلز می‌گوید و اتفاقی ناگوار را در آینده پیش‌بینی می‌کند اما سیاستمدارهای بریتانیایی حرف‌هایش را جدی نمی‌گیرند. این اتفاق ناگوار، جنگ جهانی دوم است. آنچه در ادامه‌ی فیلم به تصویر کشیده می‌شود همه و همه در ستایش حقیقت و روزنامه‌نگاری متعهد است.

این روزها در یک‌قدمی ما اتفاقات هولناکی می‌افتد که هر کدام از ما شاید تنها یک نفس با نابودی فاصله داشته باشیم ولی با این‌همه رسانه و دوربین و خبرنگار، دستی به یاری بی‌پناهان دراز نمی‌شود.

گرت جونز برای بررسی شیوه‌های اداره‌ی شوروی توسط استالین و ترتیب‌ دادن یک گفت‌وگو با این رهبر به‌ظاهر توانمند خلق راهی مسکو می‌شود. از همان ابتدای راه متوجه تفاوت روش‌های کشف حقیقت در بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی می‌شود. او از دوست خبرنگارش پل کلب کمک و راهنمایی می‌خواهد و او دفتر نیویورک‌تایمز و والتر دورانتی را پیشنهاد می‌کند، اما قبل از ورود جونز به مسکو، پل کلب به‌شکل مشکوکی کشته می‌شود. کشف حقیقت در مرکز اختناق و سانسور و سرکوب، یعنی مرگ. فکر می‌کنم حالا دیگر والتر دورانتی را بشناسید. با این‌همه نمونه‌ی تکثیرشده از والتر دورانتی که اتفاقاً هم‌چنان سرنخ عروسکشان در نیویورک‌تایمز است، دیگر مشخص است چه کسانی بازوی شر را گرفته‌اند تا زمین نخورد. دورانتی، رئیس دفتر نیویورک‌تایمز در مسکو که برنده‌ی جایزه پولیتزر هم شده است، اجازه نمی‌دهد حقیقت وحشتناک از پایتخت شوروی به جهان مخابره شود. گرت جونز می‌خواهد بداند پشت این انقلاب پیروزمند که در دوره‌ی رکود اقتصادی بزرگ جهان، به نظر می‌رسد بدون مشکل سرزمینی پهناور را مدیریت می‌کند چه رازی نهفته است. هیچ‌کس پشت دیوارهایی که گوش دارند و در مقابل چشم‌های برادر بزرگ به او کمکی نمی‌کند تا اینکه آیدا بروکس از اوکراین می‌گوید، جایی که جنایتی بزرگ زیر برف‌ها پنهان شده است. رازی که پل هم به دنبال کشف آن بود.

تصاویر حالا سیاه می‌شوند و ما باید برای تماشای خبری دفن‌شده در خون آماده شویم، خبر قحطی بزرگ اوکراین یا هولودومور!

آنچه هولاند در فیلم آقای جونز به تصویر می‌کشد، چیزی فراتر از سینما است. تصاویری از واقعیتی ناگفته که انسانیت و تعهد از محو شدن آن جلوگیری کرده است. گرت جونز برای اینکه حقیقت آشکار شود جان خود را به خطر می‌اندازد تا روایت‌گر داستان مردمی باشد که قربانی جنایت شده‌اند. او در این راه فقط با یک حکومت سرکوب‌گر روبه‌رو نبود، حکومتی که نمی‌خواست شکوه و عظمتش در چشم جهانیان شکست‌خورده نشان داده شود، بلکه با مزدورانی چون دورانتی روبه‌رو بود که پشت اعتبار و جوایز خودشان سنگر گرفته بودند تا روی خون ماله بکشند.

گرت جونز معتقد بود: «روزنامه‌نگاری شریف‌ترین حرفه است، شما درپی حقیقت می‌روید هر کجا که باشد…» و شاید داستان حقیقت‌یابی این روزنامه‌نگار ولزی سبب شد تا اریک آرتور بلر یا همان جُرج اورول، قلعه‌ی حیوانات و ۱۹۸۴ را بنویسد، حضور او در فیلم این را به ما می‌گوید.

آقای جونز یک روز قبل از تولد سی‌سالگی‌اش، توسط مزدوران شوروی در مغولستان به قتل رسید و دورانتی در سن ۷۳ سالگی در فلوریدا مرد،‌ بدون اینکه جایزه‌ی پولیتزر از او پس گرفته شود.

نوشته روزی حقیقت آشکار خواهد شد اولین بار در فؤاد صادقیان. پدیدار شد.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on August 20, 2021 09:49

August 8, 2021

سفر یک‌طرفه رو به جاودانگی

برمی‌گردم و مرور می‌کنم سال‌هایی را که گذشت. برای ما بارسایی‌ها که بحران سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۳ را گذرانده بودیم روزگار خوشی فرا رسیده بود با مدیریت لاپورتا و سرمربی‌گری رایکارد و درخشش رونالدینیو.
اما ناگهان تو از راه آمدی. در جام جهانی جوانان ۲۰۰۵ با آرژانتین درخشیدی و قهرمان شدی و رسماً بازیکن تیم اول بارسا شدی.
ما عاشقان مارادونا از مارادوناهای ناکام خسته بودیم و طاقت یک جرقه‌ی زودگذر را نداشتیم.
تو اما دلبری در زمین فوتبال را خیلی زود شروع کردی با موهای بلندت و جثه‌ی ریزه‌میزه‌ات. فابیو کاپلوی بزرگ در جام خوان گمپر ۲۰۰۵ بین بارسا و یوونتوس شرایط پسرک آرژانتینی را جویا شد.
نه! این پسر قرار نیست پیراهنی جز پیراهن بارسا را بپوشد.
از گل اولت به آلباسته تا گل آخرت به سلتاویگو، پر است از لحظه‌های شاد و غمگین که من با تو زندگی کرده‌ام. از گل مارادونایی‌ات به ختافه در جام حذفی تا پشت‌سر گذاشتن نیمی از مادرید در لیگ قهرمانان و جاودانگی.
۱۰ قهرمانی در لالیگا، ۴ قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا، ۷ قهرمانی در کوپا دل‌ری و جام‌های بسیار دیگر. ۶ کفش طلا و ۶ توپ طلا که به‌زودی به عدد ۷ می‌رسد. ما با هم زندگی کرده‌ایم. از شماره‌ی ۳۰ به ۱۹ به ۱۰، تو حالا لئو مسی بی‌همتا هستی، بهترینِ تاریخ.


۱۶ سال شوخی نیست. ۱۶ سال در سطح اول بودن و درخشش برای بارسا.
روزی که رکساچ در سال ۲۰۰۰ با پسربچه‌ای از روزاریو آمد که قراردادش را روی دستمال‌کاغذی امضا کرده بود، کسی فکرش را نمی‌کرد ۲۱ سال بعد بهترین تاریخ این‌گونه از بارسا جدا شود درحالی‌که رؤیای آن پسربچه بازنشستگی با این پیراهن بود.
رفتن اسطوره‌های بسیاری را دیده‌ام اما این غم‌انگیزترین و دردناک‌ترینش بود. وداعی غریبانه با بهترینِ تاریخ.

جام خوان گمپر ۲۰۲۱ هم بین بارسا و یوونتوس است اما دیگر خبری از پسرک آرژانتینی نیست؛ آغاز و پایان.

خوش‌شانس بودم که تو را در آرژانتین و بارسا داشتم. همین یک ماه پیش در کوپا آمریکا، آرژانتین را قهرمان کردی تا آرزوی دیگری برآورده شود و حالا برگشته بودی که تا ابد در بارسا بمانی، اما نشد.
تو قهرمان منی، از ابتدای پابه‌توپ شدنت چشم از رقص تو در چمن سبز برنداشتم که لذت دمادم بود.

حالا بخشی از جانم پرپر شده است.
انتظار چنین روزی را نداشتیم اما زندگی همیشه مطابق خواسته‌ی ما پیش نمی‌رود.

ممنون لئو، ممنون بابت همه‌چیز.
دوستت دارم پسر.

منتظر قهرمانی‌ات با آرژانتین در جام جهانی ۲۰۲۲ هستم.
❤💙
زنده باد بارسا

نوشته سفر یک‌طرفه رو به جاودانگی اولین بار در فؤاد صادقیان. پدیدار شد.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on August 08, 2021 10:30

May 21, 2020

رؤیانفس

امیدواره شو تو حجمِ این قفس

کارِ تو بعد از این خلقِ یه معجزه‌س


باید شروع کنی راهِ نرفته رُ

باید عوض کنی روزای هفته رُ


تا جمعه‌ی سیاه، چارشنبه‌تر بشه

تا مرگِ لعنتی هی جون‌به‌سر بشه


بغضتُ بشکن وُ ابری شو وُ ببار

این صبحِ مُرده رُ تا شب دووم بیار


می‌ریزه با نگات دیوارِ روبه‌روت

بن‌بستُ کوچه کن با حرفی از سکوت


باید که دستِ تو رؤیانفس بشه

دنیا جهنمِ تیغ وُ قفس بشه


وقتی که خنده رُ مهمون کنی به لب

خورشیدُ بی‌خیال دعوت کنی به شب


خوابِ خوش از سرِ کابوس می‌پَره

رؤیای قیمتیت بازی رُ می‌بره


./ ۶ دی ۱۳۹۲


©



نوشته رؤیانفس اولین بار در فؤاد صادقیان. پدیدار شد.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on May 21, 2020 12:30

May 20, 2020

چه فکر خوبی!

کوکی فکر می‌کند گوش‌هایش بزرگند و دوست دارد آن‌ها را پنهان کند. مثل خیلی از ما که فکر می‌کنیم ظاهرمان مناسب نیست و سعی می‌کنیم به هر صورتی این به‌اصطلاح عیب‌ها و زشتی‌های ظاهری را برطرف کنیم.‌
آخر چه می‌شود؟ مثل داستان چه فکر خوبی! روزی می‌رسد که همه شبیه هم شده‌ایم و یکدیگر را نمی‌شناسیم‌. اما مگر همین تفاوت‌ها زیبا نیست؟

هدیه‌ی نرجس محمدی مهربان امروز به دستم رسید و بهانه‌ای شد تا از این کتاب بنویسم.
نرجس جان ممنون به‌خاطر این یادگاری‌های ارزشمند.
♥

نوشته چه فکر خوبی! اولین بار در فؤاد صادقیان. پدیدار شد.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on May 20, 2020 11:46

May 4, 2020

شبِ جهنمیان از تنور می‌آید

شنیده‌ام کسی از راهِ دور می‌آید

شنیده‌ام خودِ سنگِ صبور می‌آید

برای کشتنِ شب‌مرگیِ شقایق‌ها

به انفجارِ خوشِ حرفِ زور می‌آید

من از نفس‌نفسِ بی‌نفس پریشانم

بگو به من نفسِ نفخِ صور می‌آید

سوارِ کشتیِ نوحم به وقتِ آینده

شبِ جهنمیان از تنور می‌آید

وُجُوهُ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَه وَ بَاسِرَهٌ

که قهرمانِ زمین در عبور می‌آید

مثالِ دیدنِ دیدارِ ماه و خورشید است

به‌جز به وقتِ سحر با حضور می‌آید

تمامِ واژه سکوت و سقوطِ واژه تمام

خوشم که یار به همراهِ نور می‌آید


./ ۲۷ آذر ۱۳۹۳


©


نوشته شبِ جهنمیان از تنور می‌آید اولین بار در فؤاد صادقیان. پدیدار شد.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on May 04, 2020 14:07

April 21, 2020

رادیوف – ف۰


رادیوف؛ به‌زودی

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on April 21, 2020 21:30

March 12, 2020

فعلاً خوبم


«گاهی، هنر می‌تواند کاری کند که اطرافتان را فراموش کنید. هنر همچین کاری می‌کند.»‌



گری دی. اشمیت می‌گوید: «خیلی چیزهای جدی توی دنیا هست. آدم‌کشی، جنگ ویتنام و جنبش حقوق مدنی سیاه‌پوستان. در این کتاب، بیشتر چیزهای جدی درون وجود داگ هستند.»‌



وقتی حال داگ سوییتک خوب است، هیچی درست پیش نمی‌رود. این وضعیت در شهر مسخره‌ی مریزویل هم ادامه دارد. تنها دلخوشی‌اش لبخند مادرش است و کت یادگاری از جو پپیتون، ستاره‌ی بیس‌بال.


فعلاً خوبم پر است از شخصیت‌های متفاوت که وارد زندگی داگ می‌شوند. همه‌چیز برای داگ جدی است. او می‌خواهد حال خوبش همیشگی باشد اما مگر می‌شود؟ مگر می‌شود لبخند زیبای مادر همیشه روی لبش بماند؟ در شهر مسخره‌ی مریزویل و «آشغالدونی» این ممکن نیست، مگر اینکه…‌



راه نجات از کتابخانه می‌گذرد، از نقاشی‌های ادوبون، پرنده‌ها، جین ایر و البته چشم‌های لیل.‌



شاید همه‌ی ما بخش‌هایی از زندگی داگ را تجربه کرده باشیم، خوشی‌ها و مصیبت‌ها. برای همین با اشتیاق مسیر داگ را تا آخر دنبال می‌کنیم، قهرمانی که می‌خواهد دنیا شبیه «آشغالدنی» نباشد. داستانی که اشمیت در «فعلاً خوبم» به تصویر می‌کشد، از آن داستان‌هایی است که با خودت می‌گویی کاش من آن را نوشته بودم. دست‌کم برای من که این‌طور بود.‌


«می‌دانید؟ وقتی آدم‌ها با هم مثل احمق‌ها هستند آن‌قدرها هم بد نیست.»‌


» فعلاً خوبم

نویسنده: گری دی. اشمیت

مترجم: آرزو احمی

نشر پیدایش

نوشته فعلاً خوبم اولین بار در فؤاد صادقیان. پدیدار شد.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on March 12, 2020 13:30

August 3, 2015

۵ شیوه برای تأثیرگذاری بیشتر بر مردم

هر چقدر هم در کارتان مهارت داشته باشید، اگر نتوانید به‌خوبی با مردم ارتباط برقرار کنید، موفق نخواهید شد.

داشتن روابط عمومی قوی باعث پیشرفت کارها می‌شود. بدون بازخورد از طرف اجتماع انسان در محدوده‌ی اطلاعات خود درجا می‌زند و به تجربیات شخصی‌اش بسنده خواهد کرد.

به زبان ساده یعنی کنترل احساسات مهم است. آخرین باری که توانستید با شخصی عصبانی و یک‌دنده گفتگو کنید را یادتان می‌آید؟ من که فکر نمی‌کنم.


اگر می‌خواهید دایره‌ی اعتبار خود را گسترش دهید باید یاد بگیرید چگونه با مردم برخورد کنید. در اینجا برای اینکه مهارت‌های اجتماعی‌مان را افزایش بدهیم ۵ پیشنهاد داریم:


۱. جمله‌تان را با «شما» شروع کنید.

بسیاری از مردم هم‌دردی را با هم‌دلی اشتباه می‌کنند. هم‌دردی کردن یعنی شریک شدن در احساس دیگران. اما هم‌دلی یعنی از زاویه‌ی دید مخاطب به ماجرا نگاه کردن. جمله‌های دلسوزانه از گوینده شروع می‌شود مثل «از شنیدن این خبر متأسفم.» یا «صمیمانه عذر می‌خواهم.» در حالی‌که جمله‌های هم‌دلانه مخاطب را هدف قرار می‌دهد مثل «شما باید به این موضوع افتخار کنید.» اگر می‌خواهید روابط را گسترش دهید، هم‌دلی را امتحان کنید.


۲. از گفتگوهای معمول و ربات‌گونه بپرهیزید.

به‌جای پرسش و پاسخ‌های معمولی نظیر «حال شما چطور است؟» «خوبم، شما چطور؟» سعی کنید احساس واقعی خود را بیان کنید. بعد از اینکه کسی حالتان را پرسید می‌توانید پاسخ بدهید «مثل روزهای قبل خوب نیستم. دیشب کلی پول از دست دادم و چیزی جز جیب خالی برایم نمانده است.»

مثال‌های زیادی برای یک گفتگوی مناسب وجود دارد.


۳. سؤال بپرسید، خودتان را مشتاق نشان دهید.

مردم علاقه دارند درباره‌ی چه موضوعی حرف بزنند؟ خودشان. پس هر چه بیشتر به حرف‌های آنها توجه کنید، بیشتر به شما علاقه‌مند خواهند شد. بنابراین وقتی کسی با شما حرف می‌زند، شما خودتان را بی‌توجه نشان ندهید.


۴. سکوت کنید و شنونده باشید.

یکی از چیزهایی که مرا آزار می‌دهد این است که مخاطب در میان صحبت‌های گوینده حرف بزند. این حرکت نشان می‌دهد که مخاطب توجهی به حرف‌های گوینده ندارد و فقط می‌خواد جواب او را بدهد. در این مواقع من سرعت حرف زدن خودم را کم می‌کنم تا ببینم طرف مقابل با من همراهی می‌کند یا نه!

درست این است که در لحظه با سکوت حضور داشته باشید و پس از پایان صحبت‌های گوینده، پاسخ بدهید.


۵. تن صدایتان را کنترل کنید.

اگر فکر می‌کنید که صدای بلند و ملایم فرقی نمی‌کنند به تفاوت این دو جمله دقت کنید «باورم نمی‌شه تو این کار را کرده باشی» با صدایی ملایم و بی‌حس و « باورم نمی‌شه تو این کار را کرده باشی» با صدایی بلند و شگفت‌زده، هر دو تعجب را نشان می‌دهند اما با هم متفاوتند. فقط اینکه چه چیزی می‌گویید مهم نیست، اینکه آن را چگونه بیان می‌کنید هم مهم است.


این پنج مورد را در برخوردهای بعدی رعایت کنید، تأثیر اجتماعی آن را خواهید دید.


mbanews

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on August 03, 2015 03:53