“آری, انسان زندگانی دشواری دارد. من تصور می کنم بهترین تعریفی که می توان ز انسان کرد این است:"انسان عبارتست از موجودی که به همه چیز عادت می کند.”
―
―
“امشب همه غمهای عالم را خبر کن
بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن
ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین
ای چون دل من، ای خموش گریه آگین
در پرده های اشک پنهان، کرده بالین
ای میهن، ای داد
از آشیانت بوی خون می آورد باد
بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است
آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد؟
ای میهن، ای غم
چنگ هزار آوای بارانهای ماتم
در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
خون از گلوی مرغ عاشق؟
مرغی که میخواند
مرغی که میخواست
پرواز باشد …
ای میهن! ای پیر
بالنده ی افتاده، آزاد زمینگیر
خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها
ای میهن! در اینجا سینهی من چون تو زخمی است
در اینجا دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد
دمادم...
خواننده و آهنگساز : زنده ياد پرويز مشكاتيان”
―
بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن
ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین
ای چون دل من، ای خموش گریه آگین
در پرده های اشک پنهان، کرده بالین
ای میهن، ای داد
از آشیانت بوی خون می آورد باد
بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است
آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد؟
ای میهن، ای غم
چنگ هزار آوای بارانهای ماتم
در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
خون از گلوی مرغ عاشق؟
مرغی که میخواند
مرغی که میخواست
پرواز باشد …
ای میهن! ای پیر
بالنده ی افتاده، آزاد زمینگیر
خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها
ای میهن! در اینجا سینهی من چون تو زخمی است
در اینجا دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد
دمادم...
خواننده و آهنگساز : زنده ياد پرويز مشكاتيان”
―
“لحظاتی هست استخوانهای اشیا می پوسد
و فرسودگی از در و دیوار میبارد
لحظاتی هست نه آواز گنجشک فروردین
نه صدای صمیمی از آن طرف سیم
و نه نگاه مادر در قاب قانعت نمیکند
زندگی قانعت نمیکند
و تو به اندکی مرگ احتیاج داری”
―
و فرسودگی از در و دیوار میبارد
لحظاتی هست نه آواز گنجشک فروردین
نه صدای صمیمی از آن طرف سیم
و نه نگاه مادر در قاب قانعت نمیکند
زندگی قانعت نمیکند
و تو به اندکی مرگ احتیاج داری”
―
“در تمام ِ شب چراغی نیست.
در تمام ِ شهر
نیست یک فریاد.
ای خداوندان ِ خوفانگیز ِ شب پیمان ِ ظلمتدوست!
تا نه من فانوس ِ شیطان را بیاویزم
در رواق ِ هر شکنجهگاه ِ پنهانيی ِ این فردوس ِ ظلمآئین،
تا نه این شبهای ِ بیپایان ِ جاویدان ِ افسون پایهتان را من
به فروغ ِ صدهزاران آفتاب ِ جاودانیتر کنم نفرین،
ظلمتآباد ِ بهشت ِ گند ِتان را، در به روی ِ من
بازنگشائید!
در تمام ِ شب چراغی نیست
در تمام ِ روز
نیست یک فریاد.
چون شبان ِ بیستاره قلب ِ من تنهاست.
تا ندانند از چه میسوزم من، از نخوت زبانام در دهان بستهست.
راه ِ من پیداست.
پای ِ من خستهست.
پهلوانی خسته را مانم که میگوید سرود ِ کهنهی ِ فتحی قدیمی را.
با تن ِ بشکستهاش،
تنها
زخم ِ پُردردی به جا ماندهست از شمشیر و، دردی جانگزای از خشم
اشک، میجوشاندش در چشم ِ خونین داستان ِ درد
خشم ِ خونین، اشک میخشکاندش در چشم.
در شب ِ بیصبح ِ خود تنهاست.
از درون بر خود خمیده، در بیابانی که بر هر سوی ِ آن خوفی نهاده دام
دردناک و خشمناک از رنج ِ زخم و نخوت ِ خود میزند فریاد
در تمام ِ شب چراغی نیست
در تمام ِ دشت
نیست یک فریاد...
ای خداوندان ِ ظلمتشاد!
از بهشت ِ گند ِتان، ما را
جاودانه بینصیبی باد!
باد تا فانوس ِ شیطان را برآویزم
در رواق ِ هر شکنجهگاه ِ این فردوس ِ ظلمآئین!
باد تا شبهای ِ افسونمایهتان را من
به فروغ ِ صدهزاران آفتاب ِ جاودانیتر کنم نفرین”
―
در تمام ِ شهر
نیست یک فریاد.
ای خداوندان ِ خوفانگیز ِ شب پیمان ِ ظلمتدوست!
تا نه من فانوس ِ شیطان را بیاویزم
در رواق ِ هر شکنجهگاه ِ پنهانيی ِ این فردوس ِ ظلمآئین،
تا نه این شبهای ِ بیپایان ِ جاویدان ِ افسون پایهتان را من
به فروغ ِ صدهزاران آفتاب ِ جاودانیتر کنم نفرین،
ظلمتآباد ِ بهشت ِ گند ِتان را، در به روی ِ من
بازنگشائید!
در تمام ِ شب چراغی نیست
در تمام ِ روز
نیست یک فریاد.
چون شبان ِ بیستاره قلب ِ من تنهاست.
تا ندانند از چه میسوزم من، از نخوت زبانام در دهان بستهست.
راه ِ من پیداست.
پای ِ من خستهست.
پهلوانی خسته را مانم که میگوید سرود ِ کهنهی ِ فتحی قدیمی را.
با تن ِ بشکستهاش،
تنها
زخم ِ پُردردی به جا ماندهست از شمشیر و، دردی جانگزای از خشم
اشک، میجوشاندش در چشم ِ خونین داستان ِ درد
خشم ِ خونین، اشک میخشکاندش در چشم.
در شب ِ بیصبح ِ خود تنهاست.
از درون بر خود خمیده، در بیابانی که بر هر سوی ِ آن خوفی نهاده دام
دردناک و خشمناک از رنج ِ زخم و نخوت ِ خود میزند فریاد
در تمام ِ شب چراغی نیست
در تمام ِ دشت
نیست یک فریاد...
ای خداوندان ِ ظلمتشاد!
از بهشت ِ گند ِتان، ما را
جاودانه بینصیبی باد!
باد تا فانوس ِ شیطان را برآویزم
در رواق ِ هر شکنجهگاه ِ این فردوس ِ ظلمآئین!
باد تا شبهای ِ افسونمایهتان را من
به فروغ ِ صدهزاران آفتاب ِ جاودانیتر کنم نفرین”
―
“چه بیتابانه میخواهمت ای دوریات آزمونِ تلخِ زندهبهگوری!
چه بیتابانه تو را طلب میکنم!
بر پُشتِ سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربهیی بیهوده است.
بوی پیرهنت،
اینجا
و اکنون.
کوهها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را میجوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رَج میزند.
بینجوای انگشتانت
فقط.
و جهان از هر سلامی خالیست”
―
چه بیتابانه تو را طلب میکنم!
بر پُشتِ سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربهیی بیهوده است.
بوی پیرهنت،
اینجا
و اکنون.
کوهها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را میجوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رَج میزند.
بینجوای انگشتانت
فقط.
و جهان از هر سلامی خالیست”
―
Dandelion - قاصدک
— 363 members
— last activity Aug 11, 2025 04:23AM
جغرافیای ِ کوچک من بازوان توست ای کاش تنگ تر شود این سرزمین من
داستان كوتاه
— 3326 members
— last activity Aug 13, 2025 09:15AM
گروهي براي علاقمندان به داستان كوتاه اينجا گرد هم اومديم تا داستان بخونيم ، داستان بنويسيم ، با هم حرف بزنيم و حداقل چند دقيقه دلمشغولي هاي بي انتها ...more
داستان هاي كوتاه طنز
— 298 members
— last activity Apr 11, 2018 12:24AM
براي علاقمندان داستان هاي طنز ايراني و خارجي طنز یعنی قاقاه گریستن و زار زار خندیدن
Anahita
— 135 members
— last activity Feb 03, 2015 11:14AM
Woman's traits and relations {Anahita "meaning unstained, clean and innocent" is Goddess of water,fertility, greens and plants.She is the deification ...more
هوشنگ ابتهاج
— 95 members
— last activity Mar 26, 2011 10:06AM
بسترم صدف خالي يك تنهايي ست و تو چون مرواريد گردن آويز كسان دگري
Nasrin’s 2025 Year in Books
Take a look at Nasrin’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
More friends…
Favorite Genres
Polls voted on by Nasrin
Lists liked by Nasrin















































