Fazel AMTAR > Fazel's Quotes

Showing 1-30 of 141
« previous 1 3 4 5
sort by

  • #1
    عباس صفاری
    “زمستان را
    به خاطر چتری دوست دارم
    که سرپناهش را در باران
    قسمت می‌کنی با من
    و هر قدر هم که گرم بپوشی
    یقین دارم باز
    در صف خلوت سینما خودت را
    دلبرانه می‌چسبانی به من

    هنوز باورم نمی‌شود
    که سال به سال
    چشم به راه زمستانی می‌نشینم
    که سال‌ها
    چشم دیدنش را نداشته‌ام”
    عباس صفاری / Abas Safari, خنده در برف

  • #2
    Ali Shariati
    “اگر تنها ترین تنهاها شوم ، باز خدا هست ، او جانشین همه نداشتن هاست
    نفرین و آفرین ها بی ثمر است
    اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند و از آسمان ، هول وکینه بر سرم بارد تو مهربان جاودان آسیب ناپذیر من هستی
    ای پناهگاه ابدی! تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی”
    Dr. Ali Shariati

  • #3
    Ali Shariati
    “نامم را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادگي ام را يکي از اجدادم! ديگر بس است! راهم را خودم انتخاب خواهم کرد.”
    دکتر علی شریعتی

  • #4
    سیدعلی صالحی
    “سنگین از نگفتنم”
    سید علی صالحی

  • #5
    Sadegh Hedayat
    “در همین جهان است که دست کم می توانی امیدوار باشی که روزی کلک خودت را بکنی، امیدی که در آن جهان نمی تواند وجود داشته باشد.”
    صادق هدایت / Sadegh Hedayat

  • #6
    Sadegh Hedayat
    “اگر زندگانی سپری نمی شد چقدر تلخ و ترسناک بود.”
    صادق هدایت

  • #7
    بزرگ علوی
    “تو عقب خوشبختی پرسه میزنی. با دیپلم ،با مدرک، با پول، با شوهر. با این چیزها آدم خوشبخت نمی‌شود. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور، خوشبختی به‌آدم چشمک بزند.”
    بزرگ علوی

  • #8
    Sohrab Sepehri
    “من به آمار زمین مشکوکم اگر این سطح پر از آدمهاست پس چرا این همه آدم تنهاست.؟”
    سهراب سپهری

  • #9
    Sohrab Sepehri
    “به سراغ من اگر می آیید
    نرم و آهسته بیایید
    تا مبادا که ترک بردارد
    چینی نازک تنهائی من”
    سهراب سپهری

  • #10
    Sohrab Sepehri
    “چرا گرفته دلت
    مثل آنکه تنهایی
    چقدر هم تنها
    خیال می کنم
    دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
    دچار یعنی عاشق”
    سهراب سپهری / Sohrab Sepehri, مسافر - هشت کتاب

  • #11
    Sohrab Sepehri
    “چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
    اسب در حسرت خوابیدن گاریچی
    مرد گاریچی در حسرت مرگ”
    سهراب سپهری / Sohrab Sepehri

  • #12
    Sohrab Sepehri
    “جای مردان سیاست بنشانید درخت / تا هوا تازه شود”
    سهراب سپهری

  • #13
    Sohrab Sepehri
    “نفس آدم ها سر به سر افسردست
    روزگاریست در این گوشه بژمرده هوا
    هر نشاطی مردست”
    سهراب سپهری / Sohrab Sepehri

  • #14
    Sohrab Sepehri
    “زندگی سوت قطاریست که در خواب پلی می پیچد.”
    سهراب سپهری / Sohrab Sepehri

  • #15
    Sohrab Sepehri
    “انتظاری نوسان داشت
    نگاهی در راه مانده بود
    و صدایی در تنهایی می گریست”
    سهراب سپهری / Sohrab Sepehri

  • #16
    Sohrab Sepehri
    “دنگ...، دنگ ...
    ساعت گيج زمان در شب عمر
    مي زند پي در پي زنگ.
    زهر اين فكر كه اين دم گذر است
    مي شود نقش به ديوار رگ هستي من.
    لحظه ام پر شده از لذت
    يا به زنگار غمي آلوده است.
    ليك چون بايد اين دم گذرد،
    پس اگر مي گريم
    گريه ام بي ثمر است.
    و اگر مي خندم
    خنده ام بيهوده است.

    دنگ...، دنگ ....
    لحظه ها مي گذرد.
    آنچه بگذشت ، نمي آيد باز.
    قصه اي هست كه هرگز ديگر
    نتواند شد آغاز.
    مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
    بر لب سر زمان ماسيده است.
    تند برمي خيزم
    تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز
    رنگ لذت دارد ، آويزم،
    آنچه مي ماند از اين جهد به جاي :
    خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
    و آنچه بر پيكر او مي ماند:
    نقش انگشتانم.

    دنگ...
    فرصتي از كف رفت.
    قصه اي گشت تمام.
    لحظه بايد پي لحظه گذرد
    تا كه جان گيرد در فكر دوام،
    اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر،
    وا رهاينده از انديشه من رشته حال
    وز رهي دور و دراز
    داده پيوندم با فكر زوال.

    پرده اي مي گذرد،
    پرده اي مي آيد:
    مي رود نقش پي نقش دگر،
    رنگ مي لغزد بر رنگ.
    ساعت گيج زمان در شب عمر
    مي زند پي در پي زنگ :
    دنگ...، دنگ ....
    دنگ... ”
    سهراب سپهری / Sohrab Sepehri

  • #17
    “امروز كشف مهمي كردم. اين كشف محصول سه ماه تفكر تامل و مراقبه است. من به طرز غريبي كه اين كلمات هرزه نمي توانند بگويند چه قدر از اين كشف هيجان زده ام. آنقدر كه دلم مي خواهد بروم بالاي ساختمان و فرياد بكشم. من امروز دريافتم كه سرانجام همه بي گمان همه و بدون هيچ استثنايي خواهيم مرد. من امروز اين واقعيت را اين يقين يگانه و يكتا را كه بي ترديد و تا صد سال ديگر هيچ اثري از ما نخواهد بود از عمق جان دريافتم. من از اين حقيقت از اين عدالت محض از اين تنها عدالت مطلق هستي كه هيچ عدالتي به وضوح و شفافيت و شكوه و قطعيت و معناداري آن نيست از اين كه تنها تا صد سال فقط تا صد سال ديگر حتي يك نفر از ما شش ميليارد آدمي كه حالا مثل كرم روي اين تل خاكي در هم مي لوليم وجود نخواهيم داشت به طرز به شدت شكرآوري خوش حالم...”
    مصطفی مستور

  • #18
    Sohrab Sepehri
    “زندگی رسم خوشایندی است
    زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
    پرشی دارد اندازه عشق
    زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
    زندگی جذبه دستی است که می چیند
    زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
    زندگی بعد درخت است به چشم حشره
    زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
    زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
    زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
    زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
    خبر رفتن موشک به فضا
    لمس تنهایی ماه
    فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
    زندگی شستن یک بشقاب است
    زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
    زندگی مجذور اینه است
    زندگی گل به توان ابدیت
    زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
    زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست”
    سهراب سپهری

  • #19
    شمس لنگرودی
    “پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند
    كه مثل پرندگان راست راست مى چرخند در هوا
    سر ماه
    حقوق شان را مى گيرند

    پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند
    كه مرگ تو را نديدند
    كاش پر و بال شان در آتش آفتاب تير بسوزد
    ما با ذغال شان
    شعار خيابانى بنويسيم

    پس اين فرشتگان پيرشده
    جز جاسوسى ما
    به چه كارِ بدِ ديگرى مشغولند
    كه فرياد ما به گوش كسى نمى رسد”
    شمس لنگرودی

  • #20
    Paulo Coelho
    “ايستگاه خدا

    قطاري كه به مقصد خدا مي رفت ، لختي در ايستگاه دنيا توقف كرد و پيامبر رو به جهانيان كرد و گفت:
    مقصد ما خداست . كيست كه با ما سفر كند؟
    كيست كه رنج و عشق توامان بخواهد ؟
    كيست كه باور كند دنيا ايستگاهي است تنها براي گذشتن ؟


    قرن ها گذشت اما از بيشمار آدميان جز اندكي بر آن قطار سوار نشدنداز جهان تا خدا هزار ايستگاه بود.

    در هر ايستگاه كه قطار مي ايستاد ، كسي كم مي شد قطار مي گذشت و سبك مي شد ، زيرا سبكي قانون راه خداست .

    قطاري كه به مقصد خدا مي رفت، به ايستگاه بهشت رسيد . پيامبر گفت اينجا بهشت است . مسافران بهشتي پياده شوند،اما اينجا ايستگاه آخر نيست .

    مسافراني كه پياده شدند ، بهشتي شدند .اما اندكي ،باز هم ماندند ،قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند.

    آنگاه خدا رو به مسافرانش كرد و گفت :
    درود بر شما ،راز من همين بود .آن كه مرا ميخواهد ، در ايستگاه بهشت پياده نخواهد شد

    و آن هنگام كه قطار به ايستگاه آخر رسيدديگر نه قطاري بود و نه مسافري.”
    Paulo Coelho

  • #21
    Kahlil Gibran
    “خطاست اگر بیندیشیم "عشق" حاصل مصاحبت دراز مدت
    .و با هم بودنی مجدّانه است

    عشق ثمره ی "خویشاوندی روحی" است
    ،و اگر این خویشاوندی در لحظه تحقق نیابد
    .در طول سالیان و حتی نسل ها نیز تحقق نخواهد یافت”
    جبران خلیل جبران

  • #22
    Kahlil Gibran
    “بدی همان نیکی است که از گرسنگی به درد آمده است.”
    جبران خلیل جبران

  • #23
    Kahlil Gibran
    “عقل و عشق را گرامی بدارید، زیرا میان دو مهمان نباید فرق گذاشت.
    و اگر از یکی بیش از دیگری مهمان‌نوازی کنید، دوستی و اعتماد هر دو را از دست می‌دهید...
    در عقل بیارامید و در خواهش‌ها به حرکت درآیید!”
    جبران خلیل جبران

  • #24
    Kahlil Gibran
    “من، خاموش شده ام زیرا گوش های جهان از شنیدن نوای ضعیفان و ناله هایشان روی گردان شده اند”
    جبران خلیل جبران, فرزندان خدایان و نوادگان بوزینه ها

  • #25
    Kahlil Gibran
    “بند آمدن نفس، همانا رهایی از گردش پی در پی خویش است.”
    جبران خلیل جبران
    tags: مرگ

  • #26
    Kahlil Gibran
    “‫لم اتفق قط مع ذاتى الثانية كل الاتفاق.. ويلوح لى ان سر القضية كائن اخر بينى وبينها‬”
    جبران خلیل جبران

  • #27
    “دسته بندي انسانها از ديد دكتر علي شريعتي

    دسته اول
    وقتي هستند هستند، وقتي كه نيستند هم نيستند.
    عمده آدمها حضورشان به فيزيك است. تنها با لمس ابعاد جسماني آن¬هاست كه قابل فهم مي¬شوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمي دارند.

    دسته دوم
    آنان كه وقتي هستند نيستند، وقتي كه نيستند هم نيستند.
    مردگاني متحرك در جهان. خودفروختگاني كه هويتشان را به ازاي چيزي فاني واگذاشته¬اند. بي¬شخصيت اند و بي اعتبار. هرگز به چشم نمي¬آيند. مرده و زنده شان يكي است.

    دسته سوم
    آنان كه وقتي هستند هستند، وقتي نيستند هم هستند
    آدم هاي معتبر و با شخصيت. كساني كه در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودشان هم تاثيرشان را مي گذارند. كساني كه همواره به خاطر ما مي¬مانند. دوسشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.

    دسته ي چهارم
    آناني كه وقتي هستند نيستند، وقتي كه نيستند هستند.
    شگفت انگيزترين آدم ها در زمان بودنشان چنان قدرتمند و باشكوه اند كه ما نمي توانيم حضورشان را دريابيم، اما وقتي كه از پيش ما مي روند نرم نرم آهسته آهسته درك مي كنيم. باز مي شناسيم. مي فهميم كه آنان چه بودند. چه مي گفتند و چه مي خواستند. ما هميشه عاشق اين آدم ها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما وقتي در برابرشان قرار مي گيريم قفل بر زبانمان مي زنند. اختيار از ما سلب مي شود. سكوت مي كنيم و غرقه در حضور آنان مست مي شويم و درست در زماني كه مي روند يادمان مي آيد كه چه حرف ها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اين ها در زندگي هر كدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.”
    دكتر علي شريعتـــي

  • #28
    “ساعتها را بگذار بخوابند
    بيهوده زيستن را نياز به شمارش نيست”
    احمد حيدربيگي

  • #29
    Friedrich Nietzsche
    “Without music, life would be a mistake.”
    Friedrich Nietzsche, Twilight of the Idols

  • #30
    Stephenie Meyer
    “He's like a drug for you, Bella.”
    Stephenie Meyer, Eclipse



Rss
« previous 1 3 4 5