894 books
—
706 voters
Goodreads helps you keep track of books you want to read.
Start by marking “زمستان” as Want to Read:
زمستان
by
سال نشر: 1384
Paperback, 190 pages
Published
1978
by مروارید
(first published 1956)
Friend Reviews
To see what your friends thought of this book,
please sign up.
Reader Q&A
To ask other readers questions about
زمستان,
please sign up.
Be the first to ask a question about زمستان
Community Reviews
Showing 1-30

Start your review of زمستان

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بدآهنگ است
بیا رهتوشه برداریم
قدم در راهِ بیبرگشت بگذاریم
ببینیم آسمانِ "هرکجا" آیا همین رنگ است؟ ...more
و هر سازی که میبینم بدآهنگ است
بیا رهتوشه برداریم
قدم در راهِ بیبرگشت بگذاریم
ببینیم آسمانِ "هرکجا" آیا همین رنگ است؟ ...more

میگن "زمستان" رو توی زمستون بخونید، کِیفش بیشتره. انگار که گزارش وضعیت هواست.
از شاعرانگی چیزی کم نداشت، اما چیزی که اخوان و این دفتر رو پررنگ و جدّی میکنه، قرین بودنِ تاریخِ این سرودهها با کودتاست.
زمانی که اخوان زمستان رو میسرود، واقعا سرها در گریبان بوده و کسی سلام کسی را پاسخ نمیگفته.
به قول جوادِ آذر، اگر ردِّ سکوت سردِ اون زمانِ بخصوص رو توی شعر و ادبیات بزنیم، نتیجهی بهتری میگیریم تا تاریخنگاریها و خاطرهنگاریها.
سرودهی "فریاد" و "زمستان" رو دوستتر داشتم که جز با ریتمِ آواز شجری ...more
از شاعرانگی چیزی کم نداشت، اما چیزی که اخوان و این دفتر رو پررنگ و جدّی میکنه، قرین بودنِ تاریخِ این سرودهها با کودتاست.
زمانی که اخوان زمستان رو میسرود، واقعا سرها در گریبان بوده و کسی سلام کسی را پاسخ نمیگفته.
به قول جوادِ آذر، اگر ردِّ سکوت سردِ اون زمانِ بخصوص رو توی شعر و ادبیات بزنیم، نتیجهی بهتری میگیریم تا تاریخنگاریها و خاطرهنگاریها.
سرودهی "فریاد" و "زمستان" رو دوستتر داشتم که جز با ریتمِ آواز شجری ...more

دوستانِ گرانقدر، این دفتر از ۳۹ شعر تشکیل شده است که به انتخاب ابیاتی از آن را در زیر برایِ شما بزرگواران مینویسم
-------------------------------------------------------------------------------
بنگر ای جانانه توران تا که بر رخسارِ من
اشکهای من
خبردارت کنند از ماجرا
دیدم آن مرغک چو منقار کبود از هم گشود
می ستاید عشق محجوب من و حسن تو را
-------------------------------------------------------------------------------
همدرد من ! عزیز من! ای مرد بینوا
آخر تو نیز زنده ای ، این خوابِ جهل چیست
مرد نبرد ...more

تا جنون فاصلهای نیست از اینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد...
مگرم سوی تو راهی باشد...

تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟
تو چه دانی که پس هر نگه سادهی من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمیست ؟
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذاب و ستمیست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بیتو دگر
از جهان دورم و بیخویشتنم
پوپکم! آهوکم!
تا جنون فاصلهای نیست از اینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار آیم من
بی تو؟ چون مردهی چشم سیهت
منشین اما با من، منشین
تکیه بر من مکن، ای پردهی طناز حریر
که شراری شدهام
پوپکم! آهوکم!
گرگ هاری شدهام
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟
تو چه دانی که پس هر نگه سادهی من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمیست ؟
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذاب و ستمیست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بیتو دگر
از جهان دورم و بیخویشتنم
پوپکم! آهوکم!
تا جنون فاصلهای نیست از اینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار آیم من
بی تو؟ چون مردهی چشم سیهت
منشین اما با من، منشین
تکیه بر من مکن، ای پردهی طناز حریر
که شراری شدهام
پوپکم! آهوکم!
گرگ هاری شدهام

اولین مجموعه اشعاری بود که از اخوان خوندم. شعرها خیلی باشکوه بودن و انگار یه حماسه رو به دوش میکشیدن با این حال مدل توصیفی بودنش با سلیقهی من جور نبود. شعرهای زمستان، لحظهی دیدار و باغ من رو خیلی دوست داشتم.
--------------------
یادگاری از کتاب:
او به مه مینگرد ماه به او
...
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
سرها در گریبان است
...
نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
که ره تاریک و لغزان است
...
تو چه دانی که پس هر نگه سادهی من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست؟
...
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بیخویشتنم ...more
--------------------
یادگاری از کتاب:
او به مه مینگرد ماه به او
...
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
سرها در گریبان است
...
نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
که ره تاریک و لغزان است
...
تو چه دانی که پس هر نگه سادهی من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست؟
...
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بیخویشتنم ...more

Apr 16, 2015
Mohammad Ali
rated it
liked it
·
review of another edition
Recommended to Mohammad Ali by:
Fateme Naderi
Shelves:
شعر-فارسی
این مجموعه در آغاز برایم کم جذابیت بود اما ناگهان بعد از چند شعر اوج گرفت. کلا با حکایت منظوم حال نمی کنم خصوصا وقتی توصیف درش زیاد باشه - برای همین "شکار" و ... از نظر صوری جذابیتی برام ندارند. البته اینم بگم که "شکار" رو از نظر مضمون جالب یافتم. از اینها گذشته نثر عادی اخوان به نظرم رو اعصابه
اشعاری که بیشتر دوست داشتم "سترون"، "فراموش"، "فریاد"، "مشعل خاموشی"، "قصه ای از شب"، "مرداب"، "زمستان"، "لحظه"، "فسانه"، "پاسخ"، "لحظه های دیدار"، "پرنده ای در دوزخ"، "چاووشی" و "باغ من" بودند ...more

بده ... بدبد ... چه امیدی؟ چه ایمانی؟
کرک جان! خوب می خوانی
من این آواز پاکت را درین غمگین خرابآباد
چو بوی بالهای سوختهت پرواز خواهم داد
گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش
بخوان آواز تلخت را، ولکن دل به غم مسپار
کرک جان! بندهی دم باش
بده ... بد بد راه هر پیک و پیغام خبر بسته ست
ته تنها بال و پر، بال نظر بسته ست
قفس تنگ است و در بسته ست
کرک جان! راست گفتی، خوب خواندی، ناز آوازت
من این آواز تلخت را بده ... بد بد ... دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
دروغین است هر سوگند و هر لبخند
و حتی دلنشی ...more
کرک جان! خوب می خوانی
من این آواز پاکت را درین غمگین خرابآباد
چو بوی بالهای سوختهت پرواز خواهم داد
گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش
بخوان آواز تلخت را، ولکن دل به غم مسپار
کرک جان! بندهی دم باش
بده ... بد بد راه هر پیک و پیغام خبر بسته ست
ته تنها بال و پر، بال نظر بسته ست
قفس تنگ است و در بسته ست
کرک جان! راست گفتی، خوب خواندی، ناز آوازت
من این آواز تلخت را بده ... بد بد ... دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
دروغین است هر سوگند و هر لبخند
و حتی دلنشی ...more

چاووشی
بسان رهنوردانی كه در افسانه ها گویند
گرفته كولبار زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت افشانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می كنیم آغاز
سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یك به سنگ اندر
حدیقی كه ش نمی خوانی بر آن دیگر
نخستین : راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادی
دودیگر : راه نمیش ننگ ، نیمش نام
اگر سر بر كنی غوغا ، و گر دم در كشی آرام
سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بین ...more

بنوش اي برف ! گلگون شو ، برافروز
كه اين خون ، خون ما بي خانمانهاست
كه اين خون ، خون گرگان گرسنه ست
كه اين خون ، خون فرزندان صحراست
درين سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دويم آسيمه سر بر برف چون باد
وليكن عزت آزادگي را
نگهبانيم ، آزاديم ، آزاد
بخشی از شعر "سگ ها و گرگ ها"
بهل کاین آسمان پاک
چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد
که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند
کآن خوبان
پدرشان کیست؟
و یا سود و ثمرشان چیست؟
بیا ره توشه
برداریم
قدم در راه بگذاریم
به سوی سرزمین هایی ک دیدارش
بسان شعله ی آتش
دواند در رگم خون ...more
كه اين خون ، خون ما بي خانمانهاست
كه اين خون ، خون گرگان گرسنه ست
كه اين خون ، خون فرزندان صحراست
درين سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دويم آسيمه سر بر برف چون باد
وليكن عزت آزادگي را
نگهبانيم ، آزاديم ، آزاد
بخشی از شعر "سگ ها و گرگ ها"
بهل کاین آسمان پاک
چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد
که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند
کآن خوبان
پدرشان کیست؟
و یا سود و ثمرشان چیست؟
بیا ره توشه
برداریم
قدم در راه بگذاریم
به سوی سرزمین هایی ک دیدارش
بسان شعله ی آتش
دواند در رگم خون ...more

نجوا کنان به زمزمه سرگرم
مردی ست با سرودی غمناک
خسته دلی ، شکسته دلی ، بیزار
از سر فکنده تاج عرب بر خاک
این شرزه شیر بیشه ی دین ، آیت
خدا
بی هیچ باک و بیم و ادا
سوی عجم کشیده دلش ، از عرب جدا
امشب به جای تاج عرب شوق کوچ به سر دارد
آهسته می سراید و با خویش
امشب سرود و سر دگر دارد
نجوا کنان به زمزمه ، نالان و بی قرار
با درد و سوز گرید و گوید
امشب چو شب به نیمه رسد خیزم
وز
این سیاه زاویه بگریزم
پنهان رهی شناسم و با شوق می روم
ور بایدم دویدن ، با شوق می دوم
گر بسته بود در ؟
به خدا داد می زنم
سر می نهم به درگه و ف ...more
مردی ست با سرودی غمناک
خسته دلی ، شکسته دلی ، بیزار
از سر فکنده تاج عرب بر خاک
این شرزه شیر بیشه ی دین ، آیت
خدا
بی هیچ باک و بیم و ادا
سوی عجم کشیده دلش ، از عرب جدا
امشب به جای تاج عرب شوق کوچ به سر دارد
آهسته می سراید و با خویش
امشب سرود و سر دگر دارد
نجوا کنان به زمزمه ، نالان و بی قرار
با درد و سوز گرید و گوید
امشب چو شب به نیمه رسد خیزم
وز
این سیاه زاویه بگریزم
پنهان رهی شناسم و با شوق می روم
ور بایدم دویدن ، با شوق می دوم
گر بسته بود در ؟
به خدا داد می زنم
سر می نهم به درگه و ف ...more

توي اين مجموعه، تنها با يك شعر، واقعا ارتباط برقرار كردم.. البته آخر اين كتاب، مجموعه شكار، از اخوان،چاپ شده بود كه اون هم جالب بود. اما با اينحال، فقط يك شعر بود كه خيلي به دلم نشست، شعري با نام سترون..
سياهي از درون كاهدود پشت درياها
برآمد با نگاهي حيله گر، با اشكي آويزان
به دنبالش سياهيهاي ديگر آمدند از راه
بگستردند برصحراي عطشان، قيرگون دامان
سياهي گفت: اينك من، بهين فرزند درياها
شما را اي گروه تشنگان! سيراب خواهم كرد!
چه لذت بخش ومطبوع است مهتاب پس از باران
پس از باران جهان را غرقه درمهتاب خواهم ...more
سياهي از درون كاهدود پشت درياها
برآمد با نگاهي حيله گر، با اشكي آويزان
به دنبالش سياهيهاي ديگر آمدند از راه
بگستردند برصحراي عطشان، قيرگون دامان
سياهي گفت: اينك من، بهين فرزند درياها
شما را اي گروه تشنگان! سيراب خواهم كرد!
چه لذت بخش ومطبوع است مهتاب پس از باران
پس از باران جهان را غرقه درمهتاب خواهم ...more

Apr 19, 2007
shirin
added it
سلامت را نميخواهم پاسخ گفت
سرها درگريبان است
كسي سربرنياردكرد پاسخ گفتن ديدار ياران را
نگه جز پيش پاراديد:نتواند
كه ره تاريك ولغزان است
وگر دست محبت سوي كس يار زد
به اكراه دراوردازبغل بيرون
كه سرماسخت سوزان است.
سرها درگريبان است
كسي سربرنياردكرد پاسخ گفتن ديدار ياران را
نگه جز پيش پاراديد:نتواند
كه ره تاريك ولغزان است
وگر دست محبت سوي كس يار زد
به اكراه دراوردازبغل بيرون
كه سرماسخت سوزان است.

بعد از چندین و چند بار مرور "من بودم و توران و هستی لذتی داشت" طی سال های اخیر، بالاخره به آخرش هم رسیدم.
بعضی از بخش ها زیبایی و قدرت شاعرانگی رو به رخ می کشیدن ولی بقیه چندان چنگی به دلم نزدن. ...more

بین کتابهایی که تا به حال از اخوان خوندهم، یعنی از این اوستا، آخر شاهنامه و زمستان، به نظرم بهترین ه. نزدیک ۴۰ شعر که با قطعیت میتونم بگم حتی یکی از اونها هم ضعیف نبودن. موضوع اشعار هم بیشتر اجتماعی، سیاسی یا عاشقانه بود.
یه توضیحی بدم راجع به مسئلهای که روزای اولِ خوندنِ اخوان خیلی ذهن خودم رو درگیر کردهبود. اون هم این که چرا اینقدر ناامید کننده س؟! اون هم در حالی که تخلص شاعر امید ه. همونطور که خودش هم توی مقدمهی از این اوستا میگه:
گویند که امید و چه نومید، ندانند
من مرثیهگوی وطن مردهی خو ...more
یه توضیحی بدم راجع به مسئلهای که روزای اولِ خوندنِ اخوان خیلی ذهن خودم رو درگیر کردهبود. اون هم این که چرا اینقدر ناامید کننده س؟! اون هم در حالی که تخلص شاعر امید ه. همونطور که خودش هم توی مقدمهی از این اوستا میگه:
گویند که امید و چه نومید، ندانند
من مرثیهگوی وطن مردهی خو ...more

"زمستان"
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
کسي سر برنيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
که ره تاريک و لغزان است
و گر دست محبت سوي کس ياري
به اکراه آورد دست از بغل بيرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرم گاه سينه مي آيد برون،
ابري شود تاريک
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت نفس کافيست
پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديک؟
مسيحاي جوانمرد من!
اي ترساي پير پيرهن چرکين!
هوا بس ناجوانمرادانه سردست … آي
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي!
منم ، من ميهمان ...more
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
کسي سر برنيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
که ره تاريک و لغزان است
و گر دست محبت سوي کس ياري
به اکراه آورد دست از بغل بيرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرم گاه سينه مي آيد برون،
ابري شود تاريک
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت نفس کافيست
پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديک؟
مسيحاي جوانمرد من!
اي ترساي پير پيرهن چرکين!
هوا بس ناجوانمرادانه سردست … آي
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي!
منم ، من ميهمان ...more

سترون
سیاهی از درون كاهدود پشت دریاها
بر آمد، با نگاهی حیله گر، با اشكی آویزان
به دنبالش سیاهیهای دیگر آمده اند از راه
بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون دامان
سیاهی گفت
اینك من، بهین فرزند دریاها
شما را، ای گروه تشنگان، سیراب خواهم كرد
چه لذت بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران
پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم كرد
بپوشد هر درختی میوه اش را در پناه من
ز خورشیدی كه دایم می مكد خون و طراوت را
نبینم ... وای ... این شاخك چه بی جان است و پژمرده
سیاهی با چنین افسون مسلط گشت بر صحرا
زبردستی كه دایم م ...more
سیاهی از درون كاهدود پشت دریاها
بر آمد، با نگاهی حیله گر، با اشكی آویزان
به دنبالش سیاهیهای دیگر آمده اند از راه
بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون دامان
سیاهی گفت
اینك من، بهین فرزند دریاها
شما را، ای گروه تشنگان، سیراب خواهم كرد
چه لذت بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران
پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم كرد
بپوشد هر درختی میوه اش را در پناه من
ز خورشیدی كه دایم می مكد خون و طراوت را
نبینم ... وای ... این شاخك چه بی جان است و پژمرده
سیاهی با چنین افسون مسلط گشت بر صحرا
زبردستی كه دایم م ...more

حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
من امشب امدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد؟
فریبت می دهد بر آسمان این سرخی بعد سحرگه نیست
حریفا گوش سرما برده است این یادگاری سیلی سرد زمستان است...
تگرگی نیست مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
من امشب امدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد؟
فریبت می دهد بر آسمان این سرخی بعد سحرگه نیست
حریفا گوش سرما برده است این یادگاری سیلی سرد زمستان است...
topics | posts | views | last activity | |
---|---|---|---|---|
اخوان بزرگترین شاعر معاصر است؟ | 16 | 123 | Oct 27, 2014 11:42PM |
مهدی اخوان ثالث در سال ۱۳۰۷ در مشهد چشم به جهان گشود. در مشهد تا متوسطه نیز ادامه تحصیل داد واز نوجوانی به شاعری روی آورد و در آغاز قالب شعر کهن را برگزید. در سال ۱۳۲۶ دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان بر و همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد.در آغاز دههٔ بیست زندگیش به تهران آمد و پیشهٔ آموزگاری را برگزید. در سال ۱۳۲۹ بادختر عمویش ایران اخوان ثالث ازدواج کرد. با اینکه نخست به سیاست گرایش
...more
News & Interviews
Twists, turns, red herrings, the usual suspects: These books have it all...and more. If you love mysteries and thrillers, get ready for dozens...
126 likes · 30 comments
No trivia or quizzes yet. Add some now »
“مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است...آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپاخورده رنجور
منم دشنام پست افرینش ، نغمه ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم
همان بی رنگ بی رنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم”
—
55 likes
هوا بس ناجوانمردانه سرد است...آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپاخورده رنجور
منم دشنام پست افرینش ، نغمه ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم
همان بی رنگ بی رنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم”
“عمر من دیگر چون مردابی ست
راکد و ساکت و آرام و خموش
نه از او شعله کشد موج و شتاب
نه در او نعره زند خشم و خروش
گاهگه شاید یک ماهی پیر
مانده و خسته در او بگریزد
وز خرامیدن پیرانه ی خویش
موجکی خرد و خفیف انگیزد
یا یکی شاخه ی کم جرأت سیل
راه گم کرده ، پناه آوردش
و ارمغان سفری دور و دراز
مشعلی سرخ و سیاه آوردش
بشکند با نفسی گرم و غریب
انزوای سیه و سردش را
لحظه ای چند سراسیمه
کند
دل آسوده ی بی دردش را
یا شبی کشتی سرگردانی
لنگر اندازد در ساحل او
ناخدا صبح چو هشیار شود
بار و بن برکند از منزل او
یا یکی مرغ گریزنده که تیر
خورده در جنگل و بگریخته چست
دیگر اینجا که رسد ، زار و ضعیف
دست و پایش شود از رفتن سست
همچنان محتضر و خون آلود
افتد ، آسوده ز صیاد بر او
بشکند آینه ی صافش را
ماهیان حمله برند از همه سو
گاهگاه شاید مرغابیها
خسته از روز بر او خیمه زنند
شبی آنجا گذرانند و سحر
سر و تن شسته و پرواز کنند
ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر
غیر شام سیه و صبح سپید ؟
روز دیگر ز پس روز دگر
همچنان بی ثمر و پوچ و پلید ؟
ای بسا شب که به مردب گذشت
زیر سقف سیه و کوته ابر
تا سحر ساکت و آرام گریست
باز هم خسته نشد ابر ستبر
و ای بسا شب که ب او می گذرد
غرقه در لذت بی روح بهار
او به مه می نگرد ، ماه به او
شب دراز
است و قلندر بیکار
مه کند در پس نیزار غروب
صبح روید ز دل بحر خموش
همه این است و جز این چیزی نیست
عمر بی حادثه ی بی جر و جوش
دفتر خاطره ای پاک سپید
نه در او رسته گیاهی ، نه گلی
نه بر او مانده نشانی نه، خطی
اضطرابی تپشی ، خون دلی
ای خوشا آمدن از
سنگ برون
سر خود را به سر سنگ زدن
گر بود دشت گذشتن هموار
ور بوده درخ سرازیر شدن
ای خوشا زیر و زبرها دیدین
راه پر بیم و بلا پیمودن
روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
جلوه گاه ابدیت بودن
عمر « من » اما چون مردابی ست
راکد و ساکت و آرام و خموش
نه در او نعره زند مجو و شتاب
نه از او شعله کشد خشم و خروش”
—
7 likes
More quotes…
راکد و ساکت و آرام و خموش
نه از او شعله کشد موج و شتاب
نه در او نعره زند خشم و خروش
گاهگه شاید یک ماهی پیر
مانده و خسته در او بگریزد
وز خرامیدن پیرانه ی خویش
موجکی خرد و خفیف انگیزد
یا یکی شاخه ی کم جرأت سیل
راه گم کرده ، پناه آوردش
و ارمغان سفری دور و دراز
مشعلی سرخ و سیاه آوردش
بشکند با نفسی گرم و غریب
انزوای سیه و سردش را
لحظه ای چند سراسیمه
کند
دل آسوده ی بی دردش را
یا شبی کشتی سرگردانی
لنگر اندازد در ساحل او
ناخدا صبح چو هشیار شود
بار و بن برکند از منزل او
یا یکی مرغ گریزنده که تیر
خورده در جنگل و بگریخته چست
دیگر اینجا که رسد ، زار و ضعیف
دست و پایش شود از رفتن سست
همچنان محتضر و خون آلود
افتد ، آسوده ز صیاد بر او
بشکند آینه ی صافش را
ماهیان حمله برند از همه سو
گاهگاه شاید مرغابیها
خسته از روز بر او خیمه زنند
شبی آنجا گذرانند و سحر
سر و تن شسته و پرواز کنند
ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر
غیر شام سیه و صبح سپید ؟
روز دیگر ز پس روز دگر
همچنان بی ثمر و پوچ و پلید ؟
ای بسا شب که به مردب گذشت
زیر سقف سیه و کوته ابر
تا سحر ساکت و آرام گریست
باز هم خسته نشد ابر ستبر
و ای بسا شب که ب او می گذرد
غرقه در لذت بی روح بهار
او به مه می نگرد ، ماه به او
شب دراز
است و قلندر بیکار
مه کند در پس نیزار غروب
صبح روید ز دل بحر خموش
همه این است و جز این چیزی نیست
عمر بی حادثه ی بی جر و جوش
دفتر خاطره ای پاک سپید
نه در او رسته گیاهی ، نه گلی
نه بر او مانده نشانی نه، خطی
اضطرابی تپشی ، خون دلی
ای خوشا آمدن از
سنگ برون
سر خود را به سر سنگ زدن
گر بود دشت گذشتن هموار
ور بوده درخ سرازیر شدن
ای خوشا زیر و زبرها دیدین
راه پر بیم و بلا پیمودن
روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
جلوه گاه ابدیت بودن
عمر « من » اما چون مردابی ست
راکد و ساکت و آرام و خموش
نه در او نعره زند مجو و شتاب
نه از او شعله کشد خشم و خروش”