Sadjad Abedi > Sadjad's Quotes

Showing 1-15 of 15
sort by

  • #1
    Stanley Fish
    “The purpose of a good education is to show you that there are three sides to a two-sided story.”
    Stanley Fish

  • #2
    هوشنگ ابتهاج
    “دردا و دریغا که در این بازی خونین
    بازیچه ی ایام دل آدمیان است”
    هوشنگ ابتهاج

  • #3
    J.D. Salinger
    “آدم هاي خوشگل يا آدمهايي که خيال مي کنند خيلي زرنگند هميشه از آدم تقاضاي لطف بزرگي دارند. آنها چون براي خودشان مي ميرند خيال مي کنند ديگران هم برايشان مي
    ميرند. خيلي بامزه است”
    J.D.Salinger

  • #4
    Søren Kierkegaard
    “خود بودن، ماجراجویانه است. مانند دیگران بودن، نسخه ی تقلیدی بودن، تبدیل شدن به یک عدد در میان جمعیت، بسیار آسان تر و امن تر است.”
    Søren Kierkegaard, The Sickness Unto Death: A Christian Psychological Exposition for Upbuilding and Awakening

  • #5
    Shahriar Mandanipour
    “خوشا به حال آنها که رها نشده اند از ازل که بیهوده بپویند راه ابد را که سرانجام به ازل می رسد از دوران جهان و خوشا به حال مردگان آخرین که اندوهی به ارث نمی گذارند.دل دلدادگی”
    شهریار مندنی پور

  • #6
    Shahriar Mandanipour
    “تب انگار مخمل است به تن آدم، آرام می کند دل و مغز را. حالا دیگر تنها نیستم. توی تنم غریبه هایی هستند که به تبم انداخته اند. حرفی را نزده، اینها می دانند، چون توی خونم هستند، می دانند. اینها هم گرچه آزار می دهند، ولی با این تب آرامش هم می دهند، که جدایم می کند از همه و همه جا”
    شهریار مندنی پور / Shahriar Mandanipoor, شرق بنفشه

  • #7
    Søren Kierkegaard
    “... به همین خاطر است که جان من پیوسته به سوی عهد عتیق و شکسپیر باز می گردد: آن جا حداقل احساس می کنی که موجودی انسانی سخن می گوید؛ آن جا مردم نفرت می ورزند، عشق می ورزند، مردم دشمنانشان را به قتل می رسانند و فرزندانشان را نسل بعد از نسل نفرین می کنند؛ آن جا مردم گناه می کنند.”
    Søren Kierkegaard, Either/Or: A Fragment of Life

  • #8
    محمد صالح علا
    “..سینه ام دُکّان ِ عطاری ست
    !دردت چیست ؟”
    محمد صالح علا

  • #9
    Albert Einstein
    “Two things are infinite: the universe and human stupidity; and I'm not sure about the universe.”
    Albert Einstein

  • #10
    Mark Twain
    “Never put off till tomorrow what may be done day after tomorrow just as well.”
    Mark Twain

  • #11
    Reza Baraheni
    “معشوق جان به بهار آغشته‌ی منی
    اگر تو مرا نبینی، من هم نمی‌بینمم”
    Reza Baraheni

  • #12
    Reza Baraheni
    “نیامد
    اگرچه هق هقم از خواب، خواب تلخ بر آشفت خواب خسته و شیرین بچه های جهان را
    ولی گریستن نتوانستم
    نه پیش دوست نه در حضور غریبه نه کنج خلوت خود گریستن نتوانستم
    که آفتاب بیاید
    نیامد.”
    Reza Baraheni

  • #13
    علی کریمی‌کلایه
    “بسوزانند روزی جای دیوانش زبانش را
    اگر عریان بگوید شاعری وضع زمانش را

    و باید از کنار واقعیت بگذرد شاعر
    که بیرون آورند از کاسه زاغان دیده گانش را

    چنان نابود شد ایران که امیدی به آرش نیست
    رساند گر به یکدیگر دو بازوی کمانش را

    سگ اینجا زخم جفتش را که می لیسد در این فکر است
    که چندی بعد بر دندان بگیرد استخوانش را

    کنون سالار اگر از پشت می آید در بر این قصد است
    که خودت در گردنه غارت نماید کاروانش را

    تمام خانه ها خالی ست امکان دارد آخر دزد
    که بر دیوار خود بگذارد امشب نردبانش را

    تو هم قربانی خشم خدایانی بیا ای نوح
    به روی عرشه و پایین بیاور بادبانش را

    قضا شد سینه ی سهراب را رستم بدراند
    اگر حتی ببیند روی بازویش نشانش را

    گمانم سوی گمراهی رود با پای خود انسان
    اگر ابلیس هم یک دم رها سازد عنانش را”
    علی کریمی کلایه, خانه‌ای که وسط اتوبان است
    tags: poem

  • #14
    Johann Wolfgang von Goethe
    “One ought, every day at least, to hear a little song, read a good poem, see a fine picture, and, if it were possible, to speak a few reasonable words.”
    Johann Wolfgang von Goethe, Wilhelm Meister's Apprenticeship

  • #15
    حامد ابراهیم‌پور
    “...
    اگر همیشه فقط این نبود زندگی ما
    سکوت یک شب غمگین نبود زندگی ما

    اگر که خاطره هامان نصیب باد نمی شد
    اگر دوباره اگرهایمان زیاد نمی شد...

    قرار نیست به این کوچه نوبهار بیاید
    قرار نیست اگرهایمان به کار بیاید

    قرار نیست کمی اتفاق خوب بیفتد
    که پشت پنجره ی بسته مان بهاربیاید

    قرار نیست که پایان قصه تلخ نباشد
    میان سفره یمان غیرِ زهرمار بیاید

    قرار نیست کسی از میان مردم دنیا
    برای بردن این نعش بی مزار بیاید

    قرار نیست که فردای نارسیده ی روشن
    برای دیدن این قوم سوگوار بیاید

    قرار نیست که خوشبختی تلف شده ی ما
    پس از تحمل یک عمر انتظار بیاید

    دعا کنیم که این شهر بی پرنده نماند
    دعا کنیم زمستان شوم زنده نماند

    دعا کنیم که هرشاخه شکل دار نگیرد
    دوباره کوچه یمان بوی انفجار نگیرد

    دعا کنیم که آینده بی فروغ نباشد
    دعا کنیم دعاهایمان دروغ نباشد...”
    حامد ابراهیم‌پور, آلن دلون لاغر می شد و کتک می خورد



Rss