Profession du père Quotes

Rate this book
Clear rating
Profession du père Profession du père by Sorj Chalandon
1,640 ratings, 4.00 average rating, 239 reviews
Open Preview
Profession du père Quotes Showing 1-17 of 17
“روزی یکی از دوستانم برایم از پدر و مادرش گفت. آن ها یهودی بودند. در زمان جنگ، پدرش یک هفت تیر کهنه ی انگلیسی را از لا به لای تلّی از پارچه ها پنهان کرده و با چرخ دوخته بود و مادر هر جا می رفت، یک تیغ ریش تراشی در کیفش داشت تا اگر دستگیرش کردند، اعتراف نکند. مادرش هجده سال داشت و‌پدرش کمی بیشتر. از او‌ پرسیدم:
خودشان را برای مردن آماده کرده بودند؟
لبخند زد. نه، به هیچ وجه. برای زندگی.

مدت ها به این جمله فکر کردم . آماده ی زندگی. و آن روز که در بزرگسالی پیش پدرم برگشته بودم، دانستم که او نتوانسته بود بر من غلبه کند. کینه و نفرت، روحم را نابود نکرده بود. هفت تیرو تیغ ریش تراشی ام را کنار گذاشته بودم. آماده ی زندگی بودم.”
Sorj Chalandon, Profession du père
“- Et puis pardon, mon fils. Je me suis un peu moquée de toi, tout à l'heure.
J'ai caché mes mains dans mes poches. Je tremblais.
- Pour Ted ? j'ai demandé.
Elle a haussé les épaules.
- Mais non, pour le poisson !
Il avait recommencé à pleuvoir. Une pluie de printemps, fine et légère comme une brume marine.
- Le poisson ?
- Au crématorium. Je l'avais bien vu ton poisson. Il y en avait même deux dans le bassin. Des carpes japonaises, tu le savais ?
Elle avait dans les yeux une lueur nouvelle.
- Alors pourquoi tu m'as dit que tu ne voyais rien ?
- Parce que ça te faisait plaisir. Et tu me serrais tellement fort contre toi.
Elle a eu un geste élégant de la main, puis m'a tourné le dos.”
Sorj Chalandon, Profession du père
“روزی یکی از دوستانم برایم از پدر و مادرش گفت. آن ها یهودی بودند. در زمان جنگ، پدرش یک هفت تیر کهنه ی انگلیسی را لا به لای تلی از پارچه ها پنهان کرده و با چرخ دوخته بود و مادر هر جا می رفت، یک تیغ ریش تراشی در کیفش داشت تا اگر دستگیرش کردند، اعتراف نکند. مادرش هجده سال داشت و پدرش کمی بیشتر. از او پرسیدم:
- خودشان را برای مردن آماده کرده بودند؟
لبخند زد. نه به هیچ وجه. برای زندگی.
مدت ها به این جمله فکر کردم. آماده ی زندگی . و آن روز که در بزرگسالی پیش پدرم برگشته بودم، دانستم که او نتوانسته بود بر من غلبه کند. کینه و نفرت، روحم را نابود نکرده بود. هفت تیر و تیغ ریش تراشی ام را کنار گذاشته بودم. آماده ی زندگی بودم.”
Sorj Chalandon, Profession du père
“نامه را دوباره خواندم. خنده ام گرفت. روی صحنه پدرم بود، آکروبات باز تماشاخانه، کسی که مدام تغییر شکل می داد، دلقک، تردست، بندباز، معرکه گیر بازار روز، فروشنده ی قصه های کودکان. و در تالار نمایش، ما بودیم: مادرم، من، لوگری تعمیرکار، آلونسو آرایشگر، هلگرس طبیب. و آن های دیگر: بانوی متصدی باشگاه جودو، دندانپزشک، فروشنده ی دوچرخه، عابران روز یکشنبه.
(( رخنه کردن در ارتش اس.اس ))”
Sorj Chalandon, Profession du père
“پدرم. آخرین بار. هیکل تنومند، موهای رو به عقب، چشم های کم و بیش بسته. طرحی از شیوه ی سکوتش، خمیدگی پشتش، پاهای بازش، دست هایش و عینکش کشیدم. به پولور قهوه ای اش سایه زدم، به جوراب هایش که خال های آبی داشت چین دادم. کناره های صندلی دسته دارش، بالشچه ی پشمی اش، پرده ی پشت سرش و گل های مصنوعی پارچه ای را در گلدان بدون آب کشیدم.با مداد تندتند می کشیدم. هر چه را که هنوز به چشم می خورد، ضبط می کردم. چهره ی مردی ضعیف، تنها و سرگشته را سرسری ترسیم می کردم. نگاه به زیر افکنده اش را جستجو می کردم. دیگر هیچ چیز در وجودم خانه نداشت. نه خشمی. نه اندوهی. تنم از مشت هایش جان سالم به در برده بود . سرم صدمه ندیده بود.((دارالتادیب)) دیگر چیزی نبود جز یک قفسه ی چوبی.”
Sorj Chalandon, Profession du père
“- حالا دیگر همه ی پول هایت مال خودت است
جواب ندادم. کودکی ام از هم پاشیده شده بود. پیش از خواب، دفترهای طرح، رنگ ها و قلم موهایم را جمع کردم و در یک ساک گذاشتم. برای نخستین بار، از آنچه در زندگی حقیرانه ام داشتم صورت برداری کردم. لباس هایم در یک گنجه و سه کشو جا داشتند. کل دارایی ام دو جفت کفش، یک پالتو، چند کتاب و یک چمدان بود. جز این ها، نه چیزی داشتم و نه کسی.”
Sorj Chalandon, Profession du père
“آن وقت به خودم گفتم لابد روال کار همین است. تا وقتی که مسئله ای پیش نیامده است، درباره ی آن حرف می زنیم و در لحظه ای که در آستانه ی واقعیت قرار می گیریم و باید قدمی برداریم، سکوت می کنیم.”
Sorj Chalandon, Profession du père
“مادرم داشت چیزی می بافت، از بالای میل ها به تصویر نگاه می کرد.- خانم ها چه گل های قشنگی دارند.
خانم دو گل و خانم کندی در تالار پذیرایی فرودگاه اورلی نشسته بودند و هر یک دسته گلی به دست داشتند. پدر پوزخند زنان گفت: - این هم از مادرت. کندی تو فرانسه است و تنها چیزی که مادرت می بیند، دسته گل زنش است!
مادر افزود: - کلاه قشنگی هم دارد
مادر، در طول این سال ها، می دانست که چه وقت اجازه ی لبخند زدن دارد. آن شب، شب آرامی بود. می توانست لبخند بزند.
کندی به میکروفون نزدیک شد. دوگل نگاهش می کرد. رییس جمهور آمریکا گفت:- هر انسانی دو وطن دارد فرانسه و وطن خودش.
پدر زد به خنده
- عجب خنگی است این تد!
او اولین عبارت کلیشه ای را به پدر تعمیدی ام گفته بود تا به گوش رییس جمهور کشورش برساند، نه اینکه رییس جمهور آن را در تلیویزیون بیان کند. وقتی که از پدرم پرسیدم چرا تد هرگز نیامده است که مرا ببیند، شانه بالا انداخت.
- می گوید باید شایستگی اش را داشته باشی.
پیش از آنکه بخوابم، در نور چراغ قوه ی جیبی ام، چند دسته گل برای مادر کشیدم. و همچنین چند کلاه.”
Sorj Chalandon, Profession du père
“در یک کتاب جاسوسی خوانده بودم که ماموران مخفی پیام ها را در روزنامه ها می گنجانند. روش این کار، برای مثال، انتخاب یک کلمه از پنج کلمه یا یک حرف از ده حرف بود. کافی بود رمز را بدانی تا پیام را کشف کنی. من یکی از این پیام ها را در اختیار داشتم. من امیل شولان.”
Sorj Chalandon, Profession du père
“در ماه سپتامبر آن سال،وقتی که با پرسشنامه به خانه برگشتم، پدر عصبی بود.شغل پدر؟ مادر جرئت نکرد پرسشنامه را پر کند. پدرم سرم قر زد:- راستش را بنویس :(( مامور مخفی)) قال قضیه کنده می شود. من اینها را آدم حساب نمی کنم.
نگاهش کردم. همیشه از خودم می پرسیدم که چه چیز ناجوری در زندگیمان وجود دارد. هیچ کس به خانه مان نمی آمد، هیچ وقت. پدر قدغن کرده بود. هر گاه کسی زنگ را می زد، دستش را بلند می کرد تا ما را به سکوت وادارد. منتظر می ماند تا آن که پشت در بود، منصرف شود و به صدای پایش در راه پله ها گوش می داد. پس از آن کنار پنجره می رفت، پشت پرده پنهان می شد و پیروزمندانه او را که داشت از کوچه مان دور می شد، نگاه می کرد. هیچ یک از دوستانم اجازه نداشتند که از در خانه مان تو بیایند. و هیچ یک از همکاران مادر. همیشه تنها ما سه تا در آپارتمان بودیم. حتی پدربزرگ و مادربزرگم به آنجا نیامدند.”
Sorj Chalandon, Profession du père
“trouillard”
Sorj Chalandon, Profession du père
“J’avais treize ans. Je venais de faire peur à un adulte pour la première fois.”
Sorj Chalandon, Profession du père
“rouquin,”
Sorj Chalandon, Profession du père
“torchon.”
Sorj Chalandon, Profession du père
“Ted était retourné dans le Tennessee en janvier 1960, et voilà qu’il revenait en France pour la première fois.”
Sorj Chalandon, Profession du père
“Mon père avait été pasteur pentecôtiste.”
Sorj Chalandon, Profession du père
“Ma mère avait demandé la permission, mais mon père ne lui avait rien répondu.”
Sorj Chalandon, Profession du père