“از ظلمت رمیده خبر می دهد سحر
شب رفت و با سپیده خبر می دهد سحر
در چاه بیم، امید به ماه ندیده داشت
و اینک ز مهر دیده خبر می دهد سحر
از اختر شبان، رمه شب رمید و رفت
وز رفته و رمیده خبر می دهد سحر
زنگار خورد جوشن شب را به نوش خند
از تیغ آب دیده خبر می دهد سحر
باز از حریق بیشه خاکسترین فلق
آتش به جان خریده خبر می دهد سحر
از غمز و ناز انجم وز رمز و راز شب
بس دیده و شنیده خبر می دهد سحر
بس شد شهید پرده شب ها، شهاب ها
وان پرده ها دریده خبر می دهد سحر
آه آن پریده رنگ که بود و چه شد کز او
رنگش ز رخ پریده خبر می دهد سحر
چاووش خوان قافله روشنان امید
از ظلمت رمیده خبر می دهد سحر”
―
شب رفت و با سپیده خبر می دهد سحر
در چاه بیم، امید به ماه ندیده داشت
و اینک ز مهر دیده خبر می دهد سحر
از اختر شبان، رمه شب رمید و رفت
وز رفته و رمیده خبر می دهد سحر
زنگار خورد جوشن شب را به نوش خند
از تیغ آب دیده خبر می دهد سحر
باز از حریق بیشه خاکسترین فلق
آتش به جان خریده خبر می دهد سحر
از غمز و ناز انجم وز رمز و راز شب
بس دیده و شنیده خبر می دهد سحر
بس شد شهید پرده شب ها، شهاب ها
وان پرده ها دریده خبر می دهد سحر
آه آن پریده رنگ که بود و چه شد کز او
رنگش ز رخ پریده خبر می دهد سحر
چاووش خوان قافله روشنان امید
از ظلمت رمیده خبر می دهد سحر”
―
“لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
و آبرویم را نریزی ، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است”
―
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
و آبرویم را نریزی ، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است”
―
“چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
هر چه یاد و یادگارم بود
ریخته ست
چون درختی در زمستانم
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود
دیگر کنون هیچ مرغ پیر یا کوری
در چنین عریانی انبوهم ایا لانه خواهد بست ؟
دیگر ایا زخمه های هیچ پیرایش
با امید روزهای سبز اینده
خواهدم این سوی و آن سو خست ؟
چون درختی اندر اقصای زمستانم
ریخته دیری ست
هر چه بودم یاد و بودم برگ
یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن
برگ چونان صخره ی کری نلرزیدن
یاد رنج از دستهای منتظر بردن
برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن
ای بهار همچجنان تا جاودان در راه
همچنان ا جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
هرگز و هرگز
بربیابان غریب من
منگر و منگر
سایه ی نمنک و سبزت هر چه از من دورتر ،خوشتر
بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو
تکمه ی سبزی بروید باز ، بر پیراهن خشک و کبود من
همچنان بگذار
تا درود دردنک اندهان ماند سرود من”
―
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
هر چه یاد و یادگارم بود
ریخته ست
چون درختی در زمستانم
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود
دیگر کنون هیچ مرغ پیر یا کوری
در چنین عریانی انبوهم ایا لانه خواهد بست ؟
دیگر ایا زخمه های هیچ پیرایش
با امید روزهای سبز اینده
خواهدم این سوی و آن سو خست ؟
چون درختی اندر اقصای زمستانم
ریخته دیری ست
هر چه بودم یاد و بودم برگ
یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن
برگ چونان صخره ی کری نلرزیدن
یاد رنج از دستهای منتظر بردن
برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن
ای بهار همچجنان تا جاودان در راه
همچنان ا جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
هرگز و هرگز
بربیابان غریب من
منگر و منگر
سایه ی نمنک و سبزت هر چه از من دورتر ،خوشتر
بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو
تکمه ی سبزی بروید باز ، بر پیراهن خشک و کبود من
همچنان بگذار
تا درود دردنک اندهان ماند سرود من”
―
داستان كوتاه
— 3326 members
— last activity Aug 13, 2025 09:15AM
گروهي براي علاقمندان به داستان كوتاه اينجا گرد هم اومديم تا داستان بخونيم ، داستان بنويسيم ، با هم حرف بزنيم و حداقل چند دقيقه دلمشغولي هاي بي انتها ...more
عاشقانه هاي پاك- Pure Love
— 721 members
— last activity Jan 04, 2022 05:09AM
اين گروه در خصوص كتابها ،مقالات و نوشته هايي است كه همه افراد در خصوص برقراري روابط انساني ، عاشقانه ،ادبي وهنري با هم ردوبدل مي كنند اين گروه شماست ش ...more
داستان هاي كوتاه طنز
— 298 members
— last activity Apr 11, 2018 12:24AM
براي علاقمندان داستان هاي طنز ايراني و خارجي طنز یعنی قاقاه گریستن و زار زار خندیدن
Reza’s 2025 Year in Books
Take a look at Reza’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
More friends…
Polls voted on by Reza
Lists liked by Reza


























