Masoud Khalilzadeh > Masoud's Quotes

Showing 1-30 of 36
« previous 1
sort by

  • #1
    نصرت رحمانی
    “بگذار هرچه نمی خواهند
    بگوییم

    بگذار هرچه نمی خواهیم
    بگویند

    باران که بیاید
    از دست چترها
    کاری بر نمی آید

    ما اتفاقی هستیم
    که افتاده ایم”
    نصرت رحمانی

  • #2
    Franz Kafka
    “I can’t think of any greater happiness than to be with you all the time, without interruption, endlessly, even though I feel that here in this world there’s no undisturbed place for our love, neither in the village nor anywhere else; and I dream of a grave, deep and narrow, where we could clasp each other in our arms as with clamps, and I would hide my face in you and you would hide your face in me, and nobody would ever see us any more.”
    Franz Kafka, Franz Kafka's The Castle

  • #3
    Frida Kahlo
    “I don't paint dreams or nightmares, I paint my own reality.”
    Frida Kahlo

  • #4
    D.H. Lawrence
    “I never saw a wild thing sorry for itself”
    D.H. Lawrence

  • #5
    I'm selfish, impatient and a little insecure. I make mistakes, I am out of control
    “I'm selfish, impatient and a little insecure. I make mistakes, I am out of control and at times hard to handle. But if you can't handle me at my worst, then you sure as hell don't deserve me at my best.”
    Marilyn Monroe

  • #6
    Frank Zappa
    “So many books, so little time.”
    Frank Zappa

  • #7
    محمد صالح علا
    “شما که سواد داری ، لیسانس داری ،روزنامه خونی
    با بزرگون می شینی،حرف میزنی،همه چی می دونی
    شما که کله ت پره،معلّم مردم گنگی
    واسه هر چی که می گن جواب داری ، در نمیمونی
    بگو از چیه که من،دلم گرفته؟
    راه میرم دلم گرفته، میشینم دلم گرفته
    گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته ؟
    من خودم آدم بودم ، باد زد و حوای منو برد
    سوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خورد
    عمر من کوه عسل بود ولی افسوس
    روزای بد انگشت انگشت اونو لیسید
    بعد نشست تاتهشو خورد ....”
    محمد صالح علا

  • #8
    محمد صالح علا
    “من هنوز در به درِ طُرّه ی اون زلف سیاتم
    من هنوزم سبزِ سبزم، ریشه دارم
    یکی از پاپتیاتم

    آقای کوچیک نوازِ بنده پرور
    من هنوزم صله گیر چشم بارونی و اون
    ابر نگاتم

    منو کشتی، منو کشتی، منو کشتی
    کشته باشی
    خوش به حالم
    من هنوزم که هنوزه یکی از اون کشته هاتم...”
    محمد صالح علا

  • #9
    حسین منزوی
    “اگر باید زخمی داشته باشم
    که نوازشم کنی
    بگو تا تمام دلم را
    شرحه شرحه کنم

    زخم‌ها زیبایند
    و زیباتر آن‌که
    تیغ را هم تو فرود آورده باشی
    تیغت سـِحر است و
    نوازشت معجزه
    و لبخندت
    تنظیفی از فواره‌ی نور
    و تیمار داری‌ات
    کرشمه‌ای میان زخم و مرهم

    عشق و زخم
    از یک تبارند
    اگر خویشاوندیم یا نه
    من سراپا همه زخمم
    تو سراپا
    همه انگشت نوازش باش”
    حسين منزوي / Hosein Monzavi, مجموعه اشعار حسین منزوی

  • #10
    James  Jones
    “That was one of the virtues of being a pessimist: nothing was ever as bad as you thought it would be.”
    James Jones, From Here to Eternity

  • #11
    James  Jones
    “If I never meet you
    In this life
    Let me feel the lack
    A glance from your eyes
    Then my life
    Will be yours”
    James Jones, The Thin Red Line

  • #12
    موسى الصدر
    “رشد آدمی در زندگی رسالت اوست.”
    al-sayyid Musa al-Sadr, حدیث سحرگاهان

  • #13
    موسى الصدر
    “شیعه، کسی است که برای اهل سنت، اسلام و آرمان‌های اسلام جان خود را فدا می‌کند.”
    al-sayyid Musa al-Sadr, سفر شهادت

  • #14
    Kazuo Ishiguro
    “There was another life that I might have had, but I am having this one.”
    Kazuo Ishiguro

  • #15
    Kazuo Ishiguro
    “Memories, even your most precious ones, fade surprisingly quickly. But I don’t go along with that. The memories I value most, I don’t ever see them fading.”
    Kazuo Ishiguro, Never Let Me Go

  • #16
    Kazuo Ishiguro
    “I keep thinking about this river somewhere, with the water moving really fast. And these two people in the water, trying to hold onto each other, holding on as hard as they can, but in the end it's just too much. The current's too strong. They've got to let go, drift apart. That's how it is with us. It's a shame, Kath, because we've loved each other all our lives. But in the end, we can't stay together forever.”
    Kazuo Ishiguro, Never Let Me Go

  • #17
    Abbas Kiarostami
    “زندگی
    تهمت ناروایی است
    بر بینوایان”
    عباس کیارستمی, گرگی در کمین

  • #18
    Abdulla Pashew
    “چگونه برسم به تو؟
    ،اگر بهشتی
    به من بگو
    .تا به درگاه تمام خدایان دعا کنم

    ،اگر دوزخی
    به من بگو
    .تا دنیا را از گناهان پُر کنم

    چگونه برسم به تو؟
    ،اگر سرزمینی اشغال شده ای
    به من بگو
    تا برایت پرچمی
    .از پوست خود بدوزم

    ،اگر مانند من مهاجری
    مرزی به دورم بکش
    .و من را سرزمین خود کن
    حالا بگو: چگونه می توانم برسم به تو؟”
    (Ebdulla peşêw)عه‌بدوڵا په‌شێو

  • #19
    Bijan Elahi
    “نه! ثمری ندارد! بوسه‌ها، احشایی خلوت را بر چهره به‌جای می‌نهند!”
    Bijan Elahi

  • #20
    Bijan Elahi
    “و من او را
    چون شاخه یی که به زیر برف شکسته باشد
    دوست می داشتم.”
    بیژن الهی, جوانی‌ها

  • #21
    Bijan Elahi
    “ای نور ،
    ای جغرافیای سری که متلاشی می‌شود !
    با تو عشق در قلب من
    شعوری کروی دارد.”
    بیژن الهی

  • #22
    Bijan Elahi
    “چه بگویم به آوای دور شدن كشتی ها
    كه كالاشان جز آب نیست
    - آبی كه می خواست باران باشد -
    و بادبانهاشان را
    خدای تمام خداحافظی ها
    با كبوتران از شانه ی خود رم داده –”
    بیژن الهی

  • #23
    Bijan Elahi
    “روز چندان طولانی بود
    كه همسایه ام چراغ را دوباره افروخت
    تا شاپركان را بدان فریب دهد.”
    بیژن الهی

  • #24
    Bijan Elahi
    “در آخرین حنجره
    من
    بادبان‌های بی‌شمار می‌بینم.
    و به هنگام روز
    همین امروز
    صدای افتادن میوه‌های رسیده را
    بر زمین سرد
    می‌شنوم.

    اما هنوز
    لغتی به شعر نیافزوده‌ام
    که آفتاب
    کاغذ را از سایه‌ی دستم
    می‌پوشاند

    سوزن
    می‌درخشد و
    کج شده ست!
    در آفتاب ملایم
    از زیر درختان ملایم‌تر

    از پی تابوتی بی‌سرپوش
    روانه‌ایم و روان بودیم
    و سایه گلی
    ناف مرده را
    پوشانده ست.”
    بیژن الهی

  • #25
    Bijan Elahi
    “و زیباترین خمیازه را كبریت كشید به گاه افروختن
    تا سیمای تو حادثه‌ای باشد در میان تاریكی.
    آن‌گاه كه برگریزان، این كف‌زدن شدید بر می‌خاست
    برای خضری، به شكل پیری‌ی من
    كه حتی مرگ خود را نیز باخته بود .”
    بیژن الهی

  • #26
    Bijan Elahi
    “مرا دفنِ سراشیبها کنید که تنها

    نمی از باران به من رسد اما

    سیلابه اش از سر گذر کند

    مثل عمری که داشتم”
    بیژن الهی

  • #27
    Bijan Elahi
    “به تصویر درختی
    كه در حوض
    زیر یخ زندانی ست،
    چه بگویم؟”
    بیژن الهی

  • #28
    Zoya Pirzad
    “نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن.
    هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن.
    آدم‌ها عقیده‌ات را که می‌پرسند نظرت را نمی‌خواهند.
    می‌خواهند با عقیده‌ی خودشان موافقت کنی.
    بحث کردن با آدمها بی‌فایده است.”
    زویا پیرزاد, چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

  • #29
    “من از سرزمین خورشیدم

    من پرتو جام جهان نمایم

    منم،مهر، پرتو راستیها

    خروشی شگفت مغرور برآرامش جاودانم فراز آمد

    و سرود نیرومندترین مردان و درخشانترین نیزه ها را بر من فرو

    خواند.

    بخود نگریستم:

    این خروش من بودم.

    برارابهء تجلی برنشستم و فروغ بشریت از چهره ام بتافت

    جایگاه روز را برگزیدم

    و بر سرای برف فرود آمدم،

    از خشم ناتوانیها فرا گذاشتم

    و، اینسان پاک و پرشکوه، در آنجا که هرگز پیمانی شکسته

    نشد، آفریده شدم

    من پیام حیاتم

    من بخشندهء پیروزیهایم

    منم، مهر، پرتو راستیها

    در کنار آن بیدار بزرگ...

    بر بام دنیا درخشیدم ،

    بآرمگاه اژدهای کهن درون شدم،

    بر نخستین قدمگاه خورشید آشکار گردیدم.

    در آذرخش سپید جامگان...

    شب ان آفریدگان ریا را درهم شکستم،

    و پوشیده در خاکسترشان ، برجای همه: همه شدم.

    من ، رویای بشریتم

    منم مهر، پرتو راستیها،

    _

    چشمان خدائیم...

    در جستجوی هم پیمانی عظیم جهان را در نبردید و بر همه فرا

    گذشت

    و مگر در سکوت سنگین انان که هرگز پیمان نشکستند ،

    که شنهای روان طنین پای استوارشان را همچنان باز می گوید،

    جستجو شده را نیافت

    و من، مهر پاک، مهر بزرگ،

    در یاد پرشور آنان به خورشید ابدیت باز گشتم

    و پرتو راستی ها را در کاخهائی که ان هم - پیمان ها بر ساختند

    مدفون کردم

    و آتش خدائیرا آنجا ، در گذرگاه آن قهرمانان جاوید بر افروختم:

    آنها که با خود راه و پایان بودند

    که سخن را بشکستند وکلام را بچیزی نگرفتند

    که خدا آفریدند و خود نا افریده بگذشتند

    آنها که داستان پیروزیهایشانرا برسیمرغها درنیامیختند

    انها، آن سپاه جاوید ،هم پیمانان منند

    من ، مهر، پرتو راستیها ،

    سرگذشت شما را ،ای فرمانروایان بزرگ،

    بر اعماق خاموش اقیانوسها و سینۀ بی آرام طوفانها بنوشتنم

    و مگر در یاد پرافتخار شما ،تجلی خود را بر گرفتم،

    باشد که آیندگان قرنها نور مهر را در آتش ابدی شما بازیابند!

    باشد که پیمان مهر هرگز نگسلد!

    _”
    هوشنگ ایرانی

  • #30
    “هنگامیکه کوششها بر آرامش پیشی گرفت

    و سنگینی بایدها از توان تحمل فراگذشت

    و گمان می کردم نیمی از راه پیموده شده است

    به پشت نگریستم و .....

    خود را در آغاز راه یافتم.”
    هوشنگ ایرانی



Rss
« previous 1